در اوج بحران سیاسی و استراتژیکی که سراسر خاورمیانه، شمال آفریقا و اینک قسمت عمدهای از اروپای غربی را فرا گرفته، رهبر حکومت اسلامی، بجای بررسی کارتهای باقیمانده در دستهای این حکومت، برای ممانعت از خروج کشور از حیطة صورتبندیهای استعماریای که همچون معیادهای ننگین شهریور 1320، 28 مرداد 32، 22 بهمن 57، و خصوصاً «انتخابات» ریاست جمهوری اخیر سرنوشت ملت ایران را رقم زد، با هدف ایجاد بحران پرگوئی، پراکندهگوئی و «فتنهگریزی» از سر گرفته.
علی خامنهای، حجتالاسلام ناشناس، پوچگو و بیگانه با فضیلت که مسلماً صرفاً به دلیل «ترکنسب» بودن پس از کودتای 22 بهمن 57، توسط ارتش شاهنشاهی از زبالهدان سازمان سیا در کشور ایران استخراج و به درون «شورای» به اصطلاح «انقلاب» پرتاب شد، معیاد «روز زن اسلامی» را بهانه قرار داده تا مبانی باورهای متحجرانه، واپسگرایانه و استعمارنواز قشریون خودفروخته را بار دیگر به عنوان «سیاستهای مورد تأئید دین اسلام» به زن ایرانی بفروشد.
شاید بهتر باشد نخست در مورد استراتژیهای سیاسیای سخن بگوئیم که «ترکنسب» بودن در چارچوب سیاست استعمار در ایران به وجود آورده. به این امید که گربههای خوشخطوخال و «زنگوله به گردن» استعمار که کارشان بر شبکة مجازی خبرچینی، مفتگوئی و سانسور مطالب ایرانیان است، با استفاده از این فرصت طلائی، بار دیگر نویسنده را به «ترکستیزی» متهم نکنند. پس ابتدا نگاهی به تاریخ بیاندازیم.
کشور ایران طی 600 سال، از حکومت محمود غزنوی تا پایان سلسلة قاجار توسط ترکنسبهای آسیای مرکزی اداره شده. این حاکمیت بلامنازع طی این دورة طولانی زمینهای فراهم آورد تا زبان ترکی و آداب و سنن اقوام ساکن آسیای مرکزی به تدریج در بسیاری از مناطق کشور به زبان رایج، سنن «مقبول» و نهایت امر نوعی «فرهنگ جاری عوام» تبدیل شود.
با این وجود، در آینة تاریخ منطقه شاهدیم که فرهنگ و زبان ترکهای آسیای مرکزی، علیرغم حاکمیت طولانی وابستگانشان بر «فلات قاره» نتوانست پایهگزار ادبیات، فلسفه و نظریات منسجم گردد؛ در عمل به دلائل تاریخی، پارسی و پارسیگوئی جایگزین نشد. در این میانه، نه تنها پارسیگویان عقب ننشستند، که امروز در آسیای مرکزی میتوان سرزمینهای گستردهای را مشاهده کرد که به گنجینههای جاودان ادب پارسی تبدیل شدهاند.
بر خلاف آنچه طی دههها رایج شده، و بلندگوهای استعمار مسلماً در ترویج و داغکردن تنورش بیکار ننشستهاند، «پیروزی» بدون خونریزی تاریخی زبان پارسی بر زبان ترکهای آسیای مرکزی به هیچ عنوان نشان سرکوبگری فرهنگی نیست؛ این یک اصل مسلم است که «ساختار ضعیف» و ایستا مقهور ساختار قوی و انعطاف پذیر شود. در نتیجه، اگر 6 سده حکومت نتوانست زبان ترکی را که زبان دربار و قدرت بود، بجای زبان پارسی بنشاند، دلیلی جز قدرت و انعطاف پذیری بیشتر زبان پارسی نمیتواند داشته باشد. ما نه ادبیات قابل اعتنائی به زبان ترکی داریم، و نه امروز میتوان از زبان ترکی به عنوان یک زبان فرهنگساز در حیطة جغرافیای «فلات قاره» سخن به میان آورد. این یک واقعیت است، هر چند برای بسیاری از ترکزبانان هضم آن مشکل نماید. با این وجود، حکومت 600 سالة ترکتباران بر جامعة ایران، در کشورمان 40 درصد ترکزبان بر جای گذاشت.
نزد بسیاری از ایرانیان ترکنسب این تمایل وجود دارد که، هنگام تحلیل معضلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بیش از آنچه بر تأثیرات سوء تحمیل روشهای استعماری بر کشور تکیه داشته باشند، از «ترکستیزی» فارسها بنالاند. و فراموش نکنیم که همین صورتبندی استعماری به نوبة خود در مورد کردها، لرها، بلوچها و دیگر اقلیتها مو به مو به مورد اجراء گذاشته شده، با این تفاوت که دیگر اقوام از منظر جایگاه تاریخی در حد ترکنسبها برجسته و ممتاز نیستند و سابقة سلطنت بر پارسها را ندارند.
در هر حال، سیاستهای استعماری از موزائیک «فرهنگی ـ تاریخی» فلات قاره که زمینهای است مساعد جهت غنای هر چه بیشتر فرهنگ مردمان این سرزمین، استفادههای بهینهای در راستای منافع خود صورت میدهد. اگر مهمترین بهرهای که استعمار از این ساختار ویژة قومی در ایران میبرد، دمیدن در تنور عارضة نامعلوم و مبهمی به نام «فارسهای» تمامیتخواه و سرکوبگر باشد، از طریق تزریق ترکنسبها در رأس هرم قدرت، استعمار سعی دارد همان ترکهائی را که در تبلیغاتاش تحت عنوان حمایت از «پارسها» سرکوب کرده، اینبار با «شیرینی» قدرت به نحوی از انحاء «راضی» نگاه دارد! چرا که اگر متجاوز از 40 درصد ساکنان کشور ایران ترکنسباند، با ناراضیتراشی میتوان آنان را به اهرمهای فرهنگگریزی تبدیل کرد و خر لنگ استعمار را به منزل رساند. اما آنزمان که عوامل استعمار در راس هرم قدرت قرار میگیرند، این به اصطلاح «عارضة» دستساز مشکلآفرین هم میشود.
برای رفع همین «مشکل» بود که در دنبالة سیاستهای «فارس ـ ترک» که از دورة قجرها بر کشور حاکم شده، دربار پهلوی، پس از کودتای «فرخندة» 28 مرداد، و آنهنگام که دیگر نه قانونیاتی در کار بود و نه سلطنت مشروطهای، اگر ولیعهد را همچون قاجارها به تبریز نفرستاد، مادر ولیعهد را از تبریز «وارد» کرد! ولیعهد پهلویها نیز که خارج از کشور گویا «تاجگزاری» فرموده، به نوبة خود با یک دختر ترک تبار از بازارچة زنجان ازدواج کرد! جای تعجب نیست که در چنین الگوی «پیشنهادی» استعماری، رهبر حکومت دستنشاندة اسلامی، و قبلة عالم لاتولوتهای بازار و چاقوکشهای حوزه نیز از قضای روزگار «ترکنسب» از کار درآید! میدانیم که آخوند جماعت همسراش را از مردم «پنهان» میکند، در نتیجه، در حکومت اسلامی، همسر ترکنسب به درد نمیخورد، عامل استعمار خودش باید ترکتبار باشد.
شاید یکی از دلائلی که پس از مرگ خمینی دجال، علی خامنهای را بجای وی گذاشتند همین اصل و نسباش باشد. ولی همانقدر که باراک اوباما سیاه پوست تلقی میشود، خامنهای هم ترک خواهد بود. خلاصة کلام علی خامنهای هم ترک است، و به حساب بعضیها ترکزبانان را در قدرت سیاسی «سهیم» کرده و هم هنگام سخن گفتن لهجة ترکی ندارد، و زمینهساز حساسیتهای قومی نزد فارسها و دیگر اقوام نمیشود. این است «معجزة» حضور نابهنگام این حجتالاسلام ناشناس و بیستاره در رأس حکومت جمکران. معجزهای که با حکایات صدر «انقلاب» اسلامی کاری نداشته، و بیشتر ساختة دستهای الهی عموسام است.
ولی تا آنجا که به ترکزبانان، فارسزبانان و دیگر اقوام ایرانی مربوط میشود، علی خامنهای و امثال وی نمایندة هیچکدام نیستند؛ حکومت اسلامی نمایندة استعمار است. این اصل اساسی را به یاد داشته باشیم که بشر در هزارة سوم میلادی در شرایطی زندگی میکند که تاریکاندیشی و تعصبات ناشی از قومگرائی و قومپرستی، نه نزد فارسها و ترکها قابل توجیه است، و نه نزد دیگر اقوام ساکن ایران. ایرانیان راه دیگری جز همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر ندارند و در این میان نباید دستهای استعماری را جهت آشوبآفرینی و «شخصیتسازی» در مملکت باز بگذاریم. حال پس از این مقدمة طولانی بازمیگردیم به ترهات علی خامنهای.
خبرگزاری ایرنا، با نسخهبرداری از «سایت مقام معظم» رهبری، مورخ اول خردادماه 1390، مینویسد، زنان فرهیخته و نخبگان و غیره برای شنیدن سخنان رهبر تجمع کرده بودند:
«صدها نفر از زنان فرهيخته، استادان حوزه و دانشگاه و نخبگان عرصههاي مختلف[...] »
بله، گویا این «صدها نفر» صف کشیده بودند تا در روز من درآوردی «زن اسلامی»، سخنان نغز و پرمغز علی خامنهای را به گوش جان بشوند، که شنیدند. آقای خامنهای که خودشان به صورتی که بالاتر عنوان کردیم توسط استعمار غرب در کشورمان «جاسازی» شدهاند در برابر همین به اصطلاح «صدها زن فرهیخته» میفرمایند:
«بايد به طور صريح مباني غلط غرب در مقولة زن را مورد انتقاد جدي قرار داد.»
باید نخست پرسید، عبارت «مبانی غلط غرب» اصولاً چه معنائی دارد؟ گفتیم که ایشان فارسی را بدون لهجه صحبت میکنند، ولی سخن گفتن شعور و منطق هم میخواهد، صرفاً با ردیف کردن واژگان، «مفاهیم» منتقل نخواهد شد. ولی اشتباه نکنیم، علی خامنهای همانطور که موجودیتاش در رأس هرم حکومت دستنشانده «عارضهای» از سیاستهای استعماری را به نمایش میگذارد، واژگاناش نیز استیجاری، الکن و بیمعناست. با شناختی که نویسندة این سطور از تبلیغات بیسروته حکومت اسلامی پیرامون «مقولة زن در جامعه» در دست دارد، مسلماً رهبر لاتولوتهای جمکران «مبانی غلط غرب» را همان شیوة زندگی زنان در غرب تلقی میکند، چرا که برخلاف توهمات حجتالاسلام خامنهای، با الصاق برچسب و توسل به عبارات گنگ و بیمعنا نمیتوان تمامی نظریهپردازیهای معاصر غرب را به زیر سئوال برد! این مقولات فلسفی، اجتماعی و گسترده است؛ پای گذاشتن در چنین میدانی توشهای به مراتب بیش از تأئیدات دفتر مرکزی سازمان سیا در تهران میطلبد. توشهای که آقای خامنهای علیرغم تبار والایاش از آن بیبهره است.
ولی خوب این نوع «تیترسازی» که حتی در سایت رهبر معظم نیز به نمایش گذاشته شده، به نوبة خود یک اصل کلی و غیرقابل تردید را بازتاب میدهد: در کلام این جانوران، واژگان از «مفاهیم» خود تهی میشود. اینان طی سه دهه آنقدر جفنگ و ترهات و مبهمات به هم بافتهاند که گفتارشان معنا و مفهوم را از دست داده؛ آنچه از زبان اینان شنیده میشود، جز سر وصدای فاقد مفهوم هیچ نیست. حتی حیوانات نیز از چنین معجزاتی عاجزاند. به عنوان نمونه پارس سگ، زوزة شغال و... برای همنوعانشان «مفهوم» خاصی دارد. اما مقام معظم فقط هیاهو به راه انداختهاند. مستمع با «اظهارات» ایشان میباید همان برخوردی را داشته باشد که با پارس سگ همسایه دارد. به عبارت دیگر، زمانیکه صدای حیوان را میشنود، بر اساس تجربیات گذشته و شرایط زیست محلی میباید به آن «مفهوم و معنا» اعطا کند؛ دزد آمده؛ حیوان بینوا گرسنه است؛ درد میکشد و یا چون دستش به گربة روی دیوار نمیرسد، از شدت خشم وق میزند. ولی مورد رهبر کبیر انقلاب با سگ همسایه کمی تفاوت دارد؛ سگ همسایه برای فریبکاری وق نمیزند؛ پرگوئی مقام معظم برای رد گم کردن است.
از اینرو آقای خامنهای به مسائل کشور ایران بسنده نمیکنند، همچون دیگر میعادها برای ملل و فرهنگها و اقوام دیگر نیز «رهنمودهائی» حیاتی صادر میفرمایند! خلاصه حکایت همان مردهای میشود که اگر به او رو دهید؛ به کفناش هم میگوزد. کجای کارید؟! این حجتالاسلام مفلوک که از ترس ایرانیان پشت سر لاتها و چاقوکشها سنگر گرفته، برای زنان جهان رهنمودهائی ارائه داده. اشتباه نکنیم، حجتالاسلام «خیالی»، جز سجود و رکوع و شرح آداب تخلی، کارهای دیگری هم بلد است. به طور مثال، به شیوهای آخوندی از همان به اصطلاح «صدها زن فرهیخته و دانشمند» که سراسیمه به محضرشان شتافتهاند همچون «سکس سمبلهای» هولیوود «دلربائی» میکند!
ایشان به مناسبت روز زن «اسلامی» عشوهای «شتری» نثار «فرهیختگان مؤنث» نموده، آنان را «گل و ریجانة خانه» میخواند! واقعاً چنین جسارت و توحشی را فقط از آخوند میتوان انتظار داشت؛ حتماً دلبرکانی که خود را جهت عرضه بر دکة اسلام در «زرورق حسینی ـ کربلائی» پیچید بودند، از این عشوة رهبرانه آب به دهانشان یا بجاهای دیگرشان افتاده! علی خامنهای پس از آنکه با سحر کلاماش خشتک همة «فرهیختگان مؤنث» را خیس میکند، زمینة «سخنرانی پرمغز» خود را تغییر داده و از «بحران زن» میگوید:
«[...] موضوع زن در دنیا، به یک بحران تبدیل [شده]»
معلوم است! وقتی زن را نه به عنوان انسان، که در مقام گیاه و «گل و ریحانة» خانه تعریف کنیم، چندین و چند نتیجة مطلوب از این جفنگگوئیها به دست میآوریم. چرا که خانه و خانواده، حداقل در قاموس امثال علی خامنهای، که ارواح شکمشان خیلی پستانهای پشمالویشان را برای انسان به تنور چسباندهاند، هیچ نیست جز محل «حکومت» یک «نر برتر!» و در چنین محلی که بیشتر به «قلمرو» سگ و خرس و کفتار شباهت دارد تا به مکان زندگی انسان، وجود «گل و ریحانه» لازم است. میدانیم که خرس و کفتار هم بعضی اوقات گل و ریحانه «نوشجان» میفرمایند. خصوصاً که این «گل و ریحانه» حق و حقوقی ندارد، و وظیفة اصلیاش به «خوشبو» کردن مشام «آقاخرسه»، و خوش طعم کردن گوشت برههای صیغهای «آقاگرگه» محدود میماند.
بله، در جامعة اسلامی «مشکل زن» نمیبینیم، چرا که اصلاً «زن» وجود خارجی ندارد. زن همانطور که آیات و حکایات میگوید، «عارضهای» است که از دندة چپ مرد «خلق» شده! این را که دیگر ما نگفتهایم، خودشان میگویند. در نتیجه «مشکل زن» از پایه و اساس فقط به دلیل «کژفهمی» غربیها ایجاد شده! این غربیهای احمق هم اگر زن را با «گل و ریحانة خانه» جایگزین کرده بودند، و مثلاً در قانون اساسی فرانسه و انگلستان بر اساس آیات کتب مقدس تأکید میکردند که «زن از دندة چپ مرد» بیرون آمده، عین ما ایرانیان «عاقبت به خیر» شده، همگی در رفاه و آسایش و امنیت زندگی میکردند. اگر کسی تا به حال به حماقت غربیها پی نبرده، حداقل آقای خامنهای با همه حماقتاش این را فهمیده که غربیها از روی نادانی برای خودشان «بحران» آفریدهاند.
اگر فردی بتواند این «مختصر» را بفهمد، مطمئن باشیم که «کل اسلام» را آنطور که باید و شاید درخواهد یافت! خلاصة کلام، در اسلام نیز همچون دیگر ادیان جائی خارج از باغچة مرد برای زن پیشبینی نشده؛ چه به عنوان گل باغچه و چه در مقام ریحانه! چرا که «دین» فینفسه عارضة جامعة پدرسالار است، و در مفهومی ساختاری، دین در ترادف قرار میگیرد با «ذکرپرستی!» علم روانکاوی به صراحت میگوید که احدی «خدا» را در تصاویر ناخودآگاهاش «زن» تصور نمیکند؛ این «خدا» در فرهنگهای جهانی سیاهپوست و سرخپوست هم نیست؛ «مردی» است سپیدپوست که در ناخودآگاه به تصاویری میماند که «انسان» از «حاکمان» درون و یا برونمرزی در ذهن پرورانده. این است واقعیت «ضمائر» انسانی از منظر روانشناسی، تا نظر مقام معظم و گل و ریحانههایشان چه باشد!
بیدلیل نیست که حجتالاسلام «بیستاره» نیز در گام نخست، ذکر پوسیده و چروکیدهاش را با «گل و ریحانه» معطر کرده زیر دماغ بانوان فرهیخته میگذارد. نوعی ابراز وجود «الهی» در این مرحله صورت گرفته، و این بانوان چه بخواهند و چه نخواهند، «گل و ریحانة» باغچة رهبر معظم شدهاند. ایشان همچون «آقاخرسه» اول محدودة «اشغالی» را با ادرار و چنگ کشیدن بر تنة درختان و تف و «پشک» و عملیات دیگر «مشخص» میفرمایند، تا بعد برسند به مسائل و مشکلات جهانی! عملی که علی خامنهای با کلامش صورت میدهد به هیچ عنوان تعریف و تمجید از جایگاه «زن» نیست؛ وی با این سخنان موهن زن را به تملک خود در میآورد، سپس در مقام «مالک» در بارة ملک مذکور سخنرانی میکند. این است موضع واقعی زن در فرهنگستیزی آخوندی و دین اسلام.
در صورتبندیای که حجتالاسلام «مقام معظم» ارائه کردهاند، طبیعی است که ایشان در کنار دیگر زنستیزان و مفتگویان از قماش بنیصدر و موسوی و ولایتی و خاتمی، هر قدر که وسع مالیشان برسد میتوانند «گل و ریحانه» در باغچه بکارند و «آبیاری» فرمایند. وظیفة «گل و ریحانه» چیست؟ پراکندن بوی خوش؛ معطر کردن فضای زندگی «آقاخرسه!» ولی اگر این گل و ریحانه «جان» بگیرد، و حقوق انسانی خود را مطالبه کند، آنوقت «آقاخرسه» حق دارد عصبانی شود، چرا که دیگر گل و ریحانه نیست، و عین کاکتوس به ماتحت حجتالاسلام فرو میرود و فریاد مبارکشان را به همان آسمانی میرساند که در آن خدا را برای بقیه نشاندهاند. اینجاست که با «بحران» روبرو میشویم! همان بحرانی که «کژفهمی» غرب از مقولة زن در جهان به وجود آورده!
اما دچار توهم نشویم، خامنهای احمقتر از آن است که ما در آغاز معرفی کردیم. مسلم بدانیم اگر حماقت وی آنقدرها که شایستة مقام «رهبری» یک حکومت دستنشانده است عمیق و سرنوشتساز نمیبود مسلماً مورد تأئید سازمانهای «ایرانیستیز» قرار نمیگرفت، و بر اریکة رهبری حکومت «مفلوک» اسلامی تکیه نمیزد. حجتالاسلام «خیالی» در ادامه پای را فراتر گذاشته و جفنگگوئیهایشان را به مرحلة «انفجاری» میرسانند. خامنهای مدعی است که در غرب حقوق زنان پایمال میشود، چرا که به زعم ایشان زنان غرب ناچارند رفتار خود را با خواست «مرد» منطبق کنند:
«بر اساس همین مبنا و نگاه غلط، اگر زنان بخواهند در جوامع غربی نمود و شخصیت یابند باید حتماً به گونهای رفتار کنند که مردان [...] میخواهند و میپسندند که این اهانت بزرگترین ظلم و حقکشی در حق زنان است.»
اولاً باید پرسید این «اطلاعات» ارزشمند و جامعهشناسانه از کدام منبع الهی در اختیار ایشان قرار گرفته؟ در ثانی، مگر آقای خامنهای نظر زنان را چه در غرب و چه در شرق در این موارد جویا شدهاند؟ شاید ایشان صرفاً با تکیه بر «الهامات» الهی و کربلائیشان به این نتیجة درخشان رسیده باشند. این چه «الگوئی» است که میباید بر تفکر معاصر کشور حاکم شود؟ اصولاً زندگی انسانها به این حجتالاسلام «توخالی» چه ارتباطی دارد؟ مگر آقای خامنهای صاحباختیار ملت ایراناند که به خود اجازه میدهند در بارة زندگی ایرانی تحکم کنند؟ آقای خامنهای به چه حقی خود را وکیل «تسخیری» زنان ایران و جهان به حساب میآورند؟ فرض کنیم زنان غرب موظفاند مطابق میل مرد رفتار کنند، دهههاست که زنان ایران به زور چماق و چاقو مجبور شدهاند خود را با مطالبات استعمار غرب تطبیق دهند. گویا خامنهای این نکته را نادیده گرفته که چنین در عرصة جفنگ ترکتازی میکند.
ولی از آنجا که جفنگگو نهایت امر دستش رو میشود، میبینیم که «مقام معظم» نیز بجای حل مسائل و مشکلاتی جهانی، مشکل خودشان را مطرح کردهاند! ایشان به صورت ناخودآگاه در شبه نظریهای که اربابانشان به نام حکومت اسلامی از دین ساختهاند، «نگرش اجتماعی» را مشکل اصلی میخوانند. به صراحت بگوئیم، مسئلة تازهای نیست. اسلام با پدیدهای به نام «نگرش اجتماعی» بیگانه است؛ چرا که نه در صدر اسلام «فضای اجتماعی» تعریف شده، و نه در جوامعی که بعدها به صفت «اسلامی» مزین شدند، پدیدهای به نام «روابط اجتماعی» شکل گرفته. بر اساس مشتی حکایات و قصه که «روابطی» بدوی را در خیمة بیابانی «تعریف» میکند، نمیتوان روابط اجتماعی را در مفهوم معاصر آن «استخراج» کرد؛ آنکه چنین ادعائی دارد میباید در تیمارستان بر تخت رهبری بنشیند.
علی خامنهای همچون دیگر ملایان سیاست زده، هم مشکل اصلیاش «اجتماع» است، چرا که اسلام همچون دیگر ادیان ابراهیمی در تعریف «اجتماع» الکن و بدبخت و مفلوک باقی مانده، و هم اینکه معضل آخوند در جامعه ریشه در «تفاوت» دارد. تفاوتی که به ادعای اینان بین «نگرش» مرد و زن از نخستین روز «خلقت» وجود داشته! در صورتیکه مردان و زنان همگی در یک جامعة واحد زندگی میکنند، آنکه «تفاوت» را به وجود آورده، اگر چنین تفاوتی اصولاً ارزش اظهار و تبیین داشته باشد، همین جامعه است، نه آن خدائی که زن را گویا از دندة چپ بابا آدم بیرون کشیده. منطقاً، جامعه الزاماً مجموعهای از اضداد نیست، گسترهای از «منافع مشترک» نیز میتواند تعریف شود. بستگی به این دارد که «ناظر» خود را در چه موضع و مکانی قرار دهد. و دقیقاً اینجاست که با فرض قبول این برخوردها، موضع «برتر» آخوند به عنوان جوجه خروس محل به خطر خواهد افتاد. حق خدادادی ایشان بر «گل و ریحانههایاش» بر باد میرود، و بجای بوئیدن «گل و ریحانة» اهدائی «الله»، میباید کاکتوس شاف کند. به همین دلیل بارها و بارها گفتهایم؛ ملا در هر صورت و در هر استدلالی زنستیز است و زنستیز باقی خواهد ماند. ارتباط اجتماعی آخوند با زن ارتباط با یک انسان نیست، چرا که جزئیات این ارتباط پیشتر با مرد دیگری تعیین شده که در کلة پوک آخوند و آخوندمسلک «خدا» نام گرفته.
«جامعه» در کلام آخوند جماعت هیچکاره میشود. به استنباط این موجودات متحجر، جامعه را، به ادعای «اسطورههای» اسلام، ارادة خدا و دست «مردان» ساخته! در نتیجه جامعة غرب نیز ساخت دست مردان است، و زنان غرب برای «عزیز» شدن باید همان کنند که مردان میخواهند! به فرض محال که زنان همان باید بکنند که مردان میخواهند، کجای این مسئله «مشکلآفرین» است؟ مگر خواست مرد در غرب «شیطانی» است؟ بله! و مشکل رهبر معظم از شیطانی بودن خواست مرد غربی ناشی میشود.
اشکال اینجاست که در جوامع صنعتی که دست حاکمان به دلائلی برای به راه انداختن «کاروان خداپرستی» آنقدرها باز نیست، ارتباط مرد با زن از حیطة تحمیلی روابط «دینی ـ بومی» خارج شده، و آقای خامنهای این امر را تحمیل نظریات مرد بر زن «تحلیل» میفرمایند! در صورتیکه اگر رابطة زن با مرد در چارچوب توحش و ادباری که دین «مترقی» اسلام ترویج کرده صورت بگیرد، نگرش و خواست مردان بر زنان تحمیل نشده! باید بگوئیم این نوع «استدلال» کشکی بیشتر از «توهمات» یک دیوانه سرچشمه میگیرد، و هیچ ارتباطی با نظریة علمی ندارد، هر چند در انتشارات حوزههای جهلیه، از این نوع جفنگیات کم نمیبینیم.
بله، اگر در نگرشتان «خواست مردان» را بجای «خواست خدا» بگذارید، هیچگونه اجحافی به زن صورت نگرفته! خدائی که گویا با مردها به دلائلی که نمیدانیم رابطة نزدیکتری برقرار میکند! به صراحت بگوئیم این «نگرش» متعلق به قرن معاصر نیست، رایحة تحجر و توحش آن مشام هر انسان آزادهای را میآزارد. البته در اینکه مردان بیش از زنان در ساخت و پرداخت جامعه شرکت داشته و دارند تردیدی نیست، این شرایط دلائل فراوان دارد، که یکی از مهمترینشان همین پیشداوریهای «دینی ـ بومی» است.
ولی بهتر است به علی خامنهای بیش از اینها «امتیاز» ندهیم؛ اگر او «موجودیت» زن در جامعه را به اینصورت انکار میکند، به این دلیل است که در مقام یک آخوند قادر نیست واقعیت «تاریخی ـ اجتماعی» را در نظر بیاورد. خامنهای صرفاً به دلیل بیگانگی با هر گونه «نگرش اجتماعی» چنین سخنان نامربوطی از دهاناش بیرون میریزد.
در قاموس آخوند جامعة بهنجار، انسانمحور و قانونی وجود خارجی ندارد؛ این حیطة نفوذ و عملیات «آقاخرسهها» است که در کلام آخوند و در سنتهای «مقدس» به جای جامعه نشسته! ولی جامعة معاصر جولانگاه وحش نیست. آخوندها جامعه را نمیشناسند، و جهل و ناآگاهیشان را به تمامی کسانیکه خواه ناخواه تحت سیطرة نگرش انسانستیزشان قرار گرفتهاند تحمیل میکنند. بیدلیل نیست که پس از به قدرت رسیدن این «فرشتگان» صلح و دوستی، در جامعة ایران وحشیگری، تقلب، دروغگوئی و دزدی و سرکوب انسانها اینچنین به اوج رسیده. این توحش برخلاف ادعای «اصلاحطلبها»، نه پیامد بدکاریهای احمدینژاد که پیام حکومت اسلامی است.
در قاموس اسلامگرایان «زن» فقط در آینة مرد معنا و مفهوم مییابد. ولی منصفانه بگوئیم، برای حکومت دستنشاندهای که علی خامنهای در رأس آن نشسته و زنان را به دستور استعمار «یونیفورم پوش» کرده، ادعای محکومیت غرب به دلیل تحمیل نگرش مرد بر زن پای گذاشتن فراسوی مرز وقاحت و حماقت است. اگر غرب به ادعای ایشان «نمود زن» را در ترادف با انتظارات مردان تحلیل کرده، شما که در چارچوب مطالبات غرب موجودیت فیزیکی، زندگی و امنیت زن را منوط به تأئید مشتی چماقکش و پاسدار کردهاید، چگونه به خود اجازه میدهید که از عملکرد غرب انتقاد کنید؟ حال این سوال مطرح میشود که چنین موجود وقیح و بیحیثیتی به چه دلیل به خود اجازه میدهد با این صراحت به زن ایرانی اهانت کند؟ ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم، آقای خامنهای به کشور ایران بسنده نمیکنند، اگر محمدرضا شاه «مأموریت برای وطن» داشت، علیگدا «مأموریت برای جهان» دارد! «شاه» که عمری در دربار گذرانده بود به «مأموریت برای وطنم» اکتفا کرد، اما «گدا» که عمری را در ناکجاآباد خراسان سپری کرده دست از «جهانیان» برنمیدارد:
«[...] علت واقعي مخالفت غرب با حجاب اين است كه سياست راهبردي و بنياني غرب دربارة زن يعني عرضه شدن و هرزه شدن زن را با چالش روبرو ميكند و مانع تحقق آن ميشود.»
بله، زنی که حجاب ندارد به زعم رهبر حکومت اسلامی «هرزه» است. و اگر علی خامنهای دستش از اینها بازتر شود، مسلم بدانید مردی را هم که عمامه نگذارد «فاسد» خواهد خواند! یادمان نرفته خمینی جلاد را که در روزینامههای کیهان و اطلاعات میگفت: «در مورد حجاب، اجبار نیست!» و امروز آخوندی که خود را «مرید» خمینی میداند تلویحاً میگوید: خمینی هرزهگی را مجاز دانسته بود! از ویژگیهای آخوند «پرروئی» و زیادهخواهی است؛ هر چه به او بدهید باز هم دستش دراز است، چرا که مفتخواری و بالاکشیدن مال مردم در قاموس او حق الهی است. و از آنجا که فضای سیاسی کشور «حق الهی» این موجودات وحشی شده، با این فضا همان میکنند که در روضهخوانیها با دیگ پلو.
ما برای آن «بانوان فرهیختهای» که مستمعین این جانور وحشی بودند از صمیم قلب متأسفایم، چرا که به یک روانپریش خودفروخته اجازه دادند هر آنچه به دهاناش میآید در مورد روابط اجتماعی و انسانی بگوید، و خصوصاً صریحاً به میلیونها زن در سراسر جهان اهانت کند، بدون آنکه پاسخگوی اظهارات احمقانهاش باشد. خلاصه اگر ایرادی بر خامنهای رواست، آنان که خود را به دست چنین موجود وحشی و بیتمدنی وانهادهاند، رفتارشان قابل توجیه نیست.
ولی آنچه در این میانه از نظر نمیتوان دور داشت وضعیت بینهایت متزلزل حکومت اسلامی است. این شرایط به اظهارات علی خامنهای ارزش هذیانات یک بیمار محتضر را میدهد؛ بیماری که دیگر نه کسی به سخناناش گوش فراخواهد داد، و نه دیگر امیدی به درماناش وجود دارد. امروز اگر قلادة علی خامنهای را در مورد مسائل اجتماعی اینچنین باز کردهاند، فقط به این دلیل است که گروههای متفاوت در درون حکومت اسلامی هر یک میخواهند موجودیت دوبارة خود را بر خرابههائی برپا کنند که پس از فروریختن نهائی «کاخ آرزوهای آخوندی» از این دوران فترت و حکومت «شترگاوپلنگ» باقی خواهد ماند. و این مطلبی است شایستة بررسی جداگانه.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر