با فرار زینالعابدین بنعلی و پناه بردن وی به دامان شیخکهای عربستان سعودی، دیکتاتوری که با حمایت اجنبی، طی 24 سال بر ملت تونس حکم رانده بود، و نماد بارز بیتوجهی قدرتهای بزرگ به حقوق انسانها به شمار میرفت سقوط کرد. دیکتاتوری بنعلی در تونس یکی از دیرپایترین و خشنترین دیکتاتوریهای معاصر به شمار میرفت که از هم فروپاشید. ولی برای ما ایرانیان که طی 8 دهة گذشته از جمله مهمترین قربانیان دستنشاندگی دولتها و سرکوب بیوقفة حکومتهای پوشالی و بیپایه بودهایم، «حکایت» بنعلیها این سئوال اساسی را مطرح میکند که فرار یک مزدور بیاختیار تا چه حد خواهد توانست مطالبات واقعی، انسانی، رفاهی و اجتماعی ملتها را به میدان سیاست کشور وارد نماید؟ امروز آنچه برای ملت تونس حائز اهمیت است، شیوة برخورد با آینده و مسائل واقعی کشور خواهد بود.
بنعلی را قدرتهای استعماری بر خلاف مصالح ملی تونس به حکومت رسانده، طی سالیان دراز بر اریکة سلطه حفظ کردند و نهایت امر، آنگاه که منافع آتیشان ایجاب میکرد، او را در یک چشم بهم زدن کنار گذاشتند. خلاصه کنیم، این ملت تونس نبود که بنعلی را بیرون انداخت؛ زمینة کار و فعالیت «واقعی» بنعلی در چارچوب سیاستهای جهانی به بنبست رسیده بود. این است دلیل فروریختن ناگهانی مجسمة پوسیدة دیکتاتورهای لمپن و خونخوار در کشورهای جهان سوم.
پر واضح است، دیکتاتوری که دیگر نتواند «زورگوئی» کند به کار ارباب نخواهد آمد؛ به هر ترتیب میباید از شر او خلاص شد. قدرتهای بزرگ در سواحل مدیترانه نیازمند حضور یک دیکتاتور «فعال» و «کارساز» در کشور تونس هستند، نه یک موجود مفلوک که در سخنرانی «رسمی» چانهاش بلرزد، و به ناراضیان قول «آزادی مطبوعات» و رفع سانسور از «اینترنت» بدهد! چنین «دیکتاتوری» همان بهتر که شب را در آغوش شیوخ حجاز به صبح برساند، و بیش از این «منافع» ارباب را وجهالمصالحة موجودیت سیاسیاش نکند. فراموش نکنیم، ما ایرانیان این «صحنه» را در تاریخ معاصرمان به صراحت تجربه کردهایم. آنزمان که آریامهر نوة قناد عباسافندی، امیرعباس هویدا را با ساواک و شهربانی بر جان و مال ما حاکم کرده بود، هزاران و هزاران دستوپای ملوکانه را میبوسیدند و میلیسیدند؛ زمانیکه همان آریامهر، فرزند راستین این سرزمین، شاپور بختیار را با حکم «آزادی مطبوعات»، «آزادی اتحادیههای کارگری»، و صدها آزادی انسانی دیگر به صدارت این سرزمین برگزید، همان «هزاران و هزاران» به خیابان آمدند و فریاد زدند: «مرگ بر این شاه!» شعبدهای در کار نیست، اینگونه است که استعمار تودههای بدبخت و سیاستزدههای «نوقلم» و «نوباوه» را به شیپور منافع و الزامات و مطالباتاش تبدیل میکند.
امروز تونسیها نیز همچون ایرانیها در میعاد 22 بهمن 57 مست بادة پیروزیاند! کافی است زحمت نگریستن به یکی از کانالهای تلویزیونی را بر خود هموار کنیم تا بشنویم : بنعلی را بیرون انداختیم! آزادی را به دست آوردیم! «دمکراسی، دمکراسی!» هزاران شعار از این دست شبکههای تلویزیونی را اشباع کرده. حتی رادیوفردا، از قول سخنگوی وزارت امورخارجة جمکران، وزارتخانهای که شرکت فعال اعضایاش در قاچاق مواد مخدر و سلاح در سطوح بینالمللی نکبت و ادباری بیسابقه به راه انداخته، امروز چنین میگوید:
«[...] برای جمهوری اسلامی اجرای خواست ملت تونس در بهترین شرایط اهمیت دارد، [...] مهمانپرست ابراز امیدواری کرد: هر چه سریعتر امنیت در این کشور برقرار شود و آن چیزی که خواست ملت تونس است به بهترین شکل دنبال شود.»
بله، آقای مهمانپرست که از ترس خشم ملت ایران جرأت نمیکند تا سر خیابان بدون محافظ مسلح گام بردارد، اینک برای «تحقق خواست» ملت تونس پستان کثیفاش را آنچنان به تنور چسبانده که بیا و ببین! ولی دچار توهم نشویم، این مانورها و این بلبلزبانیها همه «به فرموده» است. روزنامههای رسمی در کشور فرانسه نیز همگی یکصدا «طرفدار» دمکراسی در تونس شدهاند، تو گوئی طی 24 سال گذشته، این روزنامهنگاران تونس بودند که از بنعلی حمایت میکردند! خلاصه چنین وانمود میشود که گویا این «بنعلی» نبوده که برای آموزشهای «اطلاعاتی» ـ به عبارت دیگر کسب تخصص در شکنجة زندانیان سیاسی ـ ماهها در فرانسه و آمریکا تحت نظارت ناتو دوره میدید. این «بنعلی»، آن «بنعلی» نیست؛ این یکی جادوئی است! با «قیام بزرگ ملت تونس» آن «بنعلی» یکهو دود شد و رفت هوا! اثری از آثارش نیست؛ اصلاً معلوم نیست چه سیاستهائی این مردک آدمکش را یک ربع قرن بر ملتی حاکم کرده بودند. حتی مهمانپرست مفلوک و احمق هم آن «بنعلی» را نمیشناسد، این یکی را میشناسد که فعلاً در آغوش شیخ عربستان به «اهلاً و سهلاً» افتاده.
ولی تا آنجا که به ملتها مربوط میشود، فرار یک دیکتاتور به هیچ عنوان به معنای فروریختن بنیاد دیکتاتوری در یک جامعة استعمارزده نیست. این واقعیت امروز بیش از آنچه برخی تصور کنند به آیندة ملت ایران نیز مربوط میشود. بنعلی را زمانیکه دیگر به کارشان نمیآمد همانها که بر سر کار آورده بودند، با یک کودتای نظامی و پلیسی از جای کندند و آوارهاش کردند، ولی ساختار حاکمیت استعماری در کشور تونس، ساختاری که وابسته به تشکیلات پلیس، ارتش و سازمانهای سرکوبگر امنیتی است، و ریشه در روابط اقتصادی استعماری دارد، دست نخورده باقی مانده. این ساختار هر دم میتواند با استفاده از هیجانات «کاذب» سیاسی، و از طریق به راه انداختن کاروانهای «خردجال» به اهداف خود دست یابد. «بنعلی» عامل پیشپاافتادة شیوة تولید سرمایهداری فرانسه و آمریکا در کشور تونس بود، با فروریختن مجسمة پوسیدة او نه تنها منافع این شیوة تولید در کشور تونس تغییری نیافته، که به احتمال بسیار زیاد این فروپاشی ضامن تداوم و گسترش همین بهرهکشیها خواهد شد.
با این وجود، امروز مشکل میتوان چنین مسائلی را برای ملت تونس تشریح کرد؛ واقعیات در پس هیاهوئی که «پیروزی بزرگ» ملت در آن «جاسازی» شده پنهان باقی مانده. احدی قبول نخواهد کرد که فروپاشی «بنعلی» خواست قدرتهای استعماری بوده که در بوقهای استعمار بازتاب «خشم انقلابی ملت!» معرفی میشود. این همان مطالبات واقعی استعماری است که توسط روزنامهها، خبرگزاریها، سخنگویان دول خارجی، و خصوصاً محافل سرکوبگر داخلی مرتباً در گوش ملت تونس طنینافکن میشود. این همان مطالبات استعماری است که به تدریج دستاندرکار «تاریخسازی» قرن معاصر نیز خواهد شد. اگر به تونسیهائی که در خیابانها به جشن و پایکوبی مشغولاند بگوئیم، اکثریت رهبران خیزشهای به اصطلاح «خودجوش» خیابانی از عوامل امنیتی و واحدهای پلیس مخفی بودهاند، مسلماً کسی باور نخواهد کرد. به عبارت سادهتر، استعمار نیک آگاه است که با «فوت کردن» در آستین پارة ملتهای تحت سلطه، به بهترین وجه میتوان زمینة مساعد را جهت تحمیقشان فراهم آورد. چرا که ملتها «افتخار» را دوست دارند؛ هیچ انسانی «افتخار پیروزی» را رها نمیکند، تا با قبول «فریب استعماری» هوشمندی خود را نیز به چالش کشاند. شیفتگی بر افتخار یک «اصل» منطقستیز فراگیر و جهانی است! این اصل جهانشمول به یکسان در این کشور و آن کشور اعمال خواهد شد. در عمل، قبولاندن این «دروغ بزرگ» که «ملت تونس» بنعلی را از این کشور فراری داده، نهایت امر تبدیل به مهمترین سنگ زیربنای سیاستی خواهد شد که طی سالهای آینده توسط محافل استعماری در تونس پایهریزی میشود.
در این میعادهاست که «هوشیاری» برخی ملتها و «خوشباوری» برخی دیگر به تاریخ جهانی معنا و مفهوم میدهد. ملتی همچون هند به عظمت جهانی دست مییابد، و ایرانیان علیرغم تمامی از خودگذشتگیها به ذلتی دچار میشوند که امروز شاهدیم. خارج از اینکه بین مقام شامخ «رهبری» جنبش استقلالطلبانة هند، و لاتولوتهای حوزه و بازار هر گونه قیاسی از نوع «معالفارق» است، هوشیاری تودهها و روشنفکران نیز ملاک کار خواهد بود.
با نیمنگاهی به سایتهای فارسی زبان به صراحت میبینیم که هیچیک از «صاحبنظران» در سیاست امروز کشور از عهدة ارائة تحلیلی پایهای در مورد مسائل تونس برنمیآید. هیچ یک از اینان از خود نمیپرسد فروریختن کاخ پوشالی حضرت ریاست جمهور تونس با تغییرات سیاسی در خاورمیانه، بنبستهای استراتژیک اسرائیل، تغییرات پایهای در سیاست لبنان و خصوصاً بنبستهای «مالی ـ اقتصادی» انگلستان چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟ این به اصطلاح تحلیلگران جملگی به گذاشتن سر در بالین «افتخارات» ملت قهرمان تونس بسنده کردهاند؛ برخی هیجانسازیهای دورة مصدق را ملاک میگیرند، و برخی سادهلوحتر دست به توجیه و مقایسه بین «پیروزی» ملت تونس و شکست «جنبش سبز» و عملکرد لاتولوتهای وزارت اطلاعات «خط امام» زدهاند! گسترش این سادهاندیشی، همانطور که بالاتر گفتیم یکی از اهداف مهم استعمار در کشورهای جهان سوم است. با رواج این نگرش فراگیر و استعماری، ملتها قادر نخواهند بود به مرحلهای از شعور سیاسی و اجتماعی دست یابند که ارتباط موجود بین «عروج» و «سقوط» یک نظام استعماری را به درستی درک کنند. و این است «رمز» پیروزی استعمار: تکیه بر هیجانات تودههای خشمگین.
ولی این نوع ستایش از «حضور انقلابی» تودهها، حتی در تحرکات خلقالساعه و مشکوک و دستساز، هیچ نیست جز مردهریگ و یادگار استالینیسم آدمخوار. استالینیسمی که شاخکهای سرمایهداری، به تدریج توانستند از نگرش تودهای و فراگیر آن، نهایتاً طی دهة 1930 در اروپا «ماشین جهنمی» فاشیسم را نیز به راه اندازند. در اینمورد توضیح بیشتر نمیآوریم، چرا که مطلب به درازا خواهد کشید، ولی در کمال تأسف باید اذعان داشت که حتی پس از سقوط بلشویسم روس، این «چپنمائی» از جانب سرمایهداری روز به روز کارآئی بیشتری در رتقوفتق امور سرمایهسالاران جهان پیدا کرده. این خطری است بالقوه که اکثریت جنبشهای برخاسته از نگرش سوسیالیست در کمال خونسردی آن را گام به گام دنبال میکنند، بدون آنکه به تبعات هولناک گسترش این نوع «تودهپرستی» اشارهای داشته باشند.
بلشویسم روس برای فراهم آوردن بساط حکومت خود، مارکسیسم را «ساده» کرده بود. و همانطور که در سیزده مطلب جداگانه تحت عنوان «مارکسیسمها» اشاره کردهایم، مسئله دیگر این نبود که مارکسیسم نظریهای است انسانمحور، و اینکه اصولاً «انسانمحوری» چیست؟ قضیه «ساده» شده بود؛ همه میبایست برای حفظ تنها رژیم سوسیالیست واقعی ـ مقصود همان استالینیسم مسکویت بود ـ و جلوگیری از گسترش نفوذ خیمه و خرگاه مخالف، یعنی سرمایهداری دست اتحاد به یکدیگر داده آب به آسیاب «پولیتبورو» بریزند! طی نخستین سالها این سادهاندیشیهای «شبه مارکسیست» ریشههای قدرتمندی برای خود کسب کرد، هر چند بیراههای بود که نهایت امر هم تاک را برد و هم تاکنشان را. ولی فراموش نکنیم، برای آنان که دغدغههائی فلسفی و نظری داشتند از همان آغاز کار این نگرش «احمقانه»، «تمامیتخواه» و خیرهسرانه مینمود. چرا که هنوز چند صباحی از آغاز کار بلشویسم در روسیه نگذشته بود که «جمعگرائی» و «تودهپرستی» که بلشویسم خود را بدعتگزار آن وانمود میکرد، در هیبت میرپنجایسم و آتاترکایسم عصای دست انگلستان در به قدرترساندن فاشیستها در ایران، ترکیه و نهایتاً ایتالیا شد!
با اینهمه، حمایت از «تودهپرستی» و «تجمعدوستی» در تبلیغات بلشویسم روس همچنان حی و حاضر باقی ماند. مسئله این بود که شورویها با «موفقیت» بزرگی که طی جنگ دوم به دست آوردند، بر این باور احمقانه پافشاری میکردند که «تودهها» نهایت امر به صورت طبیعی به جانب «استالینیسم» میآیند! مسکو رهبران «تودهها» را نیز تشویق میکرد تا جهت مبارزه با استعمار غرب با تکیه بر تجمع تودهها، در ساختار استراتژیک شرق برای کشور متبوع خود جایگاهی بیابند. بدون اینکه مواضع رهبران این «تودهها» در ارتباط با ابعاد انسانمحوری در نظریة مارکس مورد هیچگونه مداقهای قرار گیرد. این «صورتبندی» سرهمبندی شده و دبستانی آنقدر ادامه یافت تا در تجربة کودتای 22 بهمن 57، آخوندها تیرخلاص را به مغز اینان شلیک نمودند؛ نه تنها تودهها به سوی استالینیسم نیامدند که آخوند با حمایت مستقیم کاخسفید و بهرهگیری از «تودهپرستیهائی» که استالینیسم باب کرده بود همین تودهها را تبدیل به پیراهنمشکیهای «امام حسین» و «اسلامراستین» نموده، نهضت گاردهای هیتلری را در کشورهای مسلماننشین جهان از نو «بازسازی» کرد!
قصد ما از بازگوئی این مسائل در عمل مرتبط نمودن تظاهرات گستردة سیاسی در حکومتهای دستنشانده با پیشینة سیاسیای است که اینگونه «تودهپرستیها» را از روز نخست «باب» کرده. همانطور که در مطالب این وبلاگ از آغاز کار موضع خود را اعلام داشتهایم، نیروهای حامی دمکراسی نمیباید از هیجانات عمومی، تظاهرات معترضانة بیهدف، حملات کلامی و شعارهای بیپایه و اساس حمایت کنند. امروز تحرکات سیاسی میباید به صورت برنامهریزی شده و در چارچوب اهداف روشن و انسانمحور پیگیری شود. حمایت از تجمع چند صد نفر، اینجا و آنجا، تحت عنوان پشتیبانی از «تحرکات تودهای» خصوصاً در شرایطی که تمامی دستاندرکاران سیاستهای جهانی اینک کارگزاران سرمایهداری به شمار میروند، راندن تودههای مردم به چاه است. این همان چاهی است که امروز توسط کارگزاران سیاستهای جهانی برای ملت تونس حفر شده، و اگر این ملت در حفظ منافع عالیة خود نتواند آنچنان که شایسته است از ابزار «هوشیاری» سیاسی استفاده نماید، دیری نخواهد گذشت که دستهای مرموز سیاستگزاران محلی و وابسته در پوشش خواست «مردم» موجودیت، امنیت و انسانیت همانهائی را که امروز فریاد «آزادی، آزادی» سر دادهاند، فدای منافع کلان محافل بینالملل کند.
تحلیلگران مطلع از شرایط تونس گزارش میدهند که در فضای سیاست کشور تمامی جناحهای سیاسی، از افراطگرایان مذهبی تا چپگرایان لنینیست «حضور» فعال دارند! البته ما به دلائل استراتژیک این گزینه را که گروهی ملا و مفتی و یا لنینیست در چند کیلومتری خاک کشور ایتالیا در مدیترانه حکومت «امارات اسلامی» و یا «جماهیر شوراهای کارگری» به راه بیاندازند، مردود میدانیم. ولی امروز تونس هم با «دمکراسی سیاسی» فاصلة بسیار زیادی دارد، و هم با اصول «حکومت انسانمحور» و شناخت حقوق شهروندی! این مسائل را دیگر نمیتوان با تکیه بر استراتژیها و همجواریها حل نمود؛ اینها دادههائی است که فقط میتواند نتیجة مستقیم «کار فرهنگی»، نوآوریها و سازماندهیهای مردم سرزمین تونس باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر