نخست مطلبی را در مورد موضعگیری مجاهدین خلق ایران به مناسبت روز 8 مارس میباید در همینجا عنوان کنیم. در سالروز 8 مارس در این وبلاگ مطلبی تحت عنوان «زن و زورپرستان» منتشر کردیم که در آن به شیوهای ویژه موضع سازمان مجاهدین خلق را در موارد اجتماعی مورد انتقاد قرار دادیم. این موضع برخلاف آنچه برخی خوانندگان تصور کردهاند کاملاً متین و مستند است و به طور کلی، به عقیدة ما یک سازمان مدعی «اصالت دین و مذهب» در هزارة سوم نمیتواند موضوعی به نام «8 مارس» را اصولاً مطرح کند. چرا که «روز جهانی زن» هیچ ارتباطی با اعتقادات مابعدطبیعه ندارد، و سالروز استقرار نگرش و نظریهپردازیای است «سکولار». جهت اظهار نظر پیرامون 8 مارس ناظر نمیتواند یک پای در صحرای کربلا بگذارد و پای دیگر در هزارة سوم میلادی و بحثهای «انسانمحور» معاصر.
از قضای روزگار سایت «زمانه» در مطلبی تحت عنوان «31 سال پیش در چنین روزی»، ضمن نقل قول مستقیم از همین سازمان در مورد حجاب میگوید:
«[...] دنبالگیری مسایلی که در شرایط کنونی از مسایل اصلی جامعه و جنبش ما نمیباشد و به هر نحوی که باشد موجب انحراف از مسیر و به بیراهه رفتن نیروها و انرژیها شده و فرصتها و زمینههایی برای توطئهها و تحریکات ضدانقلاب فراهم خواهد نمود و از آن جمله است درگیریهایی که این روزها در مورد مسأله حجاب ایجاد شده.»
رادیوزمانه، 23 اسفندماه 1388
باید به آتشبیاران این سازمان گفت که «مسئلة حجاب» در یک موضع گیری سیاسی، خصوصاً زمانیکه یک نیروی مدعی مبارزه با امپریالیسم در برابر «آخوندیسم» در مقام مهمترین حامی تفکر فئودال قرار گرفته، نه تنها «انحرافی» نیست که صریحاً و به صورتی غیرقابل انکار «اساسی» و پایهای است. سازمان مجاهدین خلق در اینمورد همچون تمامی شبکة ظاهراً منتفع از کودتای 22 بهمن مرتکب یک اشتباه استراتژیک شد، و دیدیم چگونه چوباش را هم خورد. حجاب نه یک تکه پارچه، که نمادی از حاکمیت مرد و مردسالاری «سنتی» و فئودال بر جامعه است، و «مسئلة» حجاب نیز مسلماً در حد همان یک تکه پارچه متوقف نخواهد ماند. انتظار ما این است که این سازمان در سایتهای خود مواضع جدیدش را در مورد مسئلة زن در جامعة ایران رسماً عنوان کرده، از مواضع گذشتة خود به صراحت برائت جوید. در غیراینصورت گذاشتن یک «کلیپ» مسخره به عنوان حمایت از آزادی زنان در سایتهای وابسته به این سازمان نه مشکلی را حل میکند و نه قادر است بر گذشتة شوم این تشکیلات در مورد مسائل اجتماعی، خصوصاً موضع زن در جامعه نقطة پایان بگذارد. در دنبالة مطالب سازمان مجاهدین در سایت زمانه میخوانیم:
«[...]ما مطمئنیم که خواهران و برادران انقلابی ما همانگونه که تاکنون در عمل نشان دادهاند این ضرورت [حجاب اسلامی] را به بهترین وجه رعایت نموده و خواهند نمود. لذا هر موضعگیری خصمانه برای تحمیل جبری هر شکل از حجاب بر زنان این میهن [...] که تازه میخواهد نظم فاسد و منحط آریامهری را که در آن هیچ مرزی بین آزادی و بیبند و باری وجود نداشت پشت سر بگذارد، نامعقول و نامقبول است.»
همان منبع!
البته ما هم مطمئنایم که این سازمان امروز دیگر از این جفنگیات سر هم نمیکند. «خواهران و برادران انقلابی» که حجاب را به بهترین وجه رعایت میکنند جایشان در یک سازمان به اصطلاح مترقی که میباید «انسانمحوری» را نیز مد نظر قرار دهد نمیتواند باشد، جای اینان در آغوش حوزهها و ملاهاست. همانجا که اعضای این سازمان جا خوش کرده بودند و فقط به دلیل ضدیت محافل آخوندی، از شغل شریف پیشخدمتی «آیات عظام» محروم شده، سفینة «تقدسپروری و زوزه و روضه» را در خارج از کشور به لنگرگاه امپریالیسم نشاندهاند.
بارها گفتهایم و بازهم میگوئیم، یک سازمان سیاسی به هیچ عنوان حق ندارد شیوة زندگی گروهی از شهروندان را «بیبندوباری» ارزیابی کرده، برای شهروندی که «آزاد» و مستقل از ایدئولوژیها معرفی میشود، در یک جامعه نسخة «اخلاقی» بنویسد. مسائل سیاسی کشور نیازمند برخورد سیاسی است، و در فردای ایران خطابههای «اخلاقی» محلی از اعراب نخواهد داشت، چرا که این نوع «خطابه» فقط و فقط جهت عوامفریبی بر زبان رانده میشود؛ خوشبختانه نمونة حکومت «اخلاقی» آقایان خمینی و خامنهای در برابرمان قرار گرفته و هیچ نیازی به توضیح بیشتر احساس نمیشود. سازمان مجاهدین خلق بجای پنهان کردن گذشتة خود و مواضع پیشیناش خصوصاً در زمینة برخورد با مسائل زنان بهتر است بجای ادعای پوچ شجاعت در عمل شجاعت نشان داده، آرشیو کامل و سی و یک سالة نشریة «مجاهد» را بر روی خطوط اینترنت قرار دهد تا «مردمی» که اینهمه سنگشان را به سینه میزند با محتوای «ایدئولوژیک» این سازمان بهتر آشنا شوند. امیدواریم که این انتظار «برخورنده» تلقی نشود! اینک به موضوع وبلاگ امروز بازمیگردیم.
فضای سیاسی در کشور ایران همزمان بر مسیر رد دو گزینة «حکومتی» در بطن حاکمیت اسلامی در هر گام متحول میشود. پر واضح است که نخستین «دست رد»، از جانب افکار عمومی و در محکومیت «گزینههای» حکومتی، شامل حال دولت احمدینژاد شود. ولی نمیباید فراموش کرد آنچه «جنبش سبز» معرفی شده نیز از روند «تردید» و محکومیتی که در بالا گفتیم، مجزا نخواهد بود. در چنین شرایطی است که قاعدتاً میباید شاهد بازگشت هر چه گستردهتر کلیدواژههای استبداد شاهنشاهی و قاصدکان فرهنگ «بنبست ـ شاهی» به نظام رسانهای شویم. چرا که، هر چه عوامل حکومت اسلامی، یا بهتر بگوئیم همان غلامبچگان محفل کودتای ننگین 22 بهمن 57 به یکدیگر «نزدیکتر» میشوند، و هر چه بیشتر میکوشند با فشرده نمایاندن صفوف خود استحکامی را که دیگر در این جبهة استعماری وجود خارجی ندارد به رخ ملت ایران بکشند، از پر کردن خلاء ایجاد شده در جامعه ناتوان و ناتوانتر شده، این فضای خالی را به طرفهای به اصطلاح «مخالف» یا همان «استبدادیون درباری» تفویض خواهند نمود!
این یک واقعیت سیاسی است که دولت احمدینژاد و مجموعه ساختار کودتای 22 بهمن همزمان به قعر زبالهدان سرنگون خواهند شد، و این نیز مسلم است که پاسخ بلاتردید استعمار به مطالبات یکصدسالة آزادیخواهان ایرانی، تلاش جهت استقرار دوبارة نظریة دستگاه شاهنشاهی و دربار در مرکز حاکمیت ایران خواهد بود! اینجاست که نقش نیروهای آزادیخواه میتواند در آیندة کشور کلیدی شود. نیروهائی که خارج از گزینههای ننگین و تکراری «شیخ و شاه» سعادت ملی را در آزادی و دمکراسی و احترام به انسانمحوری و انسانیت جستجو میکنند. نیروهائی که از صمیم قلب آرزو دارند بساط دستبوسیها و نکبت و ادبار شخصیتپرستیها و آخوندنوازیها و نوچهپروریها را از تاریخ سیاسی ایران زمین بزدایند و به ایرانی این امکان را بدهند تا پای در شاهراه تاریخ معاصر بشر بگذارد.
تردیدی نبود که پس از انتخابات آنچنانی، و جریانات پساانتخاباتی، دولت احمدینژاد به سرعت در جامعه منزوی شود. این انزوا را پیشتر هم مطرح کرده بودیم، هر چند تلاش برخی افراد در ساختار دولت را شاهدیم که قصد بیرون کشاندن کابینه از منجلاب استعماری را دارند. این تلاشها همان «بر شاخ نشستن و شاخ بریدن» خواهد بود. خلاصه بگوئیم، دولت در حکومت اسلامی خارج از همان مناسبات استعماری موضوعیت و موجودیت نخواهد داشت. خروج از این وضعیت برای احمدینژاد غیرممکن مینماید. ولی امروز دولت در حکومت اسلامی درگیر یک دگردیسی عمیق از منظر موضع اجتماعی نیز شده. این تشکیلات که با تکیه بر عملکرد «محافل استعماری» در شیوة پوپولیسم رایج، با تکیه بر هیاهوسالاری پیوسته خود را به پدیدهای به نام «مردم» پیوند میداد، یا دولتها را برخاسته از آرمانهای «مذهبی» و گاه «ملی» معرفی میکرد امروز دیگر دستهایاش خالی است. وحشیگری نیروهای انتظامی، همان سبعیتی که به درست و یا به غلط در چنتة دولت احمدینژاد گذاشته شد کار این دولت را تمام کرد.
اگر میگوئیم «به درست یا به غلط» به هیچ عنوان اشتباهی در کار نیامده. میدانیم که دستگاه استعمار نوکراناش را به موقع به قدرت میرساند و هنگام «نیاز» درست سربزنگاه از قدرت ساقطشان خواهد کرد. در «دقت» این زمانبندی «استعماری» هیچ تردیدی نداشته باشیم. وحشیگریهای واقعی و یا فرضی از جانب نیروهای انتظامی در قبال طرفداران حکومت اسلامی، یا همان جماعت «سبزها»، دقیقاً نوع دیگری از نامهنگاری «رشیدی مطلق» بود که به امضاء جعلی در روزنامة انگلیسی خانوادة مسعودی «به موقع» به چاپ رسید. فراموش نکنیم، آنچه در ایران پس از سقوط سلطنت قاجار بر جامعه حاکم شده، خارج از «بحرانسازی» هیچ نیست. این وظیفة نیروهای ایران دوست است که اجازه ندهند این «بحرانسازیها» شاهرگ عصبی جامعه را در دست گیرد. اگر کنترل عصبیتها در تحولات از دست برود، بجای دستیابی به آرامش، سازندگی و صلح و آشتی و احترام به آزادی انسانها و حق گزینش آزاد و رعایت قوانین، جامعه از یک بحران به سوی بحران دیگر خواهد رفت؛ و نهایت امر در چنین مرداب متعفنی است که دیکتاتورهای «نجاتبخش» از گرد راه میرسند و جامعه بار دیگر در محراب منافع کلانسرمایهداریهای جهانی قربانی خواهد شد.
دولت احمدینژاد که خود نتیجة قربانی کردن نیروهای دیگری در عرصة جامعه بود، همانطور که دیدیم به نوبة خود «جام زهر» را نوشجان کرد. و در این میان گروههای موسوم به اصلاحطلب و سبز سعی تمام دارند که با بهرهبرداری از حمایت دولتی نوعی «نیروی» جایگزین تولید کرده، جامعه را در برابر گزینشی مضحک قرار دهند: یا سبزها را انتخاب میکنید و یا به احمدینژاد رضایت میدهید. این نوع «دوراهی» انتخاب، از همان انواع «طاعون را بیشتر دوست داری یا وبا» است. خلاصه بگوئیم در واقع و عمل «انتخابی» در میان نیست.
نخست اینکه دولت احمدینژاد امتحان خود را پس داده، و این محفل که بر اساس «ذوب در مقام رهبری» پای پیش گذاشت و قرار بر این بود که طی چند سال تمامی مشکلات را از سر راه «انقلاب» بردارد، امروز حتی حمایت علی خامنهای را هم از دست داده. از طرف دیگر، «اصلاحطلبان» طی 8 سال دولت خاتمی و یک دوره برخورداری از اکثریت مطلق در مجلس شورای اسلامی، به صراحت نشان دادند که اصولاً از مرحلة شعارهای «دهانپرکن» و پوچ پای فراتر نخواهند گذاشت. عملکرد اصلاحطلبان که پدران بنیانگزار همین «جنبش سبز» به شمار میروند امروز در برابرمان است؛ آنها که به این تاریخچه عنایتی ندارند مصلحت در آن دیدهاند که خود را به کوری بزنند. در ساختار سیاسی و تشکیلاتی فعلی، اصلاحطلبان به فرض اینکه خواستار تغییراتی نیز باشند، در عمل قادر به اجرائی کردن هیچ برنامة اساسی نخواهند بود. اینان حتی اگر همچون دورة خاتمی با هیاهو و به قول خودشان از طریق «میلیونها» رأی به قدرت برسند، محور اصلی فعالیتهایشان بر بحرانسازیهای مقطعی در سطح جامعه و ساختوپاخت با سیاستهای منطقهای غرب متمرکز خواهد شد. همان ساختوپاختی که نهایت امر طی دورة محمد خاتمی به روابط گسترده با چین و برنامهریزی جهت پیوستن ایران به گروه «پاکستان ـ اسرائیل»، یعنی کلوپ «اتمیهای» زیرزمینی کشیده شد. پیروی از این «خط»، به استنباط ما در همسایگی روسیه عمل بسیار نابخردانهای است و به صراحت کشور ایران را به گروگان سیاستهای غرب در منطقه تبدیل خواهد نمود.
ولی جریان اصلاحطلبی خود به صراحت دریافته که دیگر محلی از اعراب ندارد، چرا که فضای سیاست کشور تا حد زیادی باز شده و برخورد انتقادی از طرف مخالفان واقعی حکومت اسلامی با موضعگیریهای اصلاحطلبان که بیشتر بر محور «نه سیخ بسوزد و نه کباب» استوار است، حقانیت اصلاحطلبی را به شدت به چالش کشانده. در فضائی که اصلاحطلبان و سبزها سر هم کردهاند، ملت ایران میباید تحت عنوان تغییرات اساسی و پایهای در حکومت اسلامی بار دیگر به دورة «امام» خمینی بازگردد! واقعیت را بگوئیم، از منظر سیاسی این نوع «موضعگیری» یک شوخی خنک تلقی میشود، خصوصاً که خمینی از نخستین روزهائی که به برکت کودتای 22 بهمن به قدرت دست یافت، فقط با تکیه بر چماقکشهای ارتش و ساواک و گروههای سرکوب شهری سیاستهای اجتماعی، و به اصطلاح فرهنگی و اقتصادی و مالی اربابان خود را بر جامعه تحمیل نمود. حال در کلام عملة سبز، این خمینی که در عمل فقط یک کودتاچی بود، امروز میباید در پوشش شعارهای «خررنگکن» به مرحلة نظریهپردازی یک نظام و حاکمیت «نوین» نیز ارتقاء درجه یابد! این «نگرش» مسخرهتر از آن است که بتواند امکانی جهت حیات واقعی در سیاست کشور پیدا کند. به استنباط ما سبزها و اصلاحطلبان این «بنبست» ساختاری و تشکیلاتی را امروز به صراحت دریافتهاند.
نزدیکی بیش از حد محافل کودتای 22 بهمن به یکدیگر و علنیتر شدن ارتباطات اینان به دلیل همین «آگاهی» از شکست است. امروز تقریباً تمامی گروههائی که در «جشن استعماری» 22 بهمن شرکت فعال داشتند در جمع «سبزها» دست در دست یکدیگر گذاشتهاند. باید اضافه کرد که در کمال تعجب، سلطنتطلبان نیز به رهبری رضا پهلوی در کنار همین «جریان» برای خود چارپایه شکستهای دست و پا کردهاند. اینکه ولیعهد خاندان پهلوی، در مصاحبههای متعددی که بر شبکة اینترنت منتشر میشود «شجاعت» میرحسین موسوی را مورد ستایش قرار دهد واقعاً جای «خوشحالی» دارد. میدانیم که این آقای موسوی بارها و بارها در تلویزیون و رادیو و روزینامههای حکومت جمکران اول و آخر این خانواده را از صدر تا ذیل گفته! میباید ما هم به نوبة خود به «شهامت» رضا پهلوی «تبریک» بگوئیم که به خود اجازه میدهد مجیز فردی را بگوید که نه تنها دستهایاش به خون هزاران جوان ایرانی آلوده است، که طی سه دهه هیچ فرصتی را برای فحش و هتاکی به مادر و پدر و پدربزرگ «محترم» ایشان از دست نداده!
در چنین شرایطی است که به عقیدة ما قاعدتاً نسخة «شاه» بر میز طراحی سیاستهای جهان سومی غرب، میباید جایگزین نسخة «شیخ» در ایران شود. با این وجود در مورد شانس موفقیت چنین طرحی سئوالاتی چند مطرح است. نخست اینکه فضای یکسویة جنگ سرد دیگر از میان رفته، و همانطور که میبینیم از سرعت «تغییرات» در محدودة تحت نفوذ سیاستهای غرب، به دلیل تعللهای «آزاردهندة» مسکو به شدت کاسته شده. اینکه دینامیسم «تعلل» مسکو بر چه پایههائی متکی است میباید موضوع مطلب جداگانهای شود، ولی در اینکه چنین تعللی در عمل وجود دارد و تغییرات سیاسی را به صورتی غیرقابل انکار برای غرب «شرطی» کرده جای بحث و گفتگو نیست. در نتیجه، روند تغییر امروز در دو لایة متفاوت، هر چند مرتبط در جریان خواهد افتاد. در این جریان میتوان یک «لایة سنتی»، یا همان سیاست استعماری غرب و آنگلوساکسونها در منطقه را دید، و در کنار آن یک «لایة نوین» وجود دارد که فقط به دلیل «تعلل» پیوستة مسکو در سطح سیاسی فعال شده.
ولی مسکو همانطور که پیشتر نیز بارها گفتهایم از پایه و اساس با موجودیت یک حکومت مسلمانپرور و زاهدنما در مرزهایاش مخالف خواهد بود. هر چند دلائل این مخالفت بسیار گسترده است و بررسی آن در این مختصر غیرممکن، به طور خلاصه بگوئیم که در تحلیل شرایط منطقه، در صورت قبول این «مخالفت» اصولی، تجمع «نیروهای» وابسته به غرب در دامان جنبش سبز، «نیروهائی» که به صراحت امروز از علی خامنهای تا رضا پهلوی را شامل شده، فقط یک نتیجه به ارمغان میآورد: منزوی شدن تمامی اینان طی چند سال آینده از منظر سیاسی!
در شرایط فعلی، غرب محتاج بازسازی ساختار سیاست استعماری خود در منطقه است و تمامی تلاش خود را ـ این تلاشها به صراحت در تمامی ابعاد با شکست روبرو شده ـ بر این محور متمرکز کرده که از مهرههای سوخته حداکثر استفاده را به عمل آورد. ولی این مهرهها در متن شرایط نوین واقعاًٌ سوختهاند، جای بحث و گفتگو ندارد، و استفاده از آنان دیگر امکانپذیر نیست. اگر مخالفت علی خامنهای با موسوی از منظر سیاسی فقط یک «هذیانگوئی» است، موافقت و همراهی علنی رضا پهلوی و حزب توده و اکثریتیها، و همراهی زیرجلکی مجاهدین خلق با همین موسوی نیز فقط میتواند یک «هذیانگوئی» سیاسی تحلیل شود. ولی در عمل، آنچه در این میان به نمایش گذاشته شد، همراهی و همگامی تمامی اینان به عنوان چارپایان آخوری است واحد: چارپایان اصطبل امپریالیسم غرب!
اینکه غرب چگونه میتواند با این مهرهها فضای سیاست منطقه را «بازسازی» کند، به این بازمیگردد که یک بنا چگونه خواهد توانست با خردهآجر و تیر موریانه زده ساختمان بسازد! به صراحت بگوئیم، سرمایهداری نوین روسیه در مقام یک نیروی روبه رشد حضور هیچیک از اینان را در رأس سیاستهای کشور ایران و در مرزهای جنوبی خود تحمل نخواهد کرد؛ غرب ناگزیر است که در ساختار فعلی تجدید نظری پایهای و بسیار اساسی صورت دهد، و این عمل ورای جایگزینی احمدینژاد با موسوی خواهد بود.
در نتیجه غرب، نه با تکیه بر مهرههای سنتی و معمول خود میتواند در ایران «تغییرات» یکشبه و گسترده ایجاد کند، و نه حاضر است از منافع کلاناستعماری دست شسته حضور اتحادیههای کارگری، تشکلهای صنفی، حرفهای و ... و خصوصاً احزاب و گروههای سیاسی را در مسیر بازسازیهای نوین بپذیرد. اینجاست که به صراحت کار سیاست کشور به بنبست کشیده، و تا زمانیکه غرب وادار به عقبنشینی نشود این بنبست همچنان ادامه خواهد یافت. امروز مدیریت کشور در عمق این «بنبست»، تحت عنوان رئیس جمهور، بر گردن احمدینژاد افتاده، کسی که مسلماً خود نیز ترجیح میداد در 22 خرداد 1388 پست ریاست جمهوری را به میرحسین موسوی واگذار کند!
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر