از مدتها پیش معلوم بود که «سبزبازی» در کشور کارش به کجا کشیده خواهد شد؛ تشکیل یک «اوپوزیسیون اسلامی» و وابسته به حاکمیتهای غرب در خارج از کشور. خلاصة کلام، پایهریزی یک حکومت اسلامی در هجرت! این به اصطلاح «اوپوزیسیون» همه چیز دارد: حمایت خارجی، پول و امکانات و تبلیغات و ... همه چیز جز آنچه جهت ایجاد تحرکات اجتماعی و سیاسی از الزامات اصلی است یعنی نیروی انسانی لایق، باسواد و کارشناس. به همین دلیل تلاش گستردهای توسط نظام رسانهای غرب آغاز شده تا چند «رأس» وابستگان رژیم اسلامی را که گویا از ترس جانشان از ایران گریختهاند تبدیل به پیراهن عثمان کرده، اینان را نمایندگان یک جریان میلیونی «مهاجر» به غرب معرفی نمایند! این یک دروغ بیشرمانه است. اصولاً پس از کتککاریهای خیابانی و «نمایشی» که طی آن دو گروه از چماقکشهای دولتی ظاهراً به جان یکدیگر افتاده بودند، پدیدهای به نام «مهاجرت گستردة ایرانیان» به وقوع نپیوسته.
مهاجرت ایرانیان سالها و سالها پیش از بحرانسازیهای آمریکائی در 22 خرداد ماه سال 1388 آغاز شد و چند «رأس» اسلامپرستانی که اینک گاه بیحجاب و گاه محجبه، و اوباشی که بعضی اوقات با ریش و بعضی اوقات ریش تراشیده، «عرایضشان» در رسانههای وابسته به شبکة سازمان سیا به ایرانیان «حقنه» میشود، به هیچ عنوان در کشور خطری متوجهشان نیست. اینان نه مهاجراند و نه پناهنده، و خصوصاً تبعیدی نیستند! این گروه چرخ پنجم گاریشکستة ایالات متحد در خارج از ایران است که تحت زعامت سازمان سیا میباید منبعد نقش «اوپوزیسیون» حکومت اسلامی را نیز به نفع واشنگتن ایفا کند.
نمونة این جماعت را پیشتر نیز دیده بودیم. اینها همانها هستند که طی دوران سلطنت پهلوی اول و دوم، با صلاحدید دربار و با سلام و صلوات فراوان به غرب آمدند تا تبدیل شوند به اوپوزیسیون «آخوندی». امثال آقایان خاتمی و بهشتی در مسجد کذائی هامبورگ شاید از جمله اعضای شناخته شدة این شبکة شیطانی باشند، ولی دربار پهلوی از این قماش لاتولوت کم به آلمان، فرانسه، انگلستان و خصوصاً ایالات متحد صادر نکرده بود. اینان در فردای «انقلاب»، که جای «شهدا نیز خیلی خالی بود»، در قلب شبکههای پیچیده و متشکل، تحت نظارت ساواک شاهنشاهی حاکمیت ایالات متحد بر سرنوشت کشور را بازسازی کردند، و اگر چند گروه از این مزدوران از طریق بمبگزاری همکاران و دوستانشان به دیار عدم شتافتند، تعداد چشمگیری از اینان هنوز در رأس امور کشور لنگر انداخته، کنگر ملت ایران را سق میزنند.
اصولاً «اوپوزیسیونسازی» در تاریخ استعماری پدیدهای است بسیار شناخته شده و معمول. زمانیکه استعمار درمییابد که حکومتهای دستنشاندهاش دیگر قادر به کنترل مسائل اجتماعی، سیاسی و مالی در چارچوب منافعاش نیستند، یکی از راهحلها جهت تداوم بهرهکشیهای استعماری همین «اوپوزیسیونسازی» است. به عبارت دیگر، قبل از آنکه کار از کار بگذرد، استعمار رأساً گروههائی را در پایتختها و مراکز تصمیمگیری استعماری متشکل میکند و در اطرافشان تبلیغات و هیاهوی فراوان به راه میاندازد. نهایت امر چنین وانمود خواهد شد که اینان «آزادیخواهاند» و بر علیه استعمار و استبداد کمر همت بسته و قصد «پاک کردن 2500 سال استبداد» را دارند! بله، هنوز یادمان نرفته که طی هیاهوی 22 بهمن 57 جملة کذا از دهان چه کسی خارج شد: حضرت «آبراهام» یزدی، نوکر وفادار کاخ سفید در ایران!
طی همان دوره که آقای یزدی به قول خودشان «2500 سال استبداد» را پاک میفرمودند، میلیونها ایرانی با توسل به هزار ترفند کشور را ترک کردند تا خود و فرزندانشان از حکومت تحجر «غار حرا» در امان باشند. این مهاجرت تاریخی، پس از سال 1360 دیگر جنبة عافیتطلبی را نیز به طور کلی از دست داد؛ صریحاً سیاسی و ایدئولوژیک شد. روند مهاجرت کذا سالها ادامه یافت، تا اینکه رسیدیم به شبهانتخابات «مضحک» 22 خرداد 1388!
پس در بررسی خود از نخستین موجهای مهاجرت آغاز میکنیم. طی ماههای پس از کودتای 22 بهمن 57، ایرانیان در گروههای چند هزار نفره به کشورهای مهاجرنشین از قبیل آمریکا، کانادا و استرالیا گریختند. اینان امروز به تدریج جذب جوامع میزبان شدهاند، فرزندانشان با زبان و فرهنگ ایران بیگانهاند، خودشان هم به دلیل کمفرهنگی مزمنی که گریبان اکثر ایرانیان را گرفته، و خصوصاً به دلیل معضلات مالی و شغلی، آنقدرها توجهی به ریشههای فرهنگی و قومی ندارند. سخن گفتن به زبان بیگانه، معاشرت با هموطنانی که از ایرانیات فقط آداب و رسوم مضحک و قشری و آخوندی را حفظ کردهاند، و تظاهر به غربی بودن از جمله مهمترین فعالیتهای فرهنگی اینان در کشورهای میزبان به شمار میرود. خلاصه بگوئیم، هر چند فرزندانشان دیگر بکلی فضای فرهنگ ایران را از دست دادهاند، خود اینان معمولاً آخوندهای غربزدهای هستند که بعضی اوقات فارسی هم حرف میزنند! این گروهها به طور کلی از صحنة معادلات سیاسی خارج شده، در زمرة گلة گوسفندان «مهاجران جهان جدید» قرار گرفتهاند. همان شکارچیان خرس و سمور هستند که در سالهای 1800 اروپای غربی را به مقصد ینگهدنیا در کشتیهای بادبانی ترک کرده بودند.
ولی گروههای سیاسیای که پس از کودتای 1360 به خارج گریختند، سرنوشت دیگری داشتند. اینان معمولاً اگر هم به آمریکا رفتند خیلی زود به اروپای غربی و کشورهای آسیائی بازگشتند. با این وجود به دلیل «تحجر» شدید فکری و ایدئولوژیک و گذران زندگی در گروههای محدود، هر گروه، به تدریج قابلیت انطباق فکری و نظری خود را با دیگر گروهها از دست داد. نشست و برخاست میان این گروهها عملاً وجود ندارد، و نهایت امر نوعی فرقهگرائی بر روند مراوداتشان حاکم شده که نتیجة اصلی و کلی آن عدم انطباق میان آرمانها و اهداف اینان با نیازها و مطالبات تودهها در داخل ایران خواهد بود.
خلاصة کلام، اهمیت سیاسی این گروهها به صورتی فزاینده روز به روز کاهش یافته، امری که مسلماً به دلیل خاستگاه «چپ» اکثر این افراد، یکی از «خواستهای» اصلی محافل تصمیمگیری در غرب بود. به احتمال زیاد در دهة آینده اهمیت سیاسی این گروهها به طور کلی از میان خواهد رفت. اینان نیز همچون آنارشیستهای معروف اروپائی که به آمریکا رفتند و سپس به اروپا بازگشته، و در انزوای کامل به دست فراموشی سپرده شدند، نوعی مهاجران «مصرف شدة» ایرانی به شمار میروند. با این وجود، فرزندانشان به سرنوشت فرزندان مهاجران ینگهدنیائی دچار شدهاند؛ ذوب کامل در جامعة میزبان!
اما پس از به قدرت رسیدن محفل احمدینژاد در امر مهاجرت ایرانیان سکتهای بسیار چشمگیر به وجود آمد. اگر تا قبل از «فتنة» احمدینژاد مهاجران ایرانی را نظام رسانهای در غرب در سکوت، اگر نگوئیم در خفقان کامل و در قرنطینه قرار داده بود، و مسلماً در این عمل «خداپسندانه» چشم امیدش به بهرههائی دوخته شده بود که از فعالیتهای اقتصادی رژیم ملائی به جیب میزد، پس از بحرانسازی تحفة مقام معظم، مهاجران ایرانی در تبلیغات رسانههای وابسته به حاکمیت آمریکا رسماً به دو دسته تقسیم شدند: خودی و غیرخودی! «خودیها» همانها هستند که از درون رژیم «خون و آتش»، یعنی رژیم کودتاهای پیدرپی که از 22 بهمن 57 فضای سیاست کشور را به تعفن فاشیسم و سرکوب آلوده کردند پای بیرون میگذارند. اینان از نظر غرب «خودیاند»، و میباید در اطرافشان هیاهوی رسانهای و تبلیغات به راه افتد. گروههای دیگر همچنان غیرخودی تحلیل میشوند و از منظر منافع غرب قابل توجه نیستند!
در اینجا میباید یک پرانتز کوچک باز کنیم تا برخورد حکومت اسلامی با مسئلة مهاجرت را نیز تا حدودی بشکافیم. تا آنجا که به فعالیتهای فرامرزی حکومت اسلامی مربوط میشود، حتی پیش از بحرانسازیهای احمدینژاد، آخوندیسم حاکم بر ایران در همکاری کامل با شبکههای تجاری و سیاسی غرب و همراهی پلیسهای «محلی» عوامل خود را تحت عناوین متفاوت در درون گروههای مهاجر ایرانی «جاسازی» میکرد. نخستین گروه مهاجران ایرانی به آمریکا و کانادا از نظر حکومت آخوندها فقط به دلیل حسابهای بانکیاش مد نظر قرار داشت. از اینان معمولاً «دعوت» به عمل میآمد که در امر تولید و خدمت به وطن و خلاصه این نوع جفنگیات پول و پله را به ایران ببرند و در اختیار آخوندکها بگذارند؛ بعضیها هم این قولوقرارها را باور کردند، بعد هم که سرمایهها نصیب آخوند شد، در غرب به گدائی افتادند!
ولی طی دهة 60 که مهاجرت بیشتر سیاسی و ایدئولوژیک شد، جاسازی عوامل حکومتی در درون اوپوزیسیون به شیوة گذشته کار بسیار مشکلی بود. چرا که گروههای سیاسی طرفهای خود را خوب میشناختند، و فقط از طریق شبکههای درونی، موجودیت سازمانی «افراد» به رسمیت شناخته میشد. به همین دلیل پدیدة نفرتانگیز «توابپروری» که در داخل کشور باب شده بود از طرق مختلف که همگامیهای ادارات اطلاعاتی غرب نیز در آن نقش بسیار مهمی بر عهده داشت، پای به خارج از کشور گذاشت. توسل به تطمیع، تهدید، قولوقرار و ... همگی جهت نفوذ و کشاندن عوامل نفوذی به درون تشکیلات سیاسی مخالف آخوندها مورد استفاده قرار میگرفت. هم پلیسهای محلی در این میان همکاری کامل داشتند و هم حکومت ملایان تهران! جالب اینجاست، طی سالهائی که روند «توابسازی» اوج گرفت، گروهها و تشکیلات مختلف جهت حفظ خود درها را هر چه بیشتر بر روی جهان خارج بستند و این روند مخرب نهایت امر کار را به بحرانی کشاند که از آن تحت عنوان «فرقهگرائی» یاد کردیم. بحرانی که مسلماً بازتابهای مخرب آن را طی سالهای آینده شاهد خواهیم بود.
با این وجود، روند تزریق عوامل نفوذی به درون محافل و مجامع ایرانیان مهاجر، در کشورهای غرب، خصوصاً در آمریکای شمالی و استرالیا، پس از فروپاشی اتحاد شوروی صورت بسیار جالبی به خود گرفت! در این کشورها با پدیدهای به نام مهاجرت خانوادههای «محترم» روبرو میشویم. خانوادههائی که منطقاً نه میبایست از امکانات مالی نخستین مهاجران و فراریهای رژیم سلطنتی برخوردار باشند، و نه مزین به حرفه و فن و مهارتهای قابل ارائه در بازار کار غرب! با این وجود، این خانوادههای «محترم» که معمولاً یکشبه در یک شهر و یک محله سروکلهشان پیدا میشد، بدون هیچ فعالیت حرفهای از سطح زندگی قابل قبولی نیز برخوردار بودند. خلاصه بگوئیم، پول نفت را از طریق سفارتخانهها دریافت کرده، میل میفرمودند!
رؤسای این خانوادهها معمولاً از جمله کارمندان سازمانها و ادارات دولتی در حکومت اسلامی بودند که به صورت زیرجلکی از سالها پیش در خدمت ادارة «حفاظت» مربوطه به حکومت امام زمان خدمت میکردند؛ در خبرچینیها دست داشتند، با «توطئهها» مبارزه میکردند، و ... و پس از گذشت چندین سال، اگر نقش اینان در تشکیلات «لو» میرفت و یا به دلیل ساختوپاخت قرار بود که «ترفیع» بگیرند، معمولاً به بهانة «تحصیلات بچهها» به کشورهای غرب اعزام میشدند. البته قشرهای متفاوتی در میان این افراد میتوان یافت. بستگی داشت که از «خانوادة محترم» چه استفادهای قرار بود صورت بگیرد. در میان اینان از همه «قماش» دیده میشد، از حزباللهی و چادرسیاهی و روضهخوان گرفته، تا شلوارکپوش و لیوان کریستال ویسکی به دست. کارشان نیز نفوذ به درون جوامع ایرانیان خارج از کشور، خبرچینی و جاسوسی بود. معمولاً پایگاهی نیز جهت «فرزندان» اینان در دانشگاهها و مدارس محلی توسط حکومتهای میزبان «پیشبینی» میشد!
این «روند» تا انتخاباتی که به ریاست احمدینژاد بر قوة مجریة حکومت اسلامی منجر شد ادامه یافت. طی اینمدت در ساختار سیاسی و رسانهای، غرب با حکومت اسلامی «قطع رابطه» کرده بود، هر چند در عمل بهترین روابط مالی و اقتصادی بین حکومت ملایان و بانکها و مراکز تصمیمگیری مالی غرب در جریان بود. روابطی که به زیان منافع ملی ایرانیان دنبال میشد.
خلاصه، پس از حضور دوبارة روسیه در فضای سیاست منطقهای، حضوری که عملاً از نظر تاریخی با «انتصاب» احمدینژاد همزمان شد، روند مسائل پیرامون مهاجرت ایرانیان نیز در دگردیسی عمیقی افتاد. غرب دیگر نمیتوانست در برابر پدیدة مهاجرت ایرانیان به رفتاری ادامه دهد که در دورة جنگ سرد و یا دوران وانفسای یلتسین دنبال کرده بود. نگرشی نوین به مسئلة جوامع مهاجر ایرانی در غرب الزامی مینمود، چرا که همزمان اینترنت و تلفنهای ارزانقیمت، اگر نگوئیم رایگان، ارتباط جهانی میان ایرانیان را بسیار ساده و آسان کرده بود. غرب جهت حفظ منافع خود در منطقة خاورمیانه مجبور شد که از موضع «موشمردگی» و انفعال دروغین خارج شده، اینبار در صحنة جهانی ارتباطی با مسائل ایران ایجاد کرده، رسماً پای به میدان فعالمایشائی بگذارد.
اینجاست که شاهد مهاجرت امثال «مهاجرانی»، پاسدار اکبر، و لشولوشهای دیگر حکومت اسلامی تحت عنوان فریبندة «مهاجرت آزادیخواهان» به غرب میشویم. میباید قبول کرد که نهایت امر اینان با اوباش و اراذلی که پیشتر از طریق همکاری نزدیک غرب با حکومت اسلامی جهت کنترل فعالیتهای سیاسی ایرانیان در خارج از کشور خیمه میزدند، هیچ تفاوتی ندارند. اینان متعلق به همان گروهها و محافلاند، ولی اینبار غرب نمیتواند آنها را به صورت «نامرئی» مورد حمایت قرار دهد؛ حمایت علنی است، و محافل سرمایهداری غرب مجبورند بازتاب ناخوشایند این «حمایت» را نیز در معادلات سیاسی متحمل شوند.
تمایل شدید غرب جهت تشکیل یک «حکومت اسلامی در هجرت»، تشکیلاتی که نهایت امر حتماً میباید از لشوش و لاتولوتهای همین حکومت اسلامی تشکیل شود، در همین نکتة ظریف نهفته. به دلیل شرایط ویژهای که بر منطقه حاکم شده، غرب در وحشت فزایندهای دست و پا میزند. اگر همکاریهای خود را با پایههای حکومت مفتضح اسلامی علنی کند، هم در درون ایران محافل کذا بیاعتبار شده از هم فرومیریزند، و هم آبروی جهانی غرب به دلیل سه دهه حمایت از یک فاشیسم مذهبی و خونریز دچار خدشهای جدی خواهد شد! از طرف دیگر، عناصر و گروههای مخالف حکومت اسلامی که سه دهه است به عناوین مختلف در زمینة نظریهپردازی، مبارزة تبلیغاتی، درگیری مسلحانه، قلمزنی و ... رودرروی حکومت اسلامی ایستادهاند حتی اگر حاضر به همکاری «اسلامی» با غرب شوند، در بطن خود گروههائی را به درون حاکمیت خواهند برد که به هیچ عنوان حاضر به لاپوشانی عملیات مخرب غرب طی سه دهة اخیر در ایران نخواهند شد.
به این دلیل است که غرب، ضمن پرهیز از حمایتهای «نمایشی» از گروههای سیاسی مخالف حکومت اسلامی و تلاش جهت خاموش کردن صدای مخالفت ایرانیان با این حکومت، میکوشد گروهی لشولوشهای حکومتی را تحت عنوان «مخالف» به ملت ایران «حقنه» کند. اینجاست که با پدیدهای به نام «مخالفنما» روبرو میشویم، افرادی که زندگی سیاسی و «نظریهپردازانهشان» توسط شبکههای تبلیغاتی غرب آغاز میشود، و تحت عنوان «اوپوزیسیون» حکومت اسلامی به مردم جهان معرفی میشوند!
جهت اجتناب از اطالة کلام مطلب را در همینجا خاتمه میدهیم، هر چند زوایای دیگری از «اوپوزیسیونسازی» وجود دارد که در این مقطع مورد بررسی قرار نگرفت. ولی این مطلب را نهایتاً یادآور شویم که انتظارات غرب از عملیاتی که تحت عنوان «اوپوزیسیونسازی» به راه انداخته بسیار خوشبینانه، اگر نگوئیم بچگانه مینماید. در عمل، افتضاحی که تحویل ریگی، توسط نیروهای امنیتی ایالات متحد، به حکومت اسلامی به بار آورد، به صراحت نشان داد که «خطوط قرمز» در عملیات پنهانی و خفیه، حداقل در خاورمیانه و آسیای مرکزی نه آن است که واشنگتن میپندارد و میخواهد.
امروز مخالفت با حکومت اسلامی، نه در چارچوب مخالفت با یک محفل پوسیدة شیعیمسلک و پسافتاده که در مقام مقاومت در برابر یک مجموعة استعماری و دستنشاندة امپریالیسم خونریز غرب و یادگاری از کودتای «میرپنج» معنا و مفهوم یافته. آمریکا و متحداناش بهتر است واقعیات تاریخی ایران را با چشم باز بنگرند. خلاصه بگوئیم مسئله ریشهدارتر از آن است که مینماید.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر