در اینکه ایران آبستن تحولات سیاسی گستردهای است تردید نمیتوان داشت؛ شرایط از هر نظر بسیار تعیینکننده شده، و در چنین وضعیتی در کشوری کلیدی چون ایران حاکمیت نمیتواند در ارتباط با تحولات جهانی خود را در تعلیق نگاه دارد. سیاستهای جهانی به نقاط انفجاری میرسند، و تقابل محافل به اوج خود دست مییابد، طبیعی است که فضای سیاسی ایران تحت تأثیر قرار گیرد.
از یکسو مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه رسماً ایالات متحد را به از سرگیری «جنگسرد» تهدید میکند، و از سوی دیگر، شاهدیم که «شتراوس ـ کن»، مهرة شناخته شدهای در معادلات «مالی ـ سیاسی» که ریاست صندوق بینالمللی پول را یدک میکشید، به دلیل تجاوز به عنف روانة سلول انفرادی در مخوفترین زندان ایالات متحد میشود. از همه مهمتر، باراک اوباما که تاکنون در چارچوب «دکترین» ابتدائی خود در منطقة خاورمیانه و شمال آفریقا با احتیاط گام برمیداشت، امروز در سخنرانی خود عنوان میکند که از منظر دیپلماسی ایالات متحد، دیکتاتوری در جهان عرب، خاورمیانه و شمال آفریقا دیگر قابل قبول نیست! اینهمه معنائی جز این نخواهد داشت که «تقابل» قدرتهای بزرگ جهانی اینک پای به مرحلهای تعیینکننده گذاشته، و این امر در جامعة ایران بازتابی ملموس و سنگین خواهد داشت.
اگر نخواهیم مطلب امروز را به بررسی تنگناهای سیاست بینالمللی اختصاص دهیم، با نگاهی به مسائل داخلی میتوانیم بگوئیم که طی چند ماه گذشته، علیرغم هیاهو و شلتاقهای پرسروصدای «محفلی»، نه باند احمدینژاد توانست با تکیه بر نوعی ادبیات «غیردولتی» ـ همان ادبیاتی که ملایان «جریان انحرافی» میخوانند ـ برای خود و همفکراناش مرکزیتی محوری در جامعة ایران کسب کند، و نه ادامة وضعیت گذشته و تفویض مطلق حکومت به سردمداران دستاربند و ولایتفقیه و مضحکههائی از این دست خواهد توانست در شرایط اجتماعی فعلی ایران از نو موضوعیت و معنائی سیاسی «بزاید»! کارتهای ولایت فقیه و انواع و اقسام حکومتهای «پیشنهادی» اسلامی همگی بازی شده و به صراحت بگوئیم تمامی سوختهاند؛ چه این کارتها در ید احمدینژاد باشد، چه در اختیار بیترهبری و اصلاحطلبان و «ملی ـ مذهبیها».
در قلب هر دو شق «حکومتی» ـ چه باند احمدینژاد و چه بیترهبری ـ بنبست سیاسی را به صراحت مشاهده میکنیم. ولی شاید این دو جریان ندانند که به دلیل شرایط ویژهای که خود ایجاد کردهاند، جریانات مشتق از آنان نیز، یعنی اصلاحطلبان، «ملی ـ مذهبیها» و «سبزها» جهت احیای حکومت اسلامی هر گونه ابتکار عمل را از دست دادهاند. اسلام در مقام «تئوری دولتی و حکومتی»، بر خلاف شرایط اجتماعی و خوشباوریهای رایج دوران «انقلاب اسلامی» دیگر واحد و یکتا و ظاهراً «شناخته شده» به شمار نمیآید؛ مسئله دیگر این نیست که «اسلام خوب است!» حال باید مشخص شود که «کدام اسلام خوب است؟!»
البته «شقاق» در نظریهپردازی، در هر زمینهای میتواند به وجود آید، و از منظر تئوریک این امر به هیچ عنوان غیرمنتظره نیست. ولی زمانیکه پای به حیطة دین در یک جامعه میگذاریم، دیگر نمیتوان با این «شقاق» برخوردی نظریهپردازانه داشت. دلائل نیز فراوان است. نخست اینکه برخلاف آنچه در کشورهای مسلماننشین رایج شده، و مسلماً دستهای استعماری در به راه انداختن چرخة لعنتیاش آنقدرها بیکار نبودهاند، اصولاً نظریهپردازی پیرامون «دین» و باورهای جامعه، خصوصاً در مقام یک ایدئولوژی سیاسی جز عوامفریبی نیست. چرا که جامعه نیاز دارد با معتقدات دینی خود در هر شرایطی «کنار» آید. و این عمل را فقط به این شرط انجام خواهد داد، که «کنار» آمدن با دین به معنای «کنار» آمدن با یک نظم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی همسان و همپایه نشود. اگر چنین پیششرطهائی در پی آید، مسئلة تعدد منابع الهام دینی سریعاً پای به میدان میگذارد، چرا که انسانها در چارچوب منافع دنیوی خود دلیلی نخواهند دید از آندسته منابع ظاهراً «اخرویای» الهام بگیرند که منافع علنیشان را بازتاب نمیدهد. تجربة تاریخی نیز در موارد متعدد نشان داده که تودههای مردم چنین نخواهند کرد.
این همان مشکلی است که امروز تحت عنوان اختراع ادیان و مذاهب مختلف پیرامون شیعة اثنیعشری در کشور به وجود آمده: «دین سبز»، «دین سیاه»، «جنگیری»، فقیهدوستی و «مردمسالاری»، مراجعه به آرای عمومی اسلامی و ... هر کدام در چارچوب منافع گروهی و قشری خود همچون خوره به جان «دین جامعه» افتادهاند. در صورتیکه دین، حداقل در صحنة جوامع بشری در هزارة سوم میلادی، در حاشیة روابط اجتماعی متحول میشود، ولی به عنوان یک بنیاد اجتماعی، همچون دیگر بنیادها مجموعهای است یکپارچه و غیرقابل تجزیه. خلاصة کلام، امروز به صراحت میبینیم که ایدة برقراری یک حکومت اسلامی از پایه و اساس خیانتی به منافع گستردة تودههای مردم در ایران بوده؛ مطمئن باشیم بنیانگذاران این «پوچپردازی» مفتضحانه و ضدانسانی در محضر دادگاه تاریخ محکوم خواهند شد.
در مرحلة بعد میباید عنوان کنیم که علیرغم تمامی «فیلسوفنمائیها»، نظریهپردازی در مبانی مذهبی و دینی غیرممکن است، چرا که در تمامی ادیان الهی اصل کلی «تعبد» است که در تقابل با تفکر پویا قرار گرفته. خارج از حیطة «تعبد» مشکل میتوان اصول و فروع دین را، هر دینی که باشد، به خورد خلقالله داد. در نتیجه، «نظریهپردازی» پیرامون دین به طور کلی کاری است عبث، احمقانه و مضحک! پیرامون تعبد نمیتوان «نظریه» ساخت، چراکه نظریه به «تفکر» نیاز دارد. دلائل دیگری نیز میتوان ارائه داد ولی گسترش حیطة استدلال، ما را از مطلب اصلی امروز یعنی از سخنرانی باراک اوباما دور میکند، پس بحث را به همین مرحله خاتمه میدهیم و می پردازیم به اصل مطلب.
امروز باراک اوباما در سخنرانی خود به چند مسئلة بسیار مهم اشاره کرد که شاید اصلیترینشان بازگشت اسرائیل به مرزهای 1967 باشد. بیبیسی، مورخ 29 اردیبهشتماه 1390، مینویسد:
«آقای اوباما همچنین گفت مرزهای اسرائیل و فلسطین باید به قبل از سال 1967 برگردد.»
هیچ یک از خبرگزاریهای جهان «انتظار» نداشت که چنین موضعگیری صریح و روشنی از سوی باراک اوباما پیرامون بازگشت اسرائیل به مرزهای پیش از جنگ 1967، آنهم به عنوان یک «دکترین» ایالات متحد مطرح شود. ولی در کنار اظهارات دیگر اوباما پیرامون بحران «اسرائیل ـ فلسطین» دیگر تردیدی باقی نمیماند؛ آمریکا در آستانة ورود نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، موضع حمایت از جنگافروزی را رها کرده و حداقل در خاورمیانة عربی به سنگر «صلحطلبی» پناه برده. این تغییر موضع تبعاتی خواهد داشت که یکی از مهمترینشان ابتر شدن تلاشهای جنگافروزانة حکومت اسلامی به عنوان مهمترین کارگزار جنگسازان غرب در منطقه است. از این پس حکومت اسلامی مشکل میتواند پیرامون «نبرد با اسرائیل و آمریکا» هیاهو و خردجال به راه اندازد.
طبیعی است که محروم کردن حکومت اسلامی از مهمترین ابزار مردمفریبی و «اجماعسازی» که همان فتح بیتالمقدس و نابودی فرضی اسرائیل باشد، شرایط ویژهای در تهران «اسلامزده» به وجود میآورد. البته هنوز میتوان این گزینه را نیز در نظر گرفت که تا چند صباحی حکومت اسلامی همچنان با تکیه بر ساختارهائی که شبکة استعماری در اختیارش گذاشته، هم به موجودیت بیرمق و ایستای خود ادامه دهد، و هم باد در بادبان جنگ فرضی منطقهای بیاندازد. ولی کشور ایران، نه کویت و امارات است و نه عمان. جامعة ایران، خصوصاً در شهرهای بزرگ در جوشش و تحرک است و مشکل میتوان با یک حکومت که روزبهروز «غایب» و غایبتر خواهد شد، و دیری نخواهد گذشت که به تذبذب و لکنتزبان سیاسی و نظری بیافتد امور چنین جامعهای را اداره نمود. ایران نیازمند یک حکومت است، و این حکومت در شرایط فعلی نمیتواند در دامان تشکیلات سیاسیای جان بگیرد که با تکیه بر برخی استراتژیهای بینالمللی از سه دهة گذشته در تقابل با منافع ملی خود را بر کشور حاکم کرده. از قضای روزگار، حمایتهای پایهای ایالات متحد از «اسلامگرائی» در ایران، حمایتهائی که مقالات و نظریهسازیهای «محققین» آمریکائی در توجیه نظریشان نقش بسزائی ایفا میکند، میباید در همین مقطع مورد بررسی قرار گیرد.
با این وجود، این پرسش هنوز در «دکترین» منطقهای اوباما بیجواب باقی میماند: به چه دلیل حاکمیت ایالات متحد در عمل با حمایت از گروههای مذهبی و دینفروش سعی در به ارزشگذاشتن نگرشهای یکسویه، سکتاریست و ضدانسانی دارد، در شرایطی که سایت رادیوفردا، مورخ 29 اردیبهشتماه سالجاری، از زبان آقای اوباما، برای ما ایرانیان و دیگر ملتهای منطقه از مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر سخن میگوید:
«آقای اوباما تأکيد کرد که آمريکا سياست حمايت از حقوق بشر همراه با اصلاحات اقتصادی را دنبال میکند و بايد به مردم نشان دهد که قدرت آنها بيشتراز ديکتاتورهاست و اينکه آمريکا با خشونت و سرکوب مخالف است و مردم اين کشورها حق برخورداری از ارزشهای جهانی ِ آزادی بيان و تجمعات، حاکميت قانون و حق انتخاب رهبرانشان را دارند.»
چه بهتر! ملت ایران از دیرباز جز این نخواسته. ولی آنان که برای ما ایرانیان نسخهای جز اینها میپیچیدند و هنوز هم دست از این گستاخی و شرارت برنداشتهاند، در کمال تعجب همگی امروز در خیمة ایالات متحد نشستهاند. زبالههای فراری حکومت اسلامی، یا همانها که آقای خمینی را «یدالهی» و رهبر ضدامپریالیست میخواندند، امروز در واشنگتن، لندن و پاریس هستند! سازمانهای استبداددوست که از دیرباز مخالفت رسمی و به اصطلاح «عقیدتی» خود را با هر گونه «آزادی» در چارچوب مفاد اعلامیة جهانی حقوقبشر اعلام کردهاند، امروز در سایتهائی مورد تمجید قرار میگیرند که توسط سازمانهای وابسته به دولت ایالات متحد، تحت عنوان «حمایت از دمکراسی» بر روی شبکة اینترنت به راه افتاده.
خلاصه بگوئیم، در پرتو این واقعیات بالاجبار میباید عقبنشینی استراتژیک ایالات متحد در مورد بحران «فلسطین ـ اسرائیل» را نیز به مرحلة نوینی از تحلیل رانده، آن را یک فرار به جلو تحلیل کنیم. چرا که حتی اگر نخواهیم پیرامون ایران، آقای اوباما را به دروغگوئی متهم کنیم، حداقل این را میباید بپذیریم که سخنان ایشان با عملکرد سازمانهائی که مستقیماً تحت نظارت دولتشان در واشنگتن فعالیت میکنند فاصلة بسیار زیادی دارد.
در هیچیک از سایتهای وابسته به ایالات متحد، سخنان، نظریهها و اظهارات طرفداران حکومت لائیک، دمکراتها و سوسیال دمکراتهای ایران به چشم نمیخورد. اگر یک غیر ایرانی و بیگانه با فضای سیاست ایران میخواست صرفاً با تکیه بر «سواد فارسی» محتوای سایتها، روزنامهها و مجلات مذکور را بشکافد، پس از مطالعة این مجموعه «خزعبلات» که تحت عنوان «ادبیات سیاسی ایران» منتشر میشود، به این نتیجة «منطقی» دست مییافت، که ملت ایران جز اسلام هیچ نمیخواهد! حال این سوال مطرح میشود که این نتیجة «منطقی» با آنچه چند روز پیش «محققین» فارینپالیسی در چارچوب منافع ایالات متحد به چاپ رسانده، و به صراحت آخوند را حامی اصلی منافع آمریکا معرفی کردهاند، چه ارتباط «منطقیای» میتواند برقرار کند؟
به صراحت بگوئیم، آقای اوباما حداقل در مورد ایران دروغ میگویند. این واقعیت را هم خود ایشان میدانند، و هم آنان که متن سخنرانیهایشان را تنظیم کردهاند. با این وجود، همانطور که پیشتر نیز گفتیم ایران هنوز آبستن حوادث است؛ چه آمریکا بخواهد و چه نخواهد، شرایط استراتژیک منطقه به طور کلی منقلب شده. با تکیه بر یک حکومت دستنشاندة واشنگتن که هنوز کارت سوختة «ضدیت با آمریکا» را در مشت میفشارد، و از طریق اعمال تحریمهای اقتصادی جهت تقویت شبکة لاتولوتهای حکومت اسلامی، ایالات متحد دیگر نخواهد توانست سیاست ضدایرانیاش را به عنوان «راهکار» به خورد ما ملت بدهد. علیرغم تمایل «پنهان» ایالات متحد به حفظ حکومت آخوند در ایران، دفتر آخوندیسم دیگر در کشورمان بسته شده. این را امروز گفتیم، تا آنان که در قفای آخوندیسم «مترقی» و «سبز» و سلطنتی و تودهای و مردمی و ... سنگر گرفتهاند از هم امروز بدانند، به آخر خط رسیدهاند.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر