امروز، 29 امین سالروز مرگ شریعتی است. این سالروز شاید بهترین بهانه برای سخن گفتن از «روشنفکری» در کشور ایران باشد. چرا که، طی سالهای طولانی، شریعتی مظهر نوعی تفکر سیاسی و اجتماعی در ایران شده، و آنقدر بر طبل نظریات وی کوبیدهاند که شاید شناخت درست وی، امروز عملاً غیر ممکن باشد. ولی چه باک، همة نظریهپردازانی که عقایدشان در چارچوب استقرار حاکمیتها روزی «کارساز» تلقی میشود، به همین سرنوشت دچار خواهند شد. امروز، در طیف دوستداران شریعتی، او مسلمان است، سوسیالیست هم میتواند باشد، و از دیدگاه سازمانهائی چون مجاهدین خلق، شریعتی در راه استقرار حکومت اسلامی، مسلماً «چریکی جان بر کف!» هم تلقی خواهد شد. ولی، در طیف دشمناناش، شریعتی آخوندی است بسیار خطرناک، بهائیای وابسته به استعمار، و خصوصاً «کمونیستی» است شوم و نفرت انگیز. شاید هنوز، پس از گذشت دههها از مرگ وی، برای آنکه تفسیر و تحقیقی علمی و روشنگرانه در مورد عقاید و نظریات وی داشته باشیم، میباید منتظر پایان دورة حاکمیت افرادی باشیم، که در عمل، همه «میراثخواران» شریعتی شدند.
نظریه پردازی در جهان سیاست، خصوصاً در کشورهائی چون ایران که مردمانش به تک قطبی بودن طیف سیاسی برخی اوقات «افتخار» هم میکنند، کار بسیار خطرناکی است. یک نظریهپرداز، آن هنگام که عقایدش منافع برخی محافل را تأمین میکند، سریعاً مورد حمایت قرار میگیرد؛ از ناکجاآبادهای سیاسی یک شبه پای بیرون میگذارد، بتی عیار، تمام و کمال میشود. و آنزمان که دیگر نیازی به وجود او نیست، و یا وجودش خود مسئلهساز شده، به صورت رسمی، یا مورد تحریف و بهرهبرداریهای سوء قرار میگیرد، و یا همان محافل، با لجنپراکنی و افتضاح آفرینی سعی در نابودی دادههای عقیدتی و سیاسی وی میکنند.
شریعتی در این راستا، با زندگی و آثار خود، «بحران تفکر سیاسی» در جهان سوم را به بهترین صورت ممکن نشان داده؛ جهان سوم بر خلاف ادعاهای بسیار، خواهان شناخت نیست. نه شناخت نظریهها و نه شناخت نظریهپردازان، هیچکدام نمیتواند در افق جهان سوم جائی داشته باشد. جهان سومی، از آنرو جهان سومی نام گرفته، که هنوز بر تجربههای «حقیقت والا» پای میفشارد، تحقیق و شناخت را فقط زمانی میپسندد، که بتواند به «پرستش» نتایج آن بپردازد، و بتواند بت عیار «تفکر اولای» خود را با تکیه بر آن صیقل دهد. جهان سومی، در برخورد با مسائل معاصر، هر چند خود را اسیر «تحلیلهای» ملتهای پیشرفتهتر میبیند، و هر چند تظاهر میکند که «پای جای پای» استعمارگران خود گذاشته و از عمل و دانش آنان بهره میگیرد، از این «تعقیب» عاجز میماند، چرا که روانشناسی اجتماعی جهان سوم، نه نتیجة «تعمق» و «تفکر» میتواند باشد، و نه نتیجة «عمل و عکسالعملی ذاتی و درونی»، روانشناسی انسان جهان سوم بازتاب «تجربة تاریخی» اوست؛ این تجربه را نمیتوان از نو ساخت، نمیتوان در چارچوب «منطق» ـ هر منطقی که باشد ـ آن را از نو پرداخت، و نمیتوان از چنگال قدرتمند آن گریخت.
و شاید کمتر کسی از خود میپرسد، «پس تکلیف چیست؟» بلی، تکلیف ما و بازماندگانمان با تاریخ تحول فکری در کشور ایران چه باید باشد؟ کمتر کسی به دنبال تحقیقی در باب نظریهپردازان سیاسی کشورش بر میآید، چرا که جهان سومی، همانطور که نیچه در بارة خلقیات زنان میگوید، «یا میپرستد و یا نفرین میکند!»
نتیجه اینکه امروز، عملاًٌ در بحث سالروز مرگ علی شریعتی، کسی که به درست یا به غلط نقشی بسیار تعیین کننده در «نظریة سیاست حاکم بر ایران معاصر بر جای گذاشت»، جای کتاب و مقالهای تحقیقی و تحلیلی در مورد نظریات و آراء او کاملاً خالی است؛ یا فحش نامههائی در رذالت و بیخردی او در دست است، یا شهادتنامههائی از خرد و بزرگواریاش، آثاری که هر دو دسته نهایت امر، بیارزش و بیمحتوایند. در نبود هر گونه برخورد فلسفی منسجم، «ناشناخته» را تحلیل کردن، و «ناشنیده» و «نادیده» را تکذیب و تأئید کردن، مسلماً کار خردمندانهای نیست.
شریعتی در برههای بحرانی، آن هنگام که «نظریهپردازی» سیاسی فینفسه «جرم» به شمار میرفت، در اوج حکومتی که یادگار کودتای آمریکائی 28 مرداد بود، سخنی، نه چندان مستدل، از «سیاست» به میان آورد. سوءتفاهم نشود، «سیاست» نه در مفهومی که امروز در وبلاگها از آن میگوئیم، چرا که آنروزها «سیاست» متعلق به شخص «اعلیحضرت» بود، مردم در سیاست «دخالت» نمیکردند. مردم کوچه و بازار، در جهان سیاست آنروز میتوانستند بکشند، یا کشته شوند، ولی جائی برای «دخالت» نداشتند. سیاست آنروز متعلق به فدائیان و مجاهدین کفن پوش بود، چرا که راهبردهای ابرقدرتهای شرق و غرب سیاست را از روزمرة ایرانی «حذف» کرده بود؛ تو گوئی بنا بر صلاحدید آنان، ایرانی اصولاً «احتیاج» به سیاست نداشت!
در نخستین روزهای غائلة 22 بهمن، کم نبودند «انقلابیونی» که روانشناسی اجتماعی ایران جدید را نمیپسندیدند، و سعی در بازگشت به دوران «پرافتخار» پهلوی داشتند، همان دوران «سیاست مال شما نیست!» و آیتالله خمینی کم نگذاشت از اینکه، «توی دهن» این و آن بزند و «قلم این و آن را بشکند». ولی همگی کور خواندند، چرا که به حکم همان تاریخی که استعمار را بر ما حاکم کرده، اگر 27 سال حکومت اسلامی بر ایران مستقر میکنند، بازتاب و انعکاس اجتماعی و سیاسی آن را نیز همزمان بر ما و بر خود تحمیل خواهند کرد. تودههای مردم، آن هنگام که بر رذالت استعمار آگاهی یابند، کمتر فریب خواهند خورد، و در همین راستا، نه در چارچوب افکار و عقایدی «شکوهمند»، که صرفاً جهت حفظ موجودیت خود، همچون شیری که بیشهاش را مورد تهدید ببیند، سیاست را از آسمان به زمین خواهد آورد. و ایرانی چنین کرد: سیاست، امروز حداقل در ذهن او، به ایرانی «تعلق» پیدا کرده، هر چند که بهره برداری از این «گام تاریخی» در وانفسای کنونی کشور، کار سادهای نیست.
آنان که شریعتی را میستایند، و آنان که شریعتی را میکوبند، و هر دو راه خطا میروند، بدانند که شریعتی هیچ نبود، جز حلقهای در زنجیرة تفکر سیاسی ایران، زنجیرهای که هنوز چند و چون و شناختاش را ایرانی، خود از ایرانی دریغ کرده، چرا که جستجوی «حقیقت» هنوز بر روزمرة ما، به ناحق، حکومت میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر