هفتهها پیش، زمانی که رئیس جمهور جدید حکومت اسلامی، مسئلة حضور زنان در ورزشگاهها را مطرح کرد، روشن بود که «مانورهای» سیاسی جدیدی در صحنة داخلی در حال تکوین است. در همان روزها، در همین وبلاگ مطالبی در مورد «زن، فوتبال و اسلام» نوشتم، و مواضع دولت جدید و به طور کلی حکومت اسلامی ایران را در مورد بحران «زن در اسلام» توضیح دادم. پر واضح بود که، این «بحران»، خارج از جهان «فوتبال» ـ زمینهای که به دلیل تبلیغات فدراسیون فوتبال جهانی، به نوعی «تقدس» عمومی دست یافته ـ به جبهههای دیگری نیز در سیاست داخلی کشور کشیده خواهد شد. و اینکه، اینبار نیز چون بحرانهای سابق، «زن و مسئلة زنانگی در ایران»، صرفاً بهانهای است برای پوشاندن واقعیاتی عمیقتر. واقعیاتی که در عمل، بنیاد قدرت، جبههبندیهای سیاست جهانی، و بالاتر از همه، پیکره کلی حاکمیت در ایران را هدف قرار داده.
تشکیل «شورای امور خارجه» به فرمان آیتالله خامنهای، که برخی روزنامههای نظام اسلامی، از آن تحت عنوان «شورای عالی امور خارجه» نیز سخن گفتهاند، یکی از نمادهای این بحران است. این «مجمع خلقالساعه» که نه محدودیتهای قانونی آن مشخص شده، و نه شرح وظایفی روشن و محکم بر فعالیتهایاش حاکم است، به دنبال بحران داخلی در زمینة سیاست خارجی پای به منصة ظهور گذاشت. بیبیسی، بنگاه خبرپراکنی بریتانیای کبیر، در گزارشی که در مورد این «شورای» نوین در سایت خود به چاپ رسانده تلویحاً چنین میگوید، «افرادی که در این شورا حضور به هم رساندهاند، نه از جمله صاحب نظران و تصمیم گیران سیاست خارجی کشور بودهاند، و نه از مقامی آکادمیک در زمینة علوم سیاسی برخوردارند!» به عبارت سادهتر، بیبیسی اذعان دارد که این «شورا»، نمیتواند آنطور که روزینامة شرق، به سردبیری آقای قوچانی ادعا کرده، در مقام مقایسه با «شورای امنیت ملی» ریاست جمهوری ایالات متحد مورد تحلیل قرار گیرد! البته ادعای آقای قوچانی و شرکای ایشان، در بزرگ نمائی این «شورای» خلقالساعه قابل درک است؛ چرا که با نیمنگاهی به اعضای این «شورا»، میتوان دریافت که، محور اصلی اعضای پیشنهادی «رهبر» حکومت اسلامی جهت شرکت در این شورا، همان شرکای روزینامة شرق هستند؛ «میانهروهائی» که سالها حول محور «هاشمیـخاتمی» فعالیت داشتهاند. بازگشت «میانهروهای» حکومت اسلامی به میدان سیاست خارجی، آنهم با نظر و تأئید «رهبر» ـ که در تبلیغات، «مهرة اصولگرایان» معرفی میشود ـ مسلماً از نظر سیاسی پیام مشخصی دارد. و نمیتوان شرح وظایف این شورا را، آنطور که برخی افراد چون وزیر امورخارجة احمدینژاد، و یا شخص خرازی در مقام ریاست این شورا اظهار میدارند، به نقشی صرفاً «مشورتی» محدود کرد.
با این وجود بر کلیة صاحبنظران صادق و مستقل، این امر روشن است که سیاست خارجی حکومت اسلامی، نه در بطن چنین شوراهای خلقالساعه شکل میگیرد، و نه حتی در شهر تهران پایهریزی میشود. سیاست خارجی کشور کوچک و ضعیفی چون ایران، در ارتباط با سیاستهای بزرگ جهانی تنظیم میشود، و در این راستا سیاستگذاری در امور بینالملل صرفاً به معنای ایجاد هماهنگی از جانب تهران در راستای خواستهای قدرتهای بزرگ معنا و مفهوم میگیرد. اینکه جناحهای مارکدار آمریکائی و انگلیسی دوباره به صحنة سیاست خارجی ایران پای گذاشتهاند ـ اینبار به فرمان «رهبر» ـ نشان میدهد که تهران تلاش بسیاری برای گریز از چنگال سیاست شرق دارد.
و در همین راستا، سایتهای خارج از کشور مقالهای از «عباس میلانی» را در بوق و کرنا گذاشتهاند. این فرد، علیرغم آنکه خوانندة هوشیار در کنه مقالات و مطالباش، به صراحت رگههائی از سادهاندیشی از نوع آمریکائی را میتواند مشاهده کند، گویا مدرس یکی از دانشگاههای آمریکا نیز هست! و در مقالهای ادعا دارد که حکومت اسلامی به جانب «شکاف سیاسی» گام بر میدارد. البته این «شکاف» زمانی که آمریکا خود را مجبور به رد جناح مورد تأئیدش ـ سردار سازندگی و خاتمی ـ دید، و قبول کرد که «احمدینژاد» به مقام ریاست دولت ایران دست یابد، از جانب بسیاری صاحبنظران گوشزد شده بود، ولی مهم این است که گروه وسیعی از رسانههای «استعماری»، امروز، زمانی که به صراحت، چند عامل با اهمیت در صحنة سیاست داخلی ایران جای باز میکنند، مقالة کذائی را در بوق و کرنا گذاشتهاند. از یک سو، «رهبر» حکومت اسلامی پیشتر فرمان «مذاکرة محدود» با آمریکا را به دولت اعلام میکند، و سپس به دنبال آن، علیرغم شکل گیری «شورای عالی امور خارجه» متشکل از ایادی مستقیم آمریکا در صحنة سیاست خارجی ایران، در سخنرانی اخیر خود هر گونه مذاکره با آمریکا را «بیهوده» میخواند.
شکاف فوقالذکر در صحنة داخلی، از مرز برخوردهای دیپلماتیک نیز فراتر میرود، و شاهد حضور آن در سطح هیئتهای «مذهبی ـ شرعی» در تخالف با سیاستهای دولت اسلامی هستیم! ایندو مجموعه ـ دولت و مذهب ـ تحت عنوان برخورد با «بحران زنانگی در اسلام» عملاً به جان یکدیگر افتادهاند. دولت در آغاز، به صورت رسمی، ورود زنان به ورزشگاهها را آزاد اعلام میکند، و به دنبال «مخالفتهای شرعی» مجبور میشود، فرمان خود را پس بگیرد. از طرف دیگر، چند روز پیش اسفندیار رحیم مشائی، معاون اول رئیس جمهور در مصاحبه با روزنامة صباح که در ترکیه به چاپ میرسد، شدیداً اجبار زنان در پیروی از حجاب اسلامی در ایران را نفی کرده، «حجاب اجباری» در ایران را یک «شایعه» میخواند! و به دنبال چاپ افاضات آقای رحیممشائی، در بسیاری از رسانههای دولتی در اینترنت، ایشان مفاد این مطالب را مورد تکذیب هم قرار نمیدهند. به گفتة خود ایشان، «این مطالب آنقدرها اهمیت ندارند که مورد تأئید یا تکذیب قرار گیرند.» چارهای جز این نیست که حداقل در این مورد کوچک با ایشان همعقیده باشیم، مسلماً حجاب اسلامی در واقع و حقیقت، اصولاً ارزش آنرا ندارد که مورد بحث و گفتگوی مقامات یک کشور قرار گیرد، ولی سیاست اعلام شده از جانب «حکومت عدل علی»، تبدیل «حجاب» به موضوعی «راهبردی» بوده، و طی 27 سال گذشته شاهدیم که هر بار این حکومت در زمینة پیشبرد سیاستهای داخلی و خارجی با چالشهای قدرتمند روبرو شده، «سرکوب زنان» تحت عنوان «بدحجابی و بیحجابی» اولین عصای دست حاکمیت است. حال چه پیش آمده که این حکومت در گفتمان «ایادی» خود به این نتیجه رسیده که، «این موضوع بیاهمیتتر از آن است که مورد بحث قرار گیرد؟»
از سوی دیگر،چند روز پیش اعلام شد که آقای احمدینژاد به عراق میروند. برای یک رئیس جمهور «ضدآمریکائی»، که «رهبرش» هم او را از مذاکره با آمریکا برحذر داشته، و در عین حال فاقد حاکمیت به معنای واقعی کلمه بوده و از هنگام «انتصاب» به سمت ریاست دولت اسلامی حتی یک بار هم موفق به دیدار از مهمترین استان کشور ـ خوزستان ـ نشده، سفر به عراق، و دیدار با کارشناسان سازمان سیا که از برکت اشغال نظامی اینکشور، دولتمرد شدهاند، چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ خصوصاً که این ملاقات تقریباً همزمان با به قتل رسیدن دیپلماتهای روسی در بغداد است!
مسلماً اگر شکافی در دولت ایران باشد، که به احتمال زیاد نیز هست، آن شکافی نیست که آقای عباس میلانی ادعا دارند. در واقع، دولت ایران را قدرتهای بزرگ منطقهای چون «لحاف ملا» هر کدام به جانبی میکشند. و نتیجة این برخوردها، نه سقوط دولت، که بدتر شدن و وخیمتر شدن شرایط زندگی ملت ایران است. ملتی که، به دلیل سیاستهای استعماری اگر به پدیدة «مرکزیت فاشیستی» دولت در دورة میرپنج خو کرد، اگر به شعارهای ایران صنعتی و ژاپن دوم در دورة محمدرضا پهلوی عادتاش دادند، و اگر در هیاهوهای بیاساس بلندگوهای استعماری، 27 سال است که گویا با سلاح «حجاب»، «روزه و نماز» به جنگ با آمریکا میرود، امروز میباید به تدریج به این «دکترین» نفرتانگیز «نواستعماری» عادت کند که، خارج از سرکوب روزمرة تودههای مردم، قرار نیست اصولاً «دولتی در ایران وجود داشته باشد»!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر