با بیرون کشیده شدن نام علی لاریجانی از صندوق «مسجدشوربا»، به عنوان ریاست مجلس قانونگذاری، سنگرسازیهای سیاسی بر محور «آیندهنگریهای» داخلی آناً آغاز شد. همانطور که گفتیم انتخاب «نابهنگام» علی لاریجانی به این «مقام»، آنهم در برابر حذف کامل و بیقید و شرط حداد عادل مسئلة بیاهمیتی نیست؛ لاریجانی مهرهای است به تمام معنا سوخته و از میان رفته. و در واقع، بر خلاف آنچه برخی مینمایانند، جایگزینی حداد عادل با وی به هیچ عنوان نقطة آغاز سیاستی جدید در مسائل داخلی و یا خارجی کشور نمیتواند تحلیل شود. با «انتصاب» علیلاریجانی به مقام ریاست مجلس، این اصل کلی علنی شده که حکومت اسلامی در دور باطل افتاده. این «انتصاب»، در عمل پیامی است روشن از جانب حاکمیت به جامعه: هیچ نوع سیاست و یا برخورد اجتماعی و اقتصادیای که بتواند در این مقطع از نظر افکار عمومی در ایران، «نوین» و نوآورانه تلقی شود، در برنامة حکومت اسلامی قرار ندارد! این است پیام واقعی حکومت اسلامی با انتصاب یک مهرة سوخته و نابود شده به مقام ریاست مجلس قانونگذاری! در این راستا، روزهای آینده برای حکومت اسلامی حکایت واپسین لحظات بیمار محتضری است که خود نیز انتظار مرگ میکشد.
ولی همانطور که میدانیم این نوع حکومتها به دلیل دستنشاندگی، وابستگی و برخوردهائی مستبدانه که طی سالیان دراز با ملت داشتهاند، در ساختار خود به نوعی مالیخولیای قدرتنمائی دچار میشوند. این «بیماری» سیاسی ابعاد مختلفی دارد ولی مهمترین بعد آن قبول این پیشفرض احمقانه است که در ادارة امور کشور، بازگشت به سیاستهای گذشتة رژیم همیشه امکانپذیر خواهد بود! و در همین راستاست که خروج از بحران فعلی را حکومت اسلامی در نوعی بازگشت به گذشته جستجو میکند. همانطور که دیدیم، به دلیل فروپاشی در ساختار قدرت، دستهائی در بطن حاکمیت جهت «افشاگری» باز گذاشته شده. و در این میان پس از «اوباشگیری»، با پایان گرفتن برنامة «هستهای»، و عزل و نصبهای روزانه در مقامهای امنیتی و اقتصادی، که در واقع نشانة شتاب در فروپاشی این حاکمیت استعماری است، برخی وابستگان به این دستگاه حکومتی دست به افشاگریهای «امنیتی» نیز میزنند! اینکه تا چه حد این «افشاگریها» منعکس کنندة واقعیت رخدادهاست، آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست؛ مهم این است که چنین «افشاگریهائی» در سطح جامعه پخش میشود.
در همین راستا شاهدیم که در پاسخ به اینگونه «افشاگریها»، گروههائی که خود را «اصلاحطلب» مینامند، از نو میدانداری در سطح جامعه را آغاز کردهاند. اینان از یک سو به دلیل انتخاب یک فرد «بیوجهه» به مقام ریاست مجلس، فردی که فاقد هر گونه «خط سیاسی» مشخص است، شدیداً به آیندة تشکیلاتی خود امیدوار شدهاند، و از سوی دیگر به دلیل دست و پا زدن در همان «مالیخولیای» قدرت استعماری، بر این پیشفرض پای میفشارند که هر گاه بخواهند شرایط گذشته در اختیارشان قرار خواهد گرفت! به عبارت سادهتر، اگر اینان در ذهن پوسیده و بیمار خود جامعه را از تحرک باز داشتهاند تا حاکمیت وابستة اسلامی را محفوظ نگاه دارند، تا به آن حد به عملکرد خود و اربابانشان اطمینان دارند که حتی جبر زمان و نتایج سیاسی و اجتماعی برخاسته از چنین جبری را نیز حاضر نیستند در محاسبات خود منظور کنند! از طرف دیگر، کل این حاکمیت ـ در این مقطع دیگر اصلاحطلب و غیره مطرح نیست ـ از شرایط نوین به شدت به وحشت افتاده، و سعی تمام دارد که به نقطة «امن» گذشتهها پناه ببرد. به یاد داریم که این «وحشت» در بطن دستگاه فاشیسم، در دوران «وانفسای» حکومت خاتمی چگونه به فضائی جان داد که آنروزها «اصولگرائی» میخواندند! هر چند که هنوز، پس از گذشت سه سال از حاکمیت همین به اصطلاح «اصولگرایان»، «پایههای» این نظریة مندرآوردی و بیسروته، جز «چند دهان» روضه، هیچ نبوده! راستش را بگوئیم، این «برچسبسازیهای» سیاسی از پایه و اساس فقط مردمفریبی است؛ فرصتسوزی است و وقتگرفتن، در راه فراهم آوردن زمینة چپاول منابع ملی ما ایرانیان توسط بنیادهای سرمایهسالاری بینالمللی. همانها که «زبانمان لال»، در شرایط دیگری ممکن است امکان چپاول منابع نفت و گاز، سرمایهها و مغزها و نابودی این مملکت را از دست بدهند! ملالی جز این نیست.
بهترین نمونه از اینگونه اوباش «برچسبدار»، که در فضای اختناق حاکم بر کشور، ردای سیاستمداری بر تن کردهاند، در بطن سازمان فاشیستی «مجاهدین انقلاب اسلامی» و «جبهة مشارکت» یافت میشود. در این میان نخست به مصاحبة «سرنوشتساز» بهزاد نبوی، پادوی نفتفروشان غرب، و نوچة میرحسین موسوی نگاهی میاندازیم. بهزاد نبوی، از جمله «فرهیختگان» سیاسی این حاکمیت است که در چرندگوئی، بیسوادی و جهل شاید در نوع خود بینظیر باشد؛ این «مقام» شامخ، مسلماً در حاکمیتی که حماقت یکی از اصلیترین «ویژگیهای» شخصیتهای سیاسی آن است، مشکل به دست میآید، با این وجود میباید اذعان داشت که، «حاج بهزاد» واقعاً شایستة اسکار «حمار اسلامی» هستند!
مصاحبة ایشان که در تاریخ 3 خردادماه 1387 در سایت «نوروز» منتشر شده؛ مصاحبهای است بسیار کسالتبار که همچون دیگر «افاضاتشان» مشکل میتوان مطلب قابل توجهی در آن یافت. این مصاحبه با تیتر « نه تنها بين اصلاح طلبان، بلکه بين بسياري از گروههاي مستقل هم آقاي خاتمي بي بديل است»، آغاز شده، و در اصل گویا جهت «تجلیل» از مقام والای «سیدخندان» صورت گرفته! ولی جهل مرکب مصاحبه شونده، نهایت امر کار را بجائی میرساند که همین مصاحبه در آخر کار تبدیل به چماقی برای نابودی سیداردکانی میشود؛ اینهمه از قبل فرهیختگی «حاج بهزاد»!
خلاصة امر، «برادر» نبوی توضیح میدهند که ایشان عضوی از جریان «چپاسلامی» هستند. یادآور شویم که، این جریان همان است که تخم لق «نبرد با آمریکا» را، همزمان با موضعگیریهای حزب توده، توی لپ اوباش، چاقوکشان و روحالله خمینی ترکاند ـ و از 7 سازمان و گروه تشکیل میشود! البته جهت آشنائی با این 7 گروه «برادر»، که با 7 خواهران نفتی هم حتماً ارتباطی ندارند، راه درازی نمیباید پیمود! گروههای اوباشی هستند که پس از کودتای 22 بهمن توسط فالانژهای ساواک در حوزهها، بازار، و خصوصاً مراکز آموزش «بسیارعالی» کشور، و تحت حمایت نانخورهای محافل آمریکائی همچون قارچ در ایران از زمین روئیدند. البته نوع «راستگرا» و اصولگرای این «قارچهای» سمی هم وجود دارد، که فعلاً به آنان نمیپردازیم.
بله، این جریان «چپاسلامی» که از 7 گروه تشکیل میشود، شامل تشکیلات «مجاهدین انقلاب» نیز خواهد شد! و به نقل از جناب وزیر صنایع سنگین «سابق»، چپاسلامی به این نتیجه رسیده بود که «مهندس» میرحسین موسوی، جلاد اوین، نخستوزیر جنگ فرسایشی «امامخمینی»، و وصلة ناجوری که به قول خودش طی دوران نخستوزیری هر روز با استعفائی در دست به دیدار خمینی رفته، میباید «نامزد» انتخابات ریاست جمهوری جمکران در دور هفتم میشد! ولی پس از رفت و آمد فراوان، گویا جناب «مهندس» به قول و قرارهایشان عمل نمیکنند و از نامزدی کنار میروند، و «حاج بهزاد» در این مصاحبه عنوان میکنند:
« اين براي جريان چپ و شوراي هماهنگي گروههاي خط امام شوک عظيمي بود.»
خلاصة مطلب بهزاد نبوی بند را حسابی آب میدهد، و صریحاً میگوید، از آنجا که کس دیگری را نداشتیم و «جناب» مهندس هم پای پیش نگذاشت، به سراغ آقای خاتمی رفتیم! بله، این است جریان برگزیده شدن فردی به نام محمد خاتمی، در چارچوب سیاستهای جاری کشور ایران! مسلماً اگر «مهندس» تشریف میآوردند، به دلیل سوابق درخشانشان حمایت کمتری صورت میگرفت و بساط «قهرمانسازی» استعمار در ایران به نتیجة مطلوب نمیرسید. در واقع نبوی و «چپگرایان» اسلامی به صورتی کاملاً تصادفی گویا استعداد بسیار خوبی کشف کرده بودند، چرا که در ادامه میفرمایند:
«ما تصور نميکرديم آقاي خاتمي بتواند چنين رائي به دست آورد»!
اتفاقاً ما اطمینان داشتیم که چنین «حادثهای» رخ خواهد داد! چون آنها که سیدخندان لعنتی را از صندوقهای مارگیری امامزمان بیرون کشیدند، احتیاجی به «شمارش» آراء ندارند! و دیدیم که بعدها در دوران مهرورزی نیز «شمارش» واقعی آراء چگونه صورت گرفت! حاجبهزاد که گویا خود متوجه به آب دادن بند شده، در ادامه به قصد درست کردن «قضیه» به صراحت میگوید:
«آنچه در بدو امر براي آقاي خاتمي مطرح بود، اين بود که به عنوان يک نامزد انتخابات مطرح باشد نه به عنوان يک رئيس جمهور.»
بله، ایشان قرار نبود «رئیس جمهور» بشوند، قصد نقش آفرینی بر صحنة نمایشات «دمکراسی جمکران» را داشتند، که پروژة «کودتای» طراحی شده در غرب، محکم روی کمرشان خورد و چاردستوپا مثل قورباغهای که زیر چرخ ماشین له شده، از توی صندوقها بیرون کشیده شدند! میبینیم که حماسة «دوم خرداد» ریشه در چه فاضلابی دارد. فردی که حقانیت «فرضی» او از سوی بوقهای تبلیغاتی، طی یازده سال گذشته گوش ملت ایران را کر کرده، و امروز نیز از جمله «عزیزان» حزب توده، برخی اوباش سلطنتطلب، اوباش تحکیم وحدت، مجاهدینانقلاب، و هزار و یک تشکیلات خلقالساعة دیگر است، گویا فقط تصادفاً از محلی عبور میکردهاند، که همای سعادت بر شانهاشان نشسته؛ و نامزد «تشریفاتی» انتخابات جمکرانیها شدهاند! واقعیت همین است! و اینرا بارها گفتهایم که این حکومت نه تنها متشکل از مشتی اوباش و اراذل دستگاه استعمار است که نمیتواند پدیدهای به نام «انتخابات» داشته باشد؛ حال این امکان فراهم آمده که همین واقعیت را از زبان دستاندرکاران حاکمیت شترگاوپلنگ جمکران بشنویم! جناب نبوی بالاخره تیر خلاص را هم در چلةکمان گذاشته، ارزانی کلة کچل سیدخندان عزیزتر از جاناشان میکنند و میفرمایند:
«کارگزاران هم چون به نامزد مطلوب ديگري نرسيدند نهايتاً به سراغ آقاي خاتمي آمدند و از ايشان حمايت کردند.»
ایبابا! آیا به غیر از ملت ایران، کسی بود که از آقای خاتمی حمایت نمیکرد؟ اگر کارگزاران هم از آقای خاتمی حمایت میکردند، پس دیگر بلبلزبانیهای حضرت خاتمی در مخالفت با بساط رفسنجانی چه بود؟ حال که خاتمی به صورتی کاملاً «اتفاقی» رئیس جمهور شده، و کاملاً اتفاقی بر علیه کارگزاران سخنرانی میکرده، حتماً به صورتی کاملاً اتفاقی هم «چپگرا» از کار در آمده! نظر حاج بهزاد را در این مورد میباید پرسید. ولی میبینیم که همه چیز دست خداست! بیخود نیست که ملایان مرتب زیر ریش و پشمشان ورد میخوانند و هی میگویند «اللهاکبر!» و بیدلیل نیست که از قدیم گفتهاند، «دشمن دانا بلندت میکند، بر زمینات میزند نادان دوست!» البته در شناخت دوست و دشمن حاجخاتمی نمیباید شتاب به خرج داد. چرا که اگر عمال این حاکمیت از بیخ همگی اوباش و ارذلاند، این مصاحبهها بیدلیل پخش نمیشود. حال که سخن از نادانی به میان آمد شاید بهتر باشد به بررسی اطلاعیة «جبهة مشارکت» در مورد قتلهای زنجیرهای و آشوب دانشگاهها در اوائل حکومت خاتمی بپردازیم، چرا که ریشة انتشار «مصاحبة» بهزاد نبوی را میباید در «افشاگریهائی» جستجو کرد که از طرف برخی مقامات وابسته به محافل امنیتی اخیراً در مورد قتلهای زنجیرهای و آشوبهای دانشگاهی مطرح شده!
همانطور که میدانیم حسینیان، یکی از اوباش ساواک پهلوی که پس از کودتای 22 بهمن، در وزارت اطلاعات حکومت اسلامی جا خوش کرده، ادعاهائی بر علیه خاتمی و جریان «دوم خرداد» مطرح نموده. البته با مختصری که در بالا آمد خوانندگان با «ریشههای» حماسة دوم خرداد آشنائی بیشتری پیدا کردهاند، آنهم نه از زبان یک کافر حربی و ضربی چون نویسندة این وبلاگ، که از زبان یک مسلمان دوآتشه و نمازخوان و امامپرست به نام بهزاد نبوی! ولی در هر حال حسینیان گویا میخواهد برخی مقامات وزارت کشور حضرت «سیدخندان» را به جرم توطئه و اقدام جهت براندازی به دادگاه بکشاند! در اینکه چنین کاری شدنی است یا خیر، جای حرف باقی است، چرا که میدانیم در جهان سیاست هر کاری، هم شدنی است و هم غیرممکن! بستگی دارد که «باد از چه طرف بوزد!» ولی از آنجا که جبهة مشارکت قسمت اصلی اطلاعیة خود را از روی سایت مشارکتچیها «سانسور» کرده، ما مجبور شدیم این قسمت را، از روی سایتها و خبرگزاریهای دیگر برای خوانندگان نقل کنیم. این «جبهه» پس از مظلومنمائی و حقطلبی «اصلاحطلبان» که در حکومت اسلامی آخرین «مدروز» است، جهت توجیه وضعیت مبهم پروندة قتلهای زنجیرهای و اوباشبازیهای متداول طی حکومت خاتمی که اوج آن بحران دانشگاه بود، چنین استدلال میکند:
«اگر پرده پوشیها و مصلحت اندیشیهای بیدلیل نبود، ابعاد وسیعتری از شبکه به هم پیوسته این دو جنایت افشا میشد و طبعا بسیاری از بحران آفرینیها و دسیسه چینیها که علیه دولت اصلاحات در سالهای بعد صورت گرفت اتفاق نمیافتاد.»
میباید به «اصلاحطلبان» تبریک بگوئیم چرا که با انتشار چنین اطلاعیهای عملاً برای خودشان «پاپوش» درست کردهاند. میباید از این «جریان»، که چگونگی شکلگیریاش را بالاتر از زبان یکی از مؤسساناش شنیدیم، بپرسیم، مگر یک دولت میتواند به دلیل پردهپوشی و مصلحتجوئی جنایاتی چون قتلهای زنجیرهای، و یا یک آشوب اجتماعی که نتایجی بینهایت مخرب بر جامعه داشته زیر سبیل در کند؟ هیچ دولتی در هیچ کشور دنیا چنین ادعای محکومکنندهای، آنهم از زبان «طرفداران» خود مطرح نکرده که مشارکتچیها چنین کاری میکنند. اگر مصلحتجوئیهائی در چنین مواردی صورت میگیرد، پس از تحمیلشان بر شرایط، دیگر کسی حرفی از آنها به میان نمیآورد. خلاصه بگوئیم این «کودکستان» سیاسی که تحت عنوان جبهة مشارکت باز کردهاید، فقط یک خانم ناظم با «چوبخط» کم دارد!
ولی همانطور که در بالا گفتیم این میدانداریها به دلیل احساس وحشت است. حاکمیت میخواهد در گذشته جا خوش کند، در دورانی که احساس آرامش بیشتری میکرده، و حال که اوضاع آشفته شده هر کدام از این کرکسها به اجسادی که بر زمین افتادهاند حملهور شدهاند. یکی مچ «درینجفآبادی» را میگیرد، یکی حسینیان را محکوم میکند، و آخری رفته سراغ خاتمی! ولی مهم این است که در اعلامیة جبهة مشارکت به صراحت اعلام شده که مسئولان میدانند کدام محافل در این قتلها دست داشتهاند. ولی ما نمیدانیم چرا حرفی از محافل حامی دولت احمدینژاد در هیچ یک از این بحثها پیش نمیآید؟ شاید اینهمه جار و جنجال فقط برای قراردادن مهرورزی خارج از دایرة «بحران» باشد! حتماً در سالهای آینده باز هم بهزاد نبوی در مصاحبهای خواهد گفت: به صورتی کاملاً اتفاقی، سیدخندان کاری کرد که احمدینژاد دوباره انتخاب شود! میبینیم که حق با بهزاد نبوی است، خاتمی در جهان «بدیل» ندارد!
...
۱ نظر:
salam agaye saeed-saman
man az vagti ba weblog e shoma ashena shodeam masaeli ke dar iran migozarad ra kheyli behtar mifahmam va az in babat az shoma tashakkor mikonam .
eradatmande shoma salar
ارسال یک نظر