آنها که نخستین روزهای بحران فراگیر کشور را در سال 1357 به یاد دارند، بحرانی که به کودتای 22 بهمن انجامید، اگر کلاه خود را «قاضی» کنند، از بررسی این فضای حزنانگیز که نهایت امر به حاکمیت اوباش حوزه و بازار، تحت نظارت سازمان سیا منجر شد درسهای بزرگی خواهند گرفت. نمیباید فراموش کرد که بررسی شرایط «واقعی» و تحلیل فضای سیاسیای که رژیم سلطنتی ایران در آن دست و پا میزد هنوز میسر نشده. استعمار و نوکران غرب که پس از فروپاشی سلطنت در ایران تحت عنوان «دولت اسلامی» حاکم شدند، هنوز چنین اجازهای ندادهاند! آنچه ملت ایران امروز به یاد دارد در چند سرفصل کوتاه خلاصه میشود. نخست اینکه طی چند ماه یکی از سرکوبگرترین و فاشیستترین رژیمهای وابسته به ایالات متحد، رژیمی که بر شاهراه عبور نفت خام در خلیجفارس اشراف کامل داشت، و در سرزمینهای شمالی خود نیز با کمونیسم آنروز از یکهزار و 500 کیلومتر مرز مشترک برخوردار بود، به ناگهان از هم فرو میپاشد! دوم اینکه، این رژیم علیرغم «حمایتهای» ایالات متحد و انگلستان، یا بهتر بگوئیم «ادعای» حمایتهای غرب، در برابر آنچه «طوفان» اسلامگرایان و متدینها عنوان میشود، دیگر محلی از اعراب نداشت، و میبایست حاکمیت را به یک ملای پیر و خرفت و بیسواد و از همه جا بیخبر به نام «حاج» روحالله تقدیم کند!
از «سجایا» و علوم این امام، هر چه بگوئیم کم گفتهایم! اصلاً این سیاستمدار بزرگ و کمنظیر که در سخنرانی خود در بهشتزهرا ـ این سخنرانی را بادمجان دورقابچینهای ولایت، «تاریخی» لقب دادهاند ـ مجلس سنا را مجلس «ثنا» خواند، شاهکار کم ندارد! یکی از جالبترین شاهکارهای ملای «خمین»، در سخنرانی «تاریخی» وی در نخستین روزهای «پیروزی» انقلاب اسلامی اوباش، صورت گرفت! همان روزها بود که «مهندس» برای انقلاب جوش میزد، «ابولی» نظریة اقتصادی میبافت، و برادر «آمریکائی» ملت ایران، حاج ابراهیم یزدی با همان لهجة شیرین واشنگتنی «بسمالله» میگفتند و ملت را برای مبارزه با امپریالیسم آمریکا آماده میکردند. در گیرودار همین روزها، زمانیکه «مهندس» بازرگان در تکمیل پروژة مردمفریبیهای خود قصد داشت ایران را در جرگة «غیرمتعهدها» وارد کند، امام خمینی روزی بالای منبر رفتند!
آنروزها تلویزیون خیلی «مردمی» شده بود، هر وقت حضرت امام «ظاهر» میشدند، «پخش» مستقیم صورت میگرفت! در این روز بخصوص هم ایشان به عادت همیشگی با سکرمههای در هم ـ تو گوئی ارث پدرشان را از ما ملت طلبکار بودند ـ سر منبر رفتند و کمی «فر و فر» و «تر و تر» فرمودند! «فر و فر» به این دلیل بود که خمینی مثل ماشینهای قدیمی اول باید خوب «هندل» میخورد تا موتورش راه بیافتد و گرم شود! و اگر درست «هندل» نمیخورد چانهاش «پت و پت» میکرد و زود از کار میافتاد. ولی آنروز خدا را شکر امام خوب «هندل» خوردند، و پس از «تر و تر» فراوان به زبان ویژة عربی خودشان، یک مرتبه فریاد زدند:
«این چطور است که اینجور باشد؟!»
میدانیم که زبالهپروریهای غرب در دورة سلطنت پهلوی، به وفور در ایران اوباش «تولید» کرده بودند، و آنروز همه را برای دیدن روی چو ماه امامشان، برده بودند به قم! اوباش همچون دیگر دفعات در سایة منبر میرقصیدند و عین بچه غاز جیغ جیغ میکردند! میدانیم که شایع کردهاند در انگلستان دختربچهها با دیدن میکجاگر سینهبندهایشان را به روی سن میانداختند، ولی در قم، اوباش امام زمان، مرتب هم از ته دل عربدة ارزشی میکشیدند، با دیدن روی ماه رهبرشان پریده بودند تا خشتک یکدیگر را در بیاورند و به سوی امامشان پرتاب کنند! تصنیف دلانگیز «روح منی خمینی، بت شکنی خمینی» هم از بلندگوهای، «بیضیة» قم به گوش میرسید! ولی اینهمه، با شنیدن چنین جملة «عظیمی» یک باره از میان رفت! نه تنها اوباش در جا خشکشان زد که بلندگو هم به سرفه افتاده بود، بعد هم هی «خر، خر» میکرد! اوباش که نفهمیده بودند مرجع تقلیدشان چه گفته، هاج و واج به اطراف خیره مانده بودند، همه منتظر بودند که رئیس دستهها فریاد «تکبیر»، یا «مرگ بر آمریکا»، یا «چیز» دیگری سر دهند و «نت» ورود به همسرائی در اختیارشان قرار گیرد، ولی سردستهها هم گویا سر در گریبان مانده بودند.
خمینی که خودش هم اصلاً از جماعت حزبالله خوشش نمیآمد، و بعضی وقتها به سردستهها که مرتب «تکبیر»، «تکبیر» میکردند پریده بود، که چرا وسط حرفهایش سروصدا راه میاندازند، با دیدن جماعت لال و کر خیلی خوشحال شد. با خود گفت صدراسلام نزدیک است! پس از فرصت استفاده کرد و تا اینها گرفتار «چه کنم، چه کنم؟» بودند، دو باره فریاد زد:
«بر این امت، انقلاب اسلامی اتفاق شده!»
کمی نگاه کرد تا تأثیر «بیانات» را در صورت مستمعین درست ببیند! بعد ادامه داد:
«حالا عدهای میخواهند که متعهد نباشیم ما، عدمتعهد کردهاند اینها ما را! خلاف اسلام است این! ملت به اسلام متعهد است!»
بله، این از همان توطئههای حرم شاهعبدالعظیمی بود! گویا عدهای برای به نمایش گذاردن درجة درک و فهم سیاسی امام سیزدهم زیر پای ایشان نشسته بودند که «مهندس» میخواهد ما متعهد نباشیم! و امام هم خیلی عصبانی شده بودند، و با این سخنرانی «تاریخی» میخواستند حسابشان را از «مهندس» جدا کنند. البته مهدی بازرگان بعداً آمد و کثافتکاری اماماش را مثل همیشه جمع و جور کرد! ولی امروز که نشست وزرای امورخارجة کشورهای «غیرمتعهد» در تهران به راه افتاده، و اوباش حکومتی هر کدام در بوقهایشان در حال عربدهکشیهای مستانه هستند، بیاختیار به یاد افاضات امام بزرگوارشان افتادم.
البته اگر امام «مهربان» زنده بودند، حتماً در چنین موعدی سخنرانی «تاریخی» دیگری به نام نامی امت ایران به ثبت میرساندند. سخنرانی ایشان پس از «هندلهای» معمول اینچنین ادامه مییافت:
مـــــن! امروز به این آقای منوچهر «چه و چه» نصیحت هستم. این عدم تعهد کار شیاطینه، در صدراسلام هم بودند این توطئهها! اما مسلمین به ائمه اتصال کردند، شیاطین به مرافعه رفتند، بطالت شدند همهشان! دشمن مسلمین همین منوچهر بوده. [در اینجا صدا اوج میگیرد] این چه عمل است!؟ در حکومت اسلامی و روحانی و مردم و جبههها و پاسدار و بسیجی و لاغیر، این وزارتخانه چرا منوچهر شده؟ به این آقای احمدینژاد نصیحت هستم، این علیگدا که جای ما آمده، یه حرفی بزنه! اینجا یکی میگویه، «متکی» هستند ایشان! به چه «اتکاء» بوده؟ به آمریکا و به شیاطین! به منوچهر، به هوشنگ، به افراسیاب و به کفار! اسم قحطه؟ «منوچهر»! در صدر اسلام دار بودند برای اینها، نقره داغ بودن بر اینها! ما از صدر اسلام با آمریکا و اسرائیل و اذنابشان جنگ بودیم، در حکومت مسلمین منوچهر آوردهاند باز ما را. بسه! هی میگه «متکی»، متکی چیه؟! همة مسلمین اتکال باشند! والسلام و علیکم ...
از «سجایا» و علوم این امام، هر چه بگوئیم کم گفتهایم! اصلاً این سیاستمدار بزرگ و کمنظیر که در سخنرانی خود در بهشتزهرا ـ این سخنرانی را بادمجان دورقابچینهای ولایت، «تاریخی» لقب دادهاند ـ مجلس سنا را مجلس «ثنا» خواند، شاهکار کم ندارد! یکی از جالبترین شاهکارهای ملای «خمین»، در سخنرانی «تاریخی» وی در نخستین روزهای «پیروزی» انقلاب اسلامی اوباش، صورت گرفت! همان روزها بود که «مهندس» برای انقلاب جوش میزد، «ابولی» نظریة اقتصادی میبافت، و برادر «آمریکائی» ملت ایران، حاج ابراهیم یزدی با همان لهجة شیرین واشنگتنی «بسمالله» میگفتند و ملت را برای مبارزه با امپریالیسم آمریکا آماده میکردند. در گیرودار همین روزها، زمانیکه «مهندس» بازرگان در تکمیل پروژة مردمفریبیهای خود قصد داشت ایران را در جرگة «غیرمتعهدها» وارد کند، امام خمینی روزی بالای منبر رفتند!
آنروزها تلویزیون خیلی «مردمی» شده بود، هر وقت حضرت امام «ظاهر» میشدند، «پخش» مستقیم صورت میگرفت! در این روز بخصوص هم ایشان به عادت همیشگی با سکرمههای در هم ـ تو گوئی ارث پدرشان را از ما ملت طلبکار بودند ـ سر منبر رفتند و کمی «فر و فر» و «تر و تر» فرمودند! «فر و فر» به این دلیل بود که خمینی مثل ماشینهای قدیمی اول باید خوب «هندل» میخورد تا موتورش راه بیافتد و گرم شود! و اگر درست «هندل» نمیخورد چانهاش «پت و پت» میکرد و زود از کار میافتاد. ولی آنروز خدا را شکر امام خوب «هندل» خوردند، و پس از «تر و تر» فراوان به زبان ویژة عربی خودشان، یک مرتبه فریاد زدند:
«این چطور است که اینجور باشد؟!»
میدانیم که زبالهپروریهای غرب در دورة سلطنت پهلوی، به وفور در ایران اوباش «تولید» کرده بودند، و آنروز همه را برای دیدن روی چو ماه امامشان، برده بودند به قم! اوباش همچون دیگر دفعات در سایة منبر میرقصیدند و عین بچه غاز جیغ جیغ میکردند! میدانیم که شایع کردهاند در انگلستان دختربچهها با دیدن میکجاگر سینهبندهایشان را به روی سن میانداختند، ولی در قم، اوباش امام زمان، مرتب هم از ته دل عربدة ارزشی میکشیدند، با دیدن روی ماه رهبرشان پریده بودند تا خشتک یکدیگر را در بیاورند و به سوی امامشان پرتاب کنند! تصنیف دلانگیز «روح منی خمینی، بت شکنی خمینی» هم از بلندگوهای، «بیضیة» قم به گوش میرسید! ولی اینهمه، با شنیدن چنین جملة «عظیمی» یک باره از میان رفت! نه تنها اوباش در جا خشکشان زد که بلندگو هم به سرفه افتاده بود، بعد هم هی «خر، خر» میکرد! اوباش که نفهمیده بودند مرجع تقلیدشان چه گفته، هاج و واج به اطراف خیره مانده بودند، همه منتظر بودند که رئیس دستهها فریاد «تکبیر»، یا «مرگ بر آمریکا»، یا «چیز» دیگری سر دهند و «نت» ورود به همسرائی در اختیارشان قرار گیرد، ولی سردستهها هم گویا سر در گریبان مانده بودند.
خمینی که خودش هم اصلاً از جماعت حزبالله خوشش نمیآمد، و بعضی وقتها به سردستهها که مرتب «تکبیر»، «تکبیر» میکردند پریده بود، که چرا وسط حرفهایش سروصدا راه میاندازند، با دیدن جماعت لال و کر خیلی خوشحال شد. با خود گفت صدراسلام نزدیک است! پس از فرصت استفاده کرد و تا اینها گرفتار «چه کنم، چه کنم؟» بودند، دو باره فریاد زد:
«بر این امت، انقلاب اسلامی اتفاق شده!»
کمی نگاه کرد تا تأثیر «بیانات» را در صورت مستمعین درست ببیند! بعد ادامه داد:
«حالا عدهای میخواهند که متعهد نباشیم ما، عدمتعهد کردهاند اینها ما را! خلاف اسلام است این! ملت به اسلام متعهد است!»
بله، این از همان توطئههای حرم شاهعبدالعظیمی بود! گویا عدهای برای به نمایش گذاردن درجة درک و فهم سیاسی امام سیزدهم زیر پای ایشان نشسته بودند که «مهندس» میخواهد ما متعهد نباشیم! و امام هم خیلی عصبانی شده بودند، و با این سخنرانی «تاریخی» میخواستند حسابشان را از «مهندس» جدا کنند. البته مهدی بازرگان بعداً آمد و کثافتکاری اماماش را مثل همیشه جمع و جور کرد! ولی امروز که نشست وزرای امورخارجة کشورهای «غیرمتعهد» در تهران به راه افتاده، و اوباش حکومتی هر کدام در بوقهایشان در حال عربدهکشیهای مستانه هستند، بیاختیار به یاد افاضات امام بزرگوارشان افتادم.
البته اگر امام «مهربان» زنده بودند، حتماً در چنین موعدی سخنرانی «تاریخی» دیگری به نام نامی امت ایران به ثبت میرساندند. سخنرانی ایشان پس از «هندلهای» معمول اینچنین ادامه مییافت:
مـــــن! امروز به این آقای منوچهر «چه و چه» نصیحت هستم. این عدم تعهد کار شیاطینه، در صدراسلام هم بودند این توطئهها! اما مسلمین به ائمه اتصال کردند، شیاطین به مرافعه رفتند، بطالت شدند همهشان! دشمن مسلمین همین منوچهر بوده. [در اینجا صدا اوج میگیرد] این چه عمل است!؟ در حکومت اسلامی و روحانی و مردم و جبههها و پاسدار و بسیجی و لاغیر، این وزارتخانه چرا منوچهر شده؟ به این آقای احمدینژاد نصیحت هستم، این علیگدا که جای ما آمده، یه حرفی بزنه! اینجا یکی میگویه، «متکی» هستند ایشان! به چه «اتکاء» بوده؟ به آمریکا و به شیاطین! به منوچهر، به هوشنگ، به افراسیاب و به کفار! اسم قحطه؟ «منوچهر»! در صدر اسلام دار بودند برای اینها، نقره داغ بودن بر اینها! ما از صدر اسلام با آمریکا و اسرائیل و اذنابشان جنگ بودیم، در حکومت مسلمین منوچهر آوردهاند باز ما را. بسه! هی میگه «متکی»، متکی چیه؟! همة مسلمین اتکال باشند! والسلام و علیکم ...
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر