با انتشار یکی دیگر از «آثار» سیاسی که به «خاطرات» حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی معروف شده، بار دیگر مسئلة تاریخنگاری در کشور ایران مطرح میشود. در جلد نوینی که از خاطرات آقای بهرمانی به زینت طبع آراستهاند، و در اوائل سالجاری خورشیدی به «بازار» کتاب حکومت اسلامی فرستاده شده، گویا دوران دوران «طلائی» ولایتفقیه، یا همان کشتارهای تابستان 1367 مورد «بررسی» قرار گرفته. بیبیسی، به قلم «الف. گاف» مطلبی در اینمورد به چاپ رسانده که وبلاگ امروز را به بررسی چند و چون آن اختصاص میدهیم.
ولی در آغاز به چند مطلب اساسی میباید اشاره داشت. در کشورهای تحت نظارت استعمار، زمانیکه مسئلة نگارش تاریخی رخدادها مطرح میشود پیوسته چند اصل کلی از این «قلمزنیها» حذف خواهد شد. اصولی که اشاره به آنها، به هر ترتیب و به هر تقدیر، نقش سیاستهای استعماری را در شکلگیری حکومتها علنی میکند. در «تاریخبافی» سردار سازندگی نیز این شیوه حاکمیت مطلق خود را حفظ کرده؛ نه فقط در آخرین اثر ایشان، که در تمامی این «ورقپارهها»، حکومت اسلامی و منابع تصمیمگیری در قلب آن گویا مستقیماً از آسمان جدا شده و یکشبه بر زمین افتادهاند.
ارتباطات مالی، اقتصادی و تشکیلاتی و اداری بین دو رژیم سلطنتی و ملائی به طور کامل از قلم «مورخین» میافتد. در تاریخنگاری «حکومتی» و «خودی» حکومت اسلامی هیچ ارتباطی با گذشتة ایران ندارد. تا آنجا که به ایدئولوژی این حکومت مربوط میشود وضعیت «تاریخنویسی» کاملاً قابل پیشبینی است، چرا که کار «تاریخنویس» به فوت کردن در بادکنک «کیششخصیت» محدود میشود، و همه چیز میباید به این «بادکنک»، یعنی شخص روحالله خمینی مربوط شود. آقای خمینی همان حجتالاسلامی هستند که طی خردادماه 1342 بر علیه نقض مالکیت ارباب بر زمین و رعیت، اصلاح قانون انتخابات، و خصوصاً مخالفت با اعزام دختران «عفیف و مسلمان» به روستاها جهت تدریس به کودکان چند عربدة اسلامی و عقیدتی از حلقومشان بیرون آمده!
با این وجود، بازخوانی سخنرانی آقای خمینی در قم مسائل جالبی را علنی میکند. برخلاف آنچه «تاریخسازها» سعی در منقوش کردناش دارند، سخنرانی خمینی نه به سیاستهای بینالمللی و ریشهای حکومت ایران در زمان شاه که بیشتر به «مطالبی» در محدودة «ارشاد ملائی» اختصاص یافته. بررسی سیاستهای خارجی دولت کودتای 28 مرداد فقط زمانی در سخنان حضرت امام از اهمیت برخوردار میشود که ایشان جهت توجیه «مواضع» سخنورانة خود، بر حسب نیازی که پیش میآید، تمامی «اعمال غیراسلامی» دولت را به نیات اسرائیل و آمریکا در ایران مربوط میکنند. به عبارت دیگر، آقای خمینی که امروز علناً در ردة طرفداران کودتای 28 مرداد و همفکران کاشانیها و زاهدیها ایستاده، به هیچ عنوان استبداد سیاسی، برقراری روابط غیرقانونی و مستبدانة دولت کودتا، و غیره را در کشور ایران به زیر سئوال نبردهاند.
گرفتاری ایشان در سخنرانی «تاریخی» قم بیشتر مربوط میشود به کوتاه شدن دست حوزهها از حقوحساب اربابان و فئودالها. در زمینة به اصطلاح «فرهنگی» و اجتماعی نیز این سخنرانی فقط بازتابی است از اخم و تروشروئی بازاریان متحجر، که اعزام دختران به مناطق دورافتاده و حضور زن در مجلس را به معنای «اشاعة فساد» در میان زنان و دختران مسلمان تلقی میکردند. در قاموس اینان، زنان و دختران در چارچوب روابط حاکم قسمتی از ملک طلق مردان به شمار میروند، در نتیجه فرستادن زن به دهات و احیاناً به مجلس قانونگزاری در عمل تجاوز به محدودة مقدس مالکیت مردان تحلیل میشود. با توجه به این مسائل، به صراحت میبینیم که «اختلافات» حضرت امام با رژیم سلطنتی بر سر حفظ پایههای فئودال در روابط اجتماعی است، و با «ندای آزادیخواهانهای» که بعضیها در آن «کشف» کردهاند در تضاد قرار میگیرد.
مسلماً اگر رژیم کودتای 28 مرداد قادر میبود در قلب جامعه پایگاه قابل توجهی برای خود تأمین کند، بجای فرستادن چنین شخصیت فرهیختهای به «تبعیدگاه»، او را به دادسرای محل میفرستاد و اظهارات «رسمی» ایشان در برابر دادستانی را در روزنامههای کثیرالانتشار وقت به اطلاع ملت ایران میرساند. دولت شاه حتی میتوانست در چارچوب روابط حاکم بر حوزهها نیز این موضعگیری «ملائی» را در حافظة تاریخی کشور به «ثبت» برساند. در اینصورت 15 سال بعد از عربدهجوئی خمینی، احدی نمیتوانست این موجود روانپریش را با آن عبا و عمامه و نعلین به رهبری تحولاتی برساند که اصولاً نمیتوانست با روحیات ملائی و آخوندی همخوانی نشان دهد. ولی دیدیم که چنین نشد! دلیل هم تزلزل حاکمیت بود.
نیازی به توضیح نیست که بگوئیم، در رژیمهای حاکم بر مناطق استعمار زده یکی از مهمترین معضلات، تکیة حامیان فرامرزی اینان بر عامل «تزلزل» در قلب حاکمیت دست نشانده است؛ همین «تزلزل» است که میباید این رژیمها را خدمتگزار اربابان نگاه دارد، و همزمان صورتبندیهای «آتی» را به نحوی که اینان مد نظر قرار دادهاند در کشور استعمار زده «سازماندهی» کند. در ایران شاهنشاهی نیز این «تزلزل» و نتایج «هولناک» آن را در «سازماندهی» زندگی سیاسی کشور شاهد بودیم.
ولی تاریخنگاری «خودی» در حکومت اسلامی، سخنرانیهای «گرم و داغ» امام خمینی را همان پیشفرضهای «ایدئولوژیک» رژیم به شمار میآورد! بر اساس این «تاریخسازی» قشر عظیمی از «مردم» که هنوز خاستگاه اصلیشان در ادبیات سیاسی و تشکیلاتی کشور پس از سه دهه مشخص نشده، پس از شنیدن جیغویغهای «امام» شیفته و فریفتة ایشان شده، همگی میروند به زیر نگین انگشتری این حجتالاسلام «فرهیخته» و روشنضمیر!
ادامة این «ایدئولوژیسازی» نیز توسط مخالفان «زینتی» و مجلسی حکومت پهلوی به رشتة تحریر در آمده. قسمتی تحت نظارت شورتههای بغدادی در نجف و کربلا بر کاغذهای «نامرئی» نگاشته میشود، و قسمتی دیگر توسط نانخورهای «پاریسنشین» ساواک، که «نظریة» حکومت اسلامی را به اسب گاری امپریالیسم در ایران تبدیل میکنند. به طور مثال، این مسئله هنوز جالب توجه است که جناب آقای شریعتی چگونه پس از تحمل زندان در ایران با بورس تحصیلی دولتی به کشور فرانسه میروند، و پس از بازگشت به استخدام دانشگاه دولتی در میآیند! این صحنهسازیها همان «قایم باشکبازیای» است که امروز نیز حکومت اسلامی با «مخالفنماهایاش» در سطح جهان به راه انداخته؛ با این تفاوت که اینبار دیگر مشکل «خر» بتواند باقلا بیاورد!
تمامی آنچه در تاریخچة «رسمی» حکومت اسلامی قلمی میشود، با در نظر گرفتن همین ابعاد استعماری است. زمانیکه حکومت در قاموس این «تاریخنگاری» از آسمان میآید؛ بدیهی است که دولتمدار و شخصیت سیاسیاش نیز از جمله همان «آسمانیها» باشد. در مطلب «الف. گاف» میخوانیم:
«در دهة اول انقلاب به طور مرتب، جلسة سران قوا با شرکت آیتالله علی خامنهای، آیتالله موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، میرحسین موسوی و احمد خمینی تشکیل میگردید. تصمیمات اصلی ادارة کشور در این جلسات اتخاذ میشد.»
اینکه به طور مرتب جلسة «سران قوا» تشکیل شود، به هیچ عنوان مسئلة مهمی نیست. این جلسات میتواند تشکیل شود و میتواند اصولاً تشکیل هم نشود؛ چرا که «تصمیمات اصلی ادارة کشور» بر خلاف آنچه نویسنده ابراز میدارد، به هیچ عنوان تحت نظارت این افراد صورت نپذیرفته و نمیپذیرد. پس از 22 بهمن 1357، هیچکدام از اینان موضع مشخصی در ارتباط با «قدرت» نداشته و ندارند. خلاصه بگوئیم، این آقایان که نامشان در «بیبیسی» به عنوان تصمیمگیرندگان اصلی سیاست کشور ایران ردیف شده، همه از آسمان آمدهاند؛ مشتی مترسکاند که نه اختیاری دارند و نه قادرند بر روند مسائل کشور تأثیری بگذارند.
حداقل تجربة چندین سالة حکومت اسلامی به صراحت نشان داده که اینان تا چه اندازه در امور کشور دخیل بودهاند! موسوی اردبیلی سالهاست که در قم اقامت میکند و اصولاً در امور سیاست کشور طی دو دهة گذشته هیچ دخالت مستقیمی نداشته، اگر هم حرفی زده به هیچ گرفته شده. هاشمی رفسنجانی پس از 8 سال ریاست جمهوریاش عملاً به ته صف افتاد و فقط زمانیکه حاکمیت نیازمند «کیسه بوکس» و «کتکخور» باشد یقة ایشان را گرفته، در برابر افکار عمومی او را تبدیل میکنند به «برة» عیدقربان. میرحسین موسوی پس از 8 سال نخستوزیری دیگر هیچگاه در سیاست کشور سرش را از ته چاه «خیابان پاستور» بیرون نیاورد. ایشان جز «مزمزه» کردن «پیروزیهای» بزرگ زندگی خود طی سالهای نخستین «انقلاب»، اصولاً حضور سیاسی نداشتهاند. و اما احمد خمینی؛ ایشان هیچ موقعیت شناخته شدة سیاسی نداشته، و مسلماً اگر هنوز در قید حیات میبود، او نیز همچون دیگران از وضعیت ابراز نارضایتی میکرد! فقط میماند خامنهای!
باید قبول کرد که ایشان یکی از لولوهای سرخرمن هستند که برای «تازهکاران » سطحینگر هنوز عبا و عمامهشان بوی «قدرت» میدهد. البته دیدیم که همین «لولو» چگونه در مراسم «ارتحال امام» خوراک لاتها شد؛ آمدند و شالشان را برداشتند، بدون آنکه محافظانشان به خود زحمت ممانعت بدهند! با چنین وضعیتی، بر اساس کدام منطق، ایشان میتوانند در مرکز «تصمیمگیری» یک حکومت فاشیست قرار داشته باشند؟!
باری، پس از اینکه «بیبیسی» این قماش «مقامات» را به عنوان تصمیمگیرندگان اصلی سیاست ایران به مخاطب میفروشد، خریدار مغبون را با خود بر سر سفرة «نبرد» حکومت اسلامی با «مجاهدین خلق» مینشاند! تلاش این رسانه و «مقالهنویس» آن نهایت امر میباید به نحوی از انحاء «پاسخ» مناسبی جهت توجیه وحشیگریهای حکومت اسلامی در قبال مخالفان سیاسیاش برای این شبکه و حکومت ملائی تأمین کند. چرا که، مدتی است شاهدیم برخی قلمزنها «عملیات نظامی مخالفین» بر علیه حکومت اسلامی را دلیل مناسبی برای توجیه «قتلعام زندانیان سیاسی» معرفی میکنند! و هر چند «الف. گاف» پای در این حیطة مصیببار نمیگذارد، از برخی جهات تفاوت زیادی با آنان که چنین نحوة برخوردی را «توجیه» کردهاند نخواهد داشت. با این وجود در مورد جریانات چپ و چپنما بهتر است چند مطلب را قبل از شکافتن موضوع یادآور شویم.
در بارة مجاهدین و فدائیان خلق و اصولاً گروههای کوچکتر و رادیکال چپ و چپنما، در تاریخ معاصر ایران چند موضوع به طور کلی «زیرسبیلی» در رفته. کسی به این نکته اشاره نمیکند که در هنگامة کودتای 22 بهمن 57 و فروپاشی سلطنت پهلوی این سازمانها فاقد موجودیت سیاسی بودند. اینان به چندین گروه پراکنده با تمایلات و گرایشهای متعدد و گاه متخالف تقسیم میشدند و در هیاهوی کودتائی که ارتش شاهنشاهی با بیش از 600 هزار تفنگچی برای آخوندها به راه انداخته بود، اینان به دلیل نبود سازماندهی منسجم، از منظر نظامی و سیاسی فاقد هر گونه ارزش عملیاتی بودند. ولی رشد سریع حمایتهای عمومی از این گروهها دلائل دیگری داشت.
ملت ایران و خصوصاً نسل جوان پس از مشاهدة چرخش خیانتبار ارتش شاهنشاهی به سوی ملا جماعت، خود را در برابر یک حکومت مردمفریب و پوپولیست میدیدند که توسط لاتهای بازار جهت تسخیر فضای اجتماعی خیز برداشته بود. از اینرو گروه وسیعی از روی ناچاری و به امید رهائی از دیکتاتوری نعلین و عمامه به این جریانات پناه بردند. به این ترتیب بود که این سازمانها در میان جوانان کشور از حمایتی بسیار گسترده برخوردار شدند. ولی پر واضح است که این واقعیت با نگرش «تاریخسازی» حاکم و تاریخنگاری «دولتی» در تخالف قرار گیرد. حاکمیت کودتا برای پنهان داشتن نفرت عمومی از آخوندیسم که به چرخش اجتماعی به سوی سازمانهای مجاهدین و فدائیان در آغاز بحرانهای سال 1357 منجر شد، تمایل دارد که از این جریانات تصویر قدرتمند ارائه دهد.
به همین دلیل بارها عنوان کردهایم که مواضع استراتژیک چپ و «چپ اسلامی» یا همان مجاهدین، نمیتواند در چارچوب تبلیغاتی که ما آنها را مواضع «ملائی» میخوانیم مورد بحث و گفتگو قرار گیرد. چرا که قبول «عظمت سازمانی» برای این جریانات بیشتر از آنچه به نفع ملت ایران تمام شود، مورد سوءاستفاده قرار گرفته و عملاً به ابزاری جهت تبلیغات حکومت تبدیل خواهد شد.
تاریخچة اینگونه «سوءاستفادههای» سیاسی در دست است. این «رودست» را جریانات چپ و چپنما در قلب تحولات سیاسی جوامعی که فاشیسم در آنها تبدیل به محور اصلی تحرکات شده همیشه خوردهاند؛ ایتالیای موسولینی، آلمان هیتلری، اسپانیای فرانکو و ... از آنجملهاند ولی نمونههای تاریخی بیش از این حرفهاست. به عبارت سادهتر، در تبلیغات فاشیستها هر چه از چپ تصویر «قدرتمندتر» به نمایش گذاشته شود، حمایت مخالفان «غیرایدئولوژیک» رژیم را بیشتر به جانب چپ معطوف خواهد کرد؛ مخالفتی که هیچ ارتباطی با بنیادهای فکری طرفداران ندارد! ولی جالب اینکه هر چه این «حمایت» غیرایدئولوژیک افزایش یابد، نطفة فاشیسم بهتر و آسانتر خواهد توانست گروههای فالانژ را از طریق تکیه بر اهداف راستگرایان افراطی سازماندهی کند.
در این قمار خطرناک، اینکه برندة نهائی کدام جناح خواهد بود، فقط به این بستگی پیدا میکند که حمایت خارجی از کدامیک بیشتر باشد. این صورتبندی را چپهای ایران در مقطع 22 بهمن 57 به طور کلی فراموش کردند و پای در تلة «وجیهالملگیای» گذاشتند که عوامل کودتا در مسیر راهشان تعبیه کرده بودند. تلهای که تیغة قتال آن بسیاری گروههای دیگر را نیز نابود کرد.
همانطور که میبینیم در مطلب «بیبیسی»، مجاهدین خلق که گویا قربانیان اصلی پاکسازی و قتلعام 1367 بودهاند، هنوز قدرتمدار و صاحب جاه و جلال و جبروتاند:
«مطابق گزارشهای مجاهدین خلق، در این عملیات 8 هزار تن از نیروهای ایرانی کشته و زخمی و یک هزار و500 تن نیز اسیر شدند. پس از این عملیات، [شعار] امروز مهران ـ فردا تهران به [...] استراتژی سازمان تبدیل شد.»
بله، زمانیکه یک مرکزیت «سیاسی ـ نظامی» در وضعیتی قرار گیرد که شهر مهران را «پاکسازی» کند و به قول بیبیسی 8 هزار سرباز ایرانی را به قتل برساند، دیگر مشکل میتوان بر حکومت مرکزی به دلیل شدت عمل بر علیه زندانیان این مرکزیت «ایراد» گرفت، حتی اگر در آخر کار، نویسنده خودش این «ایراد» را وارد بداند! مسلماً واقعیات «جنگ مهران» جز این بوده، و نابودی یک لشکر کامل ـ یک لشکر از 10 هزار نظامی تشکیل میشود ـ در یک عملیات منطقهای جز جفنگبافی نیست. البته هستند «مجاهدینی» که با خواندن این مزخرفات آب به دهانشان میافتد. اینان میپندارند هر چه ارقام و آمار را «گندهتر» کنند، محبوبیتشان بیشتر خواهد شد! خدمتشان عرض کنیم آنکه آمار را «چاقوچله» میخواهد سیاستهای استعماری است. همین سیاستهاست که در این «آمار چاق و چله» فلسفة وجودی فاشیسم خمینی و سرکوب تحرکات سیاسی در کشور ایران را نیز میجوید. باری در مورد «فروغ جاودان» دیگر کار خیلی بالا میگیرد، چرا که اینبار رجوی در سخنرانی 31 تیرماه 1367 به احساس خود ابر قدرت بینی دچار شده و میگوید:
«بر اساس تقسیمات انجام شده، 48 ساعته به تهران خواهیم رسید ... کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند.»
اگر چنین سخنانی واقعاً بر زبان مسعود رجوی جاری شده باشد میباید در سلامت عقل ایشان تردید اساسی داشت. حتی ارتش آمریکا نیز نتوانست با آن تجهیزات و سازماندهی پیشرفته 48 ساعته کشور عراق را که حدود 35 درصد ایران مساحت دارد تسخیر کند، چه رسد به کشور ایران و یک سازمان مافنگی که اعضای آن هنوز درگیر روغنکاری کلتهائی هستند که روز 22 بهمن از شهربانی شاه به غنیمت گرفتهاند.
با این وجود، نمیباید در پس این نوع «مقالهنویسی» اهداف اصلی را به دست فراموشی سپرد. همانطور که گفتیم تلاشهائی جهت «توجیه» مواضع شداد و غلاظ آخوندها طی دهة بحرانی 1360 آغاز شده، و مطلب «بیبیسی»، چه جفنگیات مطرح شده در آن «واقعی» باشد و چه ساختگی، فقط دنبالهای است بر همین تلاش. استنباط ما این است که قرار دادن سال 1367 در منگنة «تاریخسازی»، فینفسه انحراف از مسائل اجتماعی کشور ایران است. چرا که سرکوب جریانات چپ، دیگر عملیات فاشیسم اسلامی، و ایجاد درگیری با گروههای سیاسی و اجتماعی مخالف آخوند، از نخستین روزهائی آغاز شد که لاتهای خیابانی تحت نظارت ساواک و شهربانی رضاشاهی با شعار «فدائی! مجاهد! پیوندتان مبارک!» فضای شهری را تسخیر کرده بودند.
اگر اشتباه نکنیم سعادتی، یکی از کادرهای سازمان مجاهدین خلق همان روزها که هنوز شقاق بین خمینی و طالقانی نیز علنی نشده بود به جرم جاسوسی برای شوروی دستگیر شد، و نهایت امر او را در زندان به قتل رساندند. همان روزها بود که اعضای جبهة دمکراتیک ملی را در خیابانهای تهران در برابر دوربین خبرنگاران جهان قتلعام میکردند و احدی از رشد فاشیسم در جامعه سخن به میان نمیآورد. در نتیجه، مطرح کردن و مهم جلوه دادن سال 1367 خود یک بیراهه است. چاهی است که تاریخنگاران و نه تاریخسازان حقوقبگیر، میباید از فروافتادن در آن احتراز کنند. روند بازداشتهای گروهی چپگرایان، به «انقلاب فرهنگی» باز میگردد. اینان به بهانههای مختلف دستگیر شده، در زندانها به قتل رسیدند بدون اینکه آیتالله منتظری هم به اعدامشان اعتراض کنند! بله، کشتار پیش از آغاز دهة 1360 آغاز شده. این روند به همان روزها که آقای بنیصدر رئیس جمهور «محبوب» امام بودند؛ دست ایشان را میبوسیدند؛ و گویا به مقام «فرزند معنوی» آنحضرت نیز ترفیع یافته بودند باز میگردد. همان روزها که حداقل بلندگوهای محافل «ثانویة» قدرتسازی هنوز از «کودتا بر علیه انقلاب» هیچ سخنی به میان نمیآوردند!
بحث در این زمینه را به پایان میبریم؛ در همینجا «بیبیسی» و دیگر شبکههای تبلیغاتی استعمار را که در قفای این قماش «مقالهنویسی» قصد دارند با «تاریخسازی» زمینة استحمار ملت ایران را فراهم آورند محکوم میکنیم. این نکته را نیز یادآور شویم که این نوع «شمشیر تبلیغاتی» همیشه، همانطور که بالاتر نیز گفتیم «دولبه» دارد. شمشیر آقای خمینی دولبه بود؛ یک لبة آنرا رژیم شاه برای سرکوب ملت ایران تیز میکرد، و لبة دیگرش را شبکة تبلیغاتی جهانی جهت تداوم و گسترش همین سرکوب در قوالب جدید جلا میداد. به عبارت دیگر، رژیم دستنشانده در همسوئی با استعمار زمینة براندازی خود را فراهم میآورد. ولی اینکه اینبار نیز محافل استعماری بتوانند پای در همان مسیر «مطلوب» بگذارند، تا حد زیادی منوط به این امر خواهد بود که آیا طی سه دهة اخیر روشنفکران ایران توانستهاند به درک بهتر و وسیعتری از مسائل سیاسی و اجتماعی کشور دست یابند یا خیر.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر