شاید بهتر باشد امروز نگاهی به فضای سیاسی کشور بیاندازیم. همانطور که قبلاً حدس زده میشد دولت اسلامی با تکیه بر بلندگوهائی که از طریق رسانههای داخلی و رادیو و تلویزیون در اختیار دارد، و همچنین با بهرهوری از همگامی سایتهای دستنشانده و «مدعیمخالفت» با حکومت اسلامی، که با استفاده از سیاست فیلترینگ روی خطوط اینترنت فعال شدهاند، سعی در ارائة تصویری مستقل و خارج از هنجارهای حکومت از شخص «ریاستجمهور» و سیاستهای ایشان دارد! این سایتها و روزینامهها عملاً تبدیل به تریبونهائی جهت بررسی «ویژگیهای» دولت ایشان شدهاند. ولی این تبلیغات، همزمان ابعاد دیگری نیز به خود گرفته. همانطور که به یاد داریم مسئلة «بمبگذاری» در حسینیهای در شهر شیراز بهترین ابزار پروپاگاند را برای ساواک حکومت اسلامی فراهم آورد. نخست این انفجار غیرسیاسی تلقی شد، سپس به سلطنتطلبان منسوب شد، بعداً گروهی بهائی را در ارتباط با آنچه «امنیت» ملی اعلام شد دستگیر کردند، و امروز صریحاً از دخالت سازمان سیا در این بمبگذاری سخن میگویند! ولی عامل نوین در این «بساط»، حضور فعال ولیعهد خانوادة پهلوی در بطن سیاستهای جاری کشور است.
همانطور که میدانیم پورمحمدی، وزیر معلقشدة کشور، قبل از سقوط از مقام وزارت در سخنرانی خود عملاً انفجار حسینیه را به طرفداران سلطنت در ایران نسبت داد. و این سخنان بیربط در شرایطی در بوق و کرنا گذاشته شد که پیشتر، «فارسنیوز» خبرگزاری نیمهرسمی سپاه پاسداران سعی کرده بود از رضا پهلوی تصویری «مسئولانه» و بسیار سیاسی ارائه دهد. اینهمه در شرایطی است که سلطنتطلبان، علیرغم برخورداری از امکانات فراوان سیاسی، مالی و محفلی، به دلائل مشخص، از جمله «غیرفعالترین» شاخههای اوپوزیسیون هستند. یکی از مهمترین دلائل غیرفعال بودن جناح سلطنتطلب در این اصل کلی نهفته که سلطنت، نهایت امر طی گذشت سالیان دراز، خود تبدیل به شاخهای برونمرزی از سیاستی شده که حکومت اسلامی را در ایران برقرار کرده. ارتباطات گستردة سلطنتطلبان و ساواکیهای شناخته شده با عمال آشکار و پنهان حکومت اسلامی در اروپا و آمریکا امروز دیگر علنی است. از طرف دیگر وابستگیهای ساختاری «شیخ» و «شاه» در جامعة ایران تازگی ندارد. عقد برادری و اخوت میان دو بنیاد فروهشته و پوسیدة «مذهب» و «سلطنت»، که پس از کودتای میرپنج عملاً تبدیل به دو بنیاد استعماری و ظاهراً متخالف شدند، در آسمانها بسته شده. به همین دلائل، نهایت امر، «جنگ» و تخاصم میان این دو بنیاد بیشتر جهت مشغولکردن عوامالناس صورت میگیرد، هر چند که عمال وابسته به اینان، جهت خوشخدمتی به اربابان ینگهدنیائی در سرکوب یکدیگر دست هر جلادی را از پشت بسته باشند. هنوز شمار قابل توجهی از هممیهنان ما، همکاریهای ارتش شاهنشاهی، شهربانی رضاخانی و ساواک سرکوبگر پهلوی را با آشوبطلبان 22 بهمن به خاطر دارند. غیرفعال باقی ماندن جناح به اصطلاح سلطنت طلب در این اصل کلی نهفته است که اینان میدانند، آنزمان که مصلحت باشد، «شیخ» دست بیعت به سوی «شاه» دراز خواهد کرد؛ شیخ و شاه مأوای دیگری جز آغوش یکدیگر ندارند! از یک قماشاند و اهداف مشابهی را دنبال میکنند.
ادعاهای رضاپهلوی در ارائة «صورتبندی» مضحکی به نام «سلطنت لائیک» در همین عوامفریبی و شعبدهبازی ریشه دارد. با این صحنهسازیها محفل سلطنتطلبان قصد آن دارد که وابستگیهای ساختاری سلطنت را به بنیاد مذهب شیعة اثنیعشری معلق بنمایاند! ولی میدانیم که قانون اساسی سلطنت مشروطه، پادشاه ایران را معتقد به مذهب شیعة اثنی عشری «تعریف» میکند، و پیشرفت «مذهب بر حق» شیعة جعفری را نه تنها نصبالعین سیاست سلطنت میداند، که تأئیدات نمایندگان روحانیون ـ همین آخوندهای آدمکش ـ جهت مصوبات مجلس شورای ملی نیز در این قانون اساسی، حقی قانونی و دینی اعلام شده. حال میباید از آنها که سلطنت لائیک میخواهند پرسید، بر اساس کدام قانون اساسی این سلطنت را حاکم خواهید کرد؟ قانون اساسی «28 مرداد»، یا «احکام» لیاخوف و محمدعلیشاه؟
ولی همانطور که گفتیم «داژبال» سیاسی و عاشقانه میان قطبهای «شیخ» و «شاه» همچنان ادامه دارد. پورمحمدی دست «بیعت» به سوی بیت سلطنت دراز کرده، سپاه هم گویا «گوش به فرمان» است! میماند مقام معظم که در نقش «گوسالة زرین» بتبرستان، در حکومت اسلامی از احترامات «ویژهای» برخوردار شده! ایشان امروز از طرف مقام آیندة سلطنت مورد «مؤاخذه» قرار گرفتهاند و خلاصه آنکه، «همة نارسائیها تقصیر» علی خامنهای معرفی شده! ولی چنین اطلاعیهای را نمیتوان یک موضعگیری سیاسی نامید، این عمل در واقع نوعی «نان قرض دادن» است! وانمود کردن این امر که یک پیرمرد سفاک و سفیه مسئول تمامی مصائب یک ملت 70 میلیونی است، مسلماً نشانهای است از اهمیت ویژهای که به این فرد داده شده. مقام آیندة سلطنت بهتر بود اشارهای هم به صدها میلیارد دلار نفت چپاولشدة ایران و دیگر کشورهای منطقه توسط شرکتهای نفتی آمریکائی و انگلیسی میکردند؛ چرا که تقصیر واقعی از آنهاست که نهایت امر دلارها را به جیب میزنند! نه یک پیرمرد احمق و یاوهگو!
ولی همانطور که پیشتر نیز دیدهایم، خاندان پهلوی بر یک اصل کلی پافشاری میکند، و آنهم خضوع و خشوع در برابر غربیهاست! «بهانة» این رفتار ویژه با غربیها این است که چنین برخوردی نهایت امر سرفرازی و آزادی ملت ایران را نیز به همراه خواهد آورد! دیدیم که این «باور» مسخره که خود سوغات سازمانهای امنیتی غرب و محافل «بلشویک ستیز» طی جنگ سرد بود، در عمل چه افتضاحی برای ملت ایران به بار آورد. عقبنشینی ارتش شاهنشاهی و اعلام «بیطرفی» این تشکیلات در برابر مشتی هوچی حرفهای که با حمایت استعمار، جهت برقراری حکومت اسلامی و حمایت از جبهة جنگ آمریکائیها در افغانستان کشور را به میدان جنگ و گریز تبدیل کرده بودند، اگر به فرمان ایالات متحد صورت نگرفت، چه کسی دستور نهائی آن را صادر کرده بود؟ حال چطور شده که پس از گذشت سه دهه از بلوای 22 بهمن، فردی که ادعای اعمال حاکمیت بر آیندة کشور دارد، با بزرگنمائی یک عروسک کوکی استعمار، تمامی تلاش خود را به خرج میدهد تا مسئولان واقعی این جنایات را تطهیر کند؟
البته موضوع وبلاگ امروز به بررسی اطلاعیة جدید رضاپهلوی محدود نخواهد بود. همانطور که پیشتر نیز گفتیم ارائة یک تصویر «ویژه» از حضرت ریاست جمهور نیز در رأس سیاستهای استعماری قرار گرفته. این «تصویر» ویژه، چنان ناشیانه بر روی سایتهای وابسته به ساواک جمکران «بازسازی» شده، که هر تحلیلگری را هر قدر تازهکار و بیاطلاع، آناً متوجه اصل مسئله خواهد کرد. کار معرفی احمدینژاد به عنوان یکی از «شخصیتهای» جوان «انقلاب» آنقدر بالا گرفته که حتی سایتهای خارج از کشور نیز با انتشار ترهاتی از زبان عملة حکومت اسلامی، تاریخچة «مبارزات» انقلابی این «چهگوارای» وطنی را به روزهای 22 بهمن و سپس آنچه «اشغال لانه» میخوانند میرسانند! بر اساس این «ترهات»، احمدینژاد که در عمل یکی از اوباش و فالانژهای راستافراطی در دانشگاههای «ساواکزدة» پهلویها بوده، و احتمالاً پیش از برقراری حکومت عدلالهی کارمند جیرهخوار ساواک به شمار میرفته، در مورد «انقلاب فرهنگی» نیز صاحب نظر بوده! ایشان همانطور که بارها اشاره شده با «اشغال لانه» نیز مخالفتهائی «اصولی» داشتهاند! البته معلوم نیست زمانیکه «امام» فرمودند، «این انقلاب از اولی هم مهمتر است»، این رهرو بیقید و شرط «حضرت امام»، مخالفتشان را چگونه پنهان میکردهاند، تقیه میفرمودهاند یا تنقیه! در هر حال، فعلاً که گند دانشجونمایان خطامام از هر سوراخی بیرون زده، مخالفت با این جماعت خود تبدیل به نوعی «سیاستگذاری» شده! این مخالفت ستونی است از «انقلاب سوم» که از دومی هم حتماً مهمتر خواهد بود! انقلابی که گویا حضرت ریاست جمهور رهبری آنرا شخصاً بر عهده گرفتهاند؛ و دیدیم که ایشان در توجیه به قدرت رسیدن خود، طی دیدار با طلاب مشهد فرمودهاند:
«بساط را بهم زدم و یک چیز انقلابی جاش گذاشتم»
در اینکه این «چیز» انقلابی است حرفی نداریم، چرا که گرسنگیکشیدن، فحشخوردن از رادیوهای خارجی، تهدید شدن توسط اوباش آمریکائی در منطقه، و سرکوب مردم به وسیلة اراذل گشت «زهرمارالله» در خیابانهای شهرهای بزرگ، و ... مسلماً خیلی «انقلابی» است! ولی در اینکه ایشان شخصاً این «چیز» را «جاش» گذاشته باشند، جای شک فراوان داریم. ما فکر میکنیم که این «چیز» را همان نابکارهائی «جاش» گذاشتهاند که کودتای 22 بهمن را هم به مردم حقنه کردند! در نتیجه، بررسی ژستهای انقلابی چهگوارای وطنی را در همین نقطه به پایان میبریم، هر چند این مطلب را میباید گوشزد کرد که نباید از کنار این «تبلیغات»، هر چند که احمقانه به نظر آید، بدون تحلیل بگذریم. به یاد داشته باشیم که یک «یاوهگوی» سیاستباز، اگر میدان مساعد به دست آورد، تا چه حد میتواند به یک ملت ضرر و زیان وارد کند؛ نمونة «امام» خمینی را که فراموش نکردهایم!
ولی هیئت حاکمة حکومت اسلامی، یعنی همانها که پس از 22 بهمن با حمایت سازمان سیا قدرت را در کشور به دست گرفتند، اینک به سه دسته تقسیم شدهاند. حکایت «اصولگرایان» سلطنتطلب را پیشتر عنوان کردیم، شرح حال «اصولگرایان» انقلابی، به «رهبری» حضرت «امام چهاردهم» را نیز در بالا آوردیم. ولی همانطور که پیشتر نیز گفته بودیم، پس از کنار رفتن «اصلاحطلبان» از موضع تصمیمگیری در سیاست کشور، جنگ به درون خیمة «اصولگرائی» افتاده. امروز یک شاخه از اصولگرایان عملاً «سلطنتطلب» شده، و توسط جناح دیگر، به سرعت از کار بر کنار میشود! بهترین نمونة این جابجائیها را در کنار گذاشتن وزراء، استانداران، فرمانداران و فرماندهان نیروهای مسلح و غیره میبینیم، کسانیکه پشت سر هم، و تقریباً به صورت روزمره با افراد دیگری جایگزین میشوند! به طور مثال، هم امروز خبرگزاریهای رسمی حکومت اسلامی خبر جابجائی چندین فرماندار، استاندار و دو «مقام» امنیتی سپاهپاسداران را رسماً مخابره کردهاند. میباید پرسید این جابجائیها از نظر سیاست داخلی چه مفهومی میتواند داشته باشد؟
البته در این تحلیل نمیباید از بررسی جسد متعفن «اصلاحطلبی» نیز غافل بمانیم. این جریان استعماری از میان نرفته، و در عمل همان گروه سوم است که از جسد پوسیدة حکومت اسلامی جدا شده، و اینک در آغوش همکاران و دوستان خود از چپنما تا راستافراطی این دست و آن دست میشود. در جناح «چپنما» همکاریهای حزب توده با این جناح از میراثخواران کودتای 22 بهمن امروز علنی شده، گروهی از مخالفنمایان حرفهای حکومت اسلامی نیز در خارج و داخل کشور، با این جریان همراه شدهاند، ولی معلوم نیست در پس پرده کدامین جناحها در محافل بینالمللی واقعاً از «اصلاحطلبی» حمایت خواهند کرد؟
در عمل این سه گروه در حال تاختوتاز در میدان سیاستبازیهای کشور شدهاند. ولی این سئوال مطرح میشود که شرایط جدید یعنی فروپاشی اتحادشوروی و انزوای جهانی و خصوصاً منطقهای آمریکا، چه تأثیراتی بر مردهریگ استعمار 80 سالة غرب در ایران بجای خواهد گذاشت؟ سه جناحی که در بالا آوردیم تماماً غربیاند؛ حتی همانها که ادعای «نبرد با آمریکا» را هنوز از کفن خمینی «الهام» میگیرند. ولی این سئوال هنوز مطرح است که آیندة سیاسی ایران نهایت امر در دامان چه موضعگیریهائی رقم خواهد خورد؛ وابستگان به این سه جناح آرزو دارند که فضای سیاست کشور محدود به همان جوسازی محافل استعماری باقی بماند! چرا که، در اینصورت میتوانند امیدی هر چند کوچک به حفظ موجودیت خود داشته باشند. ولی این امر به جز گرفتاری روزمره و درگیریهای فرسایندة سیاسی برای ملت ایران هیچ نخواهد داشت، از سوی دیگر، به دلیل فروپاشیهای شدید ایدئولوژیک در بطن این جریانات، تداوم چنین شرایطی دیگر عملی به نظر نمیآید.
از این گذشته، در همین مقطع شاهدیم که تحرکات داخلی نیز سرانجامی نمییابد. این تحرکات که در چارچوب قوانین و مقررات جاری کشور میباید به صورتی سازنده و قانونمند، جایگزین محفلگرائیهای استعماری و سنتی در سیاست کشور شود، به صورت مستمر از طرف دولت احمدینژاد سرکوب شده. این سرکوب سازمان یافته نشانة وحشت استعمار از همین تحرکات است؛ سانسور شدید مطبوعات، سرکوب خواستهای قانونی کارگران که از طریق اتحادیههای کارگری صورت میگیرد، دولتی کردن فعالیتهای فرهنگی، جلوگیری از هر نوع تحرک اجتماعی به بهانة ضدیت با «دین»، جلوگیری از نشر کتاب، سانسور اینترنت، و ... تماماً در چارچوب فراهم آوردن زمینة بقاء برای سه جریان استعماریای است که در بالا به آنها اشاره کردیم. این فضاسازی که توسط استعمار صورت میگیرد فقط یک هدف را دنبال میکند، حذف ملت ایران و الهامات و مطالبات مردم از فضای سیاسی کشور! در این مقطع، همانطور که گفتیم به مقصد رساندن مطالبات واقعی مردم، و هر گونه سازمانپذیری و نظمپذیری در تحرکات سیاسی با عکسالعمل شدید دولت سرکوب میشود، در نتیجه میتوان استنباط کرد که استعمار به «گزینة» چهارم نیز دلگرم است: آشوب و بلوا! در واقع اگر تحمیل هر یک از این سه جریان بر روند مسائل کشور با شکست روبرو شود، استعمار بجای پذیرفتن حضور واقعی و قانونمند مردم، ترجیح میدهد که بلوا و آشوب را بر جامعه حاکم کند. و در صورت حاکم شدن شرایط بحرانی، محافل استعماری خواهند توانست تحت عناوینی نوین، همان سیاستها را بر مردم کشور بار دیگر تحمیل کنند! در همینجا میباید عنوان کرد، گزینة «آشوب و بلوا» را میباید تحت هر شرایط، از مجموع گزینههای سیاسی کشور خارج کنیم، اگر گزینههای دیگر به انتخاب ملت نیست، این یک را میتوان نتیجة انتخابی «آگاهانه» دانست. چرا که در صورت جایگیر شدن «گزینة» آشوب، استعمار به راحتی میتواند یک حاکمیت وابسته، فاشیستی و سرکوبگر را برای دهههای آینده بر ملت ایران حاکم کند. بر این موضع میباید صریحاً تکیه کرد که سه جناح مطرح شده در بالا در انتزاع سیاسی و وابستگیهای خود به استعمار نمیتوانند در برابر مردم و خواستهای واقعی مردم مدت زمان درازی مقاومت کنند؛ و در صورت عقبنشینی این جریانات است که جایگزینی مواضع آنها با نیروهای صنفی، اتحادیهها، تشکلهای مختلف امکانپذیر خواهد شد، و در راه رسیدن به این اهداف اجتناب از هرگونه بحرانسازی الزامی است.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر