۳/۱۳/۱۳۸۶

بنگاه «توطئه»!



دادستانی کل کشور آمریکا اعلام داشته که چند نفر از اتباع جزایر گویان و ترینیداد را در ارتباط با یک طرح تروریستی، که هدف آن منفجر کردن و به آتش کشیدن فرودگاه جان‌اف‌کندی در نیویورک بوده، دستگیر کرده است. طی چند ماه گذشته، این چندمین «طرح» حملات تروریستی علیة بناهای دولتی، نظامی و تجاری آمریکا است که اینچنین «لو» می‌رود، و برنامه‌ریزان این طرح‌ها نیز از قضای روزگار همیشه «خارجی‌ها» و مسلمانان هستند! از چند و چون این طرح، و طرح‌های پیشین، اطلاعات منجسمی در درست نیست؛ از وابستگی‌ها و سازماندهی‌های افرادی که در رابطه با این «طرح‌ها» دستگیر شده‌اند هم ـ جز مطالب گنگی بر محور همکاری‌های فرضی اینان با «القاعده» ـ مطلب دیگری منتشر نمی‌شود؛ مسلماً مقامات ایالات متحد، برای پنهان نگاه داشتن جزئیات این طرح‌ها، از «بهانة» خوبی برخوردارند: الزامات امنیت ملی! ولی می‌باید قبول کرد که این «الزامات» تیغة شمشیری است که طی گذشت زمان به تدریج تبدیل به میخی زنگ زده شده! اگر یانکی جماعت را می‌توان در برابر اکران‌ تلویزیون از «اینهمه جنایت و بدخواهی» خارجیان با این نوع میخ‌های زنگزده بر جای «میخکوب» کرد، و با تکیه بر چنین وحشتی حکومت پلیسی و سرکوبگر جرج بوش و دوستان‌اش را در آمریکا دوام و بقاء داد، با افکار عمومی جهان که پایه‌هایش بر تثلیث مقدس «همبرگر، های وی، پلیس» شکل نگرفته، مشکل می‌توان بیش از این به بازی معروف و شناخته شدة «کشف توطئه» و «سرکوب مخالفان سیاسی» پرداخت. آمریکا، در بن‌بست سیاسی آغاز هزارة سوم، نیازمند تعیین موضع واقعی خود در بطن روابط جهانی است؛ یا ایالات متحد به دوران دهة 1930 و اسکادران‌های سرکوبگر «دولتی» در دورة هوورها و مک‌کارتی‌ها سقوط می‌کند، و یا این کشور قادر است روابطی سازنده با دیگر ملت‌های جهان برقرار سازد. به هر تقدیر، در کشوری که گویا «افکار عمومی» سیاستگذاران واقعی‌اند، یک اصل همیشه محترم است: همین افکار عمومی را می‌توان در راستای نیازهای یک دستگاه سرکوبگر هم بسیج کرد!

آنان که با فضای اجتماعی آمریکا ـ اگر چنین فضائی را بتوان اصولاً «اجتماعی» خطاب کرد ـ آشنائی دارند، به صراحت از نقش عامل «وحشت»، در شکل‌گیری روحیات آمریکائی‌ها و حاکمیت این کشور مطلع‌اند. در کشوری که همه روزه چندین برابر دیگر کشورهای جهان، قتل‌عمد، تجاوز به عنف، دزدی و درگیری‌های مسلحانه پیش می‌آید، مسلماً «وحشت‌های» اجتماعی در آرایش نیروهای سیاسی آن نقشی فراگیر بازی خواهد کرد. و از آنجا که بر خلاف باورهای عوام، هیچ جنایتی «مفت و مجانی» صورت نمی‌گیرد، و نمی‌توان در توجیه موجودیت «انبوه» جنایاتی که آمریکا را همه ساله در می‌نوردد، صرفاً بر ضعف‌های «اخلاقی» نزد جانیان «تکیه‌» نمود، می‌توان اذعان داشت که در پس این انبوه جنایات: دزدی‌ها، فحشاء سازمان‌یافته، قتل‌های همه روزه، و ... می‌باید منافع مجموعه‌های بزرگ مالی و اقتصادی را جستجو کرد. آمریکا، از منظر بسیاری متفکران جهان معاصر، مجموعه‌ای است منسجم و ‌متشکل‌ از عامل «جنایت سازمان ‌یافته»!

بی‌دلیل نیست که امروز، دولت بوش سعی تمام دارد، سیاست‌های داخلی آمریکا را بر امواجی حاکم کند که در سطح این جامعه با تکیه بر تبلیغات گسترده، «بحران‌زا» معرفی ‌شده: حضور خارجیان در جامعة آمریکا، روابط مردم این کشور با ملت‌های مسلمان، و ... مسائلی است از این دست! اینکه بعد از ملت‌هائی که یوگسلاوی سابق را تشکیل می‌دادند، ملت‌های جهان اسلام، در تقابل با جهانگشائی نئوکان‌ها به پرشماترین قربانیان شیوة تولید سرمایه‌داری غرب تبدیل شده‌اند، فرصتی خواهد بود که به بررسی دلایل اصلی چنین تبلیغاتی بپردازیم. مسلم است زمانیکه زندگانی اقتصادی در ایالات متحد، همچون امروز، از نظر نیاز به مواد اولیه، برخی فرآورده‌های پرداخت شده، و حتی «بازتولید» نیروی کار ماهر، تا به این اندازه به خارج از مرزها وابسته شده، روابط با جهان خارج از اهمیتی به مراتب بیشتر از دوران مک‌کارتی و هوور پیدا خواهد کرد. ولی آیا حاکمیت ایالات متحد حاضر است چنین تحولاتی را بپذیرد؟

در جهان سیاست، زمانی که دولت‌ها سعی در ارائة «الگوهای» امنیتی دارند، معمولاً با تکیه بر تبلیغات وسیع رسانه‌ای و شایعات گسترده، افراد، گروه‌ها و جماعاتی را در سطح جامعه «منزوی» می‌کنند که، به اعتقاد آنان در آیندة نزدیک «حاکمیت» نیازی به حضور وسیع‌شان احساس نخواهد کرد. به طور مثال، اگر دولت محمدرضا پهلوی، در آغاز کودتای 28 مرداد 1332، احساس می‌کرد که در چند سال‌ آینده نیازمند به همکاری با رهبران حزب توده خواهد شد، در راستای تبلیغات پساکودتا، اینان را تا به آن حد در جبهة «شرورها» جای نمی‌داد. و یا به طور مثال، اگر روح‌الله خمینی احساس می‌کرد که، در لبیک به مأموریت جهانی «ضدکمونیستی» خود، در بارگاه سرمایه‌داری جهانی، ممکن است در سال‌های آتی نیازمند همفکری‌هائی با سازمان مجاهدین خلق شود، به اینان پروندة متفاوت با آنچه گشود، اختصاص می‌داد! متأسفانه جهان سیاست مملو از همین برخوردهای «ضد و نقیض‌» است، و نمی‌توان در بررسی مسائل سیاسی، از این تناقضات فاصله گرفت. حال در بازگشتی به شرایط سیاسی در کشور آمریکا می‌توان چنین نتیجه گرفت که با قرار دادن جهان اسلام در پروندة «شرورها»، نئوکان‌ها به این صرافت افتاده‌اند که تا سال‌های سال نیازی به تعامل با جهان اسلام نخواهند داشت! در غیر اینصورت، طرز برخورد با مسائل به شیوة دیگری صورت می‌گرفت.

از یک طرف، ارائة چنین اخباری در سطح جامعة آمریکا و تبدیل خارجیان مسلمان و یا حتی اتباع عرب و مسلمان این کشور، به دشمنان «بالقوه»، بر اساس آنچه در بالا آمد، می‌تواند نتیجة مستقیم قبول این اصل از جانب حاکمیت آمریکا باشد که در برنامه‌های خود در جهان اسلام با شکست روبرو شده. شکستی اصولی در جهان اسلام؛ علی‌الخصوص در عراق و افغانستان، یعنی در مناطقی که تا به امروز، در بالاترین حد ممکن همین دولت خود را مایل به ایجاد «روابط» نشان داده است! از طرف دیگر، می‌باید این مسئله را در نظر گرفت که «قبول» اصل فوق، به دلیل وابستگی‌های مستقیم کشورهای سرمایه‌داری غربی و ایالات متحد، نمی‌تواند صرفاً به آمریکا محدود شود. و شکاف ایجاد شده در روابط جهان اسلام با آمریکا به سرعت به دیگر کشورهای غربی منتقل خواهد شد. ولی این شکاف تا چه حد می‌تواند اروپا را در مسیر آمریکا قرار دهد؟

در اروپای غربی، بسیاری از کشورهای صنعتی روابطی بسیار نزدیک با جهان اسلام دارند: فرانسه از طریق اتباع کشورهای شمال آفریقا، انگلستان از طریق روابط با هند و پاکستان، آلمان از مجرای میلیون‌ها مهاجر ترک، و ... همگی نوعی روابط «تاریخی» ـ هر چند استعماری ـ با جهان اسلام ایجاد کرده‌اند! مخدوش شدن این روابط، در بطن ساختارهای فعلی در اروپای غربی غیرقابل قبول می‌نماید؛ این کشورها نمی‌توانند همچون آمریکا در نوعی «انزوای» ایده‌آل آیندة خود را بجویند! رشد جمعیت در کشورهای اروپای غربی منفی است، و تنها امیدی که اینان در حفظ استیلای اقتصادی، مالی و صنعتی خود می‌توانند داشته باشند، نزدیک شدن به کشورهای جهان سوم است. از نظر تاریخی، و به صورتی کاملاً تصادفی، این کشورها همگی عضو جهان اسلام‌اند! از طرف دیگر، نقش قدرت‌های دیگر در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه را نمی‌باید فراموش کرد. روسیه و هند کشورهائی با قدرت‌های نظامی بسیار قابل ملاحظه‌اند، ولی همین کشورها از نظر جمعیت‌شناسی، عملاً‌ قدرت‌هائی مسلمان به شمار می‌آیند. این اصل که در کشور روسیه، امروز بیش از عربستان سعودی شهروند مسلمان می‌توان یافت، به صورتی آگاهانه از چشم «بعضی‌ها» دور می‌ماند! همچنان که حضور ده‌ها میلیون شهروند مسلمان در کشور هندوستان از آمارهائی که قصد نهائی‌شان به انزوا کشاندن جهان اسلام است، معمولاً حذف می‌شود!

خلاصه بگوئیم، اگر افرادی در هیئت حاکمة آمریکا امروز چنین احساس می‌کنند که با تکیه بر «لولوی» تروریسم اسلامی، می‌توان مناسبات جهانی، یا لااقل قسمتی از این مناسبات را، به دوران جنگ‌سرد ـ دوران خوش ابرقدرتی و چپاول بلاواسطه ـ باز گرداند، شاید بهتر باشد که به مشورت و رایزنی‌های منسجم‌تری با مشاوران خود بپردازند! جهان اسلام را نمی‌توان از صحنة روابط بین‌المللی حذف کرد، و اگر این دین و بنیادهای منتج از آن به دلایل مختلف، که عقب‌ماندگی‌های ساختاری، فرهنگی و صنعتی شاید صرفاً قسمتی از آن‌ها باشد، طی نزدیک به یک سده، عصای دست استعمار شده، دلیلی بر آن نیست که امروز کاخ سفید جهت حفظ آرای نئوکان‌ها و دست‌راستی‌های افراطی در انتخابات آینده، از طریق تبلیغات منفی، اسلام و اتباع مسلمان آمریکا را هدف قرار دهد. برخورد نسنجیده با مسائل جهان اسلام می‌تواند در آیندة نزدیک برای ینگه‌دنیا مشکلات بسیار بزرگی فراهم آورد، این کشور به دلیل عدم استقبال اروپای غربی، روسیه و هند از طرح‌های ضداسلامی‌اش، نه تنها در صحنة آسیا، خاورمیانه و آفریقا منزوی خواهد شد، که تنها الگوی قابل قبول برای ادامة سیاست‌های اجتماعی خود را می‌باید از بطن ساختارهای آمریکا لاتین و حکومت‌های نظامی آن اقتباس کند! این تصویری است که مسلماً‌ گروه کثیری از شهروندان امروز آمریکا را به هراس خواهد انداخت. ‌


هیچ نظری موجود نیست: