حضور قریبالوقوع باند دونالد ترامپ در
کاخسفید زمینهساز رایزنیهای گستردهای در مورد مسائل جهانی شده. از آن جمله است، تغییرات عمده در روابط بینالملل، سرنوشت جنگ در خاورمیانه و اوکراین، مواضع جدید آمریکا در برابر روند توسعۀ اقتصادی
سرسامآور چین و ... و خصوصاً وضعیت دفاعی کشور ایران که تحت نظارت ملایان عملاً
پای به بحرانی غیرقابل کنترل گذارده. با
این وجود، اگر مواضع سخنورانۀ ترامپ
کاملاً «روشن» به نظر میرسد، شرایطی که
به دولت وی اجازه دهد تا در صحنۀ داخلی و یا خارجی به این «سخنوریها» جامۀ عمل
بپوشاند به هیچ عنوان روشن نیست. ترامپ فردی
است که میخواهد با یک دست چندین هندوانه از زمین بردارد؛ عملی که غیرممکن است. به طور مثال اظهارات ترامپ جهت پایان دادن به
جنگ در اوکراین، اگر آب به دهان بعضیها انداخته،
برای صاحبان صنایع نظامی در آمریکا و بسیاری
کنتراتچیهای غربی و شرکاء آسیائیشان خبری بسیار نگران کننده است. از سوی
دیگر، تهدید ترامپ علیه چین، مکزیک و کانادا که با سِلاح «افزایش» تعرفههای
گمرکی و تحت عنوان حمایت از صنایع داخلی صورت میگیرد، نتیجهای جز افزایش چشمگیر تورم در داخل مرزها
نخواهد داشت، و باند حامی ترامپ بخوبی میداند که یکی از
دلائل سقوط بایدن تورم افسارگسیخته بوده. ازین گذشته، سیاست ترامپ در مبارزه با مهاجرت نیز بنبستهائی از آن خود
دارد که در این مطلب به آن نمیپردازیم. در نتیجه،
دور از انتظار نخواهد بود که شکافهای مسلم میان «سخنوری» ترامپ و لایههای
«اجرائی»، نهایت امر به شکاف در جبهۀ
ظاهراً «مونولیتیک» حزب جمهوریخواه منجر شود،
پدیدهای که طی هفتههای آینده شاهدش خواهیم بود.
به عبارت دیگر، مشکل بتوان در قاموس ترامپ «سوپرمنی» افسانهای
رویت کرد که در یک چشم بر هم زدن مشکلات و معضلات کشور را حل و فصل کند؛ ورای آن، به
استنباط ما اصولاً هیچ مشکلی در آمریکا به طور کلی حل نخواهد شد. چرا که اینکشور پای در دوران جدیدی
گذارده؛ با عظمت افسانهای گذشتهاش
بسیار فاصله گرفته. فاصلهای که هر لحظه بیشتر و بیشتر میشود. نتیجتاً تلاشهای ترامپ فقط باعث تضعیف متحدان
جهانی آمریکا و بالا بردن سطح توقعات قشرهائی در داخل خواهد شد. پر واضح است که تضعیف متحدان آمریکا فروپاشانی
را به داخل آمریکا میکشاند، و در کنار توقعات
برنیامدۀ قشرهای متفاوت اجتماعی، این فروپاشی
هر لحظه سرعت بیشتری خواهد گرفت.
با این وجود، با آغاز کار ترامپ برخی تحولات قابل پیشبینی
است. به طور مثال روابط روسیه با آمریکا، موضعگیریهای
دولت آمریکا در مورد حکومت ملایان در تهران،
روابط سیاسی با دولتهای اروپائی و ... مسلماً پای در تحولاتی خواهد گذارد.
مسئله اینجاست که این تحولات تا کجا و تا
چه حد میتواند به پیش رانده شود! و برای
روشن شدن حد و مرز این تحولات میباید نیم نگاهی به ارتباط روسیه با استراتژیهای
«فرضی» ترامپ بیاندازیم!
دولت روسیه، سرمست از عقبنشینی آمریکا از افغانستان، پای در تلهای گذارد که واشنگتن برایاش در
اوکراین تعبیه کرده بود. با این وجود میباید اذعان داشت که در بحران
اوکراین، مسکو در واقع مقهور راستاندیشی مضحک و خیالی
خودش شد؛ منکوب ایدهای شد که میبایست تجربۀ
گرجستان را از نو در اوکراین نیز عملی کند.
خلاصه بگوئیم، کرملین بجای تلاش
جهت فتح پایتخت و شهرهای عمده؛ فروپاشاندن
رژیم سیاسی و نهایت امر قبول مسئولیت در قبال آیندۀ اوکراین، فرار از مسئولیت را هدف اصلی قرار داد. سیاستی که ارتش روسیه را در دهات شرقی اوکراین
درگیر جنگی فرسایشی کرد. و به این ترتیب، جوزف بایدن،
رئیسجمهور وقت آمریکا موفق شد با گشودن «جعبۀ پاندورا»، بر اسطورۀ ارتش شکستناپذیر و آهنینپنجۀ سرخ
نقطۀ پایان بگذارد.
پرواضح است که ترامپ با تکیه بر
فروپاشی نیروی نظامی روسیه، و علنی شدن
نقاط ضعف پرشمارِ سیستم سیاسی، اقتصادی و
حتی اجتماعی اینکشور، مطالبات
ژئواستراتژیک گستردهای را در مذاکرات آینده در برابر مسکو قرار دهد. مطالباتی که برای روسیه آنقدرها خوشایند نخواهد
بود. در مذاکرات آینده مقولههائی از قبیل
نقش روسیه در خاورمیانه و دریای بالتیک و قطب شمال مورد رایزنی قرار خواهد گرفت، و همزمان
مقولات اقتصادی، مالی و خصوصاً مواد کانی ـ
نفت،
اورانیوم، طلا و ... ـ مسلماً از هماکنون روی میز مذاکره قرار گرفته
است. در عمل، فرار عجولانۀ ارتش روسیه از برابر تروریستهای
مسلح القاعده و داعش در سوریه، به احتمال قریببهیقین نخستین برگ از همین
مُجلد میباید تلقی شود.
بله،
امروز به دلیل شرایطی که ایجاد
شده، توپ در میدان مسکوست، و مشکل بتوان انتظار داشت که روسیه در برابر
هجمۀ سازمانیافتۀ ژئواستراتژیک آمریکا عکسالعمل چشمگیری از خود نشان دهد. حتی اگر
در مذاکرات آتی، معضل اوکراین به نفع مسکو
ـ
به همان شیوهای که تمایل دارد؛ همچون برنامۀ کرملین در گرجستان ـ سرانجام یابد،
برگهای دیگرِ ژئواستراتژی نوین آمریکا برای مسکو بسیار ناخوشایند خواهد
بود. خلاصه بگوئیم، برخلاف آنچه نظام رسانهای از ماهها پیش اعلام
کرده بود، مسکو از بازگشت ترامپ به کاخسفید آنقدرها هم
سرخوش و راضی نیست.
از اینها گذشته، شکست روسیه در صحنۀ سیاست خاورمیانه نتایج فوقالعاده
با اهمیتی به همراه آورد. به صراحت
بگوئیم، این شکست به نوبۀ خود جعبۀ
پاندورای نوینی در منطقه گشوده. در حال حاضر شاهد اوجگیری مطالبات «سنتی»، اگر نگوئیم استعماری لندن و پاریس در لبنان و
سوریه و الجزایر هستیم. این مطالبات در
عمل سایۀ پیروزی متفقین در جنگ اول جهانی را بر سر منطقه فروانداخته. و از سوی دیگر،
سیاستهای اسلامگرایانۀ انگلستان
در خاورمیانه جان تازهای گرفته، و تمایلات گسترشطلبانه و اسلامگرایانۀ آنکارا جهت
تأمین زمینۀ مناسب برای مطالبات لندن، در
مناطق کردنشین سوریه به میانۀ میدان اوفتاده.
جای تعجب نخواهد بود که این مطالبات پاریس را ناخشنود کرده، زمینهای
باشد جهت درگیریهای دیپلماتیک آینده میان دول فرانسه و انگلستان!
ازسوی دیگر نتانیاهو که تا چندی پیش در چند گامی سلول زندان
قرار داشت، نهایت امر با حمایت آمریکا تبدیل به نوعی «مرد صلحطلب»
خاورمیانه شده، و عربستان را نیز به عزیزدردانۀ آمریکا تبدیل
کرده! چرا که سوای شرایط نگرانکنندۀ لبنان و
سوریه، سرنوشت بسیاری کشورهای دیگر در
خاورمیانه و شمال آفریقا (اردن، عراق، مصر و ...) نیز در ابهام کامل فرورفته، و آمریکا
جهت پاسخ به این معضلات، ریاض را به عنوان
عصای دست برگزیده. جالب اینکه، اگر تا چند سال پیش آمریکا قصد کودتا در ریاض
و سرنگونی شیخهای حاکم را داشت، اینک با
حمایت از نشست اخیر در پایتخت اینکشور، و اعزام گروه چشمگیری از کشورهای منطقه به این
نشست، تلاش دارد با توسل به شیخها، روسیه
را به طور کلی از منطقه دور نگاه دارد.
در چنین شرایطی است که پزشکیان، رئیسجمهور منتخب بیترهبری را جهت امضاء آنچه
«سند توافق راهبردی ایران و روسیه» میخوانند، به مسکو میفرستند. ولی با نیمنگاهی به شرایط موجود، میباید اذعان داشت که امضاء سند فوق بیش از
آنچه ابزاری جهت تأمین امنیت ایران به شمار آید، زنگولهای
خواهد شد بر تابوت منافع ملی.
از یکسو، سه سال است که مسکو نتوانسته از درگیری با
اوکراین سر بلند کرده، نتایج ملموسی به
دست آورد. در نتیجه، باید پرسید حمایت روسیه از حکومت ملایان چه
ارزشی میتواند داشته باشد؟! از سوی دیگر، مسکو از
منظر تاریخی، در افغانستان و سپس در
عراق، لیبی و نهایت امر در سوریه ثابت کرده
که آنقدرها هم برای حمایت از متحداناش پستان به تنور نخواهد چسباند. نهایت
امر ملایان ادعا دارند که به دلیل عدم نیاز به کشورهای دیگر برای دفاع از مرزهای
کشور، بند دخالت نظامی در صورت تعرض ارضی به ایران را
نیز از این توافقنامه حذف کردهاند! هر
چند، به استنباط ما، حذف مادۀ کذا «ابتکار» مسکو بوده است! چرا که
حمایت نظامی از ملایان در شرایط فعلی، خصوصاً پس از ورود ترامپ به کاخسفید میتواند
هزینۀ سنگینی برای روسیه به بار آورد.
خلاصه اگر امضاء این «سند»، همانطور که بالاتر به صورت فشرده نشان
دادیم، فاقد هر گونه ارزش ژئواستراتژیک است، در عوض نتایج منفیاش ـ اوجگیری روسستیزی و آمریکاپرستی در خیمۀ دولتیها، غیرقابل
تردید خواهد بود! به استنباط ما امضاء این
سند در شرایط فعلی، فینفسه اشتباه جدیدی است که مسکو در سیاستهای
خاورمیانهای خود مرتکب شده است. این «سند»
جایگاه روسیه در امور سیاسی ایران را هرچه بیشتر در ابهام فرو میبرد و در درون
هیئت دولت گروههائی را متهم به روسوفیلی و خیانت به «آرمانهای انقلاب اسلامی» میکند!
در نتیجه برای گروههای مخالف در درون
هیئت حاکمه، یک فرصت طلائی فراهم خواهد شد
تا تحت عنوان «سر و سامان» دادن به امور کشور و حفظ امنیت و تمامیت ارضی»، ایران و
منافع ملی را به دامان آمریکائیها بیاندازند!
بله،
شاهدیم که دولت «اصلاحطلب» پزشکیان در عمل پای در همان بیراهۀ محمد خاتمی
و جنبش سبز گذارده؛ کشور را به درون سیلابهای اجتماعی و درگیریهای
اصلاحطلبی با اصولگرائی فروانداخته است. جالب
اینکه همزمان با امضاء «سند راهبردی» کذا با کرملین، شاهد اوجگیری نامهنگاری و پیغام و پسغام
مقامات «انقلاب اسلامی» با آمریکائیها هم هستیم! پیغامهائی
مبنی بر اینکه «مذاکره میکنیم»، «سرمایهگزاری
کنید»، «روابط تاریخی ایران و آمریکا» و
... حال این سئوال مطرح میشود که اصولاً
دولت ملایان سیاست مشخصی در زمینۀ روابط بینالمللی دارد یا اینکه ناخدائی در کار
نیست؛ بساط هرکیهرکی به راه
اوفتاده؟! مسلماً این پیغام و پسغامها، به طمع کاخسفید جهت گسترش نفوذ عواملاش در
درون ایران و تهدید ارضی روسیه هر چه بیشتر دامن خواهد زد، و همزمان مسکو را نیز پیرامون حمایت «فرضی» از
ایران دچار دودلی میکند.
ولی اگر مواضع مقامات «انقلاب اسلامی»
در هالهای از ابهام و دوگانگی فرورفته، موضع اوپوزیسیون این حکومت که نزدیک به نیمقرن
است خواب حکومت بر ایران و سرکوب ایرانیان را میبیند کاملاً روشن است. اینان باز هم «دکان» دیرینۀ جنگهای «شاهبابا»
با تزارها را افتتاح کرده، با تابعیتهای
آمریکائی و انگلیسیشان دم از وطنپرستی میزنند، و فصل تازهای جهت بررسیهای «دقیق» قراردادهای
«ننگین» گلستان و ترکمنچای برای عوام گشودهاند. بیرودربایستی بگوئیم، اینکه قراردادها و جنگهای دویست سال پیش
معیاری جهت بررسی روابط امروز میان ملتها باشد، از آن حرفهاست که فقط میتواند بر زبان اوپوزیسیون عوامزده و خودفروختۀ ایران جاری
شود.
امروز ایرانیان با فروپاشی کامل اقتصاد
ملی روبرو شدهاند. و این شرایط نتیجۀ
سیاستهای نابخردانه، منفعتجویانه و روابط استعماریای است که ملایان
پس از کودتای 22 بهمن 57 با محافل غرب
برقرار کردند. نزدیک به نیمقرن است که اینان نقش «دلقک
آمریکا» در خاورمیانه را ایفا میکنند، و با این مسخرگیها زمینهساز دکان دیگری شدهاند؛
دکان اوپوزیسیون آبکی و آش و آبگوشتیای که
ظاهراً با اسلامگرائی مخالف است؛ ظاهراً حامی
دمکراسی و آزادی بیان است، و خصوصاً با وعدههای سرخرمن پیرامون بهبود سریع
وضعیت اقتصادی، ملت سرکوبشده را مسخِ سیاستهای خاورمیانهای
امثال ترامپ و جرجبوش و دیگران کرده. مسلم است که با چنین شرایط خرتوخری در
داخل، و چنین اوپوزیسیون خودفروختهای در
خارج، مشکل بتوان برای ایران آیندۀ قابل
احترامی پیشبینی نمود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر