در اواخر ماه دسامبرِ سال 1991 اتحاد
جماهیر شوروی فروپاشید. به این
ترتیب، «سوسیالیسم علمی» که حاکمیت
اتحادشوروی موجودیت تاریخیاش را بر اساس آن توجیه میکرد به نقطۀ پایانی رسید و چشم
از دنیا فرو بست. با این وجود فروپاشی امپراتوری کارگری تبعاتی را
که دههها کمونیسم و «جنگسرد» به همراه آورده بود به هیچ عنوان از میان نبُرد. امروز پس از گذشت بیش از سه دهه از فروپاشی
اتحاد شوروی، شاهد پسلرزههای عظیمی در
سطح جهان هستیم، و علم تاریخ بیش از هر
مقطع دیگری یادآوری میکند، که تحولات دهههای
گذشته، همواره بر روند مسائلِ حال و آیندۀ
ملتها تأثیری غیرقابل تردید اعمال خواهد کرد.
مطلب امروز را به بازگشت عظمتطلبی ملتها
و اقوام در مناطق مختلف جهان اختصاص میدهیم.
فروپاشی اتحاد شوروی نخست ناقوس جنگ و برادرکشی را در «شکم نرم» اروپا ـ
این عنوانی بود که چرچیل، نخستوزیر وقت
انگلستان به کشورهای بالکان داده بود ـ به
صدا درآورد. سپس قفقاز، آسیای مرکزی و خاورمیانه ملتهب شد و... و پس از
آن ویروس عظمتطلبی به روسیه، اروپای شرقی
و حتی اروپای غربی سرایت کرد، و نهایت امر
کار بجائی رسید که آمریکا نیز پای در Make America great again گذارد!
شرایطی در جهان به وجود آمده که مشکل
بتوان از درگیری خونین میان اقوام و ملل مختلف پیشگیری نمود، و به صراحت بگوئیم، جهان ما و بنیادهای موجود بینالمللی فاقد
ابزار کافی جهت جلوگیری از چنین درگیریهائی هستند. ملتها، بیتوجه به بنیادها و توافقنامههای جهانی به
جان یکدیگر میاوفتند، و جهان با ابزار
قرن بیستویکم، پای در جنگهای
کنوانسیونلی به شیوۀ قرن هجدهم میلادی میگذارد. مبحث
امروز را با بررسی شتابزدهای پیرامون عظمتطلبی در جمهوریهای سابقاً
شورائی، کشور ترکیه و منطقۀ خاورمیانۀ
عربی آغاز میکنیم. سپس تبعات عظمتطلبی را در ابعادی گستردهتر
مورد بررسی قرار میدهیم. پس از جمهوریهای
آسیای مرکزی و قفقاز آغاز کنیم.
نخستین موضوع قابل بررسی در مورد
کشورهای سابقاً شورائی، تمایل این مناطق
جهت بازگشت به گذشتهای «تاریخی» است. تمایلی
که در مورد فدراسیون روسیه نیز صحت دارد. اشکال
از آنجا آغاز میشود که مرزهای «قراردادی» ـ
این مرزها در عمل تقسیمات داخلی اتحادشوروی بوده است ـ در اکثر
این جمهوریها به هیچ عنوان بازتاب گذشتۀ تاریخی و سیاسیشان نیست. از اینرو تقابلی که امروز روسیه و اوکراین را
عملاً درگیر جنگی خونین کرده، نمایهای
است از درگیریهای آیندۀ جمهوریهای مذکور پیرامون مسائل ارضی!
از یکسو، برخی
از جمهوریهای سابقاً شورائی، از قبیل
آذربایجان، گرجستان و ترکمنستان تاریخچهای
بس پرفرازونشیب داشتهاند، و به دلیل نفوذ
عمیق امپراتوریهای همسایه عملاً مشکل بتوان برای آنها گذشتۀ تاریخی و سیاسی
ویژهای مشخص نمود. و از سوی دیگر، گذشتۀ تاریخی برخی دیگر نیز از قبیل
ارمنستان، تاجیکستان، ازبکستان و قرقیزستان، آنها را در ارتباط مستقیم با تاریخ سیاسی و
اجتماعی دیگر قدرتهای منطقه ـ امپراتوریهای
ایران، روسیه و عثمانی، چین و هند ـ
قرار میدهد. به عبارت سادهتر، نبود یک شناسنامۀ «تاریخی ـ سیاسی» معتبر و
متُقّن، خواهد توانست به سهولت این مناطق
را به شکارگاه قدرتهای خارجی تبدیل کند.
در گام نخست نیمنگاهی به جمهوری
ازبکستان بیاندازیم.
برای ازبکها تیمور گورکانی که
ایرانیان او را تیمورلنگ میخوانند همان است که کوروش هخامنشی برای ایرانیان؛ بنیانگزار کشور، قهرمان ملی،
فاتح قدرتمند، سیاستمدار بزرگ و
... و البته اگر گورکانیان در ایران دیری
نپائیدند، در مجموع سه سده موجودیت تاریخی
داشتهاند، و نادرشاه افشار بود که عملاً بر این سلسله نقطۀ
پایان گذارد. در حال حاضر فشارهای بینالمللی، خصوصاً از سوی غرب، در ازبکستان به تحمیل ترکزبانی و گسترش اسلام
سیاسی متمرکز شده، حال آنکه زبانها و
ادیان متفاوتی در این کشور وجود دارد. زبانهای فارسی و تاجیکی، هندی،
ترکی و روسی، و ادیانی از قبیل بودائی، مسیحی،
یهودی و ... در کنار مذاهب گوناگون
اسلامی در ازبکستان به حیات خود ادامه میدهند.
در واقع تُرکی جغتائی و اسلام
سیاسی مطلوب غرب، فقط زبان و دین بخشی از «عوامالناس» به شمار میرود.
از سوی دیگر، خصوصاً در دوران گورکانیان، و پیش از فراگیر شدن زبان روسی در اوائل قرن
بیستم، زبان فارسی، زبان
طبقات حاکم، دربار، شعرا و اهل ادب به شمار میآمده است! فراتر
از این شواهد، تیمورلنگ، فردی که امروز بنیانگزار کشور ازبکستان معرفی
میشود، بر اساس مدارک تاریخی همیشه خود
را پادشاه ایران و یا هند خوانده، نه
پادشاه ازبکستان! فراموش نکنیم که
ازبکستان از ابداعات بلشویسم بوده.
کشور تاجیکستان نیز در همسایگی
ازبکستان یکی دیگر از همین ابداعات است.
اینکشور که در نهایت مرزهای شرقی فلات بلند ایران واقع شده، فارسیزبان است، هر چند همچون دیگر مناطق آسیای مرکزی مردمانش به
زبانهای مختلف، خصوصاً شاخههائی از زبان
ترکی، روسی و هندی نیز سخن میگویند. مردم اینکشور خود را «آریائی» میدانند، و سلسلۀ سامانیان را که یکی از قدرتمندترین و
بافرهنگترین سلسلههای ایرانینسب پس از حملۀ تازیان به شمار میرود، بنیانگزار کشورشان معرفی میکنند. از سوی دیگر، وابستگی
عمیق به ایرانیت و فارسیزبانی تضادهای گستردهای میان اقوام و مذاهب مختلف در تاجیکستان
به وجود آورده. از اینرو در این خطه نیز استعمارغرب جهت کشاندن
عوامالناس به جانب «اسلام سیاسی»، و
خصوصاً ترکزبانی فعال شده است. به همین دلیل گروه قابل توجهی از جوانان تاجیک
ـ خصوصاً جهت پاسخگوئی به نیازهای مالی ـ به گروههای تروریست اسلامگرا پیوستهاند. در هر حال
رابطۀ تاجیکها و ازبکها در اینکشور به هیچ عنوان دوستانه نیست؛ تقابل
میان ایندو به دلائل ارضی، تاریخی و
خصوصاً زبانی میتواند در سالهای آینده زمینهساز درگیریها و جنگهای گستردۀ
منطقهای شود. حال بپردازیم به منطقۀ
قفقاز.
فروپاشی اتحاد شوروی در قفقاز بحران
ریشهدارتری به وجود آورده. چرا که
سازمان آتلانتیک شمالی این منطقه را روی کاغذپارههایاش دنبالۀ قارۀ اروپا به
شمار میآورد، و همه میدانیم که در
دکترین ناگفته و نانوشتۀ ناتو، قارۀ اروپا ارث پدری سرمایهداری غرب است! از
اینرو تلاشهای گستردۀ محافل غربی جهت کشاندن مناطقی چون گرجستان، ارمنستان و آذربایجان به دامان «اتحادیۀ اروپا»
دیربازی است که آغاز شده. در این میانه،
جمهوریهای ارمنستان و گرجستان مسیحینشین به شمار میروند، هر چند مشکل بتوان اخوت و همبستگیای میان
کلیسای ارتدوکس گرجیها، با کلیسای ارامنه
پیدا کرد. برخلاف پیشداوریهای متداول، تجربۀ تاریخی ثابت کرده که همکیشی قادر به حذف
تضادهای فزایندۀ میان مذاهب نیست، و اینکه درگیری همکیشان همیشه سکۀ رایج بوده
است. قاعدهای که ایندو جمهوری پساشوروی
نیز از آن مبرا نخواهند بود.
ولی موضع آذربایجان در قلب قفقاز از
ویژگی دیگری برخوردار است. اگر از منظر
تاریخی، گرجیها بتوانند خود را
«بازماندگان» امپراتوران باستانی «ایبری» به شمار آورند، و ارامنه با توسل به تاریخچۀ ارمنستان باستان برای خود
پیشینهای رقم بزنند، و یا هر دو ادعا
داشته باشند که فقط قسمتهائی از کشورشان به امپراتوریهای ایران و عثمانی و تزاری
تعلق داشته، مورد آذربایجان جز اینهاست. تمامی
اینکشور جزء لایتجزای ایران بوده، و مذهب
فراگیر شیعی اثنیعشری در اینکشور نیز شاهدی است بر همین مدعا. این منطقه پس از شکست ایران در جنگهای دوران
قاجار به روسیه واگذار شد، و آنچه جمهوری
آذربایجان عنوان میشود، به هیچ عنوان نمیتواند
برای خود پیشینۀ تاریخیای مجزا از ایران دستوپا کند. از سوی دیگر،
منابع غنی نفت و گاز در این
جمهوری، هم دیگ طمع شرکتهای غربی را به
جوش آورده، و هم باعث وحشت مسکو شده. چرا که
روسیه از دسیسۀ شرکتهای نفتی و کشاندن ملایان شیعه به سوی عوامالناس در آذربایجان
نگران است. و از منظر مسکو از دست دادن تمامی
نفوذش در این منطقۀ زرخیز به نفع ملایان، جز
واریز کردن منافع مخازن زیرزمینی آذربایجان به کیسۀ واشنگتن نتیجۀ دیگری نخواهد داشت.
دقیقاً به همین دلیل مسکو با آذربایجانیها
بیشتر مماشات میکند، تا با دو جمهوری
دیگر قفقاز!
مسلماً بررسی شتابزدۀ جمهوریهای
پساشوروی را نمیباید بدون نیمنگاهی به روسیه و اوکراین به پایان برسانیم. اگر روسیه خود را وارث اتحادشوروی جا زده، شبکۀ خبرسازی جهانی نیز فراموش کرده که جمهوری
خلقالساعۀ اوکراین، همچون دیگر جمهوریهای پساشوروی از ابداعات بلشویکها
بوده است! از منظر تاریخی خروشچف، که خود دهقانی اوکراینی بود، تمایل زیادی داشت تا در بادبان «کشور اوکراین» باد
بیاندازد. وی از سرمایهگزاریهای کلان
صنعتی، هستهای و نظامی در این منطقه
رویگردان نبود، و حتی شبهجزیرۀ ارشمند و
استراتژیک کریمه را نیز تحت نظارت آنچه «جمهوری اوکراین» خوانده میشد قرار داد. اعزام هزاران متخصص و تکنیسین از مناطق مختلف اتحادشوروی
به اوکراین جهت «آبادی» این منطقه در دورۀ خروشچف صورت گرفته است. مسلماً در آن دوران احدی تصور نمیکرد که
بلشویسم مسکویت مار در آستین میپروراند! و بیدلیل
نبود که پس از فروپاشی شوروی، نخستین تلاشهای نفوذی قدرتهای غربی متوجه
اوکراین در مقام یکی از صنعتیترین مناطق اتحاد شوروی شد.
جنگ در اوکراین برخلاف ادعای
کرملین، «عملیات ویژه» و فاشیستزدائی
نیست؛ تلاشی است مذبوحانه جهت ترمیم «سلاویسمی» که
عوامفریبی و خودنمائی بلشویسم آن را به خطر انداخته است. روسیه تمامی تلاش خود را به خرج میدهد تا این
«سلاویسم» را بازسازی کند، و پر واضح است
که سیاستهای غرب در مسیر عکس آن، یعنی
کشاندن اوکراین به جانب غرب؛ ابداع ریشههای نژادی و مذهبی مجازی برای «خلق
اوکراین»؛ و ... حرکت کرده، باشد تا این منطقه را بکلی از روسیه
مجزا کند.
امروز جنگ خانمانسوز اوکراین میتواند نمایهای
غیرقابل تردید از آیندۀ دیگر جمهوریهای
پساشوروی نیز ترسیم نماید. آیندهای تیره و ظاهراً غیرقابل اجتناب که کرملین تلاش
دارد با توسل به قراردادهای رنگارنگ ـ
پیمان شانگهای، پروژههای اوراسیا،
پیمان امنیت جمعی، و ... ـ
تا حد امکان تحققاش را به تأخیر بیاندازد. حال جمهوریهای پساشوروی را رها میکنیم و سری
میزنیم به ترکیه، که هر روز بیش از پیش
خود را نه آتاتورکی، که عثمانی میبیند!
امپراتوری عثمانی که توسط غلامبچگان
ترکنسب آسیای مرکزی بر ویرانههای بیزانس بنا شد، علیرغم قدرتنمائیهای نظامی، همچون دیگر سلسلههای ترکتبار در فلات بلند
ایران و آسیای مرکزی، فاقد بازده فرهنگی
چشمگیری بود. در هر حال پس از نخستین جنگ
جهانی، ترکیۀ آتاتورکی بیش از آنکه «ترک» باشد، خادم
سیاستهای انگلستان از آب درآمد. نتیجه
آنکه امروز پس از هزارسال حاکمیت ترکان
عثمانی و دههها حاکمیت ارتش ناتو بر اینکشور،
مشکل بتوان فصول معتبری از ادبیات، هنر، روابط اجتماعی و معماری ترک به میراث جهانی افزود.
با این وجود، پس از فروپاشی اتحادشوروی و تعلیق نسبی تخاصمات
«جنگسرد»، شاهد گشایشی در روابط آنکارا با جهان بودهایم. ولی
تلاشهای ناکام دولتهای پیاپی ترکیه برای پیوستن به اتحادیۀ اروپا، و فشار
شدید مسکو در دریای سیاه، به تدریج نگاه
ترکیه را از غرب منحرف کرده، به جانب
خاورمیانه کشاند. به این باور جان داد که آیندۀ ترکیه، نه در قلب اروپای مسیحی، که در آغوش جهان اسلام میباید جستجو شود! پر واضح
است که از منظر تاریخی، برای ترکها، جهان اسلام معنائی جز بازیافت «عظمت» امپراتوری
عثمانی نداشته باشد. و از آنجا که فرهنگ و
هنر ترک فصولی نانوشته شمار میرود، عظمت
کذا فقط از طریق سرکوب نظامی، اشغال ارضی
و گسترش دینپناهی میسر خواهد بود. فصولی
که نزد مقامات بلندپایۀ پنتاگون از جمله «اصول» کشورداری به شمار میرود، و این
است دلیل حضور فراگیر، آشکار و یا نهان دولت ترکیه در سازماندهیهای
تروریستی، جنگهای منطقهای، دسیسههای «سیاسی ـ نظامی»، و ... که آخرینشان اعزام ارتش اینکشور جهت
اشغال سوریه و به قدرت رساندن تروریستهای پنتاگون در دمشق بود. تروریستهائی که به سرعت با «فکلکراوات»
دگردیسی یافته، وگویا «اعتبار جهانی» نیز کسب کردهاند! خلاصه کنیم، امروز پنتاگون فهرست وظائف جدیدی برای آنکارا
نوشته، هر چند امپراتوری «نئوعثمانی» که در این فهرست
از جایگاهی رفیع برخوردار شده، در واقع
چیزی نیست جز «نئوپیشخدمت» پنتاگون!
از سوی دیگر، همزمان با عملیات «قهرمانانۀ» ارتش ترکیه برای
به قدرت رساندن امثال «الگولانی» در سوریه،
مقامات پنتاگون خطوط «قرمز» نظامی و سیاسی جدیدی نیز ترسیم کردند. بمباران تبلیغاتی جهت معرفی سوریه به عنوان
مسقطالرأس جهان اسلام آغاز شد، و شبکههای
غربی باد فراوانی در بادبان سلسلۀ «بنیامیه» انداختند! اگر تاریخچۀ بنیامیه را به درستی دریابیم و به
عظمت این سلسله که از قُلل هندوکش تا جنوب اسپانیا را درنوردیده بود نیمنگاهی بیاندازیم، پیام
پنتاگون بسیار روشن میشود. محتوی پیام این است که امپراتوری «نئوعثمانی» میباید
الزاماً در همجواری «بنیامیه» به موجودیتاش ادامه دهد، و اینکه عظمتطلبی این امپراتوری در مرزهای
جنوبی ترکیه میباید متوقف شود. بله،
فروپاشی اتحاد شوروی حتی در خاورمیانه نیز به گذشتۀ «پرافتخار» ملتها و
کشورها میدان داده، ولی پیشینهستایان نمیباید
فراموش کنند که همگی بدون استثناء در زمین منافع پنتاگون توپ میزنند. در آینۀ همین دادههاست که درمییابیم به چه
دلیل ساختار جمهوری بعث سوریه، میبایست
به یکباره خوراک باند الگولانی شده، و
اینکشور را در تبلیغات جهانی به «مسقطالرأس» دین اسلام تبدیل نماید!
ولی راه دور نمیباید رفت! اگر در
کشور سوریه «نوادگان» بنیامیه حاکم شدهاند،
در مرزهای جنوبیاش نیز میتوان «نوه ـ
نتیجههای» بنیعباسی را رویت کرد؛
خلاصه پیشینهپرستی در این منطقه به عثمانی و بنیامیه محدود نمیماند. بنیعباس هم از جمله مشتریان پروپاقرص این دکان
است! و فراموش نکنیم که کلک بنیامیه را مأمون کَند. شکلگیری پیشینهپرستی در
خاورمیانه زمینهای به وجود آورده که امروز با الهام از گذشتهها به راحتی میتوان
از تضاد تاریخی «سوری ـ عراقی» نیز بهرهبرداری نموده، درگیریهای گسترده و پرآبونانی در این منطقه خلق
کرد.
ولی اگر در آسیای مرکزی اسلامسیاسی و
ترکزبانی ابزار غرب در به راه انداختن حمام خون به شمار میرود، در خاورمیانه به هیچ عنوان نیازی به این دستاویزها
نیست؛ اسلام سیاسی در صور متفاوت حضور بیقیدوشرط
دارد، و زبان مشترک ـ عربی ـ نیز به حاکمان و ملتهای منطقه امکان خواهد
داد تا دشمنیها و برادرکشیهایشان را بدون نیاز به مترجم به یکدیگر ابراز دارند. در خاورمیانه فقط یک مسئله همچنان باقی است، «کدام» اسلام را میتوان بهتر سیاسی کرد؟! و اینکه
کلانتر منطقه که میباید تمامی بچههای شرور و پیشینهپرست را اداره کند، کیست و کجا
نشسته؟!
اینجاست که نقش دولت اسرائیل علنی میشود.
همانطور که میدانیم ماههاست فردی به نام
بنیامین نتانیاهو، که گویا هیچکس، حتی اسرائیلیها هم چشم دیدنش را ندارند، بر سرنوشت اینکشور حاکم شده. به
دلائلی که هنوز مبهم باقی مانده، ایشان در
شرق و غرب، و در شمال و جنوب، با لشکریانی که تعدادشان از شمار بیرون است، با استفاده از لجُیستیکی پایانناپذیر دست به
عملیات زدهاند! عملیاتی که نیازمند لجیستیکی است که به انبارهای
اسلحۀ پنتاگون و چین و روسیه میگوید «زکی!» خلاصه، با این امکانات که معلوم نیست از کجا به دست
ایشان رسیده، نتانیاهو لطف کرده و تمامی
منطقه را به توپ و بمب بسته؛ ملتها قتلعام
میشوند، و البته آمریکائیها هم نتانیاهو را شدیداً
سرزنش میکنند! بله، منطقۀ خاورمیانه کلانتری پیدا کرده به نام
نتانیاهو که نه اسرائیلی است؛ نه آمریکائی؛
از شما چه پنهان شاید آدم هم نباشد! صورتکی است هولناک بر چهرۀ کریه پنتاگون!
اگر صورتک کذا در امور محوله به موفقیت دست یابد
که چه بهتر؛ یخنشینان سوئدی یک جایزۀ
نوبل صلح خرجاش خواهند کرد. اگر هم موفق
نشد، اشکالی ندارد! بجای جایزه،
یک گلوله حرامش خواهند کرد؛ به
این امید که صورتک بعدی موفقیت بیشتری داشته باشد! خلاصه، برای
واشنگتن یک بازی «بُرد، بُرد» به راه
اوفتاده، بدون آنکه لکهای بر دامان کبریائی عموسام بنشیند.
حال که سخن از پیشینهپرستی به میان
آمد چه بهتر که نیمنگاهی هم به دربارهای دوران قدیم بیاندازیم! در آن ادوار دربارها همیشه یک کلانتر داشتند که
مسئول کشتوکشتار و خصوصاً جمعآوری مالیات و تأمین منافع مالی برای شخص پادشاه
بود. و همانطور که بالاتر گفتیم، امروز
در درباری که غربیها در خاورمیانه افتتاح کردهاند، وظیفۀ کذا به شخص نتانیاهو واگذار شده است. ایشان میکشند، کیسۀ ارباب را هم پُر میکنند. ولی
دربارها همیشه یک دلقک هم داشتند؛ باشد تا
ادا و اطوارهایاش احوالات اعلیحضرت را جلا داده، خُلق ایشان را «گشُاده» نماید. و ظاهراً این وظیفه در دربار خاورمیانهای غربیها
به ملایان شیعه واگذار شده است.
همانطور که شاهد بودهایم، با انقلاب اسلامی، ملایان
شیعۀ اثنیعشری در واقع آغازگران پروسۀ عظمتطلبی بودند. ولی نهال عظمتطلبیشان پس از چند دهه رشد و نمو
نسبی، از ریشه خشکید. در آغاز کار جملگی کفنپوش و آمادۀ شهادت بودند،
و سالها بر «ارزش» شهادتطلبی پافشاری کردند، هر چند از این اسوههای شهادت در خارج از مرزها
آنقدرها اثری به منصۀظهور نرسید. در
داخل بود که هنگام هجوم به خانهها، حمله به دختربچهها، سرکوب کارمندان معترض، ضرب و شتم دانشجویان ناراضی، لگدمال کردن ایرانیان مالباخته،
و خصوصاً دستگیری و شکنجۀ کارگران حقوق از دست داده، و ... شهامت و شجاعتشان را نشان میدادند. در این میادین بود که شیعه به قول شاعر «دل شیر
نر دارد و زور پیل، دو دستش به کردار
دریای نیل!» ولی در هنگامۀ شاختوشاخ با قدرتهای نظامی، آنقدرها جسارت و شجاعت و شهادتطلبی از اینان
ندیدیم. به طور مثال جنگ برده با عراق را
به شکست کشاندند، و بجای سیاستگزاری دست
به تروریسم زدند. چشمۀ حکمت و شجاعتشان به سرعت خشکید! بُزدل شدند؛
دست به فرار زدند؛ جاخالی دادند؛ سرشوخی و مزاح باز کردند؛ برخی
اوقات حتی چشمک زده، تقاضای مذاکره کردند؛ عشوه شتری
هم آمدند، و ... خلاصه کارهائی کردند که
بیشتر دلقکهای دربار جهت انبساط خاطر اعلیحضرت میکردهاند. و از آنجا که در مطلب امروز سخن از تمایل جهت
بازگشت به پیشینۀ تاریخی به میان آمده،
ملایان نیز مسلماً از این قاعده مستثنی نخواهند بود. ولی جایگاهی که اینان پس از چهلوشش سال برای
خود گشودهاند بیشتر جایگاه دلقک دربار را تداعی میکند.
در میدان عظمتطلبی ، که امروز «مُد» جهانی شده، ملایان شیعه به شدت تضعیف شدهاند. و پس از آنکه «کلانتر» در میادین فلسطین و لبنان
گوشمالیشان داد، و ترکیه با ارسال الگولانی
زیر پایشان را در سوریه کشید، به یکباره
سایۀ هولناک جنگ چالدران و شکست تشیع از خلیفهگری عثمانی بر سرشان سنگین شده . خلاصه بگوئیم،
عظمتطلبی ملایان به بنبست رسیده، به همین
دلیل است که در خارج از مرزها، اسلامگرایان مدعی مخالفت با حکومت ملا، با عظمتطلبیهای ویژه خودشان جان تازهای
گرفتهاند. حال نیمنگاهی به تبعات درگیریهای
آتی در آسیای مرکزی و خاورمیانه بیاندازیم.
در منطقۀ آسیای مرکزی، به استنباط ما تحولات آتی، یعنی درگیریهای قومی و نظامی میان جمهوریهای
پساشوروی، نهایت امر زمینهساز قدرتیابی
هند و خصوصاً چین خواهد بود. قدرت نفوذ روسیه، به دلیل تزلزل «سیاسی ـ نظامی» مزمن کرملین
بسیار محدود مینماید. و همانطور که
دیدیم، روسیه به دلیل همین تزلزل ساختاری
که ریشه در تاریخ تمدنش دارد، جنگ اوکراین
را که میتوانست در عرض 48 ساعت به پایان برساند به جنگی سهساله با صدها هزار
قربانی و مجروح، و نتایجی گنگ و مبهم و ناملموس تبدیل کرده
است. مشکل بتوان قبول کرد که کرملین با
تکیۀ صرف بر چند «پیشنویس» توافقنامه در آسیای مرکزی نقش قابل توجهی ایفا کند. از این
گذشته شاهدیم که از هماکنون فروپاشی سنگرهای غرب در قلب آسیای دور و جنوبی آغاز
شده. کرۀ جنوبی، ژاپن و پاکستان از منظر سیاسی، امنیتی و خصوصاً اقتصادی پای در فروپاشی گذاردهاند
و تنها کشور منتفع از این فروپاشی میتواند چین باشد.
در خاورمیانه درگیریها چشمانداز
دیگری خلق کرده. روسیه ظاهراً جهت بهینه کردن شرایط سیاسی
انگلستان، پای خود را عقب کشیده، به این امید که میدان ترکتازی برای باند ترامپ
آنقدرها هم بدون دستانداز نباشد. در نتیجه روسیه، چین و هند از این منطقه خارج خواهند شد، و اگر رابطۀ انگلستان با اسلامگرایان اخوانی
در ترکیه، سوریه، عراق و خصوصاً مصر بتواند در سطح بینالمللی از
حمایت کرملین برخوردار شود، شاید اسلامگرائی تحت حمایت لندن برای خود میدانی
جهت رزمایش دوبارۀ سیاسی بیابد. به همین دلیل نیز اصلاحطلبان ایران را میبینیم
که آمادۀ خدمت در رکاب ارباباند! بله نه
تنها در خاورمیانه، که در کانادا و
گروئنلند نیز درگیری مستقیم آمریکا و انگلستان شاید غیرقابل اجتناب باشد، درگیریای که میتواند در همۀ ابعاد، فرهنگی،
دینی، اقتصادی و حتی جنگ نیابتی، لندن و واشنگتن را در برابر یکدیگر قرار دهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر