۵/۰۱/۱۳۸۹

پالایش و آلایش!



از لحظه‌ای که دیوار برلین در 19 ماه اوت 1989 فروریخت، چند عامل جدید پای به مباحث استراتژیک جهانی گذاشت. در این میان مسلماً مسئلة «تعیین حاکمیت» در اروپای شرقی یکی از عمده‌ترین عوامل روز تحلیل می‌شد؛ پیشتر نیز گفته بودیم که استراتژهای کرملین به غلط بر این باور بودند که سرنوشت جهان در اروپای شرقی رقم خواهد خورد! در نتیجه بحران عوامل نوین استراتژیک از اروپای شرقی آغاز شد. اوباش‌گری‌های ارتش ناتو و یانکی‌ها در اروپای شرقی به تجزیة کشورها، نابودی ساختارهای سیاسی و نظامی، فروپاشی‌های اجتماعی و حتی قتل‌عام و کشتار غیرنظامیان توسط متحدان اروپای غربی و آمریکا انجامید، و هنوز نیز در برخی نقاط همچون کوسوو شاهد اوج‌گیری «الهامات ملی‌گرایانه» هستیم که بیشتر تحت تأثیر سیاست‌های فرامرزی به منصة ظهور می‌رسد. سپس نوبت به یکی دیگر از عوامل نوینی رسید که به نوبة خود پای در میدان استراتژی‌های جهانی گذاشت: مسئلة نفت در سایة استراتژی‌ «پساجنگ‌سرد!»

مورخین، صاحب‌نظران، استراتژ‌ها و خصوصاً آنان که خود را «اقتصاددان» جا زده‌اند، در مورد اهمیت نفت‌خام در ساختار اقتصادی و صنعتی‌ای که سرمایه‌داری غرب طی بیش از یک سده، قدرت تشکیلاتی‌اش را بر آن استوار کرده کم مطلب ننوشته‌اند. ولی اغلب اینان فراموش کرده‌اند که نقش نفت‌خام در نظام «اقتصادی ـ مالی» که طی انقلابات صنعتی غرب پای گرفت، پیوسته دوگانه بوده. نفت هم «خوراک» اساسی و پایه‌ای این پیکرة «تولیدی» را تشکیل می‌دهد، و هم در نقش آب آشامیدنی می‌باید این نظام اقتصادی را از اجرام ناخوشایند بپالاید. پر واضح است که در تمامی «کتب» نگاشته شده پیرامون نفت در نظام صنعتی، اشارة اصلی فقط به همان نقش «خوراکی» نفت‌خام محدود می‌ماند. دلیل نیز روشن است، نقش «پالایشی» اقتصاد نفتی پیچیده‌تر، پنهان‌تر و نهایت امر «امنیتی‌تر» از آن است که بتواند جهت خوراک خوانندگان «مغرب‌ زمینی» ارائه شود. با این وجود، باید قبول کرد که نقش «پالایشی» نفت‌خام در اقتصاد غرب به همان اندازة نقش «صنعتی» سرنوشت‌ساز است.

در مطلب امروز سعی می‌کنیم به صورتی شتابزده از این «نقش» تا حدودی پرده برداریم. به طور مثال نگاهی خواهیم داشت به روند قیمت‌سازی برای نفت‌خام در سال 1973. به یاد داریم که دولت محمدرضا پهلوی تحت عنوان «حمایت» از منافع ملی، قیمت نفت‌خام را در سال 1973 ناگهان چند برابر کرد! البته چند ماه قبل از این موضع‌گیری «انقلابی» و آریامهری، سرهنگ قذافی، کودتاچی و نمایندة شرکت‌های نفتی آمریکا در کشور لیبی پیشنهادی تقریباً مشابه در زمینة بین‌المللی ارائه نمود، و شاه ایران نیز به دلیل همین پیشنهادات، قذافی را یک دیوانه خواند! البته در اینکه قذافی یک دیوانة‌ زنجیری است حداقل نویسندة این وبلاگ تردیدی ندارد، و مسلماً دلیل عشق جاودان شرکت‌های نفتی غرب به این مردک آدمکش همین دیوانگی‌های ‌اوست؛ ولی از آنجا که منطق دوران از چنگ ما خارج است، دیدیم که «عاقل» رفت و «دیوانه» هنوز برجاست.

نتیجة مستقیم افزایش صوری قیمت نفت در سال 1973 کاملاً مشخص بود. چرا که در چارچوب اقتصادی که غرب بر منطقة نفتخیز خاورمیانه تحمیل می‌کرد، این افزایش قیمت معنائی جز افزایش اعتبارات ارزی دولت ایران نزد بانک‌های غربی نداشت! در نتیجه، دولت کودتای 28 مرداد در سایة این افزایش «چشم‌گیر» منافع ملی، راه دیگری جز افزایش واردات کالاهای تولیدی غرب به بازارهای داخلی نداشت. و می‌دانیم که این کالاها نیز با دقت و کنکاش بسیار یک به یک از نظر غرب مورد بررسی قرار می‌گرفت تا به هیچ عنوان نتواند پتانسیل تولیدات صنعتی داخلی و یا امکانات خودکفائی تولیدات کشاورزی را افزایش داده، نهایت امر زمینه‌ای هر چند کوچک جهت کسب استقلال صنعتی و فناورانه در ایران فراهم آورد. در نتیجه،‌ در آغاز افزایش بهای نفت، واردات به انواع بلوجین، کت‌وشلوار، روژلب، سایة چشم و ... محدود ماند، هر چند اشتهای سیری‌ناپذیر سرمایه‌داری غرب جهت چپاول ملت‌های نفتخیز در این مقطع متوقف نماند.

این روند چپاول به سرعت پای به تأسیس گستردة صنایع مونتاژ در کشور گذاشت، و در تمامی مناطق «صنعتی» شاهد برپائی کارگاه‌هائی جهت مونتاژ تولیدات غرب می‌شویم. اینبار غرب محصولات خود را نه در داخل مرزهای‌اش که در درون مرزهای جغرافیائی کشورهای نفتخیز تولید می‌کرد، و از اینراه چند منفعت همزمان کسب می‌نمود: تولیدات با بهای مناسب‌تری به بازار تحویل ‌داده می‌شد؛ مسئولیت تولیدات و ضمانت محصولات نه بر عهدة شرکت «مادر» که بر دوش شرکت‌هائی سنگینی می‌کرد که با تکیه بر صادرات نفت‌خام در داخل کشور تأسیس شده بودند. نهایتاً فروپاشی ساختارهای مستقل در درون اقتصاد منطقه‌ای با هجوم جمعیت از روستا به شهر شتاب بیشتری می‌گرفت و در این راستا حفظ روند تولیدات استراتژیک از قبیل گندم، جو، شکر، گوشت قرمز و ... عملاً غیرممکن می‌شد.

این روند سازمان یافتة «چپاول» که جماعت آریامهری آن را حرکت به سوی «دروازه‌های تمدن بزرگ» نام نهاده بودند، با وسواس فراوان گام به گام دنبال ‌شد، و در این مسیر، افزایش قیمت نفت معنا و مفهومی جز تزریق هر چه بیشتر پول و نقدینگی در بانک‌های غربی نداشت. بی‌جهت نبود که 5 سال پس از اوج‌گیری بهای نفت، شاهد بلواهای منجر به کودتای 22 بهمن 1357 هستیم. ولی علیرغم ادعاهای «ضدغربی» آریامهر، تا آغاز این بلواها دولت‌ها در‌ کشورهای صنعتی از حکومت شاه در ایران حمایت همه‌جانبه صورت ‌دادند. مسیر استراتژیکی که دربار برای خود تعیین کرده بود روشن‌تر از آن است که چند و چون پذیری داشته باشد. تحلیل این بود که غرب نیازمند یک مرکزیت «ضدشوروی» در منطقة خلیج‌فارس است، و دولت‌های منطقه می‌باید با دنباله‌روی از خط «شاهنشاهی ـ کودتائی» در ایران، تهران را بزسرگلة این «مرکزیت» ببینند.

ولی ادامة همکاری‌های استراتژیک غرب با دولت‌های پوشالی، کودتائی و شیخی در منطقة خلیج‌فارس در شرایطی که روابط جهانی پای در بحران گذاشت دیگر امکانپذیر نبود. دولت‌های دست‌نشاندة آمریکا در منطقه که همگی به «دمب» اعلیحضرت آویزان شده بودند در صورت درگیری مستقیم با اتحاد شوروی ـ مسئله‌ای که بحران افغانستان نوید دهندة آن بود ـ قادر به مقابلة به مثل نبوده، در چارچوب سیاست‌های «کلان ـ منطقه‌ای»، ارتش آمریکا می‌بایست در برابر لولة توپ استالینیست‌ها می‌نشست؛ «داده‌ای» که به هیچ عنوان برای واشنگتن قابل هضم نبود.

اگر این لقمه برای واشنگتن قابل‌هضم نبود دلائلی داشت. نخست اینکه غرب به دلیل حمایت چندین ساله از حاکمیت‌های استبدادی و فاسد و سرکوبگر، به هیچ عنوان از محبوبیت در منطقة خاورمیانه برخوردار نبود، و ایجاد یک تحرک سیاسی وسیع و جنگاورانه‌ تحت عنوان حمایت از منافع دولت‌های وابسته به غرب در مسیر سیاست‌های واشنگتن در سطح منطقه محال و غیرممکن بود. از طرف دیگر همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم ساختار این «دولت‌های منطقه‌ای» لرزان‌تر و بی‌بنیادتر از آن بود که در بحران‌های گسترده بتواند جهت دخالت‌های مقطعی واشنگتن پوشش لازم سیاسی و تبلیغاتی را فراهم آورد. این دولت‌ها به سرعت به نفع ارتش آمریکا عقب می‌نشستند و آمریکا در برابر تجربة دیگری از قبیل ویتنام قرار می‌گرفت!

اگر در تجربة ویتنام واشنگتن دست در دست دولت وابسته و فاسد سایگون در برابر موج حملات ویت‌کنگ‌ها قرار گرفت، در منطقة خاورمیانه آمریکا دست‌هایش در گروی بیعت با امثال آریامهر، شیخ عربستان، شیخ کویت و دیگر مهره‌ها باقی می‌ماند، و در برابر خود می‌بایست امواج گستردة چپ‌گرائی را که دخالت‌های غیرمشروع واشنگتن طی سه دهة گذشته در منطقه به آن دامن زده بود متحمل می‌شد. برای فرار از این شرایط «غیرقابل قبول» زیر آب آریامهر را زدند و نوکر شناخته شدة ایشان، به نام روح‌الله خمینی را از عراق به میدان سیاست ایران آوردند.

در این مرحله است که سیاست نفتی منطقه پای به دوران «پالایشی» می‌گذارد. در این دوره صادرات نفت به سرعت کاهش یافته و در کمال تعجب، قیمت نفت نیز همزمان سقوط می‌کند! اعتبارات «گران‌سنگ» دولت‌های دست‌نشاندة منطقه در بانک‌های غرب یا همچون نمونة ایران ملاخور می‌شود، و یا همچون نمونة عربستان سعودی و کویت به مصرف تأمین هزینة جنگ‌ در افغانستان می‌رسد.

در مرحلة «پالایشی» اقتصاد نفت خام، وظیفة دولت‌های دست‌نشاندة منطقه روشن بود. به دلیل نبود امکانات جهت افزایش تولیدات مونتاژ و «وابسته»، و همزمان تزریق نقدینگی هر چه بیشتر به قلب بانک‌های غرب، تولیداتی که در دهة 1350 در ایران باب شده بود دیگر نمی‌بایست معیاری جهت «تجارت شهری» تلقی شود؛ قیمت بالا برای نفت‌خام در چنین زمینه‌ای دیگر غیرقابل قبول بود! چرا که به دلیل نبود امکانات، بهره‌برداری لازم برای سرمایه‌داری غرب از این قیمت بالا امکانپذیر نمی‌شد. در نتیجه، شاهد بودیم که نوکران غرب که یک به یک از دامان به اصطلاح «انقلاب اسلامی» به درون تشکیلات دولتی پرتاب شدند، از همان روز نخست تبلیغات دولت «انقلاب اسلامی» را بر مسیر درویش‌دوستی، فقیرپروری، حمایت از پابرهنه‌ها، مستضعف‌پرستی، و ... استوار کردند. البته بعضی از جماعات چپ‌نما و مفلوک و بدبخت هم در این میان صحنه را باور کرده، هم‌صدا با «امام مستضعفان» پا به پای تبلیغات غرب در بوق مبارزة «فرضی» با امپریالیسم می‌دمیدند! ولی در عمل تغییر اعمال شده بر الگوهای مصرف شهری که از آغاز کودتای «انقلاب اسلامی» شروع شد، بر خلاف تمامی «دین‌خوئی‌ها» و پیروی از سجایای فلان امام و بهمان پیامبر ریشه در این اصل داشت که افزایش قیمت نفت جهت تأمین الگوهای پیشین مصرفی در ایران دیگر منافع غرب را بازتاب نمی‌داد، و از اینرو دمیدن در بوق «درویش‌دوستی» تبدیل به یکی از مهم‌ترین اهرم‌های تبلیغاتی غرب در جامعة پساکودتای 22 بهمن شد.

در این دورة پالایشی، همانطور که شاهد بودیم غرب جهت تحمیل اهرم‌های سیاسی خود بر جامعه حتی دست به جابجائی جمعیت نیز زد. طی این پروسة ضدایرانی، دولت‌های پی‌درپی تحت حمایت مهره‌های آدمکش غرب در ایران توانستند به بهانه‌های واهی بیش از 7 میلیون ایرانی از سرزمین‌شان کوچ دهند. اینهمه تا سیاستگزاری‌های نفتی بتواند الگوهای مورد نظر را، با از میان بردن سدهای اجتماعی، فرهنگی و طبقاتی تحت عنوان «تحکیم مواضع اسلام ناب امام خمینی»، آنطور که باید و شاید بر جامعة ایران تحمیل کند.

دورة «پالایشی» سیاست نفتی منطقه، تا پایان صدارت میرحسین موسوی همچنان ادامه یافت؛ و طی این دوره، نفت ایران که در بهار 1357 به بهای هر بشکه 38 دلار به فروش می‌رسید، در بهترین صورت ممکن فقط به قیمت 9 دلار معامله ‌می‌شد! ولی با آغاز فروپاشی اتحاد شوروی داده‌های دوران «پالایشی» نفت بکلی از میان رفت و با به قدرت رسیدن دارودستة «لات‌های» هاشمی بهرمانی کشور ایران پای در مرحلة نوینی گذاشت.

به طور کلی استنباط ما بر این استوار شده که طی دوران هاشمی رفسنجانی تلاش غرب بر این محور متمرکز بود که ایران به هر صورت ممکن به دوران اقتصاد آریامهری عودت داده شود، چرا که برداشت غرب از روابط استراتژیک در دوران بلبشوی یلتسین در روسیه کاملاً روشن بود. در این چشم‌انداز روسیه دیر یا زود تسلیم خواست‌های استراتژیک غرب می‌شد و به این ترتیب احیای دوبارة اقتصاد آریامهری در ایران، اینبار با چادر و چاقچور و ریش و پشم نه تنها مانعی در راه بهره‌برداری‌های آتی ایجاد نمی‌کرد که به خودی خود می‌توانست اهرمی جهت کشاندن جمهوری‌های سابقاً شورائی به جانب نوکران آمریکا در کشور ایران باشد.

جالب اینجاست که نخستین ضربة استراتژیک که غرب از روسیه سرمایه‌داری متحمل می‌شود دقیقاً مربوط به همین دوره است. دوره‌ای که با حذف دستجات «نوسرمایه‌دار»، روسیه بار دیگر پای به مرحلة دولت امنیتی می‌گذارد. غرب شاید به خواب هم نمی‌دید که روز و روزگاری جهت بهینه کردن الگوهای نفتی خود مجبور به تقابل مستقیم با مسکو باشد؛ باید قبول کرد که به دلیل اهمیت نفت در روند تحولات صنعتی غرب چنین کابوسی برای سرمایه‌داری‌های غربی از هر نوع دیگر هولناک‌تر است. ولی جهان دقیقاً پای در همین مسیر ‌گذارده بود!

اینبار غرب جهت تنظیم اقتصاد چپاول نفتی خود با مشکلاتی واقعی روبرو شد. چرا که در این روند چپاول هم می‌بایست چارچوب منافع‌اش را همچنان سر پا نگاه دارد، و هم منافع درازمدت هیئت حاکمة روسیه را ـ این هیئت حاکمه «کف ثابتی» برای قیمت نفت خام در حدود 70 دلار تعیین کرده ـ تأمین نماید! ولی این فقط ظاهر امر است. چرا که این «کف قیمت» تا آنجا که به نفت روسیه مربوط می‌شود دیگر به درون اقتصاد آمریکا تزریق نخواهد شد. اعمال کنترل و نظارت بر این نقدینگی از دست آمریکا خارج است، مگر آنکه بخواهد با روسیه از نظر نظامی سرشاخ شود! همین «بحران» نفتی بود که نهایت امر فردی به نام جرج بوش دوم را، که وابستگی‌اش به خانواده‌های نفتی در آمریکا از چشم احدی دور نمانده بود، از صندوق‌ آراء یانکی‌ها تحت عنوان حضرت ریاست جمهور بیرون کشید.

برنامه‌ای که محفل «جرج بوش» برای اقتصاد نفتی پیش‌بینی می‌کرد کاملاً روشن بود. افزایش سرسام‌آور قیمت نفت و گسترش «دمکراسی» ـ خصوصاً از نوع آریامهری ـ در کشورهای نفتخیز! و برای آنکه ابعاد اقتصاد وابسته را در این سیاستگزاری‌ها ببینیم نیازمند هوش و ذکاوت فراوان نخواهیم بود. الگوی پیش‌بینی شده بر این اصول تکیه داشت که از طریق افزایش سرسام‌آور بهای نفت، رشد وابستگی‌ کشورهای نفتخیز به غرب می‌تواند گسترشی به همان اندازه چشمگیر داشته باشد. و در این راستا، هم روسیه در مسیر گسترش نفوذ خود به مناطق جنوبی متوقف می‌ماند و هم مناطق نفتخیز، از طریق به چپاول دادن معادن نفت‌خام و گازطبیعی‌شان تبدیل می‌شدند به چین و هنگ‌کنگ و کرة جنوبی ثانی، مناطقی در دام نوع ویژه‌ای از «اقتصاد» سرمایه‌داری. و بالاتر دیده بودیم که رشد این گونه سرمایه‌داری چگونه در ایران به معنای تضعیف هر چه بیشتر استقلال سیاسی، گسترش وابستگی به مراکز تصمیم‌گیری غرب و نهایت امر متحمل شدن سیاست‌های سرکوبگرانة واشنگتن شد. نمی‌باید فراموش کرد که تحمیل فاشیسم اسلامی بر ملت ایران نیز خود امتدادی بر همان «آریامهری‌ایسمی» بود که سوغات غرب به شمار می‌رفت.

هیاهوسالاری دوران خاتمی فقط برای تأمین امکانات لازم جهت کودتا و به قدرت رساندن دولت مورد نظر محافل نفتی به راه افتاد. خاتمی پدیده‌ای بود دقیقاً در مسیر سیاست‌های مصدق‌السلطنه: کودتاساز، مردمفریب و بحران‌آفرین. ولی با شکست پروژة خاتمی دیدیم که فروپاشی اتحاد شوروی فقط در ابعاد سیاستگزاری‌های نفتی متوقف نمانده بود؛ اینجا نیز آمریکا دستش در حنا افتاد و 8 سال دوران دولت سیدخندان فقط به پرگوئی، پرحرفی و مجیزگوئی مستقیم و غیرمستقیم از دیکتاتوری و فاشیسم دینی محدود ماند. خاتمی هنوز هم، علیرغم ادعاهای پوچ و سخن‌پرانی‌های مهوع و ظاهرفریب‌اش، مهم‌ترین مبلغ فاشیسم و دیکتاتوری دینی در ایران است. ولی میان آنچه این دیکتاتور «کوچولو» امروز برایش پیراهن چاک می‌دهد، و آنچه جرج بوش دوم خوابش را دیده بود «تفاوت از زمین تا آسمان است.»

اما تا آنجا که به سیاستگزاری جهت قیمت نفت مربوط می‌شود دوران احمدی‌نژاد روشن‌تر و بی‌دغدغه‌تر می‌باید تلقی گردد. چرا که در این دوره تنظیم قیمت نفت‌خام تحت نظارت مسکو به یک واقعیت «مقبول» سیاسی و اقتصادی تبدیل شد و آمریکا نیز به صراحت دریافت که دوران بندبازی‌های نفتی واشنگتن در منطقه دیگر سپری شده. با اینهمه غرب هنوز از حمایت‌های خود از پیش‌فرض‌های اقتصادی دست نشسته، و ریشة بحران‌سازی‌هائی که هر از گاه در منطقه به بهانه‌های «ایران هسته‌ای»، «فعالیت‌های القاعده»، حضور طالبان، و ... در بوق تبلیغاتی غرب گذاشته می‌شود بازتاب همین تعلق خاطر حضرات به سیاستگزاری در مورد قیمت نفت است.

پس از این مقدمة بسیار طولانی می‌باید نگاهی به سیاست‌های جدید دولت احمدی‌نژاد در مورد ارتباط ارزی ایران با کشورهای غربی بیاندازیم. همانطور که پیشتر نیز گفتیم نفت‌خام ماده‌ای است متعلق به ساختار اقتصادی و صنعتی در غرب؛ برای ایرانی نفت‌خام پشیزی ارزش ندارد، چرا که در روند تولید صنعتی کشور این «ماده» قادر به ایفای هیچ نقشی نیست. در نتیجه صادرات نفت‌خام بیش از آنچه عملی جهت برآوردن نیازهای درونی کشور به شمار آید، گامی است در جهت تأمین منافع غرب. این غرب است که از نفت ایران بهره‌برداری صنعتی می‌کند، این غرب است که با تکیه بر ارز حاصل از چپاول نفت خنزرپنزرهای شبه‌صنعتی‌اش را در ایران «تخلیه» می‌کند، این غرب است که با قرار دادن این «اعتبارات» ارزی در دست اوباش محلی گروه‌هائی از قبیل دولت احمدی‌نژاد و موسوی، و رهبرانی از قماش خامنه‌ای و خمینی برای ملت ایران می‌سازد.

خلاصة کلام، سیاست کشور ایران در آغاز هزارة سوم میلادی خارج از ساختاری که نفت‌خام به وجود آورده نه موجودیت دارد و نه لحظه‌ای می‌تواند موجودیت خود را محفوظ نگاه دارد. در نتیجه تمامی اعمال و افعال و تحرکات دولتی در زمینة نفت و ارز حاصل از صادرات نفت، هر چند در بوق‌ها نمائی از «استقلال» معرفی شود، فقط می‌باید به عنوان گام نهادن دولت‌ها در مسیر اقتصاد مورد نظر غرب تعبیر شود.

امروز همانطور که می‌بینیم دولت احمدی‌نژاد این تمایل را نشان می‌دهد که در فروش نفت‌خام از به کارگیری ارزهای اروپائی و دلار خودداری کرده، از یوآن چین استفاده کند! البته همچون دیگر میعادها این موضع‌گیری نیز به عنوان حمایت از استقلال کشور در بوق گذاشته شده. بی‌بی‌سی، خبرگزاری حاکمیت انگلستان روز 23 ژوئیه 2010، خبر فوق را چنین گزارش کرده:

«مقامات ایرانی از خروج از دلار و یورو در معاملات نفتی سخن گفته و گزارش‌هائی از احتمال استفاده از پول چین در معاملات ایران با این کشور منتشر شده است.»

البته استنباط ما این است که استفادة هر چه بیشتر از «یوآن» در معاملات نفتی، علیرغم ادعای تهران و خبرگزاری‌های غربی بیشتر بازتاب منافع غرب می‌باید تلقی شود تا یک موضع‌گیری در تضاد با غرب. نخست اینکه آنچه در کشور چین می‌تواند از منظر تجاری مورد توجه عمال حکومت اسلامی قرار گیرد جملگی تولیدات شرکت‌های آمریکائی در کشور چین است. در عمل با قرار دادن ارز حاصل از چپاول نفت ایران در دست چین این غرب است که دولت احمدی‌نژاد را مجبور به ابتیاع خنزرپنزرهای تولیدی شرکت‌های خود در چین می‌کند!‌ به این ترتیب جامعة ایران محکوم خواهد بود که از طریق تأمین انرژی مورد نیاز دولت مائوئیست چین، همزمان ارز حاصل از چپاول نفت خام را نیز در همان کشور به طرف‌های غربی «تسلیم» نماید. به این ترتیب زمینة بازاریابی و احتمال هر گونه رقابت بین محصولات کشورهای دیگر نیز فیصله می‌یابد و «دوراقتصادی» نوینی در منطقة آسیای جنوبی تشکیل خواهد شد، دوری که همان چرخة اقتصاد بسته و وابسته به غرب است: دور «چین ـ ایران»!

از طرف دیگر، این سئوال الزامی می‌شود که اگر دولت احمدی‌نژاد تا به این حد طرفدار «استقلال» اقتصادی است چرا در جهت تأمین این «استقلال»، حداقل در زمینه‌های استراتژیک هیچگونه گامی برنداشته و برنمی‌دارد؟ خلاصه بگوئیم، وابستگی و نوکرصفتی این حکومت دیگر از حد و مرز گذشته و جالب اینجاست که بازندة واقعی در این میانه روسیه خواهد بود!

شاهد بودیم که دولت کرملین از اعمال تحریم‌های اخیر اقتصادی بر علیه ملت ایران توسط شورای امنیت سازمان ملل حمایت به عمل آورد. ولی زمانیکه بیش از 40 شرکت عمده به دلیل اعمال همین «تحریم‌ها» در دوبی به تعطیل کشانده شدند، روند جریانات به صراحت نشان داد که استنباط کودکانة مسکو بر این امر تکیه داشته که با منزوی کردن شبکة انگلستان در ارتباطات سنتی‌اش با حکومت اسلامی، راه جهت نفوذ شبکة روسیه به درون ایران هموار خواهد شد! می‌بینیم که مسکو همچون تجربه‌های گذشته «گز نکرده جر داده بود.» و در عمل، به تعطیل کشاندن شرکت‌های انگلیسی و آلمانی در امارات به اینجا منجر شد که واشنگتن دست نوکران‌اش را در تهران در دست مائوئیست‌های چین بگذارد. آمریکا با این عمل یک «قرنطینة» مالی مخصوص خاورمیانه در قلب چین و هند افتتاح کرده!

اینک صحنه به طور کلی می‌تواند به ضرر روسیه متحول شود. اگر تولیدات آمریکا در خارج از مرزها در چین و سپس در هند متمرکز گردد، و انرژی مورد نیاز جهت این «تولیدات» از طریق چپاول نفت ایران، عراق، و دیگر کشورهای نفتخیز منطقه تأمین شود، چرخة تأمین سوخت که طی سالیان دراز محافل پوتین و مدودف برای‌اش پستان به تنور چسبانده بودند، دیگر به درد کسی نخواهد خورد. در چنین ساختار محدود و بی‌آینده‌ای روسیه می‌ماند با نفت 70 دلاری‌اش و اروپائی‌ها که به سرعت نیازهای «هیدروکربور» خود را متحول کرده، تولیدات نفتی را یک به یک از رده خارج می‌نمایند.

بررسی حکایت روسیه و زرنگی‌ها‌یش را در همینجا خاتمه می‌دهیم، هر چند این امکان را از نظر دور نخواهیم داشت که فشار منطقه‌ای بر چین به دلیل همراهی مزورانه با طرح‌های یانکی‌ها می‌تواند روز به روز افزایش یابد. باید دید مسکو تا کجا می‌تواند هم دهلی‌نو را از پیوستن به پروژة «کلان ـ ‌اقتصادی» ایالات متحد منصرف کند، و هم در برابر چین و ارتباطات جمکرانی‌اش سنگ‌اندازی نماید. به هر تقدیر بازارهای اوراق بهادار طی دو روز گذشته، به بهانه‌های مضحکی از قبیل «آمار مساعد» و ... از افزایش چشم‌گیری برخوردار شده‌اند؛ حداقل این را می‌باید قبول کرد که کرکس‌ها و مرده‌خوران بورس‌های نیویورک و لندن، با طرح‌های خانم کلینتن هم‌صدائی می‌کنند.







هیچ نظری موجود نیست: