یادآور شویم
که اسلام فینفسه نگرشی است سنتی و پدرسالار.
خارج کردن این دین از چارچوب واقعیاش فقط میتواند نمایهای از مردمفریبی
باشد. گویا حسن روحانی هنوز نپذیرفته که
تحجر اسلام چه معنائی در روابط اجتماعی میتواند داشته باشد:
«[روحانی گفت]
کی گفته که مرد بالاتر است و زن پائینتر است،
مردسالاری تفکری سنتی است، اسلامی
نیست[...]»
منبع: شرق،
مورخ 25 ژوئن سالجاری
در آخرین
روزهای اردیبهشتماه گذشته، طی یک نمایش حکومتی،
حسن روحانی به ریاست قوة مجریة جمکرانیها
«نائل» آمد؛ حکومت ملایان این انتصاب را «انتخاب
ملت» نام گذارد. و همچون تجربیات چند دهة گذشته، بوقهای
حکومتی «انتخابی» بودن مقام ریاستجمهوری از سوی «مردم» را به ابزار توجیه سیاستهای
ضدبشری ولایتفقیه تبدیل کردند. با این وجود،
پس از گذشت هفتهها از این به اصطلاح «انتخابات»، تکلیف دولت «جدید»، سیاستهای نوین و موضعگیریهائی که گویا حسن
روحانی به دلیل آنها «رأی مردم» را به دست آورده، هنوز
روشن نیست و مراسم تنفیذ و تحلیف ایشان هم در تعلیق افتاده و تکلیفاش نامشخص است.
از اینرو
منطقاً مطلب امروز را میباید به بررسی نتایج این به اصطلاح «انتخابات» اختصاص
دهیم. با این وجود،
مشکل میتوان مسائل داخلی حکومت جمکرانیها را از مسائل منطقهای و بحرانهای
بینالمللی جدا دانست. منطقه پای در بحران
گستردهای گذارده. بحرانی که سالها پیش با حملة ارتش و مزدوران
آمریکائی به عراق و افغانستان آغاز شد، و نهایت امر مسائل منطقه را آنچنان پیچیده کرده
که مشکل بتوان انتظار شکلگیری یک سیاست روشن و سازنده در مناطق نفتخیز خاورمیانه
را داشت. در شرایط فعلی به جرأت میتوان
گفت بلبشوئی که بر فراز مهمترین ذخائر نفتخام و گازطبیعی جهان به راه اوفتاده
یکی از مهمترین دلائل حملة ارتش آمریکا به کشور عراق میباید تلقی شود. و در میانة این بحران، مسلماً حکومت جمکران به عنوان دولت نفتفروش و
دستنشاندةآمریکا در بزرگترین کشور نفتخیز، نمیتواند
بحران منطقهای را دور بزند.
با این وجود، جهت اجتناب از اطالة کلام، از بررسی
تحولات خونین و درگیریهای منطقهای صرفنظر کرده، سعی میکنیم موضوع را به بررسی ریشههای بحران
سیاسی در داخل حکومت جمکران و درگیریهای اخیر پیرامون نقش فرضی قطر، بزرگترین صادرکنندة گاز جهان در حمایت از
تروریسم محدود کنیم. پس نخست برویم به سراغ جمکرانیها و انتخاباتشان!
همانطور که
بالاتر نیز اشاره کردیم هنوز تکلیف دولت جدید حسن روحانی روشن نشده. و این مسئله میتواند دلائل منطقهای صریحی
داشته باشد. بلاتکلیفی حسن روحانی در
گام نخست بازتاب شکست پروژة «آریامهری» کردن ایران میباید تلقی شود. همانطور
که در مطالب پیشین نیز گفته بودیم، دولت
باراکاوباما که بالاجبار بر «برجام» مهر تأئید گذارد، برنامهاش جز تجدید حیات فضای «آریامهری» در
ایران نبود؛ اینبار با چادرسیا و دمپائی
پلاستیکی و اللهاکبر! ولی با گذشت چند
صباح از «برجام» تمامی طرفها ـ برخی
محافل آمریکائی، اروپائی و حکومت جمکران
ـ دریافتند که آن «ممه» را دیگر لولو برده
و تجدید لاتبازیهای دوران آریامهر در ایران، اینبار با نعلین و چادرسیا و بسیجی خواب و خیالی
بیش نیست.
از سوی دیگر، نقش
دولت روحانی که در آغاز کار، به دلیل بنبست
منطقهای آنگلوساکسونها صرفاً به امضاء «شتابزدة» برجام و پایان دادن به گرفتاریهای
لندن و واشنگتن محدود شده بود، به دلیل
گیسکشی مسکو از آمریکا در سوریه ابعاد وسیعتری به خود گرفت. اینبار،
دولت روحانی میبایست با هزار دوزوکلک و تبلیغات خررنگکن در کنار بشار اسد
و سیاستهای ضداسلامگرایانة مسکو باقی مانده،
نقش حامی «لائیسیتة» حزب بعث سوریه
را نیز تحت عنوان «حمایت از حرمین» بر عهده گیرد! این «تضاد» عملی و ایدئولوژیک، علیرغم سکوت گستردة رسانهای، دولت جمکران را به شدت در بحران انداخت. و در
نتیجة این سیاست «کلان ـ منطقهای»، علی خامنهای،
ولیفقیه جمکران و خادم وفادار لندن
که آغازگر جنبشسبز و لاتبازی میرحسین موسوی نیز بود، نه تنها در ایران منزوی شد، که پس
از دستیابی روحانی به پست ریاست قوة مجریه ناچار شد حامی «لائیسیته» در کشور سوریه
بشود. پر واضح است، اهرم اجرای «دیپلماتیک» این سیاست
«شترگاوپلنگ» نیز دستگاه دولتی حسن روحانی بود.
به همین دلیل
در تمامی درگیریهائی که پس از امضاء «برجام» در منطقه به راه افتاد، جای پای دولت حسن روحانی را نیز مییابیم. به
عبارت دیگر، بحرانها یکی پس از دیگری در
منطقه به اوج رسید و دولت حسن روحانی نیز در آنها مغروق ماند. کودتای شکستخوردة ترکیه و تبعات منطقهای
آن؛ علنی شدن برنامههای اجتماعی و سیاسی
داعش و بیاعتباری هر چه بیشتر شبکة اسلام سیاسی؛ جنگ یمن و نقش آن در تعیین نقل و انتقالات گسترده و کشتیرانی جهانی، و اینک درگیری «خانوادگی» شیخهای خلیجفارس و
جنگ زرگری پیرامون مسئولیت تأمین هزینة عملیات تروریستی، همه و همه بر شانة دولت حسن روحانی سنگینی میکند. خلاصه بگوئیم، «برجام» جمکران را به قلب تحولات منطقه پرتاب
کرد، چرا که دولت ولیفقیه نه در مقام سیاستگزار که
به عنوان ستون متحمل سیاستهای بزرگ در این غرقاب دستوپا میزند. و طبیعتاً ابتکار عمل ندارد و صرفاً دنبالهروست.
اگر به شکست
پروژة آریامهریسم اسلامی، تزلزل روزافزون
جمکران در قلب تحولات منطقه را نیز بیافزائیم،
به صراحت درمییابیم چرا کارگزاران «آمریکائی ـ انگلیسی» حکومت ولیفقیه
دلخورند و حتی «انتخاب» مجدد حسن روحانی را نیز تبریک نمیگویند، و یا
همچون انگلستان روزها «مِن و مِن» میکنند!
با این وجود، اینان چه دلخور و
چه دلشاد، در برابر دکترین اعلام شده از
سوی مسکو آنقدرها قدرت عمل ندارند. کرملین
صریحاً اعلام کرده که با فروپاشانی دولتها و راه اندازی «انقلاب» و کودتا و لاتبازی
مخالفت خواهد کرد؛ محافل آتلانتیست هم که
به خیال خود قاطر راهواری به نام حجتالاسلام رئیسی را با کمک باند احمدینژاد زین
کرده و قصد تجدید فُراش در ایران داشتند،
بالاجبار با لبولوچة آویزان دوباره حسن روحانی را به کاخ ریاستجمهوری
جمکران فرستادند.
با اینهمه، علیرغم «رضایت» اجباری آتلانتیسم به حضور
دوبارة حسن روحانی در رأس قوة مجریة جمکران هنوز چند موضوع در هالة ابهام باقی
مانده. آیندة اقتصادی، تجاری و ژئوپولیتیک «برجام» اگر مهمترین آنها
به شمار آید، مسلماً تنها موضوع مبهم نیست. اگر بخواهیم مسئله را تا حد ممکن خلاصه کنیم
میباید به آیندة مبهم «برجام»، نقش
آیندة ایران در سیاستهای منطقهای و خصوصاً سرنوشت دولت ترکیه نیز نگاهی
بیاندازیم.
همانطور که میدانیم
همزمان با برگزاری انتخابات پیش از موعد بریتانیا، کشورهای هند و پاکستان رسماً به پیمان شانگهای
پیوستند، و هر چند قرار بود عضویت ایران
نیز در این پیمان مورد بررسی قرار گیرد،
احدی از آن سخن به میان نیاورد. این سکوت مسلماً بیدلیل نیست. به استنباط ما، دولت جمکران که روز پیش از نشست شانگهای، به
دلیل عملیات تروریستی در تهران پای به حیطة کشورهای صدمهپذیر از سوی «تروریستهای
اسلامی» گذارده بود، هنوز نتوانسته آنطور
که باید و شاید موضع خود را در قبال سیاستهای واشنگتن در منطقه مشخص کند. به عبارت سادهتر، جمکران قصد دارد در این میانه، هم از
آخور بخورد و هم از توبره! هم به عنوان
عامل نفوذی واشنگتن به عضویت پیمان شانگهای درآید و از «امتیازات» آن استفاده
کند، و هم با دلالی برای سیاستهای آمریکا
در منطقه به دنبالهروی از آریامهریسمی ادامه دهد که بر اساس شواهد زمینهاش را دیگر
از دست داده.
در اینکه چنین
سیاست «زیرکانهای» عملی باشد یا خیر، مسلماً جای بحث و گفتگو فراوان است. ولی فشارهای داخلی که «ظاهراً» بر علیه حسن
روحانی در حال شکلگیری است و در تظاهرات روز قدس کار را به مقایسة وی با ابوالحسن
بنیصدر، رئیس دولت ناکام و فراری روحالله
خمینی کشاند، در عمل قسمت نمایان همین
سیاست «کلان استراتژیک» میباید تلقی شود. به
عبارت سادهتر، حال که محافل آتلانتیست، نه در
جبین حسن روحانی راه صلاحوفلاحی برای خود میبینند، و نه میتوانند با کودتا و لاتبازی باند
رئیسی را بجای وی بنشانند، تلاش دارند تا
در حد امکان دولت «آیندة» روحانی را تحت تأثیر مطالبات خود قرار دهند و اینکار را
از طریق فشار خیابانی به پیش میرانند. از سوی دیگر،
سیاست حمایت مسکو از «لائیسیتة دولتی» در منطقه با گامهای بلند به پیش میتازد
و در این میانه دولت اسلامپناه ولیفقیه نمیتواند با دو دوزهبازی، هم در کنار حزب لائیک بعث به قول خودش «جبهة
مقاومت» تشکیل دهد، و هم در داخل کشور مبلغ همان سیاستهائی شود که به
صورت رسانهای با آنها در منطقه در حال جنگ است!
خلاصه بگوئیم، حکومت جمکران پای در همان بنبستی گذارده که
محمدرضا پهلوی پس از به قدرت رسیدن حزب پرچم در افغانستان با آن رودرو شده بود.
برای روشن شدن
مطلب، میباید پرانتزی بازکرده، نیمنگاهی
به رخدادهای 4 دهه پیش در افغانستان بیاندازیم. اگر فراموش نکرده باشیم زمانیکه یک حزب متمایل
به اتحاد شوروی به نام «پرچم» در افغانستان به قدرت رسید، پس از مسکو،
نخستین دولتی که این رخداد «فرخنده» را تبریک گفت دولت شاهنشاهی ایران بود!
ولی این تصور باطل را نمیبایست در مخیله گسترش میدادیم
که رژیم آنگلوفیل شاهنشاهی از گسترش نفوذ روسیة شوروی در افغانستان حمایت به عمل
خواهد آورد؛ چنین نیز نشد! گاردهای جاویدان، دست در دست عوامل سازمان سیا، از همان
روزها جهت به نمایش گذاردن حمایت دربار از سیاستهای غرب و مقابله با گسترش نفوذ
شوروی، به دهات و قصبات افغانستان ریخته، دستاندرکار
بحرانسازیای شدند که با حمایت محفل «کارتر ـ برژینسکی»، پس از گذشت 4 دهه افغانستان را به ویرانه تبدیل
کرده. با این وجود، تاریخ
به ما گوشزد میکند که خودفروختگی دستنشاندگان اگر چند روزی به عمر بعضی دولتها افزوده، به هیچ عنوان ضامن بقایشان نشده. حداقل در
مورد دولت شاهنشاهی چنین شد، و پس از گذشت چند صباح آمریکا دریافت که ملایان
برخلاف دربار میتوانند با صراحت، صداقت و
دستودلبازی به مراتب بیشتری سیاستهای واشنگتن را در افغانستان عملی کنند. دربار پهلوی، در ظاهر مرتب دم از مدرنیته و «آزادی زنان» و تمدن
و فرهنگ و غیره میزد، در صورتیکه در جبههای
که ملایان میتوانستند در افغانستان باز کنند، «آزادی
زن و تمدن و فرهنگ» به حرمسراداری و پدوفیلی و سنگسار و قصاص محدود میشد، و از
توحش و تحجر و رسم و رسوم قبائل صحرانشین قرن هفتم میلادی ستایش به عمل میآمد. از
اینرو ملا میتوانست به معنای واقعی کلمه در آغوش مجاهد افغان نشسته، با او
آیندة «درخشانی» برای منافع غرب رقم بزند. به همین
دلیل نیز واشنگتن صلاح در آن دید که زیر پای پهلوی را بکشد، و با مسخرگی و لاتبازی یکی از واپسگراترین و
بیبارترین ملایان را از نجف به ایران صادر کند،
تا جنایت و تاراج را به نام حکومت ولیفقیه و «جمهوری اسلامی» بر ملت ایران
حاکم نماید.
ولی در شرایط
فعلی، همانطور که بالاتر نیز گفتیم، در
سوریه این حکومت ولیفقیه است که دقیقاً پای در صورتبندی بیفرجام آریامهر گذارده.
با این تفاوت که اگر آمریکا دولت تعیینکننده در
بحران افغانستان بود، در سوریه این روسیه است که نقش تعیینکننده دارد. در همین راستا، مدتهاست که ملایان میپندارند با سینهزدن برای
بشار اسد خواهند توانست در آیندة منطقه نقشی برای خود محفوظ دارند، ولی این خیال باطلی بیش نیست! چرا که
با پیوستن پاکستان به پیمان شانگهای عملاً کمر پیمان سنتو از میان به دو
نیم شده، و پاکستان،
حلقة آخرین پیمان سنتو مجبور خواهد شد دادوستدهای جنگاورانة خود را با
«قبائل» جنوب افغانستان تعطیل کند. اینعمل
ایران و ترکیه، دو خادم وفادار لندن را با صراحت بیشتری به زیر
تیغ مسکو خواهد انداخت.
نقش منطقهای
ملایان، در عمل در دوران باراک اوباما شدت
گرفت. آمریکا در این دوره سعی داشت تا با
حمایت زیرجلکی از حضور ملایان در عراق و سوریه، بهارعرب
را حتی اگر به شکست اسلامگرایان منتهی شود،
در پنجة ولیفقیه گذارده، منافع
استراتژیک آن را همچنان در کاسة غرب نگاه دارد.
به همین دلیل نیز با گشودن پروندة
عملیات تروریستی 11 سپتامبر و نسبت دادن آن به عربستان سعودی عملاً تلاش نمود تا فروپاشانی
را به ریاض بکشاند. ولی ظاهراً ترامپ، خصوصاً پس از سفر اخیرش به عربستان سعودی و
امضاء قراردادهای کلان نظامی، به هیچ
عنوان چنین قرائتی نمیتواند داشته باشد. در نتیجه،
دولت ولیفقیه فقط در یک صورت میتواند در سوریه و عراق فعال باقی
بماند؛ تحت شرایطی که مسکو مشخص خواهد کرد. و این
است دلیل عربدهجوئی روز قدس بر علیه حسن روحانی.
تصویر روابط
منطقهای اینک تا حدودی روشن شده. روحانی
مجبور است جهت حفظ موجودیت حکومت جمکران، از خط سیاست آنگلوفیل ولیفقیه خارج شود، و اینکار برای بسیاری محافل درون هیئتحاکمه
حکم سر کشیدن همان «کاسه زهر» معروف را دارد. جهت نشان دادن یک زاویة محدود از این «اجبار
استراتژیک» نیمنگاهی به بحران قطر کفایت خواهد کرد.
قطر مهمترین
خزانهدار تروریسم اسلامی است؛ اگر سپاه
پاسداران و اخوانالمسلمین مهرههای تروریست تربیت میکنند، مخارج نجومی این عملیات «فرخنده» را قطر بر
عهده گرفته. ولی موضع قطر طی چند روز
گذشته به شدت متزلزل شده. دیدیم که پس از هشدار عربستان به این
حکومت، و قطع روابط ریاض و چند شیخنشین
دیگر با آن، در کمال تعجب یک رشته عملیات
تروریستی در مناطق نمادین تهران به راه میافتد. در
اینجا سئوال جالبی مطرح میشود: به چه دلیل تهران میباید پس از انزوای شیخنشین
قطر هدف تهاجم تروریستی قرار گیرد؟ پاسخ به این سئوال روشن است، رابطة قطر و تهران بیش از آنچه رسانهها نشان
میدهند انداموار و عمیق و پایهدار شده، و به همچنین نقش کلیدی حکومت جمکران در بحرانسازی
و تروریسم منطقه به مراتب گستردهتر از آن است که بعضی تمایل به نشان دادناش
دارند.
ولی اینبار
نیز تاریخ به ما یادآوری میکند؛ آنجا که
سخن از مبارزه با تروریسم به میان آید،
تروریستی که بیارباب میشود، در
وحلة نخست ولینعمت خود را، همانطور که در
اروپای غربی نیز شاهد بودیم هدف قرار خواهد داد. و
اینبار، دقیقاً به دلیل عملیات تروریستی
در تهران است که دستهای جمکران در معرکة تروریستپروری رو میشود. عملیات 7 ژوئن نشان داد که مقامات و «شخصیتهای»
حکومت ولیفقیه تا خرخره در بدهبستانهای تروریستی منطقه درگیر شدهاند، و میباید دید در این وضعیت چه راه چارهای در
برابرشان قرار دارد.
حال که زمین
بازی در دو جبهة داخلی و منطقهای زیر پای ولیفقیه به لرزه در آمده، میباید قبول کرد که حکومت اسلامی مشکل میتواند
با پافشاری عوامل آنگلوفیل بر سیاستهای نخنمای ولایتفقیه و دکترین بیابانی
«انقلاب اسلامی» پای از بحران بیرون بگذارد.
از سوی دیگر، همانطور که در ابتدا نیز اشاره کردیم عقبنشینی
از این مرزهای «نانوآبدار» بدون قربانی درونمرزی و ناکامیهای محفلی امکانپذیر
نیست. ولی یک موضوع اساسی را نیز نمیباید
فراموش کرد، عدم پذیرش «انقلاب اسلامی»
در پیمان شانگهای به جمکرانیها نشان داد که بهرهبرداری از امنیت منطقهای نمیتواند
به صورت «کلهپترهای» و شکمی صورت گیرد.
خلاصه، دولت اسلامی دریافت که میباید
برای خود و سیاستهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی
و مالیاش محدودهای انسانی و قابل معاشرت تأمین نماید، در غیراینصورت حمایت بیحمایت! حال باید دید آنگلوفیلهای حاکم در تهران تا
کجا خواهند توانست بر سر عقبنشینی از دکترین شیرین «محفل کارتر ـ برژینسکی»، یا
همان «انقلاب اسلامی» با یکدیگر کنار بیایند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر