چند روزی بیشتر به سالگرد گربهرقصانیهای اوباش حکومت اسلامی در 22 خرداد ماه باقی نمانده، و طی همین دوره شاهد شکل گیری سه جریان کلی در میان گروهها و تشکیلات و محافل سیاسی کشور هستیم. جریان نخست متعلق است به دولت احمدینژاد. این جریان به طور کلی مخالفان حکومت اسلامی را فاقد «مشروعیت» میداند ولی پدیدهای به نام «جنبش سبز» را نیز تخطئه میکند. جریان مذکور با تکیه بر آنچه «آراء» ریخته شدة «مردم» در صندوقهای رأی به نفع شخص احمدینژاد تلقی میشود، ادعا دارد که هم انتخابات به صورت درست و دمکراتیک برگزار شده و هم آراء این انتخابات آنطور که باید و شاید قرائت شده و به ثبت رسیده. جریان دوم شامل رهبران «جنبش سبز» و همپیمانان آشکار و پنهانشان در داخل و خارج از کشور میشود. اینان که در مردود شناختن مخالفان «حکومت دینی» با احمدینژاد همداستان هستند، همزمان بر این طبل میکوبند که انتخابات آنطور که دولت اسلامی برگزار کرده، به شیوهای درست انجام شده و اشکال فقط قرائت آراء و تعیین «برنده» است! به عبارت دیگر اگر نام رهبران جنبش سبز از این صندوقها بیرون میآمد مسئلهای در میان نبود! ولی جریان سومی نیز وجود دارد، که نویسندة این وبلاگ خود را متعلق به آن میداند. این جریان معتقد است که نه این انتخابات در شرایطی برگزار شده که بتوان از آن تحت عنوان «مراجعه به آراء عمومی» سخن گفت، و نه طرفهای دعوا در این میانه ـ جنبش سبز و دولت اصولگرا ـ در عمل حرفی در سیاست کشور میتوانند داشته باشند. چرا که اینان ناقضان اصل «دمکراسی» سیاسیاند و مراجعه به آراء عمومی برایشان هیچ مفهومی ندارد. پر واضح است که «جریان سوم» به تدریج فراگیر شده و وابستگان آن آرام، آرام مواضع خود را به آرمانهای انسانمحور نزدیک کرده، و نظریة «دولت دینی» را بکلی مردود میدانند.
با این وجود نمیباید فراموش کرد که به دلیل شرایط ویژهای که حاکمیت 80 سالة فاشیسم در کشور ایجاد کرده، وابستگان به هر کدام از این جریانات، اکثر مواقع از استحکام ایدئولوژیک درستی نیز برخوردار نیستند. به طور مثال، در میان طرفداران جناح «دولت فعلی»، به برخی قشرهای مرفه شمال شهری در تهران و شهرهای بزرگ، و حتی برخی خانوادههای «مستفرنگ» و مقیم کشورهای غربی برخورد میکنیم! خلاصه در میان حامیان احمدینژاد قشرهائی را میبینیم که معمولاً در چارچوب تبلیغات حکومت اسلامی از نخستین ماههای پس از کودتای 22 بهمن 57، در جایگاه مخالفان «دولت دینی» ردهبندی شدهاند! حضور این قشرها در کنار امثال احمدینژاد برای بسیاری از ناظران داخلی و حتی خارجی تعجبآور است، هر چند به استنباط ما این حضور نشان میدهد که ساختار قدرت در حکومت اسلامی بر خلاف آنچه در تبلیغات تودهفریب عنوان میشود نه در ارتباط با «محرومان» و مستضعفان که در رابطة مستقیم با قدرت مالی مستحکم شده.
از طرف دیگر در جناح مخالفان حکومتی احمدینژاد حضور چشمگیر برخی احزاب «چپنما» از قبیل حزب توده، فدائیان اکثریت، و... در کنار «جنبش سبز» و دست در دست محافل راست افراطی از قبیل «مجاهدین انقلاب»، «نهضت عاظادی» و حتی برخی شاخکهای «جبهة ملی» به این آشفتگی سیاسی دامن میزند. میدانیم که بسیاری از وابستگان به احزاب و تشکیلات راستگرایان تندرو از قبیل نهضت آزادی و مجاهدین انقلاب از نخستین روزها در سرکوب و حبس و اعمال مجازاتهای وحشیانه بر وابستگان به جناحهای «چپنما» دست داشتهاند. خلاصه امروز کسانی در جبهة «چپنمایان» برای رهبران «جنبشسبز» سینه میزنند، که از دیرباز منفور هم اینان به شمار میرفتهاند، و از سوی همین جلادان در زندانها سرکوب شدهاند! همانطور که میبینیم «تعجب» فزاینده در تحلیل جبههبندیهای سیاسی کشور هر لحظه عمیقتر میشود.
ولی جمع «اضداد» در جبهة سوم، یا همان جریانی که از پایه و اساس با «حکومت اسلامی» مخالفت میورزد به مراتب بیشتر از اینهاست. در جریان سوم کمونیستهای طرفدار بلشویسم و سلطنتطلبهای دوآتشة مککارتیست، که هر دو نهایت امر «انسانمحوری» را مردود میشمارند حضور همزمان دارند. ولی جالب اینجاست که اینان تا آنجا که مخالفت با «دولت دینی» مطرح میشود دست در دست طرفداران «دمکراسی سیاسی» و «انسانمحوری» حرکت میکنند! و نهایت امر شاهدیم که سازمانهای «رادیکال اسلامی» که هدفی جز برقراری حکومت دینی، به سبک و سیاق مورد نظر خود دنبال نمیکنند، در مخالفت با «حکومت اسلامی» فعلی با این گروهها در همسوئی با جبهة سوم قرار گرفتهاند!
این «ملغمه» که در بالا به صورتی کاملاً فشرده و تلخیص شده از شرایط سیاسی کشور ارائه کردیم، مسلماً در یک جامعة پویا، سالم و بهنجار نمیتواند وجود خارجی داشته باشد. خلاصه بگوئیم، جامعة ایران بیمار است، و علائم این بیماری صرفاً در ابعاد مالی، اقتصادی، حقوقی و ... بروز نکرده بلکه شامل ابعاد سیاسی نیز میشود. اینکه مرزبندیهای سیاسی در ایران به طور کلی از میان رفته و منافع محافل مختلف به صورتی که در بالا به آن اشاره کردیم در هم آمیخته خود بهترین نمونه از وجود فضای ناسالم سیاسی است.
بارها در مطالب خود عنوان کردهایم که خطوط سیاسی میباید با شفافیت ترسیم شود، چرا که آشفتهبازاری که به طور مثال در 22 بهمن 57 ایجاد شد، و در آن از راستگراترین تا چپگراترین جناحهای سیاسی کشور خود را طرفداران اهداف و آرمانهای «حضرت» امام خمینی جا زدند، نتیجهای جز آنچه امروز در برابرمان قرار گرفته به دست نخواهد داد. هیچ دلیلی وجود ندارد که یک محفل راستگرای ضدکمونیست همچون «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی »، امروز در ادبیاتی بازاری از طرف «حزب توده» مورد تحسین و تمجید قرار گیرد. چنین روابطی فقط میتواند جامعه را به بنبستهای سیاسی بکشاند، بنبستهائی که پای بیرون گذاشتن از آنها مستلزم دههها سرمایهگزاری و تلاش و کوشش خواهد بود.
ولی از آنجا که معمولاً بررسی موضعگیریهای سیاسی، حتی اگر این بررسیها به طور سطحی صورت گیرد، تا حدودی خواهد توانست عناصری «روشنگر» به درون فضای سیاست کشور تزریق کند، در اینجا سعی خواهیم کرد «بررسیای»، هر چند بسیار ابتدائی از برخی مواضع سیاسی به خوانندگان خود ارائه دهیم. به طور مثال، به بررسی موضعگیریهای اخیر حزب توده در حمایت از جنبش سبز میپردازیم. این جانبداریها، هر چند ظاهراً فاقد پایههای ایدئولوژیک بوده و به دور از منطق مینماید، فقط بازتابی است از موضعگیریهای سنتی این حزب در ارتباط با سیاستهای جهانی در ایران.
پس از رخدادی به نام کودتای 28 مرداد، این کودتا در واقع تهاجمی بود استعماری بر علیه ملت ایران. در همینجا بگوئیم آمران اصلی «ملی کردن نفت»، نه متعلق به حزب توده بودند، و نه طرفداران مصدقالسلطنه و نه حتی گماشتگان دربار و ارتش، تصمیم گیرندة اصلی در این بحران، ساختار «مالی ـ اقتصادی» امپراتوری انگلستان بود که در پس پردة این معرکه توانست قدرت استعماری خود را به صورتی که از منظر استراتژیک مورد نظر داشت در منطقة خاورمیانه تحکیم کند، و زمانیکه این سازماندهی «بهینه» از طرف امپراتوری بریتانیا شکل گرفت، در صورتبندی جدید «حزب توده» به جایگاه مخالف با سلطنت پهلوی پرتاب شد. ولی میدانیم که این حزب در مقاطع بسیاری دست در دست همین دربار حرکت کرده بود و هیچ دلیلی وجود نداشت که فینفسه وقوع کودتای 28 مرداد این تشکیلات را در تقابل با دربار قرار دهد. همچنانکه پس از کودتای میرپنج، و خصوصاً پس از شهریور 1320 که منجر به تحکیم پایههای قدرت محفل «قوام ـ فروغی» شد، حزب توده در کابینههای پس از کودتا «وزیر» و معاون وزیر هم داشت!
در نتیجه، نمیباید سینهزدن «حزب توده» در مخالفتهای فرضی با «کودتاها» را یک موضعگیری قطعی و صادقانه به شمار آوریم؛ این برنامه بیشتر نمایشی است. جالب اینجاست که در مسیری که این حزب برگزیده اگر روزی بخواهد به قدرت دست یابد فقط از طریق کودتا خواهد بود! پس دلیلی ندارد که در مخالفت با کودتا گلوی خود را اینچنین بدرد. زمانیکه خمینی بر علیه دربار شمشیرش را از رو بست، این حزب نیز در کنار وی قرار گرفت و تمامی سرمایة سیاسی خود را در حکومت اسلامی خمینی «هزینه» کرد. ولی در این سرمایهگزاری شکست سختی خورد و تبدیل شد به تشکیلاتی ورشکسته که نه در میان آنچه خود «مردم» میخواند جائی داشت و نه از حمایت دستگاه حاکمیت برخوردار بود، خلاصه بساطی شد از اینجا مانده و از آنجا رانده!
این موضع آزاردهنده سالها و سالها ادامه یافت تا رسیدیم به بحرانسازیهای «خاتمی». اینبار حزب توده را در کنار خاتمی میبینیم! همان خاتمی که ده سال در کابینههائی وزیر بود که فرمان قلعوقمع وابستگان به حزب توده را صادر میکردند. ولی امروز حمایت این تشکیلات از «جنبش سبز» معنای دیگری یافته؛ حزب کذا در جریانات مخالف با حکومت دینی فعلی هیچ جائی برای خود نمیبیند. در چارچوب سیاسیای که تودهایها برای خود ترسیم کردهاند، یا «جنبش سبز» به قدرت میرسد و این حزب با استفاده از تمامی محافل نفوذی خود در قلب حکومت اسلامی به صورت خزنده به طرف «مونوپولیزه کردن» قدرت پیش میتازد، و یا در صورت عقبنشینی «خط امام» تمامی سرمایهگزاری این حزب پس از کودتای 22 بهمن 57 از میان خواهد رفت.
این است دلیل واقعی حمایت حزب توده و دیگر چپنمایان وابسته به این حزب از بحران سازیهای میرحسین موسوی. ولی اخیراً در چارچوب همین «حمایتها» که مسلماً از منظر منافع «حزبی» کاملاً مشروع مینماید، حزب توده دست به یک مجموعه تحرکات زده و در مسیر آن لجنپراکنی به مخالفان «خط سبز» را به شدت افزایش داده. البته میباید به صراحت عنوان کرد که این لجنپراکنی امروز از «خط» میرحسین موسوی پیروی میکند!
در این میان برخی سایتهای وابسته به حزب توده، با کلیگوئیو حدیث و روایت در اطراف شخصیتهائی از قبیل شاپور بختیار، ایرج پزشکزاد، و ... اینان را در ارتباط «فرضی» با صدام حسین، ارتشبد آریانا و بهروز صور اسرافیل قرار دادهاند! جالب اینجاست که تبلیغات فوق در شرایطی بر روی خطوط اینترنت گذاشته شده که فقط چند روزی تا موعد سالگرد مراسم «مارگیری» حکومت اسلامی یا سالروز 22 خردادماه باقی مانده!
پیام حزب کذا در این تحرکات کاملاً روشن است. بر اساس آنچه در یک کتاب مجعول به نام «ارتش تاریکی» عنوان شده، این افراد «نابکار» همگی همکاران «صدام کافر» هستند و بر علیه «امام» خمینی با اجنبی همکاری داشتهاند! خارج از این «بعد» نمیتوان در این تبلیغات چیزی یافت. خلاصة کلام، بوی تعفن ساواک آخوندی، رایحة قرونوسطائی حوزههای جهلیة شیعیمسلکان، هیاهوی عوامفریبی و لاتبازی در این تبلیغات واقعاً چشمگیر است. نخست اینکه اصولاً شاپور بختیار به چه دلیل در کنار ارتشبد آریانا قرار میگیرد، ایندو چه ارتباطی با هم دارند؟ در ثانی، آریانا خود نیز از مغضوبین دربار پهلوی بود! و از قضای روزگار به دلیل مخالفت با عقبنشستن پهلوی دوم در «گوشمالی» دولت عراق مغضوب واقع شد. از این گذشته، فردی چون بهروز صوراسرافیل که از «چپگرائی» شاه انتقاد میکرد به چه دلیل در کنار افرادی همچون شاپور بختیار میتواند بنشیند؟ و نهایتاًً به چه دلیل حزب توده محمدرضا پهلوی را با علی خامنهای مقایسه میکند؟
علی خامنهای یک لات بیسروپاست که از روحانیت فقط لباساش را دارد. این فرد حتی روحانی نیست؛ متقلب و کلاش است، و امروز نیز آلت دست دولت احمدینژاد شده. خامنهای با تکیه بر هیاهوسالاری و پوپولیسم توانست در محافل پس از کودتای 22 بهمن نفوذ کرده، نظر موافق دولتهای خارجی را جهت حفظ قدرت شخصی خود «تحصیل» کند. در صورتیکه محمدرضا پهلوی ولیعهد دستگاه رضا میرپنج بود و پس از خروج پدر، بدون آنکه کسی نظر او را بجوید، میبایست توسط دستگاه استعماری به سلطنت میرسید؛ راه دیگری نیز در برابر او قرار نداشت. دنبالة آنچه در حکومت پهلوی اتفاق افتاد بیشتر نتیجة ضعف روزافزون ساختارهای سیاسی، مالی و اقتصادی کشور در تقابل با قدرت گیری محافل استعماری در منطقه بود.
جالب این است که در کنار این تحولات شاهد بودیم که همان اتحاد شوروی که تودهایها خیلی برایاش «ناز و کرشمه» میکردند، بارها و بارها در چارچوب توافقات خود با غرب به ملت ایران پشت کرد. و تودهایهای بینوا را نیز پلیتبورو در کودتای 28 مرداد و جریان آذربایجان به تیغ انگلیسیها سپرد، در غیر اینصورت دولت دستنشاندة پهلوی نمیتوانست وابستگان به یک ابرقدرت را، آنهم در مرزهایاش یک به یک قتلعام کند. رفقا! دوران این دروغبافیها دیگر سپری شده، بهتر است از نقشپذیریهای اتحاد شوروی «عزیزتان» در برنامهریزی و همراهیهای فراگیرش با محافل غرب در زمینة سرکوب ملت ایران مطالبی، هر چند به صورت خلاصه و سربسته در سایتهای وابسته به «حزب» بگذارید؛ در غیر اینصورت به جانبداری از یک حکومت ایرانیستیز متهم خواهید شد.
ولی تبلیغاتی که اخیراً به راه افتاده، چند هدف اساسی را گام به گام دنبال میکند. در مرحلة نخست هدف «تبلیغات» کذا این است که به خواننده القاء کند، تمامی کسانیکه به نحوی از انحاء با حکومت اسلامی خمینی مخالفت کرده و میکنند از نوکران و وابستگان «صدام حسین» میباید به شمار آیند! صدام حسینی که دیگر مرده و در این دنیا نیست، و «انقلاب مقدس اسلامی» که همچنان میباید مبداء تاریخ و تحولات ملت ایران انگاشته شود! در این مسیر سایتهای وابسته به حزب توده به تهمت زدن به امثال آریانا و بختیار نیز بسنده نمیکنند. سایت «راه توده» علناً در مطلب خود سازمان مجاهدین خلق را نیز در کنار توطئة سلطنتطلبان قرار داده، ادعا میکندکه احمدینژاد با جلوگیری از اوجگیری جنبش سبز آب به آسیاب مجاهدین خلق میریزد:
«حاکمیت تلاش دارد با نسبت دادن جنبش سبز به طرفداران مجاهدین و سلطنت، این نیروی عظیم اجتماعی كه در پشت جنبش سبز جمع شده را به سمت این دو جریان متمایل كند. ثانیا با حذف اصلاح طلبان و جنبش سبز، اپوزیسیون داخلی ایران را حذف کند و با بزرگ کردن اپوزیسیون خارج كشور آینده خود را تضمین کند. در خارج از کشور نیز اپوزیسیون در این دام افتاده و فشار میآورد جنبش سبز قانون اساسی را نفی کند، تا آینده خود را تضمین کند!»
راه توده، 7 ژوئن 2010
باید قبول کرد که این قماش «تحلیل» بیشتر گزافه مینماید. در واقع آنچه در پس این سخنان خوابیده همان است که حزب کذا در سایتهای «مردمپسندتر» خود بر روی خط گذاشته: زدن برچسب «خیانت به منافع ملی» به همة مخالفان حکومت اسلامی. مخالفان این انقلاب «پرشکوه» بدون استثناء به طرفداری از دیکتاتوری محمدرضا پهلوی و نان خوردن از دستهای رژیم صدام حسین و همگامی با ساواکیهائی از قماش تورج فرازمند متهم شدهاند! در صورتی که مخالفت با استبداد خمینی از نخستین روزهای قدرت گیری اوباش شهری آغاز شد و در عمل هیچ ارتباطی با شاه و دربار نداشته.
از طرف دیگر حزب توده در تنور این پیشداوری میدمد که در صورت فروپاشی حکومت اسلامی مملکت به دورة آریامهر باز میگردد! همان مزخرفاتی که در دورة نخستوزیری بختیار از زبان کیانوری و محفل کیهان به ملت ایران تحویل میدادند. چنین تصوری کاملاً بیجاست؛ جامعة ایران در دورة آریامهر «منجمد» نشده و دلیلی وجود ندارد که چنین برداشتی را توسعه بدهیم. در همینجا بگوئیم که تصویر سیاه و تیرهوتاری که حزب توده از آیندة سیاسی ایران ترسیم میکند، بیش از آنچه بازتابی از واقعیات باشد، نمائی است از آیندة همین حزب! پر واضح است که در صورت عقبنشینی چشمگیرتر محافل اسلامی، حزب توده نیز همچون همشیرههای اروپائیاش دستخوش تغییرات و فروپاشیهای گسترده خواهد شد.
از این گذشته، ما قبول نمیکنیم که میرحسین موسوی و دیگر اوباش جنبش سبز «اپوزیسیون حکومت اسلامی» میتوانند تلقی شوند. این حزب توده است که در همسوئی با بوقهای استعمار این حضرات را در جایگاه اوپوزیسیون قرار داده. از کی تا به حال در یک حاکمیت دیکتاتوری و سرکوبگر، افرادی که دههها در مقامات بالا و مناصب کلیدی امنیتی، اجرائی، نظامی و ... قرار داشتهاند، به حکم اینکه با یک رأیگیری مخالفتهای نمایشی میکنند میتوانند در جایگاه «اپوزیسیون» بنشینند؟ این مزخرفات واقعاً خندهدار است. و اما بر خلاف اظهارات حزب توده، تصمیم به خروج و یا عدمخروج رهبران جنبش سبز از کشور نه توسط سازمان مجاهدین خلق و سلطنتطلبان اتخاذ خواهد شد، و نه توسط دولت مفلوک احمدینژاد؛ این تصمیمات را همان محافلی میگیرند که از روز نخست مشتی لات و آخوند و بیکاره را «آب و نان» دادند و در خانههای امن زیر نظر وزارت اطلاعات در آبنمک خواباندند؛ آنها تصمیم خواهند گرفت که چه کسانی به خارج بروند و چه افرادی در داخل بمانند و چه گروههائی «شهید» شوند!
به استنباط ما اعضاء حزب توده که خود سالها تحت نظارت برادر «بزرگتر» اداره شدهاند، بهتر میدانند که این تصمیمات از کجاها دیکته میشود. ولی مهمتر از همة این حرفها سئوال اینجاست که جنبش سبز اصولاً چه میخواهد؟ گویا حزب توده کار زیادی با مطالبات «جنبش سبز» ندارد؛ برای تودهایها مسئلة اصلی این است که بر سر بساط میرحسین موسوی در مملکت جنجال و غوغای مفت و مجانی به راه بیاندازند. یک سر قضیه را به تورج فرازمند و صدام حسین خدابیامرز وصل کنند، سر دیگر را در دکان مجاهدین خلق بگذارند، اگر هم عمری بود و امکاناتی فراهم شد سر سوم را نیز زیر بغل مقام معظم بچپانند؛ اینهمه برای بزرگ نمایاندن میرحسین موسوی و فراهم آوردن زمینة مناسب جهت تبلیغات برای فردی که سه دهه است نان تاراج و جنایت و استبداد حکومت اسلامی را میخورد. کسی هم کاری به این نکتة پیش پا افتاده ندارد که این به اصطلاح جنبش سبز خارج از مدح و ثنای اسلام و امام روشنضمیر و مهملاتی از این قبیل، اصولاً مطالباتاش چیست، و آیا این مطالبات اصلاً به زحمتاش میارزد یا خیر!
آنچه در بالا آوردیم نمائی بود هر چند شتابزده از پوچگوئی در فضای سیاسی کشور. فضائی که در آن اهداف، برنامهها، مواضع واقعی و اصولی، و خلاصه هر آنچه بین «سیاست» و «مردمفریبی» میتواند تفاوت فاحش ایجاد کند از اهمیت افتاده و بیارزش شده. اینکه جنبش سبز اصولاً به درد چه کاری خواهد خورد آنقدرها اهمیت ندارد؛ در تبلیغات حزب توده مهم این است که حکومت اسلامی به صورت دست نخورده همانطور که از دوران «امام» خمینی به یادگار مانده بر جای باقی بماند؛ باید قبول کرد که در این ایستائی حتماً بعضیها منافعی میبینند؛ همان منافعی که با منافع ایرانیان در تضاد قرار میگیرد.
آنان که مخالفان یک حکومت ضدانسانی و استبدادی را همکاران صدام حسین معرفی میکنند، بهتر است بر واقعیات جامعة ایران چشم بگشایند. چشم بگشایند، و به صراحت ببینند چگونه با بزرگنمایاندن علی خامنهای، و مقایسة این آخوند بیسروپا با محمدرضا شاه پهلوی، عملاً تبلیغاتی را گام به گام دنبال میکنند که دولت فعلی جهت کنترل تشکیلات اداری، نظامی و امنیتی با توسل به همین بزرگنمائیها آغاز کرده. دیروز بود که مطالبی در مورد «شیفتگی» حضرت امام به علی خامنهای در روزنامة کیهان به چاپ رسید، مطالبی آنچنان مهوع و مبتذل، که شخص علی خامنهای هم سروصدایاش در آمد. و به دنبال همین بساط است که «حزب توده» یک بار دیگر دست در دست کیهان، علی خامنهای را اینبار در کنار محمدرضا شاه میگذارد! بله، جماعتی که با حمایت دولت جمکران در فضای مجازی سایتهای «پرمشتری» به راه انداختهاند، جا دارد که نه تنها ملت ایران را هالو تصور نکنند، که بیش از اینها به مأموریتهای «حزبی» و واقعی خود واقف باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر