۸/۱۳/۱۳۸۵

قصة داستانک!



هنر داستان‌نویسی را سخندانان بسیار به بحث و تحلیل کشیده‌اند، ولی به طور کلی در ایران، با آنچه هنر «داستان‌کوتاه نویسی» می‌نامیم، برخورد جدی کمتر صورت گرفته. این بی‌توجهی شاید ریشه در این واقعیت داشته باشد که، «داستان‌کوتاه» تنها صورت نگارش ادبی‌ است که در کنار شعر، در کشور ایران عملاً موجودیت داشته؛ به طور مثال، مجموعة آثار هدایت را به جرأت می‌توان در شمار «داستان‌های کوتاه» قرار داد. و بی‌توجهی به این «سبک» نگارش، شاید ریشه در همان مثل عامیانه‌ای داشته باشد که انسان پیوسته تمایل دارد، «مرغ همسایه را غاز ‌بیند»!

«رمان» در مفهومی که اروپا و برخی اوقات ایالات متحد شناخته‌اند، در ایران عملاً پدیده‌ای ناشناخته است؛ هر چند که برخی نویسندگان ایرانی از طریق افزودن «پرسوناژ‌ها»‌، متعدد کردن صفحات و حتی پای گذاشتن در محدودة «ادبیات توصیفی» و گاه «بسیار کسالت‌آور»، سعی بر آن داشته‌اند که محصول خود را یک «رمان» معرفی کنند، باید اذعان داشت که در اینکار آنقدرها که برخی تصور می‌کنند، موفقیتی حاصل نشده. این سئوال شاید مطرح شود که چرا ایرانی داستان کوتاه را کنار می‌گذارد و از خود تمایلی گنگ و ناشناس در به ثمر رساندن سبکی ادبی نشان می‌دهد که از ریشه‌هائی فرهنگی که با آن هماهنگی داشته باشد، شاید برخوردار نیست؟ بررسی را بهتر است از این نقطه آغاز کنیم که اصولاً «داستان کوتاه» چیست؟ و اینکه، چرا ما بدون آنکه مشخصات آنرا شناخته باشیم، در بطن جهان ادبیات ایرانی، این «سبک» را از دهه‌ها پیش «بومی» کردیم؟

برخی صاحب‌نظران «داستان کوتاه» را، داستانی می‌دانند که واقعاً «کوتاه» باشد، یعنی در عمل از تعداد کم‌شماری صفحات تشکیل شده باشد. این برخورد را حتی اگر «صحیح» تلقی کنیم، نه تنها مشکل را حل نکرده‌ایم، که در واقع برخی از اجزاء با اهمیت داستان کوتاه را نیز از نظر دور نگاه داشته‌ایم، و صرفاً معضلات بیشتری در راه به دست دادن «تعریفی نهائی» ایجاد کرده‌ایم. چرا که اگر بگوئیم یک «داستان‌کوتاه» می‌باید حتماً در یک جلسه قرائت به پایان رسد، باز هم مسئله حل نخواهد شد؛ نه تنها سرعت مطالعة افراد بسیار متفاوت است و برخی چندین برابر دیگران سرعت مطالعه دارند، طول یک جلسة مطالعه نیز «تعریف» درستی ندارد: از یکساعت تا چندین ساعت متفاوت است! در ثانی، «مطالعة» صرف یک مطلب، ترادف چندانی با «درک» زوایا و گوشه‌های همان مطلب نمی‌تواند داشته باشد؛ بسیار آثار می‌یابیم که «مطالعة»‌ آنان نه تنها برای گروه‌هائی از افراد در جامعه عملاً‌ «غیرممکن» است، که «دریافت» معانی و مفاهیم آن از آنچنان زوایای گونه‌گونی برخوردار می‌شود که سخن گفتن از «یک جلسه قرائت» عملاً مضحک خواهد شد. در نتیجه صرفاً تکیه بر «کوتاه» بودن داستان نمی‌تواند یکی از مشخصات «داستان‌کوتاه» را به ما ارائه دهد.

در تعریف «دقایق» یک «داستان کوتاه»، صاحب‌نظران اضافه می‌کنند که این نوع محصول ادبی، از گشودن زوایائی که رابطة مستقیمی با «رشتة» اصلی داستان ندارند، خودداری می‌کند، و با اینکار، بر عکس «رمان»، خود را صرفاً بر «رشته‌ای» استوار می‌سازد که مسیری است «یگانه» در تحول حوادث «داستان». بررسی این «تعریف» مسلماً‌ کار را به درازا خواهد کشاند؛ اینکه رمان می‌تواند از «رشته‌های»‌ جانبی متعدد برخوردار شود، خود جای بحث بسیار دارد، و اینکه «داستان‌کوتاه» می‌باید، بر اساس نظریه‌ای که بر این نوع خلاقیت اعمال شده، صرفاً خود را به ارائة یک «رشتة» یگانه محدود کند، باز هم مشکل‌آفرین خواهد شد. به طور مثال، در یک «رمان»، آیا راوی یا راویان، شخصیت‌کلیدی و یا شخصیت‌های اصلی، فضاهای کلیدی، و دیگر ویژگی‌های آن همگی «یگانه» نیستند؟ اگر «یگانگی» را در عمل «تعریف» کنیم، می‌توان «داستان‌کوتاه» را نیز در این چارچوب به تعریف کشید، ولی این رشتة «یگانه»، تا زمانی که تعریف نشده و فرضاً قرار است فضای «داستان‌کوتاه» را اشباع ‌کند، می‌تواند همان «روح» داستا‌نسرائی باشد، «روحی» که نهایت امر در هر داستانی «یگانه» باقی خواهد ماند. ‌

ولی آنان که داستان‌کوتاه را به تعریف کشیده‌اند، به این برخوردهای مختصر بسنده نمی‌کنند، برخی معتقدند که از نوعی «برداشت یگانه» نیز می‌باید سخن به میان آورد، «برداشتی» که خوانندة داستان‌کوتاه را به یک «ویژگی»، یک مکان واحد، یک ایدة واحد و یا حتی یک «عمل» واحد از طریق این داستان مرتبط می‌کند، «داستان‌کوتاه»، بر اساس این تعریف همان است که یک میکروسکوپ آزمایشگاهی. همانطور که میکروسکوپ بر کوچک‌ترین واحدهای موجود متمرکز باقی می‌ماند، «داستان کوتاه» نیز ـ در اینمورد بخصوص بر عناصری بسیار محدود در محیط زندگانی انسانی خیره می‌شود، و دیگر هیچ نخواهد دید! شاید نوعی «حقیقت» داستانی، تعریفی فلسفی، و یا حتی نوعی «زیبائی‌شناسی» جستجو ‌کند، یا حتی توشه‌ائی «اخلاقی» ارائه دهد، ولی همگان از همان نوعی هستند که فقط با چشمان تیزبین میکروسکوپ ـ در اینجا از قلم داستان‌کوتاه نویس ما ـ قابل شناخت و دریافت‌اند. ولی آیا این تعریف کافی است؟ آیا محدود کردن خواننده، حتی اگر نویسنده واقعاً خواستار اعمال چنین محدودیتی باشد، در عمل، طی حرکتی که داستان‌کوتاه در سراشیب‌ها و سربالائی‌هائی «ادبیانه» دست و پا می‌زند و همچون موجی در درون خود می‌پیچید، از نظر کلی امکانپذیر است؟ چنین نمی‌تواند باشد، مسلماً آنان که «برداشت‌یگانه» را مطرح می‌کنند، بیشتر بر «نیات» نویسنده تکیه دارند، تا بر «دریافت» خواننده. در واقع، در هیچ نوع داستانی نمی‌توان «خواننده» را به یک مکان، یک ایده، یک احساس، و حتی یک شهر و یک کشور محدود نگاه داشت. می‌بینیم که چگونه از طریق گشودن تعاریف «رایج»، پیچیدگی‌های فناورانة تعریف کلی از «داستان کوتاه» خود را نمایان می‌کنند.

ولی در آخر، تعریفی ارائه می‌شود که می‌توان هم تا حدودی آنرا قبول کرد، و هم با در نظر گرفتن ابعادی که در میان می‌آورد، دریافت که چرا «داستان‌کوتاه»، بی‌آنکه ما ایرانیان آگاه باشیم، خود را طی چندین دهه تبدیل به «سبک‌نگارش» مطلوب ما کرده؛ صاحب‌نظران می‌گویند، از آنجا که ایده‌ها در داستان کوتاه محدود‌اند و در هم پیچیده، از آنجا که همه چیز در کوره‌راهی تنگ، و گاه تاریک، در حرکتی تند و شتابان در اطراف «ایده‌ای»‌ واحد، «انسانی واحد»، «مکانی واحد»، در توسعه‌ای محدود قرار می‌گیرد، داستان کوتاه می‌باید بیشک بر تجربیات خوانندگان بیش از هر چیز دیگر تکیه داشته باشد. آری، خلاصه بگوئیم، داستان کوتاه «شناختی از پیش» می‌طلبد، چرا که خواستار ارائة «تعریفی نوین» از گذشته‌هاست. اینجاست که می‌بینیم چرا ما ایرانیان تا به این حد، بی‌آنکه خود بدانیم همگی نویسندگان «داستان‌های کوتاه» باقی مانده‌ایم. داستان‌هائی از خودمان، کشورمان، ملت‌مان، مردم‌مان، همة آنچه می‌شناسیم، ولی پی‌درپی، در صدد ارائة تعریفی نوین از همان‌هائیم. و حتی آنچه در بالا آمد نیز، در مقام خود، «داستانی‌‌کوتاه» بود!

هیچ نظری موجود نیست: