سالها پس از اشغال نظامی کشور عراق، شاهدیم مشکلاتی که این اشغال «غیرقانونی» و غیرقابل توجیه، اگر نگوئیم غیرانسانی، عملاً ایجاد کرده، نه تنها رو به کاهش ندارد، که در حال گسترش است. مسلماً تحلیل فراگیر این معضلات کار را به درازا خواهد کشاند، ولی در این وبلاگ میتوان بر یک نکتة اساسی تکیه کرد، و آنرا در قالب یک سئوال مطرح نمود: اهداف «واقعی» ایالات متحد از اشغال کشور عراق چه بود؟ این سئوال از این نظر قابل طرح است که برخلاف ادعاهای نظامیان آمریکائی، طی سالهای متمادی که از اشغال عراق میگذرد، دولتهای دستنشاندة ارتش آمریکا در راه استقرار دمکراسی هیچگونه اقدامی صورت ندادهاند. احزاب و گروههای سیاسی، اتحادیهها و جمعیتهای صنفی، کارگری، دانشجوئی و ... که میتوانند در این میان، در راه اجرای یک سیاست مردمسالارانه، نقشی بسیار سرنوشتساز بازی کنند، عملاً هیچگونه حضوری در صحنة سیاست کشور عراق ندارند. میباید قبول کرد که اهداف ارتش اشغالگر از اعزام دهها هزار تفنگچی به کشور عراق، آن نیست که در برابر دوربینها از دهان «سیاستبازها» اعلام میشود! در این زمینه میباید هم بر سرنوشت سیاسی کشور عراق نظر داشته باشیم، و هم برنامههای سیاسی «اعلام نشده» در مورد افغانستان را از نظر بگذرانیم، چرا که ایالات متحد و همدستان آشکار و پنهانش در این «پیکنیک» خونین، ایندو اشغال نظامی را تقریباً همزمان صورت دادند، و در نتیجه میتوان چنین استنباط کرد که در ایندو عملیات نظامی بسیار گسترده، در چارچوب منافع کشورهای سرمایهداری غربی، اهدافی مشترک دیدهاند.
این نکته را نمیباید فراموش کرد که، ایالات متحد از دیرباز چشم به خاک عراق، موضع استراتژیک این کشور، و منابع نفتی آن داشته. با یک بررسی اجمالی در مورد ساختار قدرت سیاسی در عراق، میتوان به صراحت دید که به قدرت رسیدن حزب بعث، از نظر ایالات متحد، در آنروزها آنقدرها خوشآیند تلقی نمیشد. ایالات متحد مجبور شد که حضور بعثیها را در عراق و سوریه، علیرغم تضاد اینان با گسترش منافع غرب در منطقة خلیج فارس و خاورمیانه بپذیرد. ولی همزمان، سعی تمام کرد که، از آنچه میتوان «بحران سازی» بعثیها در منطقه نام برد، حداکثر استفاده را در راستای منافع نظامی، استراتژیک و حتی قیمتسازیهای نفتی بنماید! تثبیت حاکمیت بعثیها در عراق، که از نظر سیاسی این منطقه را به اتحادجماهیر شوروی سابق نزدیک میکرد، همانطور که طی دوران حکومت پهلوی دوم در ایران شاهد بودیم، زمینه ساز یک مسابقة تسلیحاتی استعماری در منطقه شد. این مسابقة «هولناک» که هدف اصلی آن به نابودی کشاندن بنیة اقتصادی کشورهای ایران و عراق بود، پس از بحران نفت در سال 1973، و افزایش بیسابقة قیمت نفت خام ـ افزایشی که بیشتر تحت اوامر شرکتهای نفتی آمریکا در آلاسکا صورت گرفت، تا «الهامات» پهلوی دوم ـ قادر بود قسمت اعظم بودجههای کشورهای ایران و عراق را همه ساله ببلعد. در واقع، با افزایش قیمت نفت پس از سال 1973، غرب به این صرافت افتاد که میباید جهت بازگرداندن درآمدهای نفتی ایران به بازارهای کشورهای غربی، همین مسابقة تسلیحاتی را هر چه بیشتر امتداد دهد. ایران و عراق در راستای سیاستهائی اینچنین «احمقانه» و «استعماری»، هر کدام به تدریج تبدیل به انبار اسقاطیهای ارتشهای ناتو و پیمان ورشو شدند.
هر چند برخوردهای پراکندة نظامی، طی این سالها میان دولت بعث و حکومت سلطنتی ایران در برخی مقاطع صورت گرفت، این مسابقة تسلیحاتی، به دلیل شرایط ویژة منطقه، از مرحلة «فروش» جنگافزار پای فراتر نگذاشت. ولی در کمال تأسف شاهدیم که حضور پررنگ مسکو در کابل، که بعدها در قالب حملة نظامی شوروی سابق به افغانستان خود را به نمایش گذارد، حملهای که امروز به صراحت میدانیم به دلیل تحریکات گروه «برژینسکی»، مشاور امنیت ملی در دولت کارتر صورت گرفت، به تولد مسائل نوینی در منطقه انجامید: سقوط علیبوتو از طریق یک کودتای نظامی در پاکستان، به قدرت رسیدن طالبان شیعی مسلک در قالب یک به اصطلاح «انقلاب» مردمی در ایران، کودتای افسران ارتش ترکیه و سقوط دولت غیرنظامی در آنکارا! و همة این مسائل عملاً با حذف کادرهای بالای حزب بعث در عراق و حاکمیت مطلق یک دیوانة قدرت در بغداد، به نام صدامحسین، همزمان شد.
اینچنین بود که منطقه از مرحلة «تسلیح صلحآمیز» کشورها، بر اساس اصل چپاول بودجة دولتها از طریق فروش «ادوات بیمصرف نظامی»، پای به میدان برخوردهای خونین و گستردة ارتشها گذاشت. این مرحله از جنگهای خونین میان ارتشها، شامل سرزمینهای ایران، عراق و افغانستان شد؛ ترکیه و پاکستان در مقام کشورهای پشت جبهه وارد این درگیری شدند! ترکیه جهت ارائة خدمات از جانب ارتشهای غربی به «انقلاب» ایران، و پاکستان جهت پشتیبانی از پدیدهای که بعدها مجاهدین افغان لقب گرفت، هر چند نهایت امر نام طالبان و القاعده بر خود گذاشت. در پشت صحنة این کمکهای «لوژیستیک»، به صراحت میتوان دست سازمان سیا را در ارائة کمک به حکومت شیعی ایران، و حکومت ژنرال ضیاءالحق، مشاهده کرد؛ این «همیاریها» از دیرباز با بهرهبرداری از دلارهای نفتی شیخکهای عربستان، کویت و امارات توأم بود. ولی همانطور که در بالا عنوان کردیم، اگر «تسلیح صلحآمیز» به جنگ خونین تبدیل شد، تنها دلیل آن میتواند «اقتصادی» باشد، به عبارت دیگر، دولتهائی که منطقه را طی سالها اینچنین چپاول میکردند ـ غرب و شوروی ـ هر کدام به این صرافت افتاده بودند که میباید از «گنجینههای» منطقه سهم بیشتری داشته باشند! از همین رو بعد از تهدیدهای سنگین مسکو بر علیة دولتهای خلیجفارس شاهدیم که همین دولتها به سرعت جهت حمایت از صدام حسین دستودلبازی از خود نشان میدهند! در واقع، «برنامه» بر اساس چپاول تنظیم شده بود، و نهایت امر، این چپاول ابعادی کاملاً مسخره و مضحک به خود گرفت: از یک سو دلارهای نفتی کشورهای عربی هزینة آمادهسازی «مجاهدین مسلمان» جهت جنگ با ارتش شوروی در افغانستان میشد، و از سوی دیگر قسمتهای عمدهای از همین دلارها، به دلیل تهدیدات مستقیم صدام حسین از کیسة شیخکهای عرب به بغداد منتقل میشد تا از طریق خرید جنگافزار به خزانة اتحادشوروی سرازیر شود!
در بطن این «تئاتر» خونین و ضدانسانی بود که، دولت آمریکا جهت «توجیه» مواضع چپاولگرانهای که واشنگتن و مسکو نهایت امر خارج از هر گونه ملاحظات استراتژیک، سیاسی و عقیدتی اتخاذ کرده بودند، تلاش کرد که به زعم خود، حداقل موضع واشنگتن را با توسل به ابداعی حتی مسخرهتر از این «سیاست» شترگاوپلنگ، از نو «تعریف» کند: ایدة «مهار دو جانبه»! این «ایده»، همانطور که میدانیم جهت توجیه مواضع واشنگتن در منطقه، به صورتی پیگیر از طرف نانخورهای امپریالیسم آمریکا مرتب در بوق و کرنا گذاشته میشود؛ همین دو روز پیش، ابراهیم یزدی، یکی از عوامل شناخته شدة آمریکا جهت استقرار حکومت طالبان شیعی در ایران، در مصاحبهای که در یک روزینامة حکومت اسلامی بر شبکة اینترنت به چاپ رسیده، چنین عنوان میکند:
«همانطور که ميدانيد آمريکائيها سياست مهار دو جانبه را در مورد ايران و عراق دنبال ميکردند. يعني ترجيح ميدادند نه عراق در جنگ پيروز شود و نه ايران، و فلسفهشان هم اين بود که تضعیف هر دو به نفع آمريکاست.»
مسلماً آمریکا نمیتوانسته طرفدار چنین «ایدهای» باشد، و ابراهیم یزدی اگر صریحاً عنوان میکند که «تضعیف» دولت اسلامی «هدف» آمریکا بوده، صرفاً در صدد رد گم کردن است! حکومت اسلامی را در 22 بهمن، ارتش آمریکائی پهلوی دوم، و ساواک او، جهت استقرار درازمدت منافع آمریکا در منطقه، بر مردم ایران تحمیل کردند. از طرف دیگر، در اوج جنگ سرد، استقرار یک حکومت مذهبی و «کمونیستستیز» در یک هزار و پانصد کیلومتر مرزهای آبی و خاکی امپراتوری ابرقدرت کمونیست شوروی، به هیچ عنوان نمیتواند «تصادفی» و از روی خواست حضرت «بقیهالله» صورت گیرد؛ این برنامه با حمایت همه جانبة آمریکا عملی شد. حتی اگر گروههای به اصطلاح چپ، هنوز دست از حمایت از مواضع «ضدامپریالیستی» امام زمان بر نداشته باشند، «حقنه» کردن این مواضع حکومت اسلامی، به مردم ایران، یک «شوخی» بیشرمانه است! ولی از آنجا که هدف «سیاستبازیهای» آمریکائی و اروپائی چپاول اموال ملتهای تحت استیلا است، زمانی که تحرکات قدرتهای مخالف زمینة این چپاول را تغییر میدهد، جهت تأمین آن و امتداد دادن به آن، پایههای عقیدتی و ایدئولوژیک نقش خود را کاملاً از دست خواهند داد! نمیباید فراموش کنیم که، «محافل غربی»، همانهائی هستند که هیتلر، موسولینی و نازیها را جهت سرکوب نهضتهای سوسیالیستی در اروپای دهة 1930 مورد حمایت همه جانبه و همه روزه قرار میدادند!
ولی این تصویر «جالب» و دوستداشتنی ـ عراق صدامی و ایران اسلامی ـ تصویری که پس از «صلح آمریکائی» میان حاکمان ایندو کشور «کامل» شده بود، و عملاً ایران و عراق را دوباره، در شرایط پیش از آغاز جنگ ـ شرایط خرید وسیع تسلیحات و صلحمسلح ـ قرار میداد، با سقوط امپراتوری شوروی کاملاً مخدوش شد! بحران سیاسی در مسکو، که نتیجة فروپاشی تدریجی اتحاد شوروی بود، دست عراق را در معادلات منطقه هر چه بیشتر باز میگذاشت! کشور روسیه، به عنوان میراثخوار اتحاد شوروی، دیگر قادر نبود آنطور که باید و شاید، فعالیتهای عراق را در چارچوب منافع قدرتهای بزرگ، تحت نظارت قرار دهد. «این» عراق ـ تأکیدی که الکساندر آدلر، سخنگوی محافل آمریکائی در فرانسه، پیوسته در مصاحبههایش عنوان میکند ـ در چارچوب منافع آمریکا در منطقه «مشکلآفرین» شد، ولی علیرغم مشکلات کرملین، همانطور که دیدیم، طی نخستین جنگ خلیج فارس، شوروی از فروپاشاندن عراق جلوگیری کرد؛ آمریکا با دستخالی سربازاناش را بازگرداند. ولی غرب، طی سالهای دراز عراق را تحت عناوین مختلف در زنجیر نگاه میداشت: عدم احترام به حقوق بشر، امکان حملة نظامی به همسایگان، برنامههای نظامی و اتمی، و ... همگی جهت تحمیل محاصرة اقتصادی، قسمتی از «بهانههای» محافلی شد که خود رأساً در چارچوب منفعت پرستی و حتی فعالیتهائی غیرقانونی، همین عراق را سالهای سال مسلح کرده بودند!
آمریکا، در چارچوب منافع درازمدت خود در منطقه، میبایست روزی مسئلة «این» عراق و «این» افغانستان را، حل و فصل میکرد، چرا که دیگر نمیتوانست چون روزهای خوش گذشته، بر همکاریهای میان شرق و غرب تکیه داشته باشد! اینجاست که میبینیم، مسئلة عراق تا چه اندازه در دالانهای سیاستگذاری بینالمللی، به مسائل افغانستان گره خورده، و معضلات هر دو کشور تا چه اندازه به ایران مربوط میشود. همانطور که بالاتر عنوان کردیم، جبههای که در منطقه گشوده شد، از نخستین مراحل، شامل کشورهای ایران، افغانستان و عراق بوده! و امروز نیز بحرانهای عراق و افغانستان را نمیتوان بدون زمینههای ایرانی آن مورد بررسی قرار داد. دلیل اینکه امروز شاهد پرخاشگریهای سیاسی میان حکومت اسلامی و واشنگتن هستیم، در واقع، به خاطر همین الزامات از منظر منافع آمریکا است! آمریکا در شرایط فعلی حتی اگر بخواهد، نمیتواند قبل از آنکه مسائل افغانستان و ایران را تا حدودی از سر بگذارند، شرایطی پایداری در عراق ایجاد کند. ولی از طرف دیگر، مسئلة ایران بیش از افغانستان و عراق مسئلهای است که مستقیماً به امنیت ملی روسیه مربوط شده؛ بر خلاف روزهای گذشته، ایران علیرغم وابستگیهای ساختاری در بطن نظام اسلامی به محافل آمریکائی، هر چه بیشتر نقش طعمة وسوسهانگیزی برای روسیه بازی میکند. روسیه خارج از نفوذ در ایران، و فروپاشاندن محافل آمریکائی که حکومت اسلامی را در کشور برقرار کردهاند، نمیتواند در منطقه نقشی ایفا کند؛ تمامی راههای منطقه، تا آنجا که به روسیه مربوط میشود، همگی از ایران میگذرد! بازداشت رابطهای اخیر، در تهران، فقط دم خروس است، و تا رسیدن به نقطة پایانی این «خط» نوین سیاسی، راهی دراز در پیش و قربانیانی متعدد خواهیم داشت.
در چنین تلاطمی از نظر سیاسی، اقتصادی، مالی و خصوصاً نظامی است که، دو قدرت عمدة جهان، روسیه و آمریکا، بر سر تحمیل الزامات خود بر ایران، کشوری که هر روز بیش از پیش تبدیل به کلید راهگشای مسائل در مسیر منافع جهانی قدرتهای بزرگ شده، اینچنین درگیر شدهاند! آمریکا قصد آن دارد که با گسترش نظریة «یکمذهب، یک ملت»، و از طریق بازگذاشتن دست شیعیمسلکان در عراق، افغانستان و حتی سوریه و لبنان، وسیلهای جهت ملتسازی «شیعی» در منطقه فراهم آورد، و این ساختار را، در صورت موفقیت، هر چه سریعتر با حکومت دستنشاندة خود در تهران مرتبط کرده، در مسیر نیازهای واشنگتن و در تخالف با منافع مسکو سازماندهی کند. در این راستا شاهدیم که همزمان با حضور ارتش آمریکا در عراق، گروهی از عراقیهای مهاجر در ایران در رأس برخی از مقامات کلیدی قرار میگیرند! و همزمان، ایرانیانی از قبیل جعفری و مالکی در عراق به دست آمریکا به مقامات مهمی گمارده میشوند؛ این فعالیتها، به صراحت نشانگر تمایلات و خواستهای واشنگتن است.
از طرف دیگر، روسیه میداند که با شکل گرفتن برنهادة «یک مذهب، یک کشور»، بازندة اصلی خواهد بود. چرا که شرایط «صلحمسلح» میان چنین منطقة شیعی و مناطق سنی نشین، سریعاً به دست آمریکا پایهریزی خواهد شد، و مسکو را در رابطه با مناطق کلیدی خاورمیانه درگیر الزاماتی خواهد کرد که حضور میلیونها مسلمان سنیمذهب در آسیای مرکزی، از دورة امپراتوری شوروی برایش به یادگار گذاشته! در چنین شرایطی، روسیه میباید به طور کلی منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه را فراموش کرده، همانطور که بارها ایالات متحد رسماً اعلام داشته، تبدیل به یکی از کشورهای «اروپائی» شود! ولی از ظواهر امر بر میآید که طرح آمریکا در مسکو خریدار زیادی ندارد؛ فروپاشی «فضای» جنگافروزی با حکومت اسلامی، که به دست آمریکا و تأئید دولت احمدینژاد، قرار بود بر ملت ایران تحمیل شود، شکست مفتضحانة اسرائیل در جنگ اخیر لبنان، و آزمایشات موشکهای راهبردی روسیه با «کلاهکهای متعدد»، جهت نشان دادن عدم کارآئی سپردفاع ضدموشکی آمریکا، حکایت از آن دارد که، روسیه به هیچ عنوان حاضر نیست «تسلیم» چنین طرحهائی بشود.
امروز شاهدیم که بحران از فضای عراق به تدریج پای بیرون میگذارد، و همانطور که گفتیم بحرانسازها، قصد آن دارند که کل منطقه ـ افغانستان، عراق و ایران ـ را درگیر برنامة جنگی خود کنند. اینکه دولت انگلستان رسماً تهران را به حمایت از طالبان «متهم» میکند، یک خیمهشببازی سیاسی بیش نیست؛ تهران همیشه از طالبان، مجاهدین افغان و القاعده حمایت میکرده، و عنوان کردن این مسئله از زبان حکومت انگلستان که خود یکی از پایهگذاران بحران منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه است، مضحک مینماید. ولی شاهدیم که دولت احمدینژاد علیرغم تکیه بر ساختاری آمریکائی، مجبور میشود به نوبة خود، دولت علیاحضرت ملکة انگلستان را متهم به سازش با طالبان کند!
همانطور که در بالا گفتیم، مسائل کشور عراق خارج از مشکلات منطقه، و خصوصاً مسئلة تعیین نقش آتی ایران در جغرافیای سیاسی، نظامی و راهبردی خاورمیانه و خلیجفارس، غیرقابل حل است. ولی بحران عظیمی که اشغال عراق به همراه آورده، تا به امروز نزدیک به یک میلیون انسان را به کشتن داده، و صدها هزار تن دیگر را آوارة کشورهای همسایه کرده. شاید زمان آن فرا رسیده باشد که ملتهای منطقه، به مسائل خود، نه در آئینة منافع و موضعگیریهای چپاولگران و اجانب، که در راستای ابعاد انسانی این بحرانها نگاهی بیاندازند. در این راستا مسلماً از حکومتهای عروسکی و دستنشاندهای چون شیعیمسلکان در تهران، مالکی در بغداد و کرزائی در کابل نمیتوان انتظار نگرشی انسانی داشت. این نگرش میباید در چارچوب روابط سیاسی دیگری در منطقه رشد و نمو کند، روابطی که دیگر خود را از ریشه به الزامات جنگ سرد و «پساجنگسرد» وابسته نداند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر