پس از خروج شرکت توتال از قراردادهای نفتی، شاهد بودیم که شرکت «گازپروم»، یکی از بزرگترین شرکتهای نفتی جهان که مرکزیت تصمیمگیری آن در مسکو قرار دارد، به سرعت جای توتال را میگیرد. در اینکه «گازپروم» در پس چنین قراردادهائی چه اهدافی را در عمل دنبال میکند مسلماً جای بحث فراوان خواهد بود. با این وجود میباید اول تکلیف این وبلاگ را با مسئلهای به نام «اقتصادآزاد» روشن کنیم، چرا که ترویج این «توهم» که در قوانین حاکم بر تولیدات گاز و نفت، چون دیگر تولیدات استراتژیک، کشورهای تولیدکننده و مصرفکننده، پیرو قوانین «بازار» هستند، بیشتر عوامفریبی است. میدانیم که این به اصطلاح «بازار آزاد» آنطور که برخی اقتصاددانان ادعا دارند آنقدرها «آزاد» نیست. ولی اگر این بازار در سطح جهانی به دست دولتها و ساختارهای اقتصادی و تولیدی به صورت روزمره تحت کنترل قرار گرفته، «آزاد» بودن فرضی آن، تبدیل به یکی از مهمترین پیشفرضهای نظامهای استعماری در جهان امروز شده. بهتر است اشاره کنیم، ایالات متحد که به غلط خود را مهمترین حامی پدیدة «بازار آزاد» در جهان معرفی میکند، یکی از طرفداران بیقید و شرط پرداخت «یارانههای» دولتی جهت حفظ تولیدات استراتژیک در داخل خاک آمریکاست؛ به عبارت بسیار سادهتر، تولید گندم، گوشت قرمز، موادسوختی، و دیگر تولیدات استراتژیک در کشور آمریکا، روزی که «یارانههای» چندصد میلیارد دلاری دولتی از میان برود، برای تولیدکنندة آمریکائی دیگر به هیچ عنوان امکانپذیر نخواهد بود. حال میباید پرسید به چه دلیل حکومتی که خود را بر خلاف قانون اساسی آمریکا، به دخالت مستقیم در روند تولیدات وارد کرده، میباید در سطح جهانی تا به این حد در محافل اقتصادی و سیاسی دم از حمایت از «بازار آزاد» نیز بزند؟ بازاری که، بر اساس پیشفرضهای «مقدس» سرمایهسالاری میباید به دور از هر گونه دخالت دولت به «تعادل» دست یابد!
حال که حداقل تکلیف نویسندة این وبلاگ را با دروغی که تحت عنوان «اقتصاد آزاد» به خورد مردم میدهند روشن کردیم، بهتر است بدانیم که نفت و گازطبیعی، به دلائلی که از حوصلة این وبلاگ به مراتب فراتر میرود، بیش از دیگر «تولیدات»، خارج از قواعد فرضی این «بازار آزاد» قرار میگیرد!
حضور بزرگترین شرکت نفتی روسیه در میدان گازی «آزادگان» آنهم پس از بیرون انداختن توتال، در عمل هیچ ارتباطی با تولید گاز و یا نفت نمیتواند داشته باشد. این نوع «توهمات» را که امروز از زبان «بیبیسی» و دیگر بلندگوهای استعماری در ابعادی گسترده «میشنویم»، نمیباید جدی تلقی کرد. روسیه اگر واقعاً نیاز و یا تمایلی به بالا بردن تولیدات خود در زمینة گاز و نفت میداشت، بجای این به اصطلاح «سرمایهگذاری» فرضی در ایران، میتوانست از پتانسیلهای فراوانی که در زمینة گازطبیعی در کشورهای سابقاً شورائی در آسیای مرکزی، و یا حتی در خاک روسیه وجود دارد استفاده کند. کشورهائی که از منظر ثبات سیاسی و ارتباطات گسترده، به مراتب از ایران، آنهم تحت حکومت اسلامی، مقبولتر مینمایند. ولی همانطور که میبینیم گازپروم پنجه بر میدان گازی «آزادگان» میگذارد. حال میباید پرسید، چرا؟
همانطور که در وبلاگهای پیشین به تفصیل توضیح دادهایم، روسیه پس از فروپاشی اخیر، نخستین هدف خود را به دست آوردن نوعی آرامش سیاسی و تحکیم حاکمیت مرکزی قرار داده بود. ولی امروز، روسیه قصد بازنگری در «اشتباهاتی» را دارد که از دورة تزارها و بلشویکها در مورد ایران و ترکیه صورت داده؛ «اشتباهاتی» که منافع جهانی روسیه را طی بیش از یکصد سال شدیداً به خطر انداخت، و فروپاشی «بلشویسم» در عمل یکی از بازتابهای مستقیم آن شد. شاید این تذکر لازم آید که، ساختار سیاسی، نظامی و اقتصادی روسیه، از دیرباز روی به جانب اروپای غربی داشته؛ در تالارهای مسکو و سنپترزبورگ «فرهیختگان» به زبان فرانسه سخن میگفتند، و فلاسفة عهد روشنگری در دربار کاترین کبیر مورد پذیرائی قرار میگرفتند! اینهمه برای آنکه اقلیت قومی سپیدپوست روس، خود را در برابر تهاجمات نظامی و فرهنگی اقوام مسلمان، آسیائی، و خصوصاً امپراتوری عثمانی شدیداً صدمهپذیر میدید. با این وجود نزدیک شدن مسکو و حاکمیت روسیة تزاری به غرب، در شرایطی صورت میگرفت که الزامات شکلگیری یک نظام سرمایهداری از نوع غربی نیز در روسیه وجود خارجی نداشت! این «تضاد» بنیادین باعث شد که نه تنها پایههای قدرت تزارها و دربار رو به پوسیدگی بگذارد، که نهایتاً بلشویسم نیز خود را در مقام یک نظریة «جایگزین» سرمایهداری غربی، بر ملت روس و دیگر ملتهای تحت انقیاد تحمیل کند. نصیب ملت روس از بلشویسم همان بود که دیدیم؛ 50 سال «جنگسرد»! جنگی که در ساختارهای اقتصادی، فرهنگی و مالی منافعاش فقط به جیب بانکهای غربی سرازیر شد. و طی این دوران روسیه از پایهریزی هر نوع رابطة گستردة سیاسی و ساختاری با همسایگان جنوبی خود، که از قضای روزگار از جمله مهمترین و کهنسالترین فرهنگهای جهاناند، محروم ماند.
«حمایت» روسیه از به راه افتادن نیروگاه هستهای بوشهر، شاید یکی از مهمترین گامهائی بود که این دولت، جهت تغییر روند روابط با همسایگان مهم جنوبی برداشت. و دیدیم که چگونه ماجراجوئی آمریکائیها در مرزهای ایران به دلیل همین «حمایت» ابتر ماند. در نتیجه در امتداد همین «منطق» میتوان به صراحت دریافت که چرا تنظیم قرارداد با دولت اسلامی و بیرون راندن توتال از ارتباطات جهانی صنعت نفت ایران، برای روسیه از اهمیت برخوردار میشود. در عمل، «جهان اسلام» که امروز در همسایگی روسیه موجودیت خود را به منصة ظهور گذاشته، با آنچه تزارها در دورة عثمانی و قاجار در مناطق جنوبی خود داشتند تفاوت بسیار دارد. این «جهان»، پس از طی مدت زمانی طولانی در بطن روابط استعماری به تدریج سر از خواب زمستانی برمیدارد، و اگر هنوز قادر نیست به مراکز تصمیمگیری داخلی و اقتصادیای از آن خود تکیه داشته باشد، کوچکترین حمایت مالی و اقتصادی از جانب غرب میتواند در این کشورها، وزنة روابط اقتصادی در آسیا و خاورمیانه را به زیان منافع مسکو منحرف کند. و مسلماً روسیه بیش از هر کشور دیگری از این واقعیت آگاهی دارد.
حمایتهائی که سازمان ناتو طی دوران «جنگسرد» از حکومتهای دستنشانده در ایران و ترکیه به عمل میآورد، همانطور که میدانیم «حکایتی» است قدیمی. و روند جریانات جهانی میرود تا این حمایتها را به تدریج در کتابچههای تاریخ استعماری منطقه برای همیشه مدفون کند. «ظهور» یکشبة سیدمحمد خاتمی، و داستان «شیرین» اصلاحطلبیهای او، و سپس رزمایشهای «متهورانة» احمدینژاد، نشان داد که حکومتهای غربی دیگر بر مدار گذشته قادر به اعمال نفوذ نیستند. اگر غرب هنوز میتواند سیاستگذاریهائی را بر ساختار منطقه «تحمیل» کند، بعدها همان غربیها میباید خود را با پیامدهای ناخوشایند سیاستگذاریهایشان هماهنگ کنند! به طور مثال، سیدمحمد خاتمی، احمدینژاد، علی لاریجانی، و ... هر چند همگی از مهرههای اصلی سیاستهای غرب در ایراناند، جایگزین کردن یک سیاست از جانب محافل غربی لزوماً به معنای حذف هیچیک از اینان از صحنة سیاست روز نخواهد بود! و این رابطهای ساختاری است که به تدریج موضع «تقدس» حاکمیت را ـ این موضع همیشه در ارتباط با «واحد بودن» منبع الهام سیاسی همراه است ـ در هم فرو میشکند؛ این یکی از کلیدیترین رخدادهائی است که غرب را شدیداً در محدودة نفوذ سیاسیاش به وحشت انداخته. غربیها به هر قیمت خواهان حفظ مقدسات در بطن روابط سیاسی و اقتصادی کشورهای تحت تسلط خود هستند. طی دهههای متمادی، غربیها از مردهریگ «تقدس» در روابط سیاسی در کشورهای تحت نفوذ خود بهترین بهرهبرداری را صورت دادند. در جوامع بشری که «تقدس» همیشه از «بالا» بر آن تحمیل میشود، قرار دادن یک حکومت «مقدس» در رأس امور، کافی بود که تمامی امکانات را برای سرمایهسالاری فراهم آورد. این حکومت با نابودی روابط میان افراد، خود را بجای هر گونه رابطهای بر مردمان تحمیل میکرد! برای غربیها، این نوع بهرهبرداری از مردهریگ ساختار فئودالی در کشورهای عقبمانده توانست طی دهههای متمادی، آقائی، سروری و پول فراوان به همراه آورد.
همانطور که امروز شاهدیم، با «تکثر» مراکز الهامات عقیدتی در درون یک رژیم سیاسی واحد، حاکمیت اسلامی تا فروپاشی بنیادین «مقدسات» سیاسیاش راه درازی در پیش ندارد. و آمریکائیها که عمدهترین بازندگان این صحنة سیاسی شدهاند، سعی در همکاری همهجانبه با روسیه دارند، تا مگر از فروپاشی کامل منافعشان جلوگیری به عمل آید. به همین دلیل شاهد همکاریهای نزدیک آمریکا و روسیه بر علیه منافع اروپای غربی در عراق هستیم! ولی در ارتباط با شرایط سیاسی کشور میباید عنوان کنیم که گفتمان تبلیغاتی حکومت اسلامی امروز بر دو محوری قرار گرفته که در آن دو گفتمان «غربستیزی» و «غیرغربی»، در تنافر و تضاد قرار میگیرند.
امروز غربستیزی را در کلام وابستگان به ساختار استعماری گذشته مشاهده میکنیم. این همان گفتمان «جنگ زرگری» و «نبرد با آمریکا» است که معمولاً از زبان فرماندهان سپاه پاسداران، فرماندهان نیروهای انتظامی و ائمة جمعه میشنویم؛ چرا که اصلاحطلبان و جماعت وابسته به محافل اکبربهرمانی، لاریجانی، و ولایتی علیرغم وابستگی تمام به این گفتمان، سعی در مخدوش نمودن وابستگیهایشان دارند. نامة اخیر علیاکبر ولایتی، که در آن مواضع «دوستانة» بیترهبری و محفل ایشان رسماً به جهانیان اعلام شده بود، و در چندین روزنامة غربی نیز به صورت همزمان انتشار یافت، شاهدی است بر این مدعا!
ولی گفتمان دیگری نیز پای به فضای سیاسی کشور گذاشته! گفتمانی که به سرعت خود را بازتولید میکند. و شرایط سیاسی کشور، این گفتمان را به احمدینژاد و برخی از وابستگان به دولت وی عملاً تحمیل کرده. اینان، نه بر اساس تبلیغات گذشته و شعارهای تکراری از قبیل «نبرد با آمریکا»، که بر پایة روابط رو به گسترش با روسیه گفتمانی «غیرغربی» تولید میکنند. همانطور که گفتیم، این گفتمان دیگر «ضدغربی» نیست؛ «غیرغربی» است، و بر پایة روابط اقتصادی و وابستگیهای ساختاری و استراتژیک به مسکو شکل میگیرد. به همین دلیل است که محافل سنتی استعماری خود را شدیداً در معرض خطر میبینند، و این تمایل در آنها دیده میشود که سعی در به دست گرفتن روند «منطقی» کردن روابط خود با غرب داشته باشند ـ باز هم بهترین نمونه از این نوع تلاشها را میتوان در نامة علیاکبر ولایتی مشاهده کرد.
با این وجود میباید اذعان کنیم که حرکت در این دو مسیر، نهایت امر نه تنها راه به فروپاشی عامل «تقدس» در سیاست کشور خواهد گشود، که غرب را در موضعی تدافعی قرار میدهد. چرا که هر چه محافل سنتی استعماری ـ اصلاحطلبان، اکبر بهرمانی، ولایتی، لاریجانی، و ... ـ سعی در «منطقی» کردن مواضع خود با غربیها داشته باشند، نهایت امر وابستگیشان را به غرب علنیتر خواهند کرد، و بهرهبرداری از موضعگیریهای نمایشیشان را از دست میدهند. و از طرف دیگر، در جبهة گفتمان «غیرغربی» نیز هر چه تولید این گفتمان در بطن جناحهای حکومتی شدت یابد، ایجاد رابطة «منطقی» با غرب بیشتر در رأس امور کشور قرار خواهد گرفت. ولی میباید قبول کرد که ایجاد رابطه با آمریکا، چه در محتوائی که محافل سنتی استعماری میطلبند، و چه در ساختاری که گفتمان «غیرغربی» میجوید، فقط به معنای فروپاشی دکترین «کارتر ـ برژینسکی» خواهد بود. این فروپاشی به معنای خروج از نظام «انسدادی» است که منافع عالیة غرب طی سه دهه بر منطقه تحمیل کرده. این «خروج» میتواند نقطة آغازین حرکتی باشد که ایرانیان را از دوران قرون وسطی به عصر نوینی رهمنون شود.
......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر