سه روز پس از رد صلاحیت برخی نامزدهای «انتخابات» حکومت اسلامی، و بیتفاوتی عمومی نسبت به «مانور» شورای
نگهبان، خصوصاً سکوت علی خامنهای در
برابر تصمیم شورای نگهبان، به نظر میرسدکه
رفسنجانی و مشائی، دو کاندیدائی که حکومت
اسلامی بیش از دیگران روی آنان جهت تهییج عمومی و به قول خودشان «حماسهسازی» حساب
باز کرده بودند، به طور کلی از صحنه خارج
شدهاند. البته در این میان به رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی حساسیت
بیشتری نشان داده میشود. بوقهای
تبلیغاتی «غرب» و طبلودهل سفارتخانههای حکومت اسلامی که تحت عناوین سایتهای
سبز و مستقل و «ملی ـ مذهبی» و غیره روی شبکة اینترنت فعال شدهاند، در کمال وقاحت رد صلاحیت هاشمی را «باخت» ملت
ایران ارزیاب میکنند!
ولی همانطور که پیشتر نیز گفتهایم،
رد صلاحیت مشائی و هاشمی بیشتر برای حکومت اسلامی است که گران تمام خواهد
شد، تا برای ملت ایران. و غوغاسالاری
کسانیکه پیرامون سرنوشتساز بودن حضور ایندو به قلمفرسائی و هیاهو مشغول شدهاند،
اگر ناشی از خودفروختگی نباشد، مسلماً
بازتاب حماقت و بیشعوری است. چرا
که، در عمل، استقرار مشائی یا هاشمی، و یا هر فرد دیگری در جایگاه ریاست قوة مجریه، هیچ تأثیر مثبتی بر سرنوشت ملت ایران نخواهد
داشت. در حالیکه عدم حضور پیگیر و گستردة ملت ایران در
این «انتخابات» و خالی ماندن حوزههای رأیگیری، از منظر
تبلیغاتی برای این حکومت خردرچمن یک فاجعة به تمام معناست.
به صراحت بگوئیم، عقل سلیم هرگز منافع ملی کشور را به «حضور» یک
فرد در انتخابات فرمایشی یک حکومت پوشالی پیوند نمیزند. دستی که
«حضور» جنایتکار شناخته شدهای همچون هاشمی رفسنجانی را در «انتخابات» فرمایشی
حکومت دستنشانده با منافع ملی گره زده، دست
ملت نیست، دست استعمار است. دست
نمایندة خونریز استعمار یعنی همین حکومت اسلامی است. اینها هستند که حضور فعال «متهم» جنایات میکونوس
را در «انتخابات» خواستارند. حتی اگر
بخواهیم برای انتخابات این حکومت و شخص هاشمی رفسنجانی نیز «اعتبار سیاسی» قائل
شویم، باز هم این حمایتها از «حضور» وی غیر قابل
توجیه باقی میماند، چرا که رفسنجانی به
هیچ عنوان چهرة محبوبی نیست. نفرت عمومی
از این فرد، پیشتر با انتخاب احمدینژاد
در سال 1384 به اثبات رسیده.
از سوی دیگر، کلاه خود را قاضی کنیم و
ببینیم از اسفندیار رحیم مشائی واقعاً چه میدانیم؟ هیچ! در
رسانههای بیاعتبار حکومت اسلامی شایعات ضد و نقیض و شرححالهای عجیب و غریب در
مورد مشائی به وفور یافت میشود. در حالی که مشائی نه نویسنده است، نه سخنران،
نه نظریهپرداز، و نه جامعهشناس و
نه مورخ! مشائی نه دولتمدار و بورکرات است
و نه در ساختار اداری و امنیتی و نظامی نقش تعیینکنندهای ایفا کرده! از این گذشته مشائی حتی نمیتواند با حکومت
استبداد دینی در تضادی واقعی قرار گیرد! دلیل هم اینکه تاکنون در زمینة برخورد با دگمهای
آخوندی که اقتصاد، جامعه، فرهنگ را در کشور ایران به بنبست کشانده از او
موضعگیری منسجم و متقنی ندیدهایم. پس
به صراحت بگوئیم، اسفندیار رحیم مشائی فقط
یک «سراب سیاسی» است؛ سرابی که ملایان طی
سه دهة گذشته برای فروش آن به ملت ایران از خود استادی فراوان نشان دادهاند. و امروز
با فروپاشی این سراب امیدواریم که چشمها بر واقعیت گشوده شود. البته
اینهمه در صورتیکه اتفاق غیرمنتظرهای رخ ندهد! به عنوان مثال، در صورتیکه
ساواک جمکران اوباش را برای «اعتراض» به رد صلاحیت «سراب» توسط شورای نگهبان به
خیابانها هی نکند!
در صورت حفظ آرامش جامعه، اینکه از میان 8 کلهخری که شورای نگهبان منافع
استعمار تأئید صلاحیت کرده، همای سعادت بر شانة کدامین خواهد نشست نیز نمیباید
آنقدرها دچار دغدغه و دستپاچگی شد. این
حکومت اگر بخواهد چند صباحی دیگر بر جای بماند،
نام کسانی را که محکومیتهای جنائی مشخص دارند، از قبیل اکبر ولایتی و محسن رضائی از صندوقها
بیرون نخواهد کشید. و اگر درست بنگریم با
در نظر گرفتن مسائل دیگر، خصوصاً میزان
آلودگی برخی نامزدها به سیاستهای گذشته و شخص هاشمی، چهرة رئیسجمهور آیندة ملایان آنقدرها که برخی
فکر میکنند در پس «پردة ابهام» فرونیافتاده!
ولی اینکه این فرد پس از خروج از صندوقهای رأیسازی چه خواهد کرد، بیشتر به سیاستهای منطقهای مربوط میشود تا
به ملت ایران.
به استنباط ما، با فروپاشی بنیادگرائی
اسلامی در سوریه، هر کدام از این کاندیداها که به عنوان رئیس
جمهور پای پیش گذارد نهایت امر میباید گور حکومت اسلامی را با دست خود بکند؛ کار
دیگری نیز نمیتواند بکند. در این میان
بهتر است بجای ناله و زاری و گریه و شیون برای «هاشمی»، آنها که ادعای دلسوزی برای ملک و کشور دارند، فکری
برای پس از حکومت اسلامی و شرایط آینده بکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر