بالاخره «تخمطلای» انتخابات میاندورهای مجالس قانونگذاری ایالات متحد گذاشته شد، و با وجود آنکه هنوز «برخی» رسانهها پیروزی کامل دمکراتها بر جمهوریخواهان را «حتمی» قلمداد نمیکنند، با توجه به هم آنچه تاکنون «قطعی» شده، این پیروزی در نوع خود «تاریخی» است. چرا که چنین تغییرات وسیعی در آرایش سیاسی کنگره و مجلس نمایندگان ایالات متحد، عملاً هیچگاه نتیجة «انتخابات میاندورهای» نبوده است. جرج والکر بوش، در اولین عکسالعمل به نتایج «تکاندة» این انتخابات، فرد «مشکلآفرین» دولت خود، یعنی رامسفلد، وزیر دفاع را، که اکثر رسانهها از او به عنوان مقصر اصلی تمامی ناکامیهای سالهای جرج بوش یاد میکردند، و فاجعههای نظامی در عراق و افغانستان بازتاب ندانمکاریهای شخص وی قلمداد میشد، از کار بر کنار کرد. باید اذعان داشت که برکناری رامسفلد، خارج از آنکه یک نتیجة مستقیم و غیرقابل بحث این شکست انتخاباتی است، مفری برای جرج بوش نیز به شمار میرفت؛ نه تنها مخالفان جرج بوش، بلکه دوستان نزدیک کاخسفید نیز همگی در کمین «قربانی» کردن رامسفلد نشسته بودند. خروج رامسفلد از پنتاگون پیوسته از طرف مخالفان دولت بوش «درخواست» شده بود؛ و این پیگیری از نظر سیاسی رامسفلد را در واقع تبدیل «گوشتی» کرده بود که، دولت بوش در هنگامة بحرانهای سیاسی، از نوعی که در انتخابات میاندورهای اخیر تجربه شد، جهت ارائه به رسانهها، افکار عمومی و آرام نگاه داشتن مخالفان، قرار بود آنرا در دم لولة «توپ» بگذارد.
اگر فراموش نکرده باشیم، همین آقای رامسفلد، طی بحران شکنجههای «اعلام» شده از جانب رسانهها در ابوغریب، و سپس در گوانتانامو، حداقل یک پای در «اخراج» از کابینه داشت. و فقط «حمایتهای» شخص جرج بوش از وی ـ حمایتهائی که در پایه مسلماً محدود به شخص ریاست جمهور نمیشد ـ توانست از این «اخراج» جلوگیری به عمل آورد. صاحبنظران حضور رامسفلد در پنتاگون را امری بسیار پیچیده تحلیل میکنند. نخست آنکه وی پیشتر نیز به سمت وزارت دفاع گماشته شده بود، و در همان دوران نیز، شکستهای رسوائیآور انتخاباتی تا حدود زیادی نتیجة سیاستهای «غلط» وزارت دفاع تحلیل شد. کسانی که با سیاستهای حاکم بر پنتاگون آشنائی دارند، معتقدند که رامسفلد جهت بازسازی نیروهای نظامی تحت فرمان «پنتاگون» پای به وزارت دفاع گذاشته بود؛ این بازسازی مسلماً نتیجة مستقیم «فروپاشی» دیپلماسیهای جنگسرد بود. به عبارت دیگر، ایالات متحد دیگر نیاز چندانی به تجمع نیروهای نظامی در اروپای شرقی نمیدید؛ نیروهائی که برای مقابله با حملات «احتمالی» اتحادشوروی سابق بسیج شده بودند. ولی تحقق چنین «بازسازی» نظامی، به هیچ عنوان از نظر «تشکیلاتی»، از نظر «مالی» و سیاسی کار سادهای نبود. در واقع رامسفلد میبایست مسیر حرکت صدها میلیارد دلار بودجة نظامی را در بطن اقتصاد ایالات متحد تغییر میداد؛ چنین کاری نه تنها برای رامسفلد «دوستان» زیادی تأمین نمیکرد که، بر تعداد دشمناناش هم میتوانست بیافزاید.
ریشة تبلیغات وسیع رسانههای آمریکائی بر محور «شکستهای» ارتش آمریکا در عراق، و امروز ناکامیهای روزافزون این ارتش در افغانستان را، میباید در چارچوب همین «تقسیم» دوبارة منابع مالی پنتاگون در میان «تفنگفروشان» جستجو کرد. ولی خروج رامسفلد از وزارت دفاع، مشکل میتواند نشانة پایان یافتن یک دیپلماسی جنگی به شمار آید. چرا که «فلسفة» وجودی نئوکانها، هر چند که این فلسفه پس از دومین مرحلة انتخابات جرج بوش به شدت در بطن کابینه تضعیف شد، هنوز عامل اصلی در تشکل سیاسیای به شمار میآید که ایندولت بر محور آن شکل گرفته. اصولی از قبیل «جهانیشدنبازارها»، «مبارزه با تروریسم»، «گسترش دمکراسی»، «بالا نگاه داشتن قیمت نفت خام»، و ... با رفتن رامسفلد تغییری نخواهد کرد. هر چند که هر کدام از این اصول، با آنچه معنا و مفهوم اصلی آن میتواند به شمار آید، میلیاردها سال نوری فاصله دارد، این روندها که از آغاز قدرتگیری «نئوکانها» بر سیاست خارجی و داخلی آمریکا سایه انداخته، طی دو سالی که از حکومت جرج بوش باقی مانده، هنوز خطوط اصلی دولت به شمار خواهند آمد.
از طرف دیگر، جایگزینی رامسفلد با یک کارمند عالیرتبة سازمان سیا، خود نیز مسئله آفرین است. سازمان سیا به هیچ عنوان از خطوط راهبردی «رامسفلد» پیروی نمیکرد، و اصولاً، صاحبنظران در امور داخلی آمریکا معتقدند که پیوسته نوعی «تقابل» غیرقابل حل میان پنتاگون و سازمان سیا، از دیر باز وجود داشته است. تقابلی که به عقیدة برخی میباید ریشههایش را در شکستهای پیدرپی در کرةشمالی و سپس در فروپاشی ارتش آمریکا در نبرد ویتنام جستجو کرد.
در اینجا، ناگزیر به مطالب پیشین در همین وبلاگ اشاراتی خواهیم داشت؛ آنزمان که شاهد فروپاشی ارتش اسرائیل در برابر ارتشی بودیم که، رسانههای بینالمللی شبهنظامیان «حزبالله» لقب دادند، در همین وبلاگ آوردیم که شکست ارتش اسرائیل از هیچ نظر نمیتواند یک راهبرد نظامی از جانب دولتهای ضعیف و دستنشاندهای چون ایران، سوریه، و یا تشکیلات شبهنظامیای چون حزبالله تلقی شود. نتایج این شکست، در یک وبلاگ مستقل تحت عنوان «پایان کار نئوکانها» تشریح شد. در واقع، در همان روزها مشخص شده بود که برنامة نظامی رامسفلد، که با بهرهگیری از شرایط جنگی در افغانستان و عراق میبایست فرضاً بازسازی ارتش ایالات متحد را به صورتی تأمین کند که «برندة» بیقید و شرط هر نوع «نبرد» در سطح جهانی باشد، با شکست کامل روبرو شده بود؛ شکست در جبهة لبنان نشان داد که در این بازسازی اصولی، ارتش روسیه از پنتاگون به مراتب بهتر عمل کرده. با کنار گذاشته شدن «طرحهای» رامسفلد از پنتاگون، شخص وی نیز از نظر سیاسی دیگر مرده بود؛ ولی قرار دادن جسد بیجان یک «کارمندعالیرتبة» امپریالیسم آمریکا در برابر کرکسان رسانههای جهانی، نیازمند مناسبتی است، این مناسبت را «شکست انتخابات میاندورهای» در اختیار جرج بوش و دوستاناش قرار داد.
۱ نظر:
با همهی اینها فکر میکنی که سیاستهای زورگویانهی آمریکا که حتی با عوض شدن متعدد رییسجمهورهای مختلف ادامه داره تغییر میکنه؟ من که فکر نمیکنم :(
ارسال یک نظر