تحرکات نظامی در شرق آسیا، طی چند روز گذشته به تدریج بازتابهای جهانی خود را آشکار نمود. سفر نخستوزیر چین به هند و سپس دیدار وی از اسلامآباد؛ سفر مدودف به هندوستان؛ آزمایشات موشکی پاکستان با موشکهائی که قادر به حمل کلاهکهای هستهای معرفی میشوند؛ اوجگیری «بازی» تبلیغاتی در کرة شمالی پیرامون آنچه «نبرد مقدس» میخوانند؛ و ادامة مانورهای نظامی در سواحل کرة جنوبی نهایت امر به چند موضعگیری مشخص و غیرقابل انکار انجامید. نخست اینکه سنای متمایل به حزب جمهوریخواه آمریکا «استارت 3» را به تصویب رساند، دیگر آنکه خرید «وام» دولت پرتغال توسط پکن نزدیکتر شدن چین به اروپا را علنی نمود، و نهایت امر رسانهها از مسافرت نخستوزیر چین به آمریکا در ماه ژانویة 2011 خبر دادند!
پر واضح است تمامی این رخدادها که مهمترینشان تصویب «استارت 3» است میباید در ارتباط با یکدیگر تحلیل شود، هرچند «تأئیدیه» سنای آمریکا نیز به نوبة خود میباید به امضای دومای روسیه برسد. پس از «استارت 3»، مهمترین مسئله مسلماً تعیین تکلیف کرة شمالی و روابط ساختاری و پایهای دولت «پنومپن» با جهان خواهد بود. پس نگاهی داشته باشیم به حکایت «استارت 3»!
زمانیکه طی دوران «جنگ سرد» گفتگوهای مستقیم بین مسکو و واشنگتن بر محور نوعی اعمال کنترل بر تولید جنگافزار آغاز شد، و این گفتگوها در سال 1972 در قالب توافقات «ای. بی. ام» سر از مذاکرات دیپلماتیک برون آورد، تا به امروز که پای به سومین ویراست «استارت»، به عنوان مهمترین توافقنامة نظامی بین روسیه و ایالات متحد میگذاریم، یک اصل اساسی بر تمامی این مذاکرات حاکم بوده: دولتهای برخوردار از سلاح هستهای نمیتوانند بر علیه یکدیگر پای به میدان جنگ بگذارند. در نتیجه دستیابی به توافقات دیپلماتیک، مالی و استراتژیک میان این قدرتها نه تنها یک «تفنن» و صلحدوستی نمایشی نیست، که تنها راه ممکن جهت حفظ موجودیت این ساختارهای بزرگ در جهان امروز تلقی میشود. به عبارت سادهتر، دیپلماسی هستهای، در ارتباطات میان ملل جهان عامل «جنگ» را در عمل با «صلح» جایگزین کرده! به این ترتیب که اگر تا پیش از دستیابی قدرتهای بزرگ به سلاح هستهای، «صلح» میان اینان یک «ایدهآل» دستنایافتنی و افلاطونی تلقی میشد، امروز این «جنگ» است که دستنایافتنی شده، هر چند «جنگ» بر علیه آنان که فاقد پتانسیلهای هستهای هستند، هنوز هم مهمترین گزینههاست.
در نتیجه، از همان روزهای نخست، توافقات نظامی میان قدرتهای بزرگ هستهای در عمل پای به نوعی تقسیم منطقة نفوذ گذاشت. و اگر در گذشته تقسیم مناطق در چارچوبی ظاهراً «ایدئولوژیک» اعمال میشد، امروز این دیوارة عقیدتی فروریخته و بجای آن مجموعهای از روابط پیچیدة تجاری، مالی، بانکی و صنعتی بر قدرتهای بزرگ حاکم شده. به همین دلیل است که به طور مثال، عملیات جنگاورانة کرة جنوبی به همراه ارتش ایالات متحد در سواحل کرة شمالی، نهایت امر به خرید وام دولت پرتغال توسط پکن منجر میشود! حال باید دید گرة کوری که بر مشکلات شبهجزیرة کره حاکم شده، دیگر مسائل را تا چه اندازه تحتالشعاع قرار خواهد داد؟ به طور مثال، به چه دلیل سفر دیمیتری مدودف به هند تا به این حد در غرب غوغا و هیاهوی «زیرجلکی» به راه انداخت؟
از دههها پیش رابطة ویژة «مسکو ـ دهلینو» برای غرب رابطهای بسیار ناخوشایند تلقی میشد. البته چندین دلیل بر دردسرساز بودن این رابطه وجود داشت، و در اینجا با شتاب و به صورت فهرستوار این «دردسرها» را عنوان میکنیم. نخست مشکلات استراتژیک پیش میآمد، چرا که نزدیکتر شدن هند به اتحاد شوروی سابق، نوعی امتداد «جغرافیائی» برای اتحاد شوروی به آبهای اقیانوس هند و جنوب آسیا تلقی میشد. امتدادی که از دیرباز غرب با ایجاد دو بحران فزاینده و متفاوت در برابر آن موضع گرفته بود. نخستین راهبندی که غرب در برابر نفوذ اتحاد شوروی به جنوب ایجاد کرد، حمایت از کشمیر «مسلمان» در تقابل با هندوهای حاکم بر دهلینو بود. این حمایت به سالها جنگ و درگیری انجامید و حتی امروز نیز هنوز تکلیف سرزمین کشمیر آنطور که باید و شاید معلوم نشده. سد دومی که غرب در برابر نفوذ جغرافیائی اتحادشوروی به درون شبهقاره ایجاد کرد به صورت حمایت سیاسی از کنترل چین بر باریکة ایالت «بدخشان» در افغانستان بود! این باریکه نیز به نوبة خود نفوذ زمینی شوروی سابق به جنوب را منوط به موضعگیری پکن میکرد!
ولی مشکلات صرفاً جنبة استراتژیک و جغرافیائی نداشت؛ هند به عنوان پرجمعیتترین دمکراسی جهان اگر به روابط با غرب پشت کرده، با کمونیسم اتحاد شوروی ارتباطات نزدیک برقرار مینمود، این ارتباطات «فجیع» مشکلات ایدئولوژیک و سیاسی فراوان به دنبال میآورد. به عنوان نمونه این امر در جبهة متحد «دمکراسی» بر علیه «استالینیسم» ایجاد شکاف میکرد، شکافی که تبعات بسیار گسترده میتوانست داشته باشد!
در این وبلاگ بارها گفتهایم که غربیها جهت حفظ سلطة خود بر «بازارهای» جهانی، اصولاً با دمکراسی و رشد تولید سرمایهداری در کشورهای دیگر ارتباط سازندهای برقرار نمیکنند؛ دمکراسی فقط زیبندة واشنگتن، پاریس و لندن است، دیگر کشورها میباید در ذلت استبداد فاشیسم و بلشویسم و حکومتهای «اجباری ـ عقیدتی» زندگی کنند. باشد که از این مفر ملتهای غرقه در لجنزار استبداد و فساد دستگاه اداری، همیشه غرب را به عنوان «نمونة ایدهآل» حاکمیت جهانی «پرستش» نمایند! جالب اینجاست که اکثر اوقات، غرب این «مهم» را از طریق زدن «نعلوارونه» و حمایت «زیرجلکی» از مستبدان «ضدغربی» محلی تأمین کرده، مستبدانی که حکومت اسلامی یکی از مهمترینشان است.
خلاصة کلام این برداشت «کلان استراتژیکی» است که شبکة تبلیغاتی غرب برای ملتها، خصوصاً ملتهای برخوردار از پتانسیلهای فرهنگی، کانی و جغرافیائی در نظر گرفته. پر واضح است که شبهقارة هند از جمله همین کشورهای برخوردار از پتانسیلهای «گسترده» تلقی شود. در نتیجه، هند که پس از استقلال به دلیل روشنبینی رهبران دانا و آگاه خود از فرو افتادن به منجلاب دیکتاتوریهای ایدئولوژیک و عقیدتی و نظامی به دور مانده بود، همزمان از طرف کلیة سرمایهداریهای غرب مورد تحریم همهجانبة سیاسی، اقتصادی و مالی نیز قرار گرفت!
طی بیش از 80 سال، شعارهای غرب در نظام رسانهایاش در مورد هند همان است که همه بارها شنیدهایم: «هند کشوری است بسیار فقیر و بسیار پرجمعیت!» این کلیگوئیها برای اغلب سادهاندیشان و «سیاسینمایان» در غرب کفایت میکند، هر چند این اطلاعات «فراگیر» به استنباط ما نخواهد توانست ارتباط ویژة غرب را با «دمکراسی» هند توجیه کند.
در شرایط نوینی که فروپاشی اتحاد شوروی به همراه آورد، هند، روسیه و بسیاری کشورهای کوچکتر از قرنطینهای که سرمایهداری غرب در اطرافشان ایجاد کرده بود پای بیرون گذاشتند. سفر جرج بوش دوم به هند در اوائل سال 2006، در واقع آغازگر مرحلة بسیار مهمی در روابط جهانی میباید تلقی شود. طی این سفر جورج بوش از هند به عنوان یک «قدرتجهانی» نام برده، دهلینو را «متحدی دمکرات و قدرتمند» برای غرب معرفی میکند! سخنانی که مسلماً لاشة «جان. اف. کندی» و آیزونهاور را در زیر خروارها خاک به لرزه انداخت! این سئوال از همان روزها مطرح شد که وحشت غرب از هند در چه لایهای از روابط بینالملل میباید جستجو شود، و جواب نیز از همان روزها روشن بود: گسترش ارتباطات دهلینو با مسکو، و در مخمصه قرار گرفتن پکن، به عنوان حامی اصلی سیاستهای اسلامی غرب در کشورهای مسلماننشین!
به همین دلیل است که سفر اخیر مدودف به هند نیز تا این حد از اهمیت جهانی برخوردار شده. و هر چند کانالهای غرب ترجیح دادند مسئله را به «سکوت» برگزار کنند، دولت دستنشاندة پاکستان به خود اجازه داد هنگام بازدید مدودف از هند، با برگزاری آزمایشات «موشکی ـ هستهای» نارضایتی عمیق غرب و متحدان منطقهای چین، یعنی واشنگتن و لندن را به اطلاع رئیس جمهور فدراسیون روسیه برساند! جالب اینجاست که همزمان با این «آزمایشات»، نخست وزیر چین در اسلامآباد نیز رسماً خواستار حمایت جهانی از کشور پاکستان شد. مسلماً با در نظر گرفتن حساسیت روابط منطقهای، نخستوزیر چین در پی تحصیل حمایت بیشتر غرب از مواضع پکن در آسیای مرکزی برآمده. ولی این سئوال مطرح میشودکه آیا غرب تا آنجا که به مواضع اسلامگرایان مربوط میشود دست به چنین حمایتی خواهد زد یا خیر؟
و در این مقطع است که استراتژیهای جهانی عملاً پای به مرزهای کشور ایران میگذارد. انزوای باند «آفریکن کانکشن» در دولت جمکران، که نماد ظاهری و صوری آن برکناری منوچهر متکی از پست وزارت امورخارجه بود، در عمل میباید «چشمغرهای» تلقی شود که جناح حامی احمدینژاد در آمریکا به لندن و شاخة کلینتنها در حزبدمکرات تحویل داد. جالب اینکه «چشمغرة» کذا در گام بعدی با سفر امیر قطر به تهران کامل شد! در این مقطع بدون وارد شدن به بحث تاریخچة حاکمیت در شبهجزیرة قطر میباید این مطلب را عنوان کنیم که سیاست حاکم بر قطر با حاکمیت «امارات» از زمین تا آسمان تفاوت دارد، و نمیباید این دو واحد «سیاسی ـ استراتژیک» را در کنار یکدیگر قرار داد. خلاصه بگوئیم، «دوحه»، پایتخت قطر به عنوان یکی از مهمترین پایگاههای «نظامی ـ اطلاعاتی» ایالات متحد در خلیجفارس آنقدرها که برخی تصور میکنند با انگلستان و سیاستهای منطقهای لندن ارتباط مستقیم ندارد. شبهجزیرة قطر اگر در گذشتة دور، همچون بحرین، قسمتی از خاک ایران بوده، امروز توسط ایالات متحد اداره میشود، و در پی سفر اخیر شیخ قطر به تهران رسانهها از احتمال مانورهای مشترک حکومت اسلامی با قطر نیز سخن به میان میآورند؛ پخش این خبر در واقع «چشمغرة» دوم به لندن و جناح کلینتن است.
ولی نمیباید بحران شرق دور را، بحرانی که در مرزهای دو کشور کره، شمالی و جنوبی در حال شکلگیری است از منظر تأثیرات جهانی کماهمیت به شمار آورد. نخست اینکه بحران کذا هنوز «حل» نشده، و آنچه امروز شاهد هستیم فقط «تبعات» گسترش این بحران است. در مرحلة دوم، نمیباید فراموش کرد که در منطقة آسیای دور چهار قدرت جهانی، روسیه، هند، چین و آمریکا عملاً در مورد بحران کره «چهره به چهره» در برابر یکدیگر قرار گرفتهاند، اینهمه در شرایطی که کشورهای ثروتمند از قبیل ژاپن و آلمان و برخی قدرتهای «هستهای» در اروپای غربی نیز به دلیل مسائل مالی و اقتصادی مستقیماً در چند و چون این بحران «ذینفع» به شمار میروند.
به یاد داشته باشیم که اگر نقطة آغازین «جنگ سرد» را در تنشهای عقیدتیای که پس از پایان جنگ دوم در قلب اروپای شرقی بروز کرد بجوئیم، این «رابطة ویژه» در پدیدهای به نام جنگ کره به اوج رسید. طی جنگ کره است که جهان با ابعاد جدید پدیدهای ناشناخته به نام «جنگسرد» رو در رو میشود. جنگی که در اوج همزیستی مسالمتآمیز میان قدرتهای جهانی، ملتها را در چارچوب منافع همین قدرتها به کشتارگاه میفرستاد. جوانان امروز با فضای «جنگسرد» بیگانهاند، چرا که این جنگ پس از فروپاشی اتحاد شوروی از میان رفت و جای خود را به ستیزههای نوینی سپرد. ستیزههائی که امروز یکی از آنان را در مرزهای چین و روسیه در «شرق دور» مورد بحث قرار دادیم.
در «هنگامهای» که در حال شکلگیری است مسلماً استفادة دوباره از عبارت «جنگ سرد» توجیهپذیر نخواهد بود، چرا که این عبارت به ساختارها و بنیادهائی ارجاع میدهد که فلسفة وجودیشان با فروپاشی استالینیسم از میان رفته. اما زمانیکه 4 قدرت جهانی، همچون روسیه، چین، ایالات متحد و هند دست در دست دیگر قدرتهای بزرگ بر سر سرنوشت شبهجزیرة کره اینچنین در برابر یکدیگر جبهه گرفتهاند، و در وضعیتی که هیچیک قادر نیست مستقیماً در این منطقه دست به عملیات نظامی بزند، اگر دوران «جنگ سرد» را دیگر نتوان از نو «تجدید» کرد، جای آن خواهد داشت که از «صلح سرد» سخن به میان آوریم.
نسخة پیدیاف ـ گوگل
نسخة پیدیاف ـ گوگل(بارگیری)
نسخة پیدیاف ـ سکریبد
نسخة پیدیاف ـ فایلدن
نسخة پیدیاف ـ داکستاک
نسخة پیدیاف ـ تینکفری
نسخة پیدیاف ـ باکسنت
نسخة پیدیاف ـ کلمهئو
نسخة پیدیاف ـ زیدو
نسخة پیدیاف ـ مدیافایر
...
نسخة پیدیاف ـ گوگل(بارگیری)
نسخة پیدیاف ـ سکریبد
نسخة پیدیاف ـ فایلدن
نسخة پیدیاف ـ داکستاک
نسخة پیدیاف ـ تینکفری
نسخة پیدیاف ـ باکسنت
نسخة پیدیاف ـ کلمهئو
نسخة پیدیاف ـ زیدو
نسخة پیدیاف ـ مدیافایر
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر