۸/۳۰/۱۳۸۹

بام خزر!


به گزارش خبرگزاری‌ها، روز پنجشنبه 27 آبان‌ماه سالجاری، دیمیتری مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه نشست اخیر کشورهای حاشیة دریای خزر را که در شهر باکو برگزار شده بود، «موفقیت‌آمیز» خواند. نشست کشور‌های حاشیة خزر که طی سال‌های گذشته در شرایط متفاوت و در کشورهای همجوار این دریا، برگزار می‌شود، هنوز نتوانسته یک «رژیم حقوقی» برای تمامی کشورهای حاشیة خزر ارائه دهد. دلائل این عدم موفقیت فراوان است، ولی در رأس این دلائل می‌توان از چند معضل پایه‌ای سخن به میان آورد.

نخست اینکه کشورهای سابقاً شورائی در تعیین مسیرسیاسی و استراتژیک‌شان، خصوصاً طی چند سال گذشته که با اوج‌گیری قدرت استراتژیک فدراسیون روسیه در سطح بین‌المللی تقارن زمانی یافته، نتوانسته‌اند با مسیری که فدراسیون روسیه طی می‌کند هم‌آوائی لازم را از خود نشان دهند. از طرف دیگر، تنها عضو این باشگاه یعنی حکومت اسلامی که سابقاً نه تنها قسمتی از اتحاد شوروی به شمار نمی‌رفت، که پیوسته به عنوان اهرم فعال سیاست‌های غرب در منطقه ایفای نقش می‌کرد، در شرایط سیاسی نامطمئن و پرتلاطمی دست و پای می‌زند.

به طور مثال، «انتخابات» اخیر و بحران‌سازی‌هائی که بر محور آن در ایران صورت گرفت به طرف‌های سابقاً‌ شورائی از نظر استحکام مواضع سیاسی رژیم حاکم بر ایران اطمینان نمی‌دهد. از طرف دیگر، و شاید این مسئله حائز اهمیت بیشتری باشد، علیرغم ادعاهای فدراسیون روسیه، تمایل این کشور به اعمال کنترل همه‌جانبه بر دریای خزر را نمی‌توان از نظر دور داشت؛ دریای خزر از دوران اوج‌گیری تزاریسم روس تا فروپاشی اتحاد شوروی پیوسته دریاچه‌ای «متعلق» به امپراتوری روسیه و یا اتحاد جماهیر شوروی تلقی ‌شده؛ «تقسیم» آنچه از دیرباز جزو لاینفک امپراتوری مسکو به نظر می‌آمد، حتی در ظاهر امر نیز آنقدرها «قابل‌قبول» تلقی نمی‌شود. در مطلب امروز سعی خواهیم داشت مسائل فوق را بشکافیم. پس نخست نگاهی داشته باشیم به تاریخچه و مشخصات جغرافیائی دریای خزر!

دریای خزر با بیش از 350 هزار کیلومتر مربع وسعت، بزرگ‌ترین دریاچة جهان است. این دریاچه در بعضی نقاط، تا بیش از یک‌هزار متر عمق می‌گیرد، و نزدیک به 7 هزار کیلومتر سواحل آن امروز بین پنج کشور ایران، آذربایجان، روسیه، قزاق‌ستان و ترکمن‌ستان تقسیم می‌شود. از منظر تاریخی این دریاچه همیشه ایرانی و بخشی از امپراتوری ایرانیان به شمار می‌رفت. در واقع طی هزاران سال یکی از ویژگی‌های جغرافیائی تاریخ ایران استقرار اقوام و حکومت‌های ایرانی بین دو دریای خزر و خلیج‌فارس بوده. تمدن‌ اقوام مختلف ایرانی همیشه در شمال به دریای خزر و در جنوب به خلیج‌فارس محدود شده، و هر چند طی دوران باستان، و حتی در برخی مقاطع قرون وسطی فرهنگ و تمدن ایران از این محدوده پای فراتر نهاد این امر هیچگاه نتوانست در چهرة مناطقی که خارج از ایندو محور قرار گرفته‌ بودند به صورت پایدار تغییرات اساسی ایجاد کند. مرزهای ایران، حتی اگر از نظر سیاسی و نظامی از دریای خزر به مراتب فراتر رفته، از منظر فرهنگی سواحل دریای خزر در جنوب و غرب همیشه بام ملت ایران بوده.

از طرف دیگر، در دوران ترک‌های قجر، زمانی‌که ایران دچار فروهشتگی شد، و همزمان امپراتوری روسیة تزاری با تکیه بر فناوری‌های نظامی و صنعتی‌ای که نتیجة اقتباس از کارورزی‌های ممالک اروپای غربی بود بر گسترش محدودة نفوذ نظامی و سیاسی خود می‌افزود، مناطق غرب و شمال دریای خزر به طور کلی از حیطة فرهنگی و مذهبی و خصوصاً نظامی حکومت‌های مستقر در تهران خارج شد. اگر از مناطق شرقی دریاچة خزر در این مرحله سخن به میان نیاوردیم، دلیل دارد. این مناطق بسیارکم‌عمق‌ اکثراً در اختیار اقوام و قبایلی قرار داشت که در زمینة تمدن و فرهنگ از مرحلة چادرنشینی و کوچ‌های سالانه پای فراتر نگذاشته بودند، به همین دلیل، تا پیش از چنگ انداختن تزارها بر این مناطق فرهنگ و سیاست هیچ کشوری بر مردمان این سرزمین‌ها حاکم نبوده.

نتیجة رشد و پیشرفت نظامی و اقتصادی روسیه تزاری و سکون و فروهشتگی حکومت‌های تهران در دورة قاجار در همة زمینه‌ها از منظر تاریخی قابل بررسی است، ولی مسلماً در تاریخچة دریاچة خزر این بررسی‌ها از ویژگی بیشتری برخوردار می‌شود. به طور مثال، عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای که منجر به از دست رفتن گرجستان، ‌ و بخشی از آذربایجان و منطقة ارمنستان ایران شد، ضربة بسیار مهلکی به مراکز اعتلای اقتصادی و صناعت ایرانیان وارد آورد. این مناطق از دیرباز از جمله مهم‌ترین، ثروتمندترین و فعال‌ترین مناطق آذری‌‌نشین و مسیحی‌نشین اقوام ایرانی به شمار می‌رفتند، و افتادن‌شان به دست ارتش تزار، ارتشی که نه آذری بود، نه ارمنی، و نه شیعی، نتایج بسیار نامطلوبی برای ملت ایران به همراه ‌آورد.

ایرانیان پس از این قطعنامه‌ها نه تنها بخش ارزشمندی از سواحل دریای خزر را از دست دادند، که یکی از ویژگی‌های تاریخی ملت ایران که همان وجود اقوام مختلف و ادیان متفاوت در دامان یک تمدن واحد بود از ایران رخت بربست. در سال‌های پس از امضاء این دو عهدنامه، با فروپاشی امپراتوری ایران در شرق، که پس از تجزیة مناطق متفاوت در افغانستان و ترکمنستان و تاجیکستان امروز صورت گرفت، ایرانیان مراکز الهامات فلسفی، ادبی و هنری خود را نیز از دست دادند! به این ترتیب عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای و «توافقنامه‌های» قاجارها با نیروهای نظامی انگلستان مستقر در «هند ـ انگلیس»، در عمل کشور را هم از مراکز اقتصادی و تولیدی خود محروم کرد،‌ و هم از مراکز الهامات فلسفی و ادبی! خلاصة کلام ایران از مرتبة یک امپراتوری جهانی به موضع یک منطقة مسلمان‌نشین و تحت‌الحمایه تقلیل درجه یافت. از منظر تاریخی بسیاری از معضلات بعدی که ایرانیان متحمل شدند، خصوصاً آنچه در اوج جنبش مشروطه تلاش‌ ایرانیان را به شکست کشاند و نهایت امر کشور را به دامان کودتاچیان انگلیسی میرپنج فروانداخت، به دلیل همین تنزل مرتبه در سطح جهانی رخ داد.

انقلاب اکتبر و تبعات آن در امپراتوری تزارها نیز نتوانست در مسیر ارتباط ایرانیان با دریای خزر شرایط بهتری از گذشته‌ها ایجاد کند. نخست اینکه قدرت‌های استعماری، سرمست از بادة پیروزی در جنگ اول جهانی، ایران را در این دوره به میدان تاخت‌وتازهای خود بر علیه اتحاد شوروی تبدیل کردند؛ ایران در چنگال سیاست‌های غرب «گوشتی» بود که می‌بایست در مسیر حفظ منافع غرب، به صور مختلف در برابر لولة توپ مسکو قرار گیرد. این «نقشی» بود که از کودتای میرپنج آغاز، و نهایت امر به شهریور 1320، 28 مرداد 32، و کودتای 22 بهمن 57 منجر شد. خلاصة کلام، طی 70 سال که بلشویسم بر ارثیة تزارهای روس حکومت می‌کرد، دولت‌های پیاپی در ایران نیز بر صحنة تئاتر غرب می‌بایست چنین نقشی را به مورد اجرا می‌گذاشتند.

پرواضح است که در این میان «خزر» به دست فراموشی سپرده شود. نه ایران از توان نظامی و اقتصادی و فنی کافی جهت بهره‌برداری از امکانات دریائی، تجاری و تفریحی و توریستی و ... در این منطقه برخوردار بود، و نه اقتصاد برنامه‌ریزی شدة بلشویک‌ها، که «رکود» یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های‌اش به شمار می‌رفت، خارج از استراتژی‌های منطقه‌ای می‌توانست پای به حیطة بهره‌برداری از امکانات مختلف خزر بگذارد. تنها عملیات صنعتی قابل ملاحظه‌ای که طی موجودیت ابرقدرت شوروی در خزر شاهد هستیم، تشدید بهره‌برداری از منابع نفتی آذربایجان است! از این منابع که طی دهة هفتم قرن نوزدهم میلادی مورد «عنایت» برادران «نوبل» قرار گرفته بود، طی دوران بلشویک‌ها تا حد امکان بهره‌برداری صورت گرفت، چرا که مسکو با تکیه بر اهدای نفت‌خام به هم‌پیمانان خود، قصد گسترش نفوذ «پولیت‌بورو» و به حساب خود استحکام پایه‌های «سوسیالیسم» در سراسر جهان را داشت!

ولی بهره‌برداری از دریائی با این وسعت و گستردگی نمی‌تواند فقط به منابع نفتی محدود شود. ماهیگیری، توریسم، ایجاد خطوط کشتیرانی و حمل و نقل دریائی، تجارت و صناعت متفاوت، و بهره‌برداری از منابع مختلف دریا ، همه و همه امکانپذیر بود، هر چند می‌بایست چنین تمایلی وجود می‌داشت. جالب اینجاست که تمایل فوق، حداقل از طرف اتحاد شوروی، که از امکانات کافی در تمامی‌ زمینه‌ها برخوردار بود، طی 70 سال به هیچ عنوان ابراز نشد. به عبارت ساده‌تر، قرار دادن ملت ایران در قرنطینة نفرت‌انگیز واشنگتن، اگر دست‌پخت سازمان آتلانتیک شمالی بود، نهایت امر به دلائلی که از بررسی چند و چون آن در اینجا اجتناب می‌کنیم، مشکل‌گشای مسکو نیز تلقی می‌شد!

پس از فروپاشی اتحاد شوروی، غرب دریاچة خزر را به عنوان یکی از شاهرگ‌های اصلی و مهم خود جهت نفوذ در میان کشورهای سابقاً شورائی برگزید! و به همین دلیل نیز طرف‌های غربی تمامی تلاش‌های ممکن را جهت راه‌یابی به این مرکز استراتژیک مورد آزمایش قرار دادند. هدف اصلی غرب تحمیل انزوای سیاسی و نظامی بر فدراسیون روسیه در سواحل خزر بود. فوت‌کردن در آستین «صنایع نفتی» آذربایجان؛ جنگ‌افروزی در اینگوشی، داغستان و چچنی؛ و دیگر ترفندهای «سیاسی ـ نظامی» فقط و فقط یک هدف اساسی را دنبال می‌کرد: گسستن ارتباط مسکو با جنوب. دلیل نیز روشن است. اگر حاکمیت فدراسیون روسیه در ایجاد ارتباطات با اقلیت‌های قومی و مذهبی، در درون مرزهای خود موفق می‌شد، این ارتباطات امکان گسترش نفوذ دوبارة کرملین را در جهان «سابقاً شورائی» نیز می‌توانست فراهم آورد. و اینبار دیگر دلیلی وجود نداشت که ورای مرزهای سیاسی و جغرافیائی «شوروی سابق» نفوذ مسکو در مناطق تحت سلطة غرب، یعنی ایران، افغانستان، پاکستان و حتی ترکیه و عربستان بی‌ سرانجام بماند.

در ثانی، این مطلب را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت که تقسیمات داخلی اتحادشوروی سابق که امروز برای غربی‌ها وسیله‌ای جهت «ملت‌سازی» و «دولت‌سازی» در این منطقه شده، به هیچ عنوان قادر نیست در زمینه‌های واقعی و در ابعاد نظامی، امنیتی، صنعتی و اقتصادی بر موجودیت پدیده‌ای مهر تأئید بگذارد که آنرا «دولت‌های مستقل» پساشوروی می‌‌نامند. همانطور که دیدیم، علیرغم دفاع جانانة غرب از اوکراین، بافت جمعیتی، وابستگی‌های صنعتی، و خصوصاً ارتباطات گستردة مالی و اقتصادی بین فدراسیون روسیه و این کشور که سال‌های دراز در واقع ایالتی از اتحاد جماهیر شوروی بوده، اجازه نمی‌دهد که اوکراین به مسکو پشت کند. این ارتباطات در مورد مناطق دیگر، خصوصاً‌ در قفقاز و آسیای مرکزی نیز وجود دارد. نیازهائی ملموس و غیرقابل تردید این مناطق را طی بیش از یکصد و پنجاه سال به یکدیگر پیوند داده، و در قفقاز و آسیای مرکزی، به دلیل فقر گسترده‌تر توده‌ها این ارتباطات حیاتی‌تر نیز شده. در نتیجه، روسیه در این زمینه، ارتباط خود را با سیاست‌های غرب با اعتماد به نفس دنبال می‌کند، خصوصاً که پس از عملیات تروریستی در نیویورک، روسیه توانست کنترل اسلامگرائی «انقلابی» را در چنتة «وظایف» جهانی واشنگتن بگذارد!

همانطور که دیدیم، از آنجا که نفوذ کرملین به دلائل بی‌شمار هنوز بر کشورهای سابقاً شورائی تا حدودی محفوظ مانده، فقط به دلیل فروافتادن حکومت اسلامی در عمق منافع استراتژیک غرب است که مسئلة دریای خزر به بن‌بستی که امروز شاهدیم رسیده. حکومت اسلامی، همچون دوران شاهنشاهی فاقد هر گونه امکانات فنی، مالی و صنعتی جهت بهره‌برداری از صنایع دریائی است. به طور خلاصه بگوئیم، طی سالیان دراز که این حکومت خود را بر ملت ایران تحمیل کرده، حتی یک شبکة تجاری قابل اعتنا در سواحل ایران، چه در جنوب و چه در شمال افتتاح نشده. بهره‌برداری از دریاها در همان مرحله‌ای است که بهره‌برداری از دیگر امکانات و معادن کشور قرار دارد، یعنی در مرحلة‌ هیچ! در نتیجه، چنین می‌توان استنباط کرد که حکومت اسلامی طرح ویژه‌ای برای دریای خزر در دست ندارد؛ تلاش این حکومت فقط بر این متمرکز شده که با کارشکنی در امور روسیه برای اربابان غربی «خودشیرینی» کند، و این نقش‌آفرینی مسلماً برای آیندة ملت ایران کفایت نخواهد کرد.

با این وجود نمی‌توان از نقطه ضعف‌های سیاست کرملین در مورد دریای خزر نیز چشم‌پوشی کرد. فدراسیون روسیه می‌داند که بهره‌برداری شایسته از دریای خزر در گرو اعمال فشار بر طرف‌های غربی و نهایت امر به‌ بن‌بست کشاندن عوامل غرب در سواحل این دریاچه یعنی حکومت اسلامی است. این دولت می‌تواند با انزوای عوامل نظامی، پلیسی و سیاسی در روابط میان ملت‌های همجوار این دریاچه، از طریق گسترش تجارت و صناعت وابستگی‌های فرامرزی را نیز در این مناطق به صفر نزدیک کند. اینهمه اگر کرملین حاضر به قبول حضور واقعی ملت‌ها در ارتباطات منطقه‌ای باشد. در کمال تأسف چنین تمایلی از طرف روسیه دیده نمی‌شود.

روسیه شاید هنوز بر این موضع غیرقابل توجیه تکیه کرده باشد، که می‌تواند ارتباط استعماری‌ای را که در مورد دریای خزر با قاجارها ایجاد کرده بود از نو زنده کند! و دیدیم که همین ارتباط چگونه طی دوران «جنگ‌سرد» به دلیل تحمیل قرنطینة استعماری غرب و نهایت امر کمک و همیاری محافل آمریکائی همچنان پابرجا نگاه داشته شد. از منظر تاریخی ثابت شده که این برخورد به هیچ عنوان سازنده نیست. تذبذب در تنظیم یک رژیم حقوقی در مورد دریای خزر و پشت‌گوش انداختن هماهنگی‌های لازم در بهره‌برداری‌های ممکن از صنایع دریائی، نه برای ایران منفعتی خواهد داشت و نه برای روسیه و دیگر کشورهای همجوار. ولی از آنجا که روسیه به مراتب بیش از حکومت اسلامی و دیگران می‌تواند از ابتکار عمل در این مورد برخوردار شود، وزنة سنگین مسئولیت‌هائی که رکود اقتصادی در سواحل خزر به همراه خواهد آورد، بیش از آنچه بر دوش حکومت غیرمسئول جمکران سنگینی کند بر دوش فدراسیون روسیه خواهد افتاد.

اگر روزگاری بلشویک‌ها از طریق ارسال نفت‌خام و گازطبیعی «رایگان» برای متحدان‌شان در سراسر جهان قصد به ارزش گذاشتن «اقتصاد سوسیالیستی» را داشتند، این موضع‌گیری امروز دیگر قابل توجیه نیست که کرملین قصد داشته باشد از طریق برقراری یک اقتصاد «رانت‌خواری»، همان نفت و گاز طبیعی را اینبار وسیله‌ای جهت به ارزش گذاشتن روابط نوین منطقه‌ای خود نماید! ملت‌ها و منافع واقعی ملت‌ها می‌باید در طرح‌های اقتصادی منطقة قفقاز و دریای خزر جائی برای خود باز کنند، در غیراینصورت به آیندة ساختارهای اقتصادی و صنعتی، چه شورائی و چه پساشورائی هیچ امیدی نمی‌توان داشت.








هیچ نظری موجود نیست: