بر اساس گزارش خبرگزاریها، امروز پیمان آتلانتیک شمالی «ناتو»، رسماً فرماندهی عملیات نظامی در افغانستان را به عهده گرفته است. این تصمیم از نظر نظامی آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست، چرا که در مجموع، ترکیب نیروهائی که از دیرباز در افغانستان متمرکز شدهاند تغییری نخواهد کرد؛ این نیروها همچنان «آمریکائی ـ انگلیسی» باقی میمانند. ولی از نظر سیاسی این تصمیم حائز اهمیت است؛ آمریکا به دلیل شکست در لبنان، و فروپاشی سیاست «جنگطلبیاش» در ایران، اینک قصد آن دارد که به هر قیمت، مواضع پایداری در افغانستان تأمین کند. و در این راستا، فشار ایالات متحد بر اعضای پیمان آتلانتیک شمالی ـ کشورهای کانادا و اروپای غربی ـ آنها را مستقیماً به صحنة سیاستهای منطقهای وارد کرده، سیاستهائی که از ظرافتهای زیادی برخوردارند.
در واقع، در پس پردة تبلیغات «جنگ با تروریسم»، مسائل مهمتری قرار گرفته. پس از آنکه ائتلافی از نیروهای «دینباور»، ارتش سرخ را از افغانستان بیرون راند، مشکل اساسی را به عین شاهد بودیم: خروج شوروی از افغانستان تقریباً با فروپاشی اروپای شرقی، و سپس شوروی همزمان شد. فروپاشیای که هم نوعی حیرت و دستپاچگی در غرب ایجاد کرد، و هم به این احساس دامن زد که زمان آقائی «غرب» دیگر فرا رسیده! و در آن دوره، مسائلی از قبیل «جهانسوم»، «بحرانهای منطقهای»، «معضلات مذهبی و دینی»، و ... در غرب دیگر از وزنهای برخوردار نشد؛ غرب به گمان خود جنگ سرد را برده بود، و خود را برای تقسیم غنائم آماده میکرد. در این شرایط، نسبت به معضل افغانستان، پس از فروپاشی شوروی مدتها «کوتاهیهائی» صورت گرفت.
ولی بحران «جنگ سرد» در واقع با بحران دیگری جایگزین شد: جلوگیری از شکلگیری قطبهای مستقل تصمیمگیری اقتصادی در بطن کشور سابقاً شوروی! در این راستا بود که غرب، بازهم صرفاً در چارچوب سیاستی «شتابزده» و خارج از هر گونه مطالعة عمیق، «ملغمهای» به نام طالبان را در افغانستان به قدرت رساند؛ وظیفة اصلی طالبان، ایجاد «امنیت» جهت احداث خطوط لوله از جنوب امپراتوری سابق شوروی به خاک پاکستان بود. این خطوط لوله که شرکتهای نفتی غرب در پس آن کیسهها دوخته بودند، در واقع میتوانست وسیلهای جهت فروپاشی نفوذ اقتصادی روسیه در سرزمینهای مسلمان نشین جمهوریهای جدیدالتأسیس آسیای مرکزی باشد. به همین دلیل است که نقش اساسی طالبانی کردن منطقه را غرب بر عهدة نوکران شناخته شدة سازمان سیا گذاشت: سازمان «آیاسآی» در پاکستان، و افرادی چون بنلادن.
با نیم نگاهی به موضع جغرافیائی کشور افغانستان در مییابیم که این منطقه از چه اهمیت راهبردی عظیمی برخوردار است. افغانستان تنها کشور جهان است که فصل مشترکی جغرافیائی با سه منطقة عمده در قارة آسیا دارد: منطقة نفوذ روسیه، مرزهای چین، و مرزهای هند! لازم به یادآوری است که این سه کشور، بیش از 50 درصد جمعیت جهان را در خود جای دادهاند؛ هر سه، قدرت هستهای، فضائی و نظامیاند، و دو کشور از این مجموعه ـ چین و روسیه ـ اعضای دائم شورای امنیت با حق «وتو» هستند! یک ناظر بیطرف آناً این سئوال را مطرح خواهد کرد که، «برندگان خوشبخت» جنگ سرد، در منطقهای با چنین اهمیت راهبردی چه حضوری دارند؟ با در نظر گرفتن آرایش نیروها، قبل از به قدرت رسیدن طالبان، به صراحت میبایست گفت: «هیچ!» فقط انگلستان، به دلایلی تاریخی از مواضعی، هر چند پوسیده و از کار افتاده در کشور افغانستان برخوردار بود؛ ولی مواضعی که دههها از طرف استعمار «بازسازی» نشده بودند، در شرایط «پساجنگسرد» نمیتوانستند مورد استفاده قرار گیرند. از اینجاست که مسئلة «حکومت طالبان» و «خطلولة نفت جنوب» به یکدیگر متصل میشوند؛ تجربیات تاریخی به غرب در این منطقه یادآور میشد که از مجموعة «اسلام» و «نفت» میتوان حاکمیتهائی دستآموز، وابسته و خدمتگزار «خلق» کرد. چرا که «نفت» فقط از طریق حفظ رابطه با بانکهای غربی میتواند قابلیت مالی و اقتصادی داشته باشد، و «اسلام» مشعلی است که با شعلة آن به راحتی میتوان قلوب تودههای ناآگاه و «هیجانزده» را هر دم، و به هر بهانهای به آتش کشید!
ولی همانطور که در بالا آمد، «طالبان» طرحی بود که در اوج «قدرتنمائیهای» غرب روی میز طراحی پهن شد؛ غرب با همراه کردن چین به مجموعه همکاران منطقهای خود ـ چرا که مسئلة تودههای تحریک شدة مسلمان اینکشور را «نگران» نمیکرد ـ بر این باور بود که روسیه و هند را تا آنجا که مایل باشد، میتواند تحت فشار باقی نگاه دارد. ولی شاهد بودیم که در واقع چنین نشد! فروپاشی دیوارههای امنیتی جنگ سرد، «انزوای» اطلاعاتی کامل، در پس پردههای آهنین و غیرقابل نفوذ را عملاً «غیرممکن» کرده بود؛ طالبان، القاعده و هر نوع جمعیت و جماعت «تندرو»، اگر در خدمت غرب قرار میگرفتند، همزمان میتوانستند از جانب قدرتهای دیگر نیز، حتی بدون آنکه بدانند، مورد بهرهبرداری واقع شوند؛ برای تفهیم همین «پیام» ساده و منطقی بود که میباید نیمی از محلة «مانهاتن» در برابر چشم جهانیان به آتش کشیده شود! راهبرد غرب، از این هنگام به بعد کاملاً روشن بود: حضور مستقیم نیروهای نظامی غربی در منطقة آسیای مرکزی؛ راهبردی که با برخی «دخل و تصرفات نئوکانها» نهایت امر به اشغال کشور عراق نیز انجامید!
ولی طالبان، همان هستند که پیشتر از این بودند: نوکران سازمان سیا. اینان امروز نیز در افغانستان به همان وظیفة سابق مشغولاند! به طور مثال، آقای حمید کرزائی، یکی از نزدیکترین «شخصیتهای» سیاسی به جریان طالبان و به شخص ملاعمر است، وی قبل از 11 سپتامبر به عنوان «سفیر طالبان» به واشنگتن معرفی شده بود. در واقع اشغال نظامی افغانستان تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» همان ادامة خط سیاست «طالبان» در منطقه بود؛ ولی طالبان دیگر نمیتوانستند از عهدة مأموریتی برآیند که غرب در فردای فروپاشی اردوگاه «سوسیالیسم علمی»، به آنان تفویض کرده بود.
امروز که اشغال نظامی افغانستان، نه از طرف یک «ائتلاف»، که از جانب سازمان «ناتو» رسمیت مییابد، باید منتظر بازتابهائی تماشائی باشیم. به طور مثال، کشور چین دیگر نمیتواند به عنوان نیروی «کمکی»، سیاست آمریکا در منطقه را مورد حمایت مستقیم قرار دهد؛ چین عضو ناتو نیست و به احتمال زیاد به روسیه و هند بازهم نزدیکتر خواهد شد ـ همکاریهای نفتی اخیر چین و هند در آمریکای لاتین نشاندهندة همین امر است. از طرف دیگر، ناتو به دلیل حضور مستقیم در افغانستان دیگر نمیتواند از «اسلامی شدن» اینکشور در چارچوب سیاستهای واشنگتن حمایت کند، «اسلامی شدن» در شرایط جدید میباید با حمایت از «میانهروهای مسلمان» در افغانستان و حتی پاکستان توأم شود، عملی که بهرهگیری از مهمترین اهرم فشار سیاسی آمریکا: «اسلامباوران تندرو» را به تعلیق خواهد کشاند. بازتاب این سیاست به زودی در سطح منطقه خود را نمایان خواهد کرد، روسیه به احتمال زیاد از سایهها بیشتر بیرون خواهد خزید، و نتیجة انتخابات مجلس خبرگان در ایران نشان خواهد داد که بازتاب مسائل افغانستان تا چه اندازه میتواند حتی بر سیاست ایران نیز سنگینی کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر