۴/۱۷/۱۳۹۶

سوراخ موش 100 ساله!




آخرالامر،  علیرغم تمامی های‌وهوی‌ها،  همانطور که پیشتر نیز اعلام شده بود،   ولادیمپر پوتین و دونالد ترامپ در حاشیة نشست «گروه 20» در هامبورگ،  با یکدیگر ملاقات کردند.   ملاقاتی که به مراتب بیش از آنچه انتظار می‌رفت به طول انجامید،  و این ملاقات طولانی می‌تواند هم باعث خرسندی شود و هم زمینة‌ نگرانی.   ولی به دلیل تنش‌های شدیدی که طی چند سال گذشته بین واشنگتن و مسکو در جریان بوده،‌  می‌توان اذعان داشت که ملاقات طولانی و ظاهراً دوستانة رهبران آمریکا و روسیه،   روند مسائل جهانی را از مسیر گذشته خارج خواهد کرد و به آن تحرکی نوین می‌‌دهد.   در مطلب امروز نخست نگاهی به مسیر گذشتة روابط دو ابرقدرت که عملاً پس از آغاز بحران افغانستان شکل گرفت می‌اندازیم،   و در گام بعد تلاش می‌کنیم تا نمایه‌ای از روابط جدید به دست دهیم.   پس ابتدا برویم به سراغ «مسیر گذشته!»

نقطة آغازین «مسیر گذشته» چیزی نیست جز شروع درگیری نظامی و سیاسی اتحاد شوروی با عوامل آمریکا در افغانستان.  این درگیری عملاً به چند پدیدة جهانی در حوزة نفوذ غرب امکان رشد و نمو داد:   غائلة اسلامگرائی در پاکستان و ایران،   اوج‌گیری محافظه‌کاری در انگلستان،  استقرار سوسیالیسم انگلستانی در فرانسه،  قدرت‌گیری ایدة اروپای متحد،‌   اوج‌گیری اقتصادهای وابستة ژاپن و آلمان،   ورود چین به دنیای «آزاد»،‌   و نهایت امر خروج هیئت‌حاکمة آمریکا از تمامی هنجار‌های سیاسی و پای گذاردن ایالات‌متحد در فروپاشی ساختارهای اجتماعی،  سیاسی و فرهنگی که از دوران ریگان آغاز شد.   مسلماً در این مختصر امکان بررسی جزئیات این تحولات وجود نخواهد داشت،   ولی تلاش می‌کنیم تا مجموعه‌ای منسجم از آن‌ها در ارتباط با موضوع وبلاگ ارائه نمائیم.  

اگر بخواهیم مطلب فوق را تا حد امکان خلاصه کنیم باید گفت،   درگیری نظامی در افغانستان که توسط واشنگتن به آن مرتباً دامن زده شد،   به دلائلی که امکان بحث و بررسی‌شان  در این مختصر وجود ندارد،  تبدیل شد به کارت‌اعتباری ایالات‌متحد در روابط بین‌الملل.   به همین دلیل نیز فشار روابط دوجانبة «شوروی ـ آمریکا» که نهایت امر بسیاری از لایه‌های سیاسی واپس‌گرا را در درون جغرافیای نفوذی غرب به طبقات زیرین اجتماعی و سیاسی رانده بود،  تقلیل چشم‌گیر یافت.  در نتیجه،   این لایه‌ها پس از سال‌ها رشد زیرجلکی فرصت یافتند تا از سایه‌ها و زیرزمین‌ها خارج شده،   پای به میدان عملیات سیاسی و گاه نظامی بگذارند.  عملیاتی که تحت حمایت ایالات‌متحد قرار داشت و در رأس آن‌ها مسلماً در کشور خودمان می‌باید از لات‌ولوت‌های اسلام‌گرای شهری و رهبران شیعی‌مسلکی‌شان یاد کنیم.   در عمل همین صورتبندی بود که،   در انگلستان به دولت مارگارت تاچر و سیاست‌های سرکوبگرانة وی جان داد؛   در چین زمینة سرمایه‌گزاری لندن و واشنگتن و بهره‌کشی از نیروی کار ارزانقیمت در آسیای شرقی را فراهم آورد؛    در فرانسه حزب سوسیالیست را عملاً بدون هیچگونه برنامة مشخص سیاسی به قدرت رساند؛   و ...

اهمیت ملاقات اخیر پوتین با ترامپ ناشی از این است که در حیطة جغرافیای سلطة غرب،   بازتاب این ملاقات تمامی آنچه بالاتر از آن تحت عنوان تبعات عملیات نظامی ارتش سرخ در افغانستان نام بردیم متزلزل می‌کند.    و در همینجا،  چند نمونه از این «تزلزل» ارائه می‌دهیم. 

به طور مثال،  در انگلستان هر چند حزب محافظه‌کار در رفراندوم اخیر برکسیت به «پیروزی» دست یافته،   مشکل می‌توان آیندة سیاسی درخشانی برای محافظه‌کاری پیش‌بینی نمود.   تمامی تلاش هیئت‌حاکمة فعلی در انگلستان ـ  چه کارگر و چه محافظه‌کار ـ  در این خلاصه شده تا کلاه‌اش را در گردباد سیاسی‌ای که در سطح جهانی به راه افتاده از دست ندهد.   خلاصه بگوئیم،  در لندن دیگر اثری از شیرین‌کاری‌های مارگارت تاچر و شیرین‌زبانی‌‌های تونی بلر نمی‌بینیم؛   دولت درگیر بحران است و حتی تشکیل کابینه نیز با مشکلات فراوان روبروست.   در فرانسه،  در چارچوب نتایج انتخابات اخیر ریاست جمهوری و مجلس قانونگزاری،  حزب سوسیالیست عملاً از صحنة سیاست کشور «حذف» شده؛  عمر سوسیالیسم فرانسوی به پایان رسیده و مشکل بتوان تصور کرد که «انگلیسی‌تباران» این محفل بار دیگر در رأس هیئت‌حاکمة فرانسه جائی برای خود باز کنند.   از سوی دیگر،  چین به صورت خزنده از حیطة نفوذ غرب پای بیرون می‌گذارد و علیرغم وابستگی‌های «کلان ـ اقتصادی» دولت مائوئیست به لندن و واشنگتن،  هر روز شاهد اوج‌گیری بحران‌های سیاسی و نظامی بین چین و آمریکا هستیم.  بحران‌هائی که در قالب عملیات نظامی کرة شمالی،  عقب‌نشینی اسلامگرائی در پاکستان،   روابط نزدیک با فدراسیون روسیه،  درگیری نظامی با نیروی دریائی آمریکا در دریای چین و ... بروز کرده.  

در همین چارچوب است که نهایتاً به موضوع اصلی این وبلاگ یعنی تحولات در فضای سیاست کشور ایران پای می‌گذاریم.  همانطور که شاهد بودیم پس از کودتای ضیاءالحق در پاکستان و  بحران افغانستان،  حمایت محافل غرب از اسلامگرائی در کشور ایران فضائی مسموم و قرون‌وسطائی،  هم از نظر سیاسی و اقتصادی و هم از منظر فرهنگی و اجتماعی ایجاد کرد.   به این معنا که قشرهای واپس‌گرای متمایل به غرب ـ  بخوانیم انگلیسی‌تبار ـ  که پس از کودتای 28 مرداد،   به دلیل ارتباط همزمان‌‌شان با غوغای مصدق‌السلطنه و کودتاچیان 28 مردادی،  بالاجبار توسط ایالات‌متحد به زیرزمین‌ها رانده شده بودند،   پس از بحران افغانستان سر از خاکستر برداشته،   دست به آشوب‌آفرینی زدند.  و شاهدیم که بیرق این بحران‌سازی همچنان در کشورمان در اهتزاز باقی مانده.
  
با این وجود،  طی چند سال گذشته غوغای اسلامگرائی در ایران،   خود نیز پای در بحران گذارد و اعزام حسن روحانی به کاخ‌ ریاست‌جمهوری جهت امضاء شتابزدة «برجام» و عقب‌نشینی‌های تماشائی علی خامنه‌ای و باند «اصولگرایان» نشان داد که آینده،   مسیر دیگری را رقم خواهد زد.    ‌هر چند طی این مدت،  و در این مسیر غرب تلاش کرده تا مهره‌های مورد نظرش ـ  اصلاح‌طلبان،  آریامهری‌ها،  و حتی مجاهدین خلق ـ  را به عنوان آلترناتیو پیش بیاندازد،   تأثیرات تغییرات سیاسی در روسیه و خروج مسکو از دیپلماسی «بلشویسم کودتائی» به آمریکا فرصت نداد تا مهره‌های مورد اطمینان‌اش را جایگزین مهره‌های فرسوده نماید.   در حال حاضر تأثیر این تحولات به اینصورت خود را به نمایش گذارده که همچون دولت برکسیت،  دولت جمکران نیز پای در هوا دارد. 

ولی نمی‌باید در بررسی مسائل دچار اشتباه شد،   بلاتکلیفی سیاسی‌ای که در بسیاری محافل غربی و محفلک‌های وابسته به آن‌ها،  خصوصاً در خاورمیانه به وجود آمده،  نتیجة بارز «بازنگری» مسائل از سوی هیئت‌های حاکمه در آمریکا و روسیه است.   این «بازنگری» دشمنان فراوان و گاه بسیار قدرتمند دارد.   به همین دلیل نیز شاهد بودیم که به طور مثال طی  نشست «گروه 20»  در هامبورگ،  گروه‌های سازمان یافتة ‌خرابکار تحت عنوان «تشکل‌های چپ،  حامیان محیط زیست،»  و ... عملاً شهر را به ‌آتش کشیدند.  ولی در واقع،  این گروه‌ها حتی اگر با سیاست‌های مطرح شده از سوی ترامپ و پوتین مخالفت منطقی هم داشته باشند،  در عمل آلترناتیوی جز بازگشت به «مسیر گذشته» ارائه نخواهند کرد.  خلاصه بگوئیم،  مخالفت ظاهراً منطقی اینان فقط به معنای تمایل به تداوم «مسیر گذشته» است،  و حامیان اصلی این جماعت نیز همان‌ محافلی‌اند که از تغییر مسیر سیاست جهانی خود را متضرر دیده‌اند.

ولی ایالات‌متحد که دهه‌ها از طریق احزاب «کلاسیک» خود باد در بادبان این «مسیر گذشته» انداخته بود،   و حتی امثال جرج والکر بوش را نیز به صورت «خارج از محفل» به میدان آورد تا به همان «مسیر گذشته» اهمیت و ارزش بیشتری ارزانی دارد،  امروز از موضع سنتی خود عقب‌نشینی کرده.   از اینرو دونالد ترامپ را برای بازسازی روابط «شرق و غرب» به کاخ‌سفید آورده‌اند،   و همانطور که پیشتر نیز بارها عنوان کردیم،  وظیفة اصلی وی ارائة پیشنهاداتی از سوی آمریکا به روسیه است که کرملین نتواند آن‌ها را «رد» کند.

از این «پیشنهادات» به هیچ عنوان رونمائی نشده.  در نتیجه،  در حال حاضر بررسی دقیق آن‌ها و تبعات‌شان در سیاست‌های جهانی و منطقه‌ای عملاً غیرممکن است.  با این وجود،  با در نظر گرفتن روند جاری مسائل می‌توان تا حدودی تبعات این «پیشنهادات» را پیش‌بینی کرد. 

در سایة این «پیشنهادات» آنچه در اروپا قابل پیش‌بینی است،‌   علیرغم خضوع و خشوع و وادادگی بلاواسطة لندن در برابر ترامپ،  در حاشیه قرار گرفتن هر چه بیشتر انگلستان است.  در واقع،   عملیات اخیر آمریکا در خلیج‌فارس،  یعنی حملة شدید به قطر و سیاست‌های تروریست‌پروری اینکشور زمانی معنا و مفهوم می‌گیرد که در نظر آوریم،   دوحه در عمل پایگاه اصلی سیاست‌های لندن در خاورمیانه به شمار می‌رود.   ساختارهائی از قبیل شبکة الجزیره،   تشکل اخوان‌المسلمین،  تشکیلات تندرو فلسطینی و لبنانی،  و ... جملگی همچون قارچ بر پیکر اقتصاد قطر روئیده‌اند و ارتباط انگلستان با این شبکه‌ها از دیرباز امری است شناخته شده.   خلاصه در این چشم‌انداز،   پروژة جمکرانی‌ها مبنی بر تکیه بر جسد باقیماندة «پیمان سنتو»،  و حمایت از وضع موجود در قطر و نهایت امر پاسداری از منافع لندن مشکل می‌تواند آیندة درخشانی داشته باشد.  چرا که،   در چارچوب تحولاتی که در پیش است،  قطر می‌باید از حیطة «مسیر گذشته» پای بیرون بگذارد،   و حمایت‌های علنی ترکیه و جمکران و به ویژه حمایت زیرجلکی کویت بر سرنوشت اینکشور آنقدرها تأثیری نخواهد گذارد.  

از سوی دیگر سفر وزیر امورخارجة ایالات‌ متحد به کویت،  در پی دیدار ترامپ ـ‌پوتین،‌ مسلماً در ارتباط با تحولات غیرقابل اجتنابی است که در قطر شاهد خواهیم بود.  تحولاتی که بخشی است از «پیشنهادات» آمریکا به روسیه و به احتمال زیاد به تلخکامی هر چه بیشتر لندن، رئیس اتحادیة اروپا ‌منجر خواهد ‌شد!             

نیازی نیست بگوئیم،  که این «پیشنهادات» نهایت امر کار را به بازتعریف نقش سیاسی اتحادیة اروپا خواهد کشاند.  پیشنهادات کذا «بازتعریفی» خواهد شد از روابط کشورهای عمدة اتحادیه یعنی آلمان،  فرانسه و ایتالیا با مسکو.   به طور خلاصه،   در چارچوب این «پیشنهادات» نقش‌پذیری اتحادیة اروپا در رابطه با روسیه دیگر نمی‌تواند به ایفای نقش «علی‌البدل» در سازمان ناتو محدود بماند.   و اتحادیة اروپا در چارچوب این «پیشنهادات» می‌باید سیاست‌های خود را به صورت علنی از سیاست‌های نظامی ناتو جدا سازد.  دقیقاً به همین دلیل است که از چندی پیش شاهد نقش‌پذیری هر چه بیشتر کشور انگلستان،   و حکومت‌های بسیار نزدیک به لندن از قبیل سوئد و دانمارک در سازمان ناتو هستیم.

اینک جهت اجتناب از اطالة کلام نیم‌نگاهی شتابزده به تبعات این «پیشنهادات» در ایران بیندازیم.  در تاریخ 5 ژوئیه سالجاری،   در آستانة ملاقات پوتین و ترامپ در هامبورگ،  روزنامه «واشنگتن‌پست»،  که بلندگوی کاخ‌سفید نام گرفته،  مطلبی تحت عنوان «زمان فروپاشی سیاسی در ایران فرا رسیده» منتشر کرد.   این مطلب توسط «ری تکیه»،  از دانشگاهیان ایالات‌متحد و انگلستان و متخصص مسائل ایران قلمی شده.   «ری تکیه» ضمن تکرار پروپاگاند سازمان سیا مبنی بر «دشمنی حکومت جمکران با آمریکا» می‌نویسد،  ایران به هیچ عنوان جزیرة ثبات ادعائی نیست و می‌تواند به سرعت دچار تنش و بحران شود.

البته موضع این وبلاگ به هیچ عنوان به ارزش گذاردن و تحلیل نگرش تبلیغات‌چی‌های غرب در مورد ایران نیست.   چرا که،   مشکل اصلی کشورمان،  یعنی حضور اوباش اسلامگرا و آخوندها در رأس قدرت،  به استنباط ما جز امتداد سیاست‌های غرب نبوده و نیست.  ولی مطالبی که «ری تکیه» به آن‌ها اشاره کرده،  و نتیجه‌گیری‌های شتابزده‌ای که صورت داده به صراحت نشان می‌دهد که محافلی در غرب همچنان تمایل دارند مهره‌های سوختة خود ـ  اصلاح‌طلبان،  اصولگرایان،  مجاهدین و یا آریامهری‌ها ـ  را به عنوان آلترناتیو حکومت فعلی مطرح کنند.   هر چند با در نظر گرفتن شرایط کنونی،   نمی‌توان قبول کرد که این گزینه‌ها در «پیشنهادات» ترامپ به پوتین جائی داشته باشد. 

همانطور که در مطالب پیشین به کرات گفته‌ایم،  شرایط نوینی بر منطقه و خصوصاً بر کشورهای ایران و ترکیه حاکم شده.    شرایطی که بازتاب بازگشت قدرتمدارانة فدراسیون روسیه به مراودات بین‌المللی پس از فروپاشی اتحاد شوروی است.  در این چشم‌انداز تا آنجا که به سرنوشت ایران و ترکیه مربوط می‌شود،  فروپاشانی و دولت‌سازی و سر هم کردن انقلاب و کودتا،   یا بهتر بگوئیم ارائة تصویر آزادیخواه و دمکرات و ضداستبداد و سکولار و غیره از «تروریست‌جماعت» از دستورکار خارج شده.   در دکترین جاری روسیه در مورد ایران،   دولت روحانی و خصوصاً شخص آیت‌الله خامنه‌ای،  یا هر کس دیگری که بجای اینان بنشیند موظف خواهد بود با قبول مسئولیت در برابر تحولات اجتماعی،  اقتصادی و خصوصاً فرهنگی،  هم دست از حمایت از سیاست‌های منطقه‌ای آتلانتیسم بردارد،   ‌ هم موجودیت‌ دولت را حفظ کند،   هم راهکارهائی واقعی جهت برون‌رفت از بحران‌های اجتماعی و فرهنگی ارائه نموده به درون مرزها متوجه شود.    از همه مهم‌تر،  این حکومت می‌باید سیاست «سنتی» تبدیل ملت ایران به سپربلای آتلانتیسم در برابر مسکو را به دست فراموشی بسپارد.    در نتیجه،  وظیفة اصلی حکومت از این مرحله به بعد رسیدگی به مسائل جامعه و ملت ایران خواهد بود.  به همین دلیل نیز سخن از برخورد احتمالی ارتش آمریکا با نظامیان و شبه‌نظامیان حکومت اسلامی جمکران در سوریه و عراق چند روزی است بر سر زبان‌ها افتاده! 

خلاصه برای حکومت ملایان خبرهای بدی آورده‌ایم؛   راه‌فرار و سوراخ‌موش‌هائی که امثال «ری‌ تکیه» در واشنگتن‌پست ارائه می‌دهند بر حکومت اسلامی بسته شده.  هیئت‌حاکمة دست‌نشاندة‌آمریکا در ایران می‌باید با دست‌نشاندگی و تبعات آن ـ  راه‌فرارهائی از قبیل انقلاب،  هیاهوسازی و کودتا ـ  خداحافظی کند.  و در این مسیر،   حرکت‌های آیندة ایران مسلماً با الهام از مطالبات فرهنگی،  اقتصادی و سیاسی شهروندان مشخص خواهد شد،‌   نه در چارچوب مطالبات دیرینه و یکصدسالة آتلانتیسم.

 


     

هیچ نظری موجود نیست: