تأسیس دانشگاه تهران به سال 1313، برخلاف آنچه آنروزها بسیاری «فرهیختگان» باور داشتند، نه نقطة پایان بر بیسوادی عمومی و سطح نازل علوم و فنون در کشور گذاشت، و نه موجودیت دانشگاه صرفاً به دلیل حضوری 75 ساله در فضای اجتماعی کشور توانست بر کژفکریها، تعصبات و کوتهبینیها چیره شود. خلاصة کلام دانشگاه که همچون دیگر ایدهها از چنتة «مستفرنگها» بیرون آمده بود؛ از خارج به داخل وارد شد، و در قلب یک جامعة فئودالزده، سرکوب شده و فاقد هر گونه مسیر مشخص اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی نهایت امر ابزاری بود نوین در چنگ حکومتهای استبدادی. در مورد دانشگاه و مأموریت «والای» این بنیاد که «فرهنگساز» نیز تلقی میشود، پیشینیان و معاصران کم سخن نگفتهاند. ولی در عمل دانشگاه با این مأموریتها کار زیادی نداشت، سربازخانهای بود «نوین» و در خدمت حکومتهای استبدادی.
در اینجا بررسی معضلاتی که گشایش دانشگاه از نخستین روزها در جامعة ایران به وجود آورد امکانپذیر نیست؛ کار مسلماً به درازا خواهد کشید. ولی مسائل فرهنگی، مالی، آموزشی، امنیتی و پلیسی و نهایت امر سیاسی و دولتی همگی در قلب این بنیاد نوپا از همان روزها در هم گره خورد؛ بدون آنکه برای خروج از بحرانی که دانشگاه را فراگرفته بود مفری قابل پیشبینی باشد. آنها که در نخستین روزهای «افتتاح» دانشگاه تهران از شوق میگریستند و جهت تحقق آرمانهای ملی به جان اعلیحضرت عظیمالشأن دعا میکردند، خود نیز به صراحت نمیدانستند از دانشگاه چه میخواهند و تا چه حد حاضرند تغییرات اساسی و پایهای ناشی از حضور بنیادهای «علمی» را در زندگی شخصی، خانوادگی و حتی اجتماعی خود هضم نمایند. دانشگاه نیز همچون مجلس شورای ملی، دادگستری و شهربانی و ارتش منظم ملی، و خصوصاً «امنیت شهری» تبدیل به یکی از خواستهای عمومی شده بود، خواستی که جهت به عقب راندن «تحجر قجر» موجودیتاش الزامی مینمود؛ مسئله به همینجا ختم میشد. کسی حاضر نبود پای فراتر از این «مظاهر» گذاشته، نوعی فلسفة وجودی جهت حضور دانشگاه در جامعه به ذهن خود راه دهد.
با این وجود دانشگاه نه آن است که مشتاقان «علم» برایاش گریستند، نه آن معبد طلائیای که جوانانی مشتاق در برابر در ورودیاش سالها به صف ایستادند؛ و خصوصاً نه آنکه امروز تحت عنوان «دانشگاه» در کشور فعال شده. دانشگاه یا آکادمی در فرهنگ معاصر غرب، بنیادی است که میباید گذار از یک جامعة ساده و روستائی را به یک مجموعة پیچیدة شهرنشینی امکانپذیر کند. خلاصة کلام در مقاطعی در تاریخ بشر که «آموزش» به فرزندان و جوانان در جامعه پای به مراحل پیچیدهای میگذارد، و نیازمند تعمق و تفحص و مطالعهای درازمدت میشود، دانشگاه مکانی است که این نوع «تعمقات» و مطالعات میباید در قلب آن صورت گیرد. ولی از آنجا که در ایران، دانشگاه ظاهراً عصای دست گذار از جامعة سنتی به مدرنیسم پهلویها تصور میشد، در نخستین تعاریفی که از دانشگاه در ایران ارائه کردند، این بنیاد در مقام یک «کلاننیاز» اجتماعی میبایست به «خردهنیازهائی» که در مسیر رشد اهداف مالی، فرهنگی و فناورانه و اقتصادی جامعه شکل گرفته بود پاسخ دهد. در این برداشت «ابتدائی» از نقش دانشگاه، همانطور که میبینیم، این بنیاد مکان یافتن «پاسخها» تصور میشد.
ولی این نقش همچون عملکرد حاکمیتهائی که بر جامعه چنگ انداخته بودند، کاملاً روبنائی و بیپایه بود. چرا که فقط بازتابی از نیازهای یک جامعة «ابتدائی» به شمار میرفت، جامعهای که در آن پرسشها از پیش «معلوم» و مشخص شده بود! جامعهای که با «آگاهی» از سئوالات خود فقط جهت یافتن «جواب» به دنبال علم میدوید! این جامعه همان است که در تعاریف فرهنگی، جامعة استعمارزده مینامیم. ولی میدانیم که در جوامع پویا و بهنجار، بر خلاف انواع استعماری آن، آنچه بیشتر از اهمیت برخوردار میشود پاسخها نیست؛ پرسشهاست! خلاصه بگوئیم، برخلاف آنچه در اذهان تودهها ایجاد شده، دانشگاه مرکز تربیت متخصص نیست؛ دانشگاه «بانک» تفکر اجتماعی، علمی، فنی، ادبی، هنری و سیاسی جامعه است. منبعی است که میباید همزمان پرسشها و پاسخها را مد نظر قرار دهد، و در چارچوب نیازهائی که آنها نیز نهایت امر قسمتی از همین روند «پرسش ـ پاسخ» میشوند، مسیری جهت آینده «معرفی» کند. شاهدیم طی 75 سال که از عمر دانشگاه در ایران گذشته، دانشگاه، دانشجو و دانشگاهی به هیچ عنوان چنین مسیری طی نکردهاند.
در نخستین روزهای زندگی دانشگاهی در کشور، این مرکز نوعی سازمان دولتی برای تولید «متخصص» تلقی میشد. متخصصانی که میبایست در مسیر امیال دولت فعال میشدند! «مرکز» کذا به دلیل حاکمیت مستبدانة رضاشاهی سریعاً تبدیل به نوعی سربازخانه میشود. عکسهای تمام قد اعلیحضرت دیوارها را فرا میگیرد، و دانشجو در برابر استاد و نظام تحصیلی نه در مقام «عنصر فعال» و متفکر، عنصری که میباید وضع موجود را بکاود و بجوید، که در مقام یک «طوطی» سخنگو ظاهر میگردد. طوطیای که هر آنچه استاد ازل میگفت سریعاً بازگو میکرد! چرا که اصل کلی بر این ستون پوسیده و فروهشته استوار شده بود که «استاد» همه چیز را میداند؛ در واقع استاد نماد همان خدائی بود که تمثالهای سایهاش، اعلیحضرت سراسر دانشگاه را پوشانده بود.
در شهریورماه 1320، پس از آنکه به فرمان بریتانیا ارتش شاهنشاهی کودتا کرده، رضامیرپنج را از کشور اخراج نمود، در چارچوب توافق «بریتانیا ـ شوروی» دولتهای «لیبرالتری» در تهران به قدرت دست مییابند، و به همین صورت فضای دانشگاه تهران نیز به سرعت تغییر میکند. ولی این تغییر که به دلیل سقوط استبداد هولناک رضاشاهی ایجاد شده بود، در قلب جامعه و در مسیر تحولات با بنبستهای دیگری برخورد میکرد. چرا که ایدة نخستین، هنگام ایجاد دانشگاه در ایران، نه بر پایة نیازهای واقعی، که فقط بر چارچوب نوعی «مدرنیزاسیون» وارداتی استوار شده بود. پس از شهریور 1320 «جامعه» که بنبستها را صرفاً نتیجة استبداد رضاخانی میدانست با بنبستهای نوینی روبرو میشد، بنبستهائی از آن خود که نتیجة عقبماندگیهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی بود. بازتاب برخورد با چنین بنبستهائی کاملاً روشن است. فرهنگ دانشگاهی در همان مسیر «سادهانگارانة» گذشته «متحول» شد، به عبارت دیگر فضای فکری به دلیل عدمبرخورداری از زمینههای تفکر در «انتزاع علمی» تمام سعی خود را به کار میگیرد تا راه دیگری جهت «سادهانگاری» به روی جامعة دانشگاهی بگشاید. و از آنجا که غربیها طی دوران رضامیرپنج هر آنچه خزعبل برای جذب نیروی جوان لازم میدانستند سر هم کرده بودند، و حرف تازهای برای گفتن نداشتند، نوبت به فعالیتهای حزب توده رسید که در چارچوب توافق شوروی با بریتانیا برای خود حق فعالیت سیاسی در کشور قائل بود.
در این مقطع است که سرنوشت دانشگاه به صورت دیگری رقم میخورد. اگر در گذشته، دانشگاه به مأموریت اصلی خود، یعنی ایفای نقش «بانک تفکر» نپرداخته بود، پس از شهریور 1320 دیگر مرکزی جهت «کارآموزی» جوانان نیز به شمار نمیرفت. دانشگاه در این ساختار سیاسی که نتیجة زدوبند انگلستان و اتحاد شوروی بود، به مرکزی جهت تولید گروههای «تودهای» و طرفداران سیاست اتحاد شوروی در ایران تبدیل شد. این «گسست» تشکیلاتی در تاریخ دانشگاهی ایران از اهمیت فراوان برخوردار است. در همین مقطع است که دولتهای پیاپی محمدرضا شاهی به دلیل وابستگی تام و تمام به غرب، در عمل بالاجبار هم وجود دانشگاه «چپگرا» را تحمل میکردند، و هم در برابر دانشگاهی که بودجهاش را از دولت دریافت میکرد، به صورت نظامی و امنیتی موضعگیری میکردند.
حتی پس از کودتای 28 مرداد که در واقع با همکاری مهرههای انگلیسی از قبیل مصدق، بقائی، و ... تحت نظارت انگلستان و آمریکا فقط جهت به تعطیل کشاندن «توافقات» پس از جنگ دوم در مورد ایران صورت پذیرفت، دانشگاه همچنان موجودیت خود را به عنوان یک بنیاد ضدسلطنت و ضدغربی محفوظ نگاه داشت. فعالیت اجتماعی و فرهنگی، هنری و حتی علمی فقط در چارچوب همین «موجودیت» سیاسی معنا و مفهوم میگرفت. این وضعیت مضحک و بیسرانجام به صور مختلف همچنان ادامه یافت تا اینکه غرب توانست پس از دهة 1970، پدیدههائی تحت عنوان «کمونیسم مستقل»، مائوئیسم، و خصوصاً اسلامایسم رادیکال را در بطن دانشگاهها جاسازی کند، و به بهانة «استقلال از اجنبی» به تدریج تودهایها را عقب رانده، عوامل آمریکا را پیش بیندازد. پر واضح است که در چنین شرایطی فلسفة کلی «دانشگاه» به طور کلی به تعطیل کشیده شود؛ طی این دوره بود که دانشگاه در عمل، به دلیل ندانم کاری دولتهای پیاپی عملاً تبدیل به اهرمی جهت سرکوب سیاسی و سیاستگزاری در داخل کشور شد.
در چنین چشمانداز هولناکی است که دانشگاه پای در بحرانسازیها و غائلة 22 بهمن 57 میگذارد. از آنجا که آنروزها به دلیل شرایط تاریخی که در بالا آمد، فضای سیاسی دانشگاه متمایل به «چپ» بود، تحریک جامعة دانشگاهی جهت ضدیت با سلطنت کار مشکلی نمینمود. به همین دلیل نخستین جرقههای هیاهوسالاری را عوامل استعمار در دانشگاهها به بشکة باروت زدند. دانشگاه در تفکر اوباش حزبالله همان شد که بارها در شعار شنیده بودیم: «سنگر آزادی!» ولی دیری نگذشت که این «آزادی» مفهوم و معنای واقعیاش را به نمایش گذاشت: «آزادی» آخوند در سرکوب ملت ایران! با این وجود، دولت کودتای ننگین 22 بهمن 57 به سفارش اربابان از پای گذاشتن در لانة مار یا همان دانشگاه اجتناب کرد. اربابان انگلیسی و آمریکائی این حکومت به صراحت میدانستند که کنار آمدن با آنچه خودشان در کشور به وجود آورده بودند، یعنی بشکة باروتی به نام «دانشگاه» امکانپذیر نیست. در نتیجه شرایطی فراهم کردند تا دولت «انقلاب» در کمال آزادی و بدون هیچگونه مخالفت و مقاومتی در سطح جهانی بتواند تحت عنوان مبارزه با گروههای مسلح و تروریست، تمامی دانشگاهیان را سرکوب کرده، به جوخههای اعدام بسپارد؛ راهی زندانها کند و یا از کشور فراری دهد!
امروز کامران دانشجو، وزیر علوم و آموزش عالی «دکان» مهرورزی، در استان مازندران در برابر دانشگاهیان سخنرانی کرده! ایشان پس از ردیف کردن مزخرفاتی که معمولاً پیشتر از دهان عمله و اوباش «اصلاحطلب» به بیرون تراوش میکرد، در مقام وزیر «اصولگرا» خواستار اسلامی شدن هر چه بیشتر دانشگاهها شدهاند! البته از آنجا که فاشیسم طبیعتاً کور و ابله است، عبارت «اسلامی شدن» نیز به تدریج پای در نوعی جنون و هذیانگوئی گذاشته؛ اشتباه نکنیم، خودفروختگانی از قماش کامران دانشجو بخوبی میدانند که جفنگ میگویند، ولی موجودیت ضدبشریشان در گرو همین جفنگیات افتاده، در نتیجه «آگاهانه» ک.. شعر میگویند. «دانشجو» در ترهاتی که در مهرنیوز مورخ 14 اسفندماه 1388 منتشر شده میفرمایند:
«قاطبه دانشگاهیان کشور با مسیر انقلاب همسو هستند و هر کسی نتواند در مسیر نظام حرکت کند بدون تعارف باید از جمع برود»
باید گفت بیرون ریختن این قماش فضلهها از دهان یک «وزیر» واقعاً جالب توجه است. آنهم وزیری که خط سیاسی و برنامة وزارتخانهاش مورد تأئید مجلس شورای کشور قرار گرفته، و با استناد بر «واقعیات» سیاسی میباید به نحوی از انحاء مورد تأئید کسانی باشد که با آراءشان نمایندگان کذا را به مجلس قانونگذاری فرستادهاند. به هر تقدیر در اینکه این «وزیر» یک احمق به تمام معناست جای تردید باقی نمیماند. آنچه این «حضرت» دانشگاه میخواند مکانی است برای تبدیل دانشجو به «کارمند حکومت»:
«دانشگاه [...] محل کادرسازی برای نظام [است]»
به عبارت دیگر، با نیم نگاهی به آنچه تحت عنوان فلسفة وجودی دانشگاه در حکومتهای پیاپی کشور معرفی کردیم، برای این اوباش و لاتولوتها، فلسفة وجودی دانشگاه باز میگردد به دوران میرپنج! خلاصة کلام دانشگاه برای اینان نوعی سربازخانه از قماش اسلامی و آخوندی است. البته در تمامی کشورهای دنیا دانشگاههائی ویژه جهت کادرسازی ایجاد شده. به طور مثال در کشور فرانسه مدارس عالی ویژهای جهت کادرسازی در ردههای دیپلماتیک، فنی، اداری، مالی و ... به وجود آمده که از میان بهترین دانشجویان دانشگاهها و در چارچوب امتحانات ورودی دانشجو میپذیرند. ولی دانشگاه در مقام محل تحقیق و تفحص و کنکاش و مطالعه نمیتواند فینفسه «محل کادرسازی» برای یک حکومت معرفی شود.
در ثانی، کادرسازی در کشورهائی با فرهنگ سیاسی بهنجار، در چارچوب اهداف عالیة کشور صورت میگیرد، اهدافی که تحت نظارت مستقیم نمایندگان مردم در مجالس قانونگزاری «تعریف» میشود، نه در ارتباط با توهمات و جفنگیات چند دیوانة قدرت و مشتی لاتولوت! چه کسی به علیخامنهای احمق اجازه میدهد بنیاد تفکر علوم انسانی معاصر را به زیر سئوال برد؟ این فرد که از سخن گفتن عادی به زبان فارسی عاجز است، این علم و شناخت را از کجا آورده؟ علمی که نه در کتابی منعکس شده و نه در سخنرانیهای وی «رگهای» از آن میتوان یافت؟ خلاصه بگوئیم، برخلاف قمپزهای احمقانهای که اینان اینجا و آنجا در میکنند، سخن گفتن به این صورت در برابر بنیاد دانشگاه و اذعان بر اینکه اگر احدی خارج از «کادر» قرار گیرد باید «برود»، به هیچ عنوان از ابداعات آقای «دانشجو» نیست؛ ارتباطی هم با اسلام و مسلمین و پیامبر گرامیشان ندارد. این مسیر را پیشتر استالینیستها و فاشیستها بخوبی تعریف کرده بودند. به این نوع برخورد میگویند فاشیسم، کورفکری و استبداد و دیکتاتوری! ولی همین «دانشجو»، در پاسخ به پرسشی پیرامون «نبود افراد مورد نیاز» میگوید:
«به میزان مورد نیاز افراد دلسوز در کشور داریم[...]»
واقعاً حق دارند! در مملکتی که گوسالههائی از قماش احمدینژاد به قول خودشان در «ترافیک» دکترا گرفتهاند، آیا نیازی به کادر آموزشی داریم؟ در رژیمی که قسمت اعظم کادرهای حکومتی با تقلب و کپیبرداری از مقالات دیگران از همین اتاقکهای بیروح و بیپایه که «دانشگاه» نام گرفته، دیپلم میگیرند و به پست و مقام دست مییابند مسلماً کمبود کادر آموزشی اصلاً مهم نیست. چه بسیار «مقاماتی» که حتی دیپلمهایشان را همچون «شهید» کردان مستقیماً از «آکسفورد» برایشان پست کردهاند! بله، در عمل اینان نشان دادهاند، آنچه اهمیت دارد چاپ یک ورقپاره است به نام دیپلم! اصلاً با نیم نگاهی به محتوای سخنرانی رهبران این حکومت «خردرچمن» میتوان به عدم نیاز اینان به کادرهای آموزشی بهتر پی برد. مگر مشتی بیسواد «آموزش و پرورش» سرش میشود؟
گوسالهای که با «دکترای مهندسی» در جایگاه ریاست جمهور جمکران با سخنرانی احمقانهاش در دانشگاه کلمبیا خود را آنچنان که دیدیم مسخرة خاص و عام میکند، نیازی به کادر آموزشی ندارد، ایشان طویله و بیطار میخواهند و به احتمال زیاد مقصود آقای «دانشجو» هم از «افراد دلسوز» این بوده که برای مهیا کردن کادرهای حکومت اسلامی کمبود طویله و بیطار دلسوز نداریم! فقط میماند مسلة نعل کادرهای کذا! میدانیم که تولید نعل در داخل کار مشکلی است. محصولی است وارداتی که باید عین دستهبیل از خارج وارد کنند. به امید روزی که بیطارهای دلسوز با نعل وارداتی همگی کادرهای حکومت را آنچنان که باید و شاید «نعل» کرده، به گاری الهی ببندند! همین گاری «امت» را به اهداف اسلامیاش خواهد رساند!
میبینیم در شرایطی که طشت رسوائی این حکومت در هر کوی و برزن از بامها فرومیافتد چگونه یک «وزیرک» بینوا در خواب خرگوشی فروافتاده، دل به رویای میرپنجایسم اسلامی در «دانشگاه» خوش میکند؛ بیدلیل نیست که متفکران در همان علوم انسانی، فاشیسم را منطقستیز و مخبطپرور میخوانند.
هم مخبط دینشان و حکمشان
از پی طومارهای کژ بیان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر