در شرایطی که جنگ «نرم» و نمایشی محافل در داخل
مرزهای ایران همچنان ادامه دارد، و
خصوصاً پس از برگزاری «انتخابات» مجلس که بیشتر تزئینی بود، و به انتصاب «برادران» همکار و همفکر منتهی
شد، شاهدیم که «آرامش» بر مسائل داخلی حاکم
شده. از قدیم
گفتهاند، «آرامش پس از طوفان میآید!» ولی اینبار قضیه متفاوت است؛ این نوع «آرامش» پیش از طوفان برقرار شده.
دلیل نیز روشن!
حکومت ایران هر گونه ابتکار عمل در زمینههای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را از دست داده. در داخل
مرزها، ژستهای متمدنانة احمدینژاد که
نهایت امر توانست در برابر «بحرانهای» حجابپرستی و «بدحجابگیری»، ساخته و پرداختة «خط امام» و باند «موسوی ـ
خاتمی» مقاومت کرده و تا حدودی آرامش را به جامعه بازگرداند، با
ارزش است. ولی این عملیات و جلوگیری از
«رسانهای» کردن «وقاحت» در سطح جامعه مسلماً جهت خروج از مجموعه بحرانهای
اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیای که گریبان
کشور را گرفته کفایت نخواهد کرد. دولت فعلی، طی چند
ماهی که به پایان دورهاش باقی مانده، میباید
چندین و چند دستاورد پایهای و اساسی کسب کند. و برای چنین کاری نه زمان کافی در اختیار دارد، و نه از امکانات سیاست داخلی برخوردار است. در
نتیجه، پس از پایان کار دولت احمدینژاد، یا همین سکوت «مرگبار» که نتیجة دودلی محافل
استعماری در مورد «سرنوشت» ملت ایران است، دوباره بر مسائل کشور حاکم خواهد شد، و یا ایران پای در بحران گستردة اجتماعی و سیاسی
میگذارد. از آنجا که جهت تحلیل مسائل
داخلی میباید منتظر عکسالعملهای بینالمللی باشیم، ایران را در همین تعلیق سیاسی رها کرده به
بررسی «چشم طوفان» خواهیم پرداخت. طوفانی
که در فرانسه و اروپا به راه افتاده.
سرانجام انتخابات فرانسه به پایان رسید و پس از سالها
حاکمیت بلامنازع راستگرایان و گلیستها، حزب سوسیالیست بر اریکة قدرت نشست. تفاوتها
میان دولتهای راستگرا و چپگرا در فرانسه شاید آنقدرها برای مخاطب فارسی زبان از
اهمیت برخوردار نباشد، در نتیجه سخن گفتن
در مورد این «تفاوتها» بیشتر اتلاف وقت خواهد بود تا بررسی. با این وجود،
نمیباید فراموش کرد که «چارچوب» چپگرائی در تاریخچة حزب سوسیالیست
فرانسه، همچون اغلب احزاب سوسیال دمکرات
اروپای غربی، آنقدرها مشخص و معین
نیست. این حزب میتواند با جریاناتی از
راستمیانه گرفته تا چپهای «تندرو» همکاری و همراهی مقطعی داشته باشد، چرا که بورژوازی حاکم در عمل «کت» همة اینان
را محکم بسته و خارج از صلاحدید رأس هرم حاکمیت هیچ تصمیمی در اینکشورها گرفته
نخواهد شد. با این وجود،
بازگشت سوسیالیستها به قدرت در فرانسه همیشه با گسترش نوعی نگرش «اجتماعی»
توأم بوده؛ نگرشی که در تخالف آشکار با راستگرائی و گلیسم
قرار میگیرد.
حال باید ببینیم،
حاکمیت بورژوازی فرانسه به چه دلیل تصمیم گرفته پروسههای «سودجوئی» و
«سرمایهدوستی» متداول را با نوعی نگرش اجتماعی و رفاهی جایگزین کند. پروسههائی
که «راستگرایان» حاکم، طی سالهای دراز مبلغان
سینهچاکاش بودند؟ به استنباط ما بحران «ساختگی» مالی، که ساخته و پرداختة همین حاکمیت بورژوائی است، و بر
اساس آن قرار بود در اروپا فشارهای گستردهای بر طبقة متوسط اعمال شود، به نتایجی که محافل تصمیمگیرنده و پشتپرده در
انتظارش بودند نیانجامیده. خارج از تمامی بحثهای مربوط به امور مالی و
نقدینگی، به طور مثال،
با اعمال فشارهای فزاینده بر
یونان، ایتالیا و اسپانیا نه تولید ناخالص
ملی این کشورها بالا رفت؛ نه نرخ بیکاریشان
پائین آمد؛ و نه حاکمیت توانست مطالبات
گستردة عمومی را به طور مطلوب و ممتد «سرکوب» کند!
و از آنجا که در اروپای غربی هنوز کودتای نظامی و
سرکوب عمومی «مدروز» نشده، و این نوع سرکوبها فقط از طریق بازگشت به
«فرانکیسم» و فاشیسم امکانپذیر میشود، ظاهراً بورژوازی زیان ادامة این سیاستها را بیش
از منفعتشان تحلیل کرده و به همین دلیل دست از تحرکاتاش برداشته؛ فرانسوا
اولاند را با شعارهای «رفاه عمومی» از صندوق بیرون کشیده!
بله، سرمایهداری جهانی که با هدف ایجاد روابط
اجتماعی و اقتصادی «نوین» در اروپا به دنبال تحکیم الگوهای «چینی» و اروپای شرقی
پساشوروی در این منطقه اسباش را زین کرده بود،
به دلائلی که در بالا آوردیم موجودیتاش را با خطرات استراتژیک جدیتری
روبرو دید. و به همین دلیل نیز همچون ماشین مشتیممدلی
«دنده عقب» گرفته، با دود و بخار و
سروصدای فراوان همان شعارهائی که قصد حذفشان از صحنة سیاست داخلی را داشت به
تیتر نخست رسانهها بازگرداند. پیروزی فرانسوا اولاند از این تغییر سیاست
سرچشمه میگیرد.
اما حضور فرانسوا اولاند در کاخ ریاست جمهوری فرانسه
مسائل دیگری نیز در قفای خود پنهان دارد.
خارج از بازنگری در سیاستهای سنتی فرانسه در خاورمیانه و آسیای مرکزی که به
صورت شتابزده در وبلاگ «کار روکار» مطرح شد،
فرانسه در گام نخست میباید سیاستهای
نوینی برای اتحادیة اروپا تدوین کند. به
طور مثال، این اتحادیه دیگر نخواهد توانست
زیر سبیل مسکو موشدوانی کرده، مطالبات
نظامی و استراتژیک لندن و واشنگتن را به عنوان «سیاستهای اتحادیه» و یا آرای
عمومی اروپائیان به خورد مسکو بدهد.
مسلماً در چارچوب همین تجدید نظرها میباید بازنگری در سیاستهای استراتژیک
سازمان ناتو در اروپای شرقی، خصوصاً در ارتباط با کشورهائی مد نظر قرار گیرد
که حساسیت شدید روسیه را برمیانگیزند. بیدلیل
نیست که در این بلبشو، وضعیت سیاسی کشور یونان
که در آن اکثریت با ارتدوکسهاست تا این حد «قمر در عقرب» شده!
در چارچوب همین بازبینیها، از آنجا که پس از فروپاشی دیوار برلن، هر گاه مسکو یک گام به پیش گذاشته، لندن گامی به عقب برداشته، پر واضح است که بازبینی نوین که با آغاز کار
دولت سوسیالیست فرانسه پایهریزی خواهد شد،
برای لندن نیز نقشی متفاوت با گذشتهها در نظر گیرد. شاید
منبعد میباید از لندن، نه به عنوان یک
مرکز تصمیمگیری استراتژیک، که فقط به
عنوان یک پایتخت «کلان سرمایهداری» غربی سخن به میان آورد. به طور
خلاصه، همان خوابی که استراتژهای غرب برای
روسیه دیده بودند، و بر اساس آن قرار بود اینکشور از رتبة «ابرقدرتی» به جایگاه
یک کشور اروپائی پرتاب شود، اینک در مورد لندن
«تعبیر» شده. به همین سادگی! با
بازگشت پوتین به قدرت، سیاستها و مطالبات «آسیائی ـ اقیانوسیة» روسیه
بار دیگر در رأس «تقویم کرملین» قرار گرفته و مشکل میتوان برای انگلستان جائی در
این مسیر متصور شد.
به همین دلیل فشارهای مسکو بر واشنگتن افزایش یافته، چرا که
دمکراتها معمولاً به لندن نزدیکاند، هر چند از قبول این هماهنگیها سر باز میزنند. در
دنبالة همین فشارهاست که دیدار مقامات
روسیه و واشنگتن عملاً به حال تعلیق درآمده، و کشورهای
اتحادیة اروپا، در رأسشان آلمان، تمامی
تلاش خود را به خرج میدهند تا از حضور فوتبالیستهای اروپای غربی در مسابقات
«یورو 2012» که قرار است در اوکراین برگزار شود جلوگیری به عمل آورند! بهانه نیز روشن است: یک نخستوزیر
سابق در اوکراین به دلائلی زندانی شده و اینان چنین استدلال میکنند که این عمل
صحیح نیست! ولی با شناختی که از انساندوستی این جماعت داریم،
و
دیدیم که چگونه هزاران ایرانی را توسط «پیروان خط امام» در زندانها سر به نیست
کردند و ککشان هم نگزید، زندانی شدن خانم «تیموشنکو» آنقدرها عرق به
پیشانی لندن نیانداخته، اصل مسئله را در
جای دیگری میباید پیگیری کرد.
مشکل این است که زندانی شدن ایشان در عمل، پروسة تبدیل روسیه به یک کشور اروپای شمالی را
به زیر سئوال برده. چرا که در رأس برنامههای
خانم تیموشنکو ورود اوکراین به اتحادیة اروپا و سازمان ناتو قرار داشت. اهدافی
که به دلیل نتیجة «انتخابات» سال 2010 و ریاست جمهوری «ویکتور یانکوویچ» به حال
تعلیق در آمد. نتیجة این تعلیق نیز در برابر ماست: عقب نشستن بریتانیا و شاخکهایاش در اتحادیة
اروپا در برابر سیاستهای روسیه.
حال دولت فرانسوا اولاند میباید بین پروسة مورد نظر
لندن و مطالبات مسکو، در قلب اتحادیة اروپا نوعی هماهنگی ایجاد
نماید. به طوریکه نه سبیل قزاقها بسوزد
و نه شعلههای آتش به دامن علیاحضرت بیافتد!
به عبارت سادهتر، بورژوازی اروپای غربی شانسی برای راستگرایان در
این میانه نمیدید، و به همین دلیل نیز
«اولاند» رژیم لاغری گرفت. یادآور شویم
ایشان زمانیکه قرار شد به مقام ریاست جمهوری «نائل» آیند سریعاً رژیم لاغری
گرفتند! و عین کشتیگیرها «وزن عوض» کردند
تا شانس دستیابی به مدال داشته باشند؛
چرا که با آن هیبت عجیب و غریب و اضافه وزن مشکل میشد برایشان رأی جمع
کرد. روشنتر بگوئیم با آن شکم و کلهپاچه
و سیرابی، ممکن بود نیکولا سرکوزی زیر دوخم اولاند را
بگیرد، یا «فتیلهپیچاش» کند.
مسئلة دیگری که مسلماً دولت جدید سوسیالیست فرانسه با
آن روبرو خواهد شد، معضل جبلالطارق است. جبل
الطارق، یکی از مهمترین آبراههای جهان به شمار میرود و همچون دیگر شاهرگهای
حیاتی در دست ارتش انگلستان است. سرزمین
جبلالطارق از سدهها پیش قسمتی از خاک اسپانیا بود، ولی حاکمیت انگلستان با شعار، «مال خودم مال خودم، و مال همه هم مال خودم»، این
«آبراه» را پشت قبالة علیاحضرت انداخته. و یکی از دلائلی که راستگرایان اسپانیا با
«قدرت» تمام در «انتخابات» اخیر پیروز شدند، و به
قولی حتی «زاپاتهرو»، نخست وزیر سابق
سوسیالیست اینکشور نیز به آنها رأی داد، فقط و
فقط این بود که مسکو بداند و آگاه باشد که جبلالطارق مال فرانکیستهاست؛ و فرانکو
هم که میدانیم نوکر انگلیس بوده!
ولی در نبرد استراتژیکی که اینک در جریان اوفتاده
«قضیه» به این سادگیها نمیتواند رفع و رجوع شود. در عمل یکی از دلائل «بحران فزایندة» سیاسی
یونان قرار گرفتن این مجمعالجزایر بر سر راه ورود کشتیهای روسیه به درون مدیترانه
است. اگر قرار است برای «ورود» این کشتیها
به مدیترانه اینهمه گوسفند در یونان قربانی شود،
ببینید برای تأمین راه خروج این
کشتیها در جبلالطارق چند گله گاو قربانی خواهد شد! و به
همین دلیل است که سفر اخیر «پرنس ادوارد» به جبلالطارق «خشم» ملکة اسپانیا را
برانگیخت، و ایشان یادشان آمد که این آبراه اصلاً متعلق به
اسپانیاست، و به همین دلیل با دربار انگلستان قهر
کرده، به دعوت علیاحضرت الیزابت دوم جواب «رد» دادند!
ولی همه میدانند که حاکمیت لندن بر جبلالطارق به
اوائل قرن هجدهم باز میگردد، به دوران
کرکریهای انگلستان و جنگهای داخلی در اروپای غربی. حال باید پرسید، چرا امروز ملکه «سوفی» یاد این «صخرة» عزیز
افتادهاند؟ و چرا امروز پشت چشمشان را
برای الیزابت دوم «نازک» میکنند؟ علیاحضرتا! مگر این جبلالطارق با آن قدیمی تفاوت
دارد؟ معلوم است که تفاوتی ندارد؛ آنچه تفاوت کرده جبلالطارق نیست، وضعیت حاکمان بر این صخره است که یک پایشان در
هواست. در نتیجه کسی که به الیزابت دوم
«نر...ده» بود همین ملکه سوفی ورپریده بود! ایشان هم کردند همانکه دیگران میکنند!
با این وجود،
همانطور که در وبلاگهای پیشین به دفعات توضیح دادهایم، خارج
از قرار دادن چین و مائوئیستها در منگنه،
اعمال فشار بر انگلستان امکانپذیر نخواهد شد. خصوصاً در مناطقی که چین به صورت سنتی از امکان
عمل نظامی و اطلاعاتی گسترده برخوردار است،
و از قضای روزگار ایران، کره شمالی، آسیای مرکزی و اقیانوسیه از آنجملهاند. به
همین دلیل است که ایالات متحد برای اجتناب از تقابل دیپلماتیک با روسیه، گریبان چین را میگیرد و حکومت اسلامی را در
ایران به صور مختلف، حتی در ظاهر هم که شده، تحت فشار میگذارد، و حاکمیت کره شمالی را که در عمل وابستگی بیقید
و شرط به پکن دارد مورد تهاجم دیپلماتیک قرار میدهد. در همین راستا، موشک کرة شمالی که ماهوارهاش را به هوا میبرد
سقوط کرد، بدون آنکه احدی مسئولیت آن را
بر عهده گیرد. پیش از برگزاری نشست «ژ8» نیز ایالات متحد مرتباً خواستار برخورد جدی با
«الهامات هستهای» دولت کره شمالی شده،
و در مقاطعی، حتی درگیری مستقیم
بین واشنگتن و پکن در زمینههای نظامی،
مالی و اقتصادی ملموس است. این
عملیات ایذائی از فروش 67 فروند جت جنگده به تایوان، که حساسیت پکن را به همراه میآورد، تا مانع تراشی در راه صدور برخی کالاها به چین
امتداد مییابد و بجز اثبات حسن نیت واشنگتن به مسکو در آن نمیباید هدفی جست.
اینجاست که وضعیت ویژهای برای فرانسوا اولاند و دولت
فرانسه به وجود آمده. سفر سناتور «روکار» به تهران نشان از «تأئیدی»
دارد از جانب فرانسه مبنی بر اینکه «عقبنشینی» چین در ایران توسط دیگران «جبران»
خواهد شد! هر چند میدانیم که پاریس به
هیچ عنوان در موضعی نیست که این خلاء را پر کند و واشنگتن و انگلستان هم دستشان
کوتاه است و خرما بر نخیل! خلاصه زیر پای
حکومت اسلامی شل شده! و فرانسه میکوشد
برای جبران این «مصیبت» چارهای بیندیشد.
تأکیدات پیگیرانة اولاند مبنی بر خروج ارتش فرانسه از افغانستان در عمل یکی
از همین «در باغسبزهاست!» و این اظهارات «چراغ
سبز» به حکومت اسلامی است. به این معنا که نقش «امنیتی» فرانسه در افغانستان میتواند در
اختیار ملایان قرار گیرد. ولی روشن است که در مرزهای استراتژیک شوروی سابق، نه فرانسه تصمیمگیرنده است و نه جمکران.
در همین راستاست که پیشتر نیز گفتیم میباید منتظر
عکسالعمل روسیه در برابر عقبنشینی فرانسه بود.
پوتین خود حاضر به شرکت در نشست «ژ8» در واشنگتن نشد، و این کار را به مدودف سپرد؛ این عمل را فقط میتوان نوعی ژست موهن سیاسی
تلقی کرد. ژستی که در دنبالهاش میباید
منتظر عکسالعملهای تندتر کرملین در عمق منافع استراتژیک روسیه باشیم. با شکست نظامی اسلامگرائیهای غرب در سوریه، این عمق
استراتژیک از پایههای مستحکمتری برخوردار شده، و به
تدریج میرود تا یونان، ترکیه و کشور ایران را نیز در برگیرد.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر