فضای سیاسیای که در حال حاضر بر کشورمان حاکم شده، برخلاف تمامی گمانهها، از یک نظر کلی تفاوت چندانی با دوران «طفولیت سیاسی» ایرانیان، یعنی سرآغاز جنبش مشروطه ندارد. امروز نیز همچون آغاز دوران مشروطهطلبی، ملت ایران در صفوف آشفته و پریشان، در قلب ساختارهائی متمرکز شده که از هیچگونه تحول چشمگیری در راستای پذیرش اصول «مدرنیتة» سیاسی و فلسفی عبور نکردهاند. به طور مثال، جنبش سبز که امروز خود را میراثخوار «انقلاب اسلامی» و سنت «امام راحل» معرفی میکند، یک تحرک متکی بر چند شخصیت متحجر «سازمانی» بیش نیست. و از هم امروز «جنبش» کذا تلاش دارد تا این افراد را به «بتهای عیار» سیاسی تبدیل کند؛ همان پروسة شخصیتسازی و شخصیتپرستی معمول. فریادهای «حسین، حسین، میرحسین!» که گویا خیلی هم به مذاق «مبارزان» خوش آمده بود، به خوبی ابعاد این مشکل اجتماعی را به نمایش میگذارد.
به عبارت دیگر، ملت ایران جهت حفظ حضور سیاسی خود در میانة آنچه «مبارزات» میپندارد، فاقد هرگونه تکیهگاه تشکیلاتی، صنفی، گروهی و سندیکائی، حتی عقیدتی و حزبی است. اینبار نیز همچون تجربیات گذشته، «ملت» در مجموعههائی فاقد «اهداف گروهی و قشری» و «هویت اجتماعی» ظاهراً فعال شده. به صراحت بگوئیم این نوع «فعالیت» از منظر تشکیلاتی و سازماندهی بیشتر یک آشوب عمومی است تا یک تحرک آگاهانة اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در مسیر اهدافی شناخته شده و معین. شاهدیم این ویژگی، یعنی نبود یک برخورد تشکیلاتی و سازمانی در تحرکات سیاسی، پس از آغاز مبارزات دوران صدرمشروطه پیوسته در دیگر رخدادهای سیاسی کشور نیز تکرار میشود. و هر بار شاهد نوعی «جنبش فراگیر» اجتماعی هستیم که در آن از تاجر میلیاردر و خان قاجاری، تا کنیز زرخرید و غلامسیاه زنگباری همگی «شرکت» فعال دارند! پر واضح است این قماش جنبش که به دلیل استبداد حاکم آناً تبدیل به یک تحرک فراگیر و آشوب عمومی میشود نه «تفاوتها» را برمیتابد، و نه برای نگرشهای متفاوت سیاسی، فرهنگی، دینی و ... اعتنا و اهمیتی قائل است. چنین «جنبشهائی» در مسیر حرکت خود نمیتوانند به نوعی «مسئولیتپذیری» در ادارة امور کشور دست یابند.
استبدادی که چنین جنبشهائی در عمل بر علیه آن علم مبارزه برافراشتهاند خود تبدیل به الگوی حکومت آینده میشود. دلیل نیز کاملاً روشن است، نبود پایگاه مشخص اجتماعی، اهداف جنبش را هر روز گنگ و گنگتر میکند و نهایت امر رهبران فقط به حفظ قدرت سیاسی از طریق تکیه بر نظامیان بسنده خواهند کرد. این همان «نتیجهای» است که ملت ایران پس از شکست جنبش مشروطه پیوسته از تحرکات سیاسی خود به دست آورده؛ خروج از یک دیکتاتوری جهت پای گذاشتن به دیکتاتوری جدید. ابزار تحمیل این دیکتاتوری نیز همچنان «واحد» و «یکسان» باقی مانده، تکیه بر تشکیلات نظامی و امنیتیای که پس از کودتای «میرپنج» توسط انگلستان و سپس آمریکا در کشور پایهریزی شده.
البته در اینجا میباید تمامی جنبههای «واقعیات سیاسی» کشور را مد نظر قرار داد. بالاتر گفتیم که امروز شخصیتهای «سازمانی»، یعنی رهبران سبزها و «مخالفنمایان» و اصلاحطلبان و ... که تحت عنوان «مبارزه با دیکتاتوری» فعال شدهاند، در همان چارچوبی به تحرکات خود ادامه میدهند که روال معمول نزد «دیکتاتور» فعلی است، دولتی که گویا روشهایاش را اینان «محکوم» میکنند! به طور مثال، دولت احمدینژاد موجودیت و مشروعیت «سبزها» را به زیر سئوال میبرد، و بارها از اینان تحت عنوان «خس و خاشاک» نام برده! ولی سبزها نیز بیکار ننشستهاند، اینان به نوبة خود موجودیت و مشروعیت سیاسی مخالفان حکومت اسلامی را مردود میدانند. دولت «دیکتاتور» تبلیغات، وبلاگها و سایت سبزها را «فیلتر»، سانسور و یا توقیف مینماید، سبزها نیز به نوبة خود وبلاگها، سایتها و مراکز اسناد مخالفان حکومت اسلامی را شامل «سانسور» شبکة اینترنتی خود میکنند!
یا اینکه، دولت «دیکتاتور»، با تکیة بیقیدوشرط بر اصل «ولایتفقیه»، قرائت ویژة خود را از قانون اساسی ارائه میدهد، و قرائتهای دیگر را به طور کلی متهم به مخالفت با «اسلام» میکند. سبزها نیز با تکیه بر «قرائت سبز» از قانون اساسی فعلی، تمامی تضادهای بنیادین در متن آن را نفی کرده، خواهان «اجرای قانون اساسی» در کشور میشوند، و همة مخالفان این قانون را به «ساختارشکنی» متهم میکنند! خلاصه بگوئیم، این «جنبش سبز» در عمل و در واقع یک «مینیاتور» از دیکتاتوری حاکم است که جهت نشان دادن «در باغ سبز» و خر کردن خلقالله خود را «طرفدار دمکراسی» هم جا زده.
ولی از طرف دیگر، در قلب هیجاناتی که به دلیل فعالیت همین شخصیتهای «سازمانی» جنبش سبز در سطح کشور به راه افتاده، شاهدیم که «مخالفان» نیز دقیقاً بر پایة همین «جمعگرائی» و نفی مواضع صریح اجتماعی، فرهنگی و گروهی پای به میدان گذاشتهاند! اینان نیز هر کدام در چارچوب انتظاراتشان پیرامون بحرانهای اخیر موضعگیری «نمایشی» میکنند. یا تبدیل به مجیزگوی راستین «جنبش سبز» میشوند، و یا مرتباً از «مردم» حمایت به عمل میآورند! ولی میدانیم که واژة «مردم» اصولاً از نظر سیاسی فاقد معناست. «مردم» نه طبقة اجتماعی را شامل میشود، نه نشاندهندة اهداف فلسفی و سیاسی و فرهنگی است و نه اشارهای به ساختارهای حزبی و سندیکائی و صنفی دارد. واژة «مردم» و اهمیت کاربردی آن در گفتمان سیاسی گروههای مختلف، فقط به دلیل زیست دیرینة فاشیسم است که اینگونه در کشور «معمول» شده. اگر قرار باشد جامعه از فاشیسم پای بیرون بگذارد، این «واژه» میباید از سخنان سیاستمداران و سازمانها به طور کلی حذف شود. چرا که فقط مردهریگ نگاهی جمعگرا، گنگ و سرکوبگر و نمایندة تفکر فاشیستی است.
از این گذشته این گروهها که امروز اینچنین بر طبل «مردم» میکوبند، آیا فراموش کردهاند که این «مردم»، همان آشوبگران و تظاهرکنندگان حرفهای و دیرینة خیابانی در حکومت اسلامیاند؟ گسترش این نظریة واهی و مبتنی بر دروغ در افکار عمومی که بر اساس آن افراد «عادی»، طی یک «دگردیسی» ناگهانی اداره، خانه و کاشانه، مطب، داروخانه، صندلی دانشگاه و دکان و کارگاه و تعمیرگاه را ترک کرده، چماقبهدست با فریاد و هیاهو در خیابانها با مشتی اوباش حرفهای که تحت نظارت «قرارگاه ثارالله» به خیابانها آمدهاند درگیر میشوند، از آن داستانهاست که فقط در چنتة «بلشویکهای» هشتاد ساله و بازنشسته میتوان یافت. چنین صحنهای وجود خارجی ندارد، این «سراب» نیز قسمتی است از همان مردهریگ هشتاد سال فاشیسم حاکم بر کشور ایران.
البته ما میپذیریم که برخی افراد کنجکاو یا لشوش خیابانی در چنین درگیریهائی شرکت داشته باشند، ولی نطفة اصلی این عملیات توسط محافلی سازماندهی میشود که دیروز در تحرکاتشان وابستگان به گروههای سیاسیای را که امروز دم از «مردم» میزنند به باد ناسزا میگرفتند و برخی اوقات آنان را با سلاح گرم و سرد به قتل میرساندند! دقیقاً به همین دلیل است که در چارچوب یک نگرش مسئول، تمامی احزاب و تشکیلات سیاسی کشور میباید هر گونه شرکت و همکاری در هیاهوسالاریهای خیابانی را تا زمانیکه تکلیف مسئلهای به نام «امنیت سیاسی شهروند» معلوم نشده به طور کلی تحریم کنند.
ولی این تحریم صورت نخواهد گرفت، دلیل نیز روشن است. نخست اینکه این «مردم» از آنجا که آلتفعل محافلاند، چه گروهها و احزاب محکوم کنند و چه تأئید، به هر حال جهت آشوبآفرینی به خیابانها اعزام خواهند شد! در نتیجه، گروهها و تشکیلات سیاسی به عادت معمول و همیشگی به حساب خودشان میخواهند زرنگی کرده، «سوار خر بیصاحب» شوند. خلاصه، همان زرنگیای را صورت دهند که در زمان حضرت امام خمینی انجام دادند؛ یادمان نرفته آنها را که قرار بود پس از رفتن شاه، آخوندها را طی چند هفته جارو کنند و حکومت ایدهآلشان را مستقر نمایند! اینها که از چپافراطی تا جبهة ملی را شامل میشدند، هنوز که هنوز است در انتظار سرآمدن همان چند هفته باقی ماندهاند! خلاصه بگوئیم، سوار شدن بر موجی که محافل استعماری به راه میاندازند، امکانپذیر نیست. موج استعماری برای سوار شدن عوامل استعمار به راه میافتد، و پای گذاشتن در این مسیر احمقانه برای آنان که از حمایت استعماری برخوردار نیستند، فقط راه به فاجعه خواهد برد.
این فضای «استثنائی» و بسیار خطرناک که از دیرباز بر سیاست کشور ایران سایه انداخته هم بازتاب مسائل و مشکلات جامعه است و هم به مجموعة گستردهای از معضلات در قلب جامعة ایران جان میبخشد. ادعای ارائة یک صورتبندی «فراگیر» از عوامل این بحران و بازتابهای آن کار عبثی خواهد بود، این تحقیقی است که میباید در گروههای کاری و تحت نظارت دانشگاهی انجام گیرد، در اینجا ما به صورتی شتابزده لایهای سطحی از این معضل را به نمایش گذاشتیم.
در ادامة مطلب امروز نگاهی کوتاه خواهیم داشت به مصاحبة موسوی با سایت کلمه. میدانیم که ایشان از هر فرصتی جهت حمایت از «اهداف والای» جنبشسبز استفاده میکنند، و دقیقاً جهت نشان دادن همین «اهداف والاست» که ما نیز همزمان به این مصاحبه نگاهی میاندازیم. سعی داریم در این بررسی به مسائلی بنگریم که موسوی در این مصاحبه آنها را از بعد مطلوب این «جنبش» بررسی میکند. به طور مثال، موسوی سخن از حضور خودجوش «مردم» در تظاهرات مختلف، خصوصاً برای سالگرد «انقلاب اسلامی» به میان میآورد.
«افتخار واقعی به شرکت خودجوش مردم در راهپیمائی 25 خرداد و مراسمهای بعد از آن است و نه راهپیمائیهای مهندسی شده یا احیاناً اجباری با این همه هزینه و فضای امنیتی و ارعاب»
منبع: سایت کلمه، هشتم اسفندماه 1388
همانطور که بالاتر عنوان کردیم، در اینجا به صراحت میبینیم که تکیه بر این نوع تحرکات «خودجوش» فقط میتواند نشانة امتداد نگرش «حذفی» در یک روند سیاسی باشد، نگرشی که بر مردهریگ فاشیسم تکیه دارد. میدانیم که در صورت احقاق حقوق واقعی ملت ایران یعنی برقراری یک دمکراسی سیاسی، تحرکات «خودجوش» میباید جای خود را به تحرکات «مشخص» و متعین واگذار کند. و آنان که این تحرکات به اصطلاح خودجوش را «ایجاد» میکنند، اهداف سیاسی و واقعی خود را به صورت سازمانی و تشکیلاتی در اختیار مطبوعات، رسانهها و دیگر مراجع ذیصلاح قرار داده، در مجلس قانونگزاری از نمایندگان وابسته به جریان خود بخواهند تا دولت را در چارچوب قوانین به استیضاح بکشاند. ولی نمایندگان وابسته به جنبش سبز در مجلس شورای جمکران همانطور که میبینیم «آلو» را محکم در دهان نگاه داشتهاند.
به عبارت دیگر، به خیابان آوردن گروههای مشخصی از مردم، به هر تعداد و به هر بهانه نمیتواند فینفسه دلیلی بر توجیه مواضع سیاسی یک جریان شود. اگر حضور گستردة افرادی را در سطح جامعه نشانة «حمایت مردمی» و نهایت امر «مشروعیت» یک گروه معرفی کنیم، بالاجبار در برابر پدیدههای یکسان نیز میباید همین عکسالعمل را نشان دهیم. خلاصة کلام، در یک جامعة بهنجار و نزد شخصیتهای سیاسی مسئول، «تجمع مردم» و هجوم به خیابان نه تأئیدی است بر یک سیاست و نه تکذیب آن. در نمونة تظاهرات پس از انتخابات، و در قلب یک جامعة سرکوب شده، این «هجوم» میتواند دلائل بسیار گستردهای داشته باشد؛ آقای موسوی در این مصاحبه بر اساس آنچه طی سه دهة گذشته در حکومت اسلامی رایج شده، هیاهوی جمعیت را به معنای «حمایت از مواضع» سیاسی خودشان تحلیل کردهاند. ولی به استنباط ما این «تحلیل» هیچ پایه و اساسی ندارد، چرا که شرایط واقعی جامعه هنگام این بحرانسازی به هیچ عنوان مورد التفات آقای موسوی قرار نگرفته.
اگر ایشان از حضور جمعیت چنین «برداشتی» دارند، ما نیز میباید بتوانیم استنباط خود را از حضور جمعیت ارائه دهیم. به عقیدة ما مردم نه برای تأئید آقای موسوی که جهت تکذیب حکومت اسلامی در تمامیتاش به خیابانها آمده بودند. حال اگر آقای موسوی ترجیح میدهند قرائت خود را حفظ کنند، میباید قرائت دولت احمدینژاد را نیز از هجوم جمعیت به خیابانها در سالروز «انقلاب» اسلامی بپذیرند. چگونه میتوان در برابر یک تحرک «گنگ» و بیمعنا، یعنی حضور «خودجوش معرفی شدة» جمعیت یک قرائت را قبول کرد، و دیگر قرائتها را بکلی مردود دانست؟ اینجاست که برخورد حذفی موسوی و جریان سبز با مسائل سیاسی در جامعه به صراحت مشاهده میشود. این همان است که ما ریشة برخورد حذفی و فاشیسم سیاسی در جامعه مینامیم و بالاتر آنرا به تفصیل توضیح دادهایم. به همین دلیل نیز «معیار» تظاهرات خیابانی را در یک حکومت متکی بر آراء مردم «معیار» به شمار نمیآوریم. آقای موسوی در ادامة مصاحبه میفرمایند:
«جنبش راه سبز باید به طور مکرر و در هر شرایط و مکان، روی انتخابات آزاد، رقابتی و غیرگزینشی تأکید کند»
همان منبع!
البته اگر این اظهارات را به حمایت بیقیدوشرط موسوی از قانون اساسی حکومت اسلامی اضافه کنیم تصویر کاملتر خواهد شد. به عبارت دیگر، ایشان در قلب یک قانون اساسی متناقض که تمامی اختیارات را به صراحت در ید ولیفقیه قرار داده، هم قصد برگزاری انتخابات «غیرگزینشی» دارند، و هم دوست دارند که همه چیز در چارچوب همین قانون اساسی قرار گیرد. بهتر بگوئیم، آقای موسوی ضدونقیض سخن میگویند. قانون اساسی حکومت اسلامی بر پایة آنچه به تحریر کشیده شده، و نه آنچه بعضیها در بوق و کرنا میگذارند، به ولیفقیه اجازه میدهد که راه «اسلامی» و «درست» و شرعی را برای ملت تعیین کند! آقای موسوی نیز در موضعی نیستند که بخواهند «برداشت» ولیفقیه را مورد نقد و بررسی قرار دهند. حداقل در این قانون اساسی چنین موضعی برای کسی تعیین نشده. نمیتوان هم به «قانون» احترام گذاشت، هم مخالفان را به دلیل عدم قبول این قانون «ساختارشکن» خواند، و هم درست بر علیه نصصریح همین قانون رسماً قانونشکنی کرد!
تمامی اظهارات میرحسین موسوی طی این مصاحبه بر محور همین تناقضگوئی متمرکز شده. وی هم نگرشی جمعگرا، فاشیست و ضد «انسانمحور» از تحرکات اجتماعی ارائه میکند، و قصد دارد تجلیات فاشیستی، یعنی حضور «مردم» را به نفع خود مصادره کند، و هم میخواهد با تکیه بر یک قانون «نارسا» و غیرقابل ترمیم، حکومتی «رسا»، مردمی و خصوصاً بسیار مقبول سر کار آورد! باید گفت، آنان که امروز از موسوی حمایت میکنند، دقیقاً باید همانها باشند که چهار سال پیش به احمدینژاد رأی دادند! احمدینژاد نیز طی مسابقات انتخاباتی چهار سال پیش همین بساط ضدونقیضگوئی را به راه انداخته بود، و دیدیم که در رأس قدرت اجرائی چگونه در رهبری «ذوب» شد!
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر