امروز به بررسی قسمتی از مطالب عنوان شده در اطلاعیهای میپردازیم که روی خطوط اینترنت تحت عنوان «طرح برنامة پیشنهادی به کنگرة یازدهم سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت)» منتشر شده. البته پر واضح است که در یک وبلاگ نمیتوان به بررسی تمامی زوایای موجود در این «طرح پیشنهادی» پرداخت. با این وجود از آنجا که این طرح در زمرة نخستین «ادبیات سیاسیای» است که طی سالهای اخیر تحت عنوان «طرح» از طرف یک تشکیلات شناخته شده ارائه میشود بررسی آن هر چند به صورت شتابزده خالی از لطف نیست.
در نخستین جملات این «طرح» خواننده به صراحت با موضعگیری این سازمان در برابر طرفداران خودی و یا غیرخودی روبرو میشود. نویسندگان عنوان میکنند که «تلاشی ناپخته» در سال 1361 جهت تدوین یک «طرح» صورت گرفت که متأسفانه به سرانجام نرسید چرا که:
«اين تلاش ناپخته به ترسيم کاريکاتوری از برنامة حزب توده منجر شد. آن هم نه برای اعتلای جنبش کارگری و حرکت به سوی جامعهای دمکراتيک با سمتگيريهای سوسياليستی، بلکه برای شکوفائی جمهوری اسلامی.»
البته ما به عنوان یک خوانندة «ناخودی» برداشتمان از جملات فوق این است که در گام نخست این «سازمان» خواستار جدائی از خط «حزبتودة ایران» شده. در ثانی، نویسندگان مذکور اعتلای جمهوری اسلامی را گویا دیگر «هدفی» قابل اعتنا نمیبینند. از طرف دیگر در ادامة همین مطلب میخوانیم که نویسندگان اطلاعیه از حضور گستردة طیفهای مختلف سیاسی در بطن این «سازمان»، رضایت خاطر ندارند. حضور افراد وابسته به طیفهای مختلف سیاسی از نظر اینان نوعی «پلورالیسم عاریتی» ایجاد کرده و پر واضح است که چنین «پلورالیسمی» محکوم خواهد بود! در نتیجه باز هم به عنوان یک خوانندة «ناخودی» چنین نتیجه خواهیم گرفت که گروههائی در درون «سازمان» کذا قصد انشعاب دارند، تا به این وسیله سازمان را از شر «پلورالیسم عاریتی»، که به زعم نویسندگان مسبب تمام دردسرها بوده و «دوست و دشمن را در کنار یکدیگر» قرار داده خلاص کنند. و در ادامه میخوانیم:
«برای دوری جستن از چنين انحطاطی [حضور غیرخودیها در بطن سازمان] و برای اجتناب از اشتباه جامعه و احزاب سياسی در مورد ما تدوين برنامه ضرورتی غيرقابل انکار و عاجل ميباشد.»
البته تا این نقطه، مطلب فقط به تکرار مکررات و زدوخوردهای ابدی درون سازمانی چپگرایان محدود میشود. میدانیم که اینان در ساختار عقیدتی خود معتقدند که برخورد و تشتآراء در بطن «حزب»، و انشعابات منتج از آن یکی از موفقیتهای بزرگ جنبش کارگری میباید به شمار آید. چرا که از این انشعابات آنچه به نظر اینان مثبت و بسیار سازنده است، یعنی ساختار یک دیکتاتوری گروهی، میتواند بر آنچه «جنبش کارگری» تعریف شده در سراسر کشور سایة خود را سنگین کند. و این «محفل پیروز» در باور اینان همان است که سوسیالیسم را نیز برای ملت «هدیه» خواهد آورد. از اینرو چپهای وطنی از جنگ و گریز «درونگروهی» و انشعابات بسیار «حمایت» میکنند و خیلی خرسنداند! این نیز برداشتی است «ویژه» از «کارورزی» لنینیستی!
پس از این «مقدمه» نویسندگان پای به مبحث «هویت ما» میگذارند! و در شرح حال «هویت ما» خواننده درمییابد که این «سازمان»، حداقل در تصور نویسندگان اطلاعیه، با الهام از جنبشهای کوبا و ویتنام و در مصاف با دیکتاتوری شاه پایهریزی شده! این سازمان در ادامه از هویت خود باز هم بیشتر پرده بر میدارد و ادعا میکند که «سوسیالیسم» آرمان این سازمان است، و چنین سوسیالیسمی فقط میتواند با بهرهگیری از علم و دانشبشری در دسترس انسانها قرار گیرد. و از اینروست که سازمان کذا «سوسیالیسم علمی» را برگزیده!
«از اينرو سوسياليسم علمی، تئوری راهنمای عمل سازمان ميباشد. سازمان ما نظريههای مارکس، انگلس، لنين و ديگر تئوريسينهای کمونيست را ارج نهاده و از کاربست پويای اين نظريات و تلاش برای تکوين و تکامل آن مدافعه مينمايد.»
نخست میباید گفت که نویسندگان گویا تا حدودی در این مرحله دچار سوءتفاهم شدهاند، چرا که آنچه در علوم سیاسی «سوسیالیسم علمی» معرفی میشود، ارتباط زیادی با علوم در معنای متعارف کلمه ندارد. این «تعریف ویژه» نتیجة یک اشتباه لفظی است که در سالهای نخست شکلگیری محافل مارکسیست در لندن، سوسیالیسم عملی، یا آنچه بعدها «سوسیال ـ دمکراسی» نام گرفت را از نوع برخورد نظری یا «مارکسیست ـ لنینیست» آن جدا میکرد. «علمی» معرفی کردن مارکسیسم، آنهم در شرایطی که علوم در تعاریف تحقیقی و واقعی خود امروز درگیر «اجرام بدون جرم»، و «منطق مبهم» شدهاند، بیشتر نشان خامی نویسندگان میباید تلقی شود تا تعهد و سرسپردگیشان به «علوم».
میدانیم که امروز، پس از گذشت یکصد سال از پایهریزی نظریة مارکسیسم، «تئوریها» و یا ارزشهای تئوریک از ریشه تغییر کردهاند. امروز مشکل میتوان ادعا کرد که یک تئوری همان ارزش و اعتباری را میتواند داشته باشد که مارکسیسم در دوران حیات مارکس از آن برخوردار بوده. در شرایط فعلی علم در «ابهام» قرار گرفته، هر چند که این «ابهام» در مفاهیم آزمایشگاهی خود و نه در مفاهیم علومانسانی میتواند به پرسشهائی پاسخ دهد! خلاصه بگوئیم، امروزه حدفاصل میان «علم» و «غیرعلم» آنقدرها که در دوران مارکس واضح و روشن مینمود صریح نیست. ولی نویسندگان اطلاعیه با تکیه بر همین سوءتفاهم در ادامه میافزایند:
«در عين حال سازمان ما در تدوين و تنظيم برنامه، خط مشی سياسی و امور تشکيلاتی خود، از مجموعه انديشه و دانش پيشرو و معاصر بهره ميبرد.»
امیدواریم چنین باشد! ولی اگر زمانی آنچه در این اطلاعیه «مجموعه اندیشه» و «دانش پیشرو» معرفی شده، به هر دلیل با بنیادهای فکری مارکس در تضاد قرار گیرد، حتماً میباید برخورد نویسندگان را در همین مرحله «حدس» زد! میدانیم که بسیاری از دادههای اقتصادی و اجتماعی امروز، نظریهپردازیها در مارکسیسم را به طور کلی به زیر سئوال میبرد. از آنجمله میتوان از مهمترینشان، «سقوط ارزش اضافی» و ارتباط سرمایة «مرده» و سرمایة «پویا» نام برد. در یک وبلاگ نمیتوان پای به تحلیل گستردة امور اقتصادی گذاشت، ولی به صورت سربسته میگوئیم که بسیاری از نظریهپردازیهای مارکس و مارکسیستها امروز متعلق به «موزة آثار قدیمه» است؛ محلی از اعراب در یک بحث «علمی» نمیتواند داشته باشد. حال این سئوال مطرح میشود که تکلیف «آرمان» این سازمان با مسائل علمی چیست، و اینکه این مسئله در چه مرحلهای میباید مطرح شده و حل شود؟
با این وجود، مشکل «سازمان» به سوءتفاهم در برداشت از مفاهیم «علمی» محدود نمیماند. چرا که در ادامة همین سطور خواهیم خواند که «سازمان» از حقوقبشر و محیطزیست نیز «حمایت» میکند. البته از نظر بسیاری «مارکسیستهای» وطنی این مسائل آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست، ولی شاید لازم به یادآوری باشد که حمایت از حقوقبشر و محیطزیست نمیتواند در چارچوب «ارزشی» مارکسیسم، خصوصاً باورهای مارکس، انگلس و لنین توجیه شود. با این وجود نویسندگان اطلاعیه چنین میگویند:
«سازمان مدافع حقوق بشر [است] و بر همين پايه عليه هرگونه ستم ملی، طبقاتی، جنسی، نژادی، مذهبی و عقيدتی مبارزه ميکند. در شرايط جهان امروز حفظ محيط زيست و ممانعت از مداخلات زيانبار در طبيعت زيست يکی از هدفهای بزرگ بشريت است.»
همانطور که در بالا آوردیم حقوقبشر در معنای معاصر تکیه بر مفاد «اعلامیة جهانی حقوق بشر» دارد و نمیتواند هیچ ارتباطی با مارکسیسم داشته باشد. در بررسی تاریخی «اعلامیة جهانی حقوق بشر» همین بس که سالهای سال تبلیغات سیاسی در نظامهای مارکسیست، حتی همان کوبا و ویتنامی که گویا «سازمان» با الهام از آنها پایه گرفته، این «اعلامیه» و تلاش آمریکا برای رأیگیری جهت تثبیت آنرا در مجمع عمومی سازمان ملل توطئة بورژوازی علیه کمونیسم میدانستند! اگر «سازمان» نوع بخصوصی از «حقوقبشر» را به رسمیت میشناسد بهتر است بجای «شعارهای» دهانپرکن، همانطور که اسلام و مسلمین «حقوقبشر اسلامی» برای ما ملت علم کردند، از هم اکنون پیش از آنکه باز هم به قول خودشان «مردم» و «جامعه» از آنها تصویری مغایر با واقعیت بسازند، حقوقبشر مورد نظر را نیز برای ملت ایران «تعریف» کند.
از طرف دیگر، حمایت «عقیدتی و مذهبی سازمان» دیگر چه معنائی دارد؟ امیدواریم موضوع این «حمایت عقیدتی» توهمات مذهبی اقوام غیرشیعه در ایران نباشد! چرا که در اینصورت نخست «سازمان» میباید مرز «توهم» و «عقیده» را نیز برای ما روشن کند. ولی اگر این «حمایت عقیدتی» فراتر از توهمات و باورهای دینی و مذهبی خلقالله میرود آنوقت همین «سازمان» میباید توضیح دهد که چگونه مخالفان خود را که چند سطر بالاتر به باد ناسزا گرفته، در اینجا «عقایدشان» را مورد حمایت قرار میدهد!
با اینهمه، به دلیل حمایت «سازمان» از محیطزیست، ضدیت اصولی با مارکسیسم دیگر از ابعاد سیاسی پای فراتر گذاشته، کاملاً فلسفی میشود. مارکس انسان را مرکز جهان تعریف کرده، و جنبشهای حامی محیطزیست با برداشتی کاملاً ضدمارکسیست «محیطزیست» را مرکز جهان میدانند. این نوع ضدونقیضگوئی را دیگر چگونه میتوان پاسخ داد؟
این «شاخه» از این به اصطلاح «سازمان»، که به قول خود میخواهد از «شر» دشمنان مارکسیسم در بطن تشکیلات خلاص شود، و تحت تأثیر همین «خودباوریها» عملاً پای به شیوة لجنپراکنی و فاشیسم سرکوبگر گذاشته، و سوسیالدمکراتها را به دریوزگی از بارگاه سرمایهداری متهم میکند، به چه حقی در این مقطع به خود اجازه میدهد که از ادبیات همان سوسیالدمکراسی و «سبزهای اروپا» جهت توجیه مواضع عوامپسندانهاش، آنهم با چنین وقاحتی «طرفداری» کند؟ مارکسیسم در ویراست مارکس، لنین و بوخارین کاری با محیطزیست نمیتواند داشته باشد. مسائل محیطزیست نیز بیش از آنچه واقعی باشد، بازتابی شده از منافع سرمایهداری جهانی. در مفهوم واقعی، سرمایهداری این پیام را به جهانیان ابلاغ میکند: «غرب مصرف میکند نوش جانش! ولی اگر شرق هم بخواهد مصرف کند محیطزیست صدمه خواهد خورد!» این است پیام واقعی «سبزگرائی» در اروپای غربی! حال مشتی «مارکسیستنما» در کوچه و خیابانهای تهران با بلعیدن استفراغ سبزهای اروپای غربی طرفدار محیطزیست هم شدهاند؟
در کمال تأسف وقت کافی برای نشان دادن تمامی ضدونقیضگوئیهائی که سراسر این اعلامیة چند ده صفحهای را پوشانده نداریم. و در بررسی این «اطلاعیه» که بر روی اکران کامپیوتر نویسندة این وبلاگ 36 صفحة کامل را اشغال کرده، هنوز به صفحة 4 هم نرسیدهایم! ولی همانطور که میگویند، «مشت نمونة خروار!» به هر تقدیر ما برداشت خود را از «تاریخچة» نهضتهای سوسیالیست ایران در مطالب مفصلی در این وبلاگ مطرح کردهایم که شاید مهمترین آنها مطلبی باشد تحت عنوان «چکمه و منطق» که در ماه ژانویة 2008 میلادی نوشته شده!
به عقیدة ما در ایران دو نوع «تفکر» سوسیالیستی طی دوران کودتای 28 مرداد و کودتای 22 بهمن رشد و نمو کرده. یک نوع «تفکر» متعلق به روسوفیلهای بلشویک و «کتوشلواری» است که منبع الهامشان هم مسکو است! نوع دیگر «تفکر» خلقیهای «خاکی» است، که به دلائلی همگی ساخته و پرداختة سازمانهای اطلاعاتی غرباند! در کمال تأسف شرایط استراتژیک ویژة ایران به مردم این کشور و صاحبنظران این مملکت امکان نداد تا فرهنگ سوسیالیسم و برداشتهای «سوسیالیستی» را در بطن روابط اجتماعی کشور گسترش دهند.
به عقیدة ما سوسیالیسم در ایران بیش از آنچه نیازمند یک هیئت حاکمة سرکوبگر و «دیکتاتور» باشد، نیازمند تولیدات فرهنگی، ادبی و هنری سوسیالیست، گسترش نگرش فلسفی سوسیالیست و میدان دادن به بحثهای سازنده در زمینة سوسیالیسم و روابط اجتماعیای است که میباید سوسیالیسم مبلغ آنان باشد و از طریق راهکارهای مختلف در صحنة اجتماعی آنان را به ارزش گذارد. این روند به دلیل استبداد راستگرایان، و خصوصاً شرایط استراتژیک کشور که اتحاد شوروی سابق را نیز به همکاری کامل با فاشیسم حاکم بر ایران متمایل میکرد، هیچگاه در ایران حتی آغاز نشده. نتیجة این قرنطینة نفرتانگیز همین ادبیات «استیجاری» است که امروز تحت عنوان «اطلاعیة» گروهی سوسیالیست در سطح شبکة جهانی منتشر میشود.
از طرف دیگر به دلیل فروپاشی اردوگاه شرق، اردوگاهی که میتوانست در مقام مأوائی مالی، اقتصادی و نظامی جنبشهای مارکسیست را در خود پناه دهد، مارکسیسم در محتوای «دیکتاتوری کارگری» دیگر در تاریخ بشر مرده. امروز این نظریه را با هیچ نوشداروئی نمیتوان از نو زنده کرد. با این وجود آرمانهای انسانی سوسیالیسم هنوز زنده است، و تا دنیا دنیاست زنده باقی خواهد ماند. ولی در شرایط استراتژیک امروز، تبدیل این آرمانها به «شعارهای» پوچ، فراگیر، بیسروته و خصوصاً ایجاد آمیزههای مضحک میان این شعارها و تبلیغات غرب را نمیتوان یک تحرک مارکسیست معرفی کرد؛ این نوع تبلیغاتچیگری در حیطهای قرار میگیرد که به عقیدة ما «خط واشنگتن» است. میدانیم که اگر مأوای بلشویسم وجود نداشته باشد، برای کاخسفید مارکسیست بودن و نبودن افراد آنقدرها هم اهمیت نخواهد داشت.
ما در وبلاگهای خود یک اصل کلی را مورد نظر قرار دادهایم و از آن نیز عدول نخواهیم کرد. هدف اصلی این وبلاگ ارائة نظریههائی در تخالف با موج تبلیغاتی است که محافل غرب و آخوندیسم خودفروخته بر علیه ملت ایران به راه انداختهاند. و در کمال تأسف امروز شاهدیم که سوءاستفاده از آرمانهای سوسیالیست خود تبدیل به یکی از همین شاهرگهای تبلیغاتی شده. و گروههائی پس از سه دهه همکاری مستمر با فاشیسم دینی اینک تحت عنوان جنبش مارکسیست پای در مسیر عوامگرائی، مردمفریبی و پراکندن شعارهای پوچ و بیمعنا گذاشتهاند. به این گروهها صریحاً میگوئیم که شرایط امروز کشور با اوضاع 28 مرداد و 22 بهمن بسیار متفاوت است؛ امروز فریب دادن تودهها و کشاندنشان به چاه کودتاها و تحمیل حاکمیتهای ضدبشری بر آنان، دقیقاً به این دلیل که قرنطینة نفرتانگیز «جنگسرد» فروپاشیده دیگر آنقدرها که اینان و اربابان آمریکائیشان میپندارند کار سهل و سادهای نیست.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر