در کمال تعجب، در شرایطی که به تدریج
حکومت اسلامی پای در دورة هیاهوی دستساز «انتخاباتی» خود میگذارد، تحلیل اظهارات و عملکرد نامزدهای تأئید شده از
سوی شورای نگهبان هر چه کمتر شایستة بررسی و کنکاش میشود! سخنان
اینان تکراری، فاقد هر گونه نوآوری سیاسی و عقیدتی و به دور از
هر نوع نگرش اجتماعی است. جالب اینکه،
این وضعیت نامزدهای رد صلاحیت شده
است که اهمیتی روزافزون پیدا کرده! به
عبارت سادهتر، با رد صلاحیت کسانیکه با
تکیه بر موجسازیها میتوانستند به قول ملایان «شورانتخاباتی» به وجود
آورند، بحث نامزدها، پیرامون «انتخابات» ریاست جمهوری بیشتر به «گپ»
کارمندان دونپایة دوائر دولتی در پس درهای بستة آبدارخانه شباهت پیدا کرده، تا
برخوردهای «انتخاباتی» در بعد کشوری با اهمیت استراتژیک ایران.
این بیحالی و بیعرضگی را بیش از هر چیز میباید از چشم آنهائی دید که به
خیال خود خواستند با حذف هاشمی و مشائی از مبارزات انتخاباتی «روزة شکدار»
نگیرند؛ در نتیجه نهایت امر ریدند به جانمازشان! ولی از
حق نگذریم، این «انتخابات» همان است که از روز اول شایستة
حکومت اسلامی بوده؛ یک نمایش مسخرة حکومتی که در آن مشتی عروسک
بیاختیار، اگر نگوئیم نوکرصفت، که با هر
گونه نگرش سیاسی، تخیل استراتژیک و لیاقت
و کاردانی اداری و سازمانی بیگانهاند دست به نقشآفرینی میزنند.
با این وجود، اگر تاکنون تاریخچة
«انتخاباتی» این حکومت پای به چنین شرایطی نگذاشته بود و چشمان «غیرمسلح» نمیتوانست
الگوی مناسب حال و هوای حکومت اسلامی را از نزدیک نظاره کند، به هیچ عنوان تصادفی نیست. در وبلاگ
امروز تلاش میکنیم به صورت شتابزده، از یکسو سررشتة هیاهوئی را بکاویم که به قولی
به «حماسهسازیها» در حکومت اسلامی جان میداد،
و از سوی دیگر دلائل این نوع هیاهوها را در بعد استراتژیک مورد بررسی قرار
دهیم. نهایت امر تلاش خواهیم داشت که در مبحث
«انتخابات» حکومت اسلامی «دریچة نوینی» بگشائیم،
باشد که کارساز سه گروه شود! کسانیکه
به دلیل وقفه در هیاهوی «انتخابات» ملائی تکلیف خودشان را نمیدانند؛ آنان که از «ترس» زبانشان بند آمده و گروهی که علم
«هاشمی، هاشمی!» به هوا بلند کرده.
بالاتر گفتیم که این نوع «انتخابات» بیرمق با نامزدهای خنک و وارفته واقعیت
حکومت اسلامی را بازتاب میدهد. حکومتی
فاقد هر گونه نگرش متقن و منسجم که نوعی فاشیسم استعماری است و در محراب آن «ملت»
فقط در جایگاه «سیاهیلشکر» پذیرفته میشود.
افلاس حکومت اسلامی هیچ تعجبی ندارد.
اگر جمعیتی را که برای آدولف
هیتلر هورا میکشید، از او میگرفتند، هیتلر هم در شرایط حکومت اسلامی میافتاد. امروز
دیگر کسی برای حکومت اسلامی هورا نخواهد کشید؛
و این «برگ» از دفتر ولیفقیه برای همیشه حذف شده. حال
ببینیم چرا این حکومت قدرقدرت که با تکیه بر آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک برای
جهانیان تعیین تکلیف میکرد کارش به اینجا رسیده؟ به
عبارت دیگر، چرا این حکومت دستنشانده
حمایت ارباباناش را از دست داده و موتورش در سربالائی یک «انتخابات» اینچنین به «پتپت» افتاده؟
جهت پرهیز از اطالة کلام، مسائل کلیدی
را مستقیماً و بدون پیشدرآمد عنوان میکنیم.
بیست سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی،
در شرایط فعلی، در کشور ایران سه سیاست اصلی فعال و تعیینکنندهاند.
سیاست واشنگتن که با تکیه بر حضور نظامی
در عراق، افغانستان و اهرمهای ایرانینمای
سازمان سیا در داخل کشور فعال است، سیاست
لندن که با بهرهگیری از شبکة گستردة روحانیت شیعیمسلک، روابط امارات و ترکیه، و خصوصاً
«محافل»، با بیش از 150 سال سابقه، منافع انگلستان را پیگیری میکند، و نهایت امر شبکة نوپای قدرتهای منطقهای
ـ روسیه،
چین و هند ـ که در عمل فاقد هر
گونه ابزار واقعی سیاستگزاری است!
خارج از موضعگیریهای سه شبکة فوق هیچگونه فضاسازی سیاسی در ایران صورت نگرفته
و نخواهد گرفت. و آنها
که با سینههای «ستبر» و گردنهای رگ برآمده،
«معتقد» به تحرکات تودهای، خلقی و
ملی و میهنی و دینی و ... هستند، معمولاً
سر و دمشان حداقل به یکی از همین سه سیاست وصل شده.
در آغاز غائلة حکومت اسلامی، سیاست
انگلستان و آمریکا با هم در ایران کنار آمدند،
چرا که مسئله بیرون راندن ارتش سرخ از افغانستان بود. ولی به تدریج مسائل صورت دیگری به خود
گرفت. حضور روزافزون سیاست «سرمایهداری»
روسیه دادههای منطقهای را چنان دچار تغییر کرده که در کوتاه مدت شاهد چندین فروپاشی
بودهایم.
پس از پشتسر گذاردن دوران استبداد سیاه «خمینی ـ هاشمی»، روابط
آمریکا و انگلستان دچار دگردیسی شد،
انگلستان به خیال خود «ابتکار» عمل را به دست گرفت، و با بساط دیپلماسی اروپائی و «اقتصاد نظامی» چینی
پای پیش گذاشته، دکان اصلاحات در ایران
به راه انداخت. یادگار فضای سیاسی کشور از
دوران اصلاحات انگلیسی همان است که امروز از آن تحت عنوان برنامههای «تحریم
اقتصادی» و «مذاکرات هستهای» یاد میشود.
در واقع، زمانیکه واشنگتن به صراحت
دریافت که تلاشهای انگلستان در ایران بیهوده است و امکان باخت لندن به مراتب از
برد بیشتر خواهد بود، دست به کار شده و با
«گزک» تحریم اقتصادی و مذاکرات هستهای تلاش کرد میدان از دست رفتة انگلستان را در
ایران به زیر نگین انگشتری واشنگتن بنشاند.
تلاشی که نهایت امر شکست خورد؛
این میدان با آغاز فعالیت نیروگاه هستهای بوشهر در عمل نصیب سیاستهای
منطقهای شد. به همین دلیل نیز لندن و واشنگتن بالاجبار و با
هیاهوی فراوان رابطة مالی و اقتصادی «امارات ـ ترکیه» با حکومت اسلامی را متوقف
کردند. چرا که، این نوع ارتباطات در شرایط نوین بیشتر به نفع
سیاستهای منطقهای تمام میشد تا به نفع غرب!
وحشت از دست رفتن مواضع استراتژیک سنتی لندن در خلیجفارس که با احداث نیروگاه
اتمی بوشهر صورت واقعیت نظامی به خود گرفته بود قابل توصیف نیست. اینکه به دنبال بوشهر، مسکو با
پیشتازی بیشتر، مسیر دیگر شاهرگهای آبی
ـ شاخ آفریقا، سوئز،
جبلالطارق، امیدنیک و ... ـ را که بیش از یکصدسال است تحت نظارت ارتش
انگلستان اداره میشود از دست لندن بیرون بکشد،
وحشت زیادی به وجود آورد. و یکی از
دلائل ایجاد هیاهوی «بهار عرب» همین نگرانیها بود. اینجا نیز واشنگتن در کنار لندن باقی
ماند، چرا که استراتژی کنترل شاهرگهای
آبی بازتابی بود از سیصدسال روابط تنگاتنگ «آمریکا ـ انگلستان!»
ولی این ماجراجوئی و «انقلابسازی» که آن را «بهار عرب» مینامیدند، به سرعت در سرزمین سوریه به «خزان لندن» تبدیل
شد. و با فرو افتادن صورتک «انقلابی ـ
اسلامی» از چهرة آدمکشانی که توسط محافل سرمایهداری اروپا و آمریکا جهت آشوبآفرینی
به منطقه اعزام میشوند، آخرین کارتهای
لندن نیز در «بهار عرب» سوخت. هیاهوی
اسلامگرائی در کلیة مناطق به سکوت مرگ تبدیل شد،
و امروز انگلستان مانده با باندهای
آدمکشی که اینک میباید یک به یک خلعسلاحشان کرده و به اروپا بازگرداند!
ولی خوشبختانه، شکست در سوریه به یک
فروپاشانی صرفاً استراتژیک محدود نماند.
شکست غرب در سوریه تبدیل شد به یک شکست ایدئولوژیک؛ گند اسلام فاشیست درآمد. فاشیسمی که غرب آن را طی دههها به عنوان یک
ایدئولوژی «ضداستبدادی» و خلقی و بسیار دوستداشتنی به خورد عوامالناس داده بود. شاهد
بودیم که پیش از فروپاشی در سوریه، کار
اسلامدوستی بجائی کشیده بود که دانشگاههای آمریکا، مجلات «معتبر»، محافل «سطح بالا»، و ... ، برای
اسلامگرایان و نوچههای جمکرانیها «هدایای» گرانقیمت و جوائز و «بهبهوچهچه»
فراوان آماده کرده بودند. هدف از اینهمه
دستودلبازی روشن بود؛ دامن زدن به آتش
دینخوئی و «اسلامپرستی» در سرزمینهای سابقاًٌ شورائی، جلوگیری از نفوذ سرمایهداری روسیه به درون
منطقة «آبهای گرم»، و قراردادن مناطق
مسلماننشین آسیا و آفریقا تحت انقیاد واشنگتن و لندن. اینهمه با شکست سوریه به پایان رسیده؛ هر چند
این هنوز آغاز کار باشد. و با این «مقدمه»
است که ما نیز پای به نمایشات انتخاباتی جمکران میگذاریم.
در شرایطی این انتخابات به راه افتاده که شخص اوباما نقش کاتالیزور ارتش ناتو
را در ترکیه طی دیدار اخیر اردوغان از واشنگتن «ابتر» کرده. به علاوه،
دولت اسرائیل دیگر قادر نیست به عنوان ماشین جنگسازی در منطقه دست به عملیات
بزند؛ و پس از ده سال جنگ در عراق، بیسامانی حکومت اینکشور مأوائی را که واشنگتن
در پس این اشغال نظامی میجست ایجاد نکرده.
خلاصه بگوئیم، «قمار عراق» هنوز
تمام نشده، و این سرزمین در شرایط فعلی
به سرعت میتواند تحت تأثیر تحولات سوریه،
مهاجرت کردهای ترکیه، از میان رفتن
استیلای آنکار بر مرزهای جنوبیاش و بسیار مسائل گستردهتر به نوبة خود به دامان
سیاستهای نوین منطقهای بلغزد! در
نتیجه، آمریکا در این مقطع بسیار دستبهعصا
عمل خواهد کرد.
در انتخاباتی که در پیش است تلاش آمریکا روشنتر از آن است که مینماید: حمایت از باندهای کودتای 22 بهمن 57 جهت حفظ
سیادت غرب در مرزهای جنوبی روسیه.
باندهائی که با بزک هاشمی، خاتمی و
نهایت امر میرحسین موسوی در مقام «دمکراتهای» مغضوب و در حصر برای واشنگتن
کارسازی خواهند کرد. بیش از این هم از دست واشنگتن برنمیآید، ما هم
بیش از این برای آمریکا نقشی نمیبینیم. و
حذف هاشمی از این «مسابقات» به معنای خروج محترمانة واشنگتن از میدان انتخابات میباید
تلقی شود.
با خروج هاشمی که اینک قطعی به نظر میرسد،
این امکان را میباید مد نظر قرار داد که واشنگتن جهت حذف منافعاش به شبکة
لندن نزدیک شود، شبکهای که عملاً هر 8
نامزد «صلاحیتدار» را در اختیار خود گرفته.
ولی خارج از غیرقابل قبول بودن ریاست جمهوری بسیاری از این به اصطلاح
«صلاحیتداران»، به دلائل سیاسی، جزائی و حقوقی، باقیماندگان نیز آنقدرها آب به دهان واشنگتن
نمیاندازند. این است دلیل سروصدای احمدینژاد، و اعلام اینکه «ما هنوز در صحنهایم!»
پوک بودن «انتخابات» جمکران و بیصلاحیتی سیاسی نامزدهای تأئید شده، که اینک روز به روز علنیتر میشود، به احمدینژاد این امید را داده که خواهد
توانست بین منافع انگلستان و روسیه به عنوان پل ارتباطی باند خود را حائل نماید. از منظر انگلستان مسائل روشن است، چرا که لندن با «انتصاب» یک کارمند دولت به مقام
ریاست جمهور اسلامی سهم زیادی از منظر استراتژیک نصیب خود نخواهد کرد. کاملاً
برعکس، رژیم روز به روز تضعیف میشود، و تجربة سوریه ثابت کرده که در چنین شرایطی
آمریکا نیز ترجیح خواهد داد لندن را به دست قضا و قدر رها کرده، در مسیر منافع خود مستقیماً با مسکو وارد
مذاکره شود.
به همین دلیل است که، گزینة احمدینژاد
آب از دهان لندن سرازیر کرده. نوعی
«حماسهسازی» که طی آن هم ملت از شر دخالتهای روزمرة آخوند و آخوندبازی خلاص میشود، و دعاگوی جناب ریاست جمهور خواهد بود، و هم با خلعید از واشنگتن ارتباطی گسترده بین
لندن و مسکو به وجود میآید. در صورت موفقیت این سناریو، آمریکا از منطقه حذف خواهد شد و لندن و مسکو میتوانند
به روابط منطقهای خود همچنان ادامه دهند.
ولی به استنباط ما چنین طرحی آنقدرها امکان پیروزی ندارد، و احمدینژاد بیهوده چشم به دیدار آتی در مسکو
دوخته. روسیه در عمل ثابت کرده که با
اسلامگرائی کنار نخواهد آمد. در
نتیجه، احمدینژاد اگر خواستار کسب حمایت
کرملین از «طرح لندن» است، میباید از
طریق یک کودتای «نظامی ـ پلیسی» به دخالت روحانیت شیعیمسلک در امور سیاسی پایان
داده، شبکة دینخویان 22 بهمن 57 را نیز نابود کند. گزینهای
که به استنباط ما احمدینژاد برای اجرائی کردن آن از امکانات لازم برخوردار
نیست. در نتیجه، طرح بازگشت مشائی به صحنة انتخابات آنقدرها
خوشبینانه نمینماید.
با اینجال مسکو از ورود به کشاکش جمکران بینیاز است! دلیل هم اینکه افلاس اسلامگرایان، در هر حال و در هر شرایط پیروزی مسکو خواهد
بود؛ و استقرار یک نوچة مفلس انگلستان در
ایران به مقام ریاست جمهوری رسوائی برای حکومت اسلامی است. به علاوه،
آمریکا از این نقشپذیری به احتمال قریب به یقین حمایت نخواهد کرد، چرا که «بردی» بر آن متصور نیست. روسیه نیز در روند فعلی مسئولیتی ندارد چرا که
انصافاً بگوئیم، هیچکاره است؛ و نهایت
امر این کل حکومت اسلامی است که به این ترتیب از چهرة منطقه حذف خواهد شد. پیروزی
بالاتر از این برای همسایة شمالی میتوان متصور شد؟ و این نخستین بار است که پیروزی مسکو پیروزی
ایرانیان خواهد بود.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر