در مطلب امروز
نخست نگاهی به رفراندوم ترکیه میاندازیم،
سپس تبعات و نتایج آن را در اروپا و خاورمیانه دنبال میکنیم. و در انتها میپردازیم به پیامد این تحولات در
ایران. پس نخست برویم به سراغ رفراندوم.
رفراندوم ترکیه نهایت امر برگزار شد و
خبرگزاریها اعلام کردند که پروژة رجب اردوغان جهت گزار از یک نظام پارلمانتاریستی
به یک نظام ریاستی مورد تأئید عمومی قرار گرفته!
البته میزان این تأئید عمومی را همین خبرگزاریها حدود 51 درصد اعلام میکنند؛ نتیجهای که برای یک رفراندوم به هیچ عنوان
سرنوشتساز و قابلقبول نیست. با این
وجود، رژیم ترکیه سخت به دامان همین
«پیروزی» بدتر از شکست وابسته شده، و تلاش دارد از همین مفر موجودیتاش را از گزند
تحولات منطقه محفوظ دارد. تحولاتی که هر
روز به صورتی نوین در برابر رژیم کودتائی آتاترکیها قد علم کرده و میکند. علیرغم اهمیت رفراندوم ترکیه، به صراحت بگوئیم که این رفراندوم و «نتیجة»
اعلام شدة آن بیش از آنچه در درون مرزهای ترکیه و شیوة اعمال حاکمیت تأثیر بگذارد،
بازتابی است از مواضع استراتژیک قدرتهای بزرگ
که در خاورمیانه، اروپای شرقی و خصوصاً
مدیترانه دچار تغییرات کلی شده! پس نخست نگاهی بیاندازیم به نقش ترکیه در سیاستهای
سنتی غرب در مناطق فوق.
نیمنگاهی به تاریخ معاصر به ما
یادآوری میکند که رژیم فعلی حاکم بر آنکارا نوزادی استعماری است که پس از فروپاشی
امپراتوری عثمانی در دامان پرمهر بریتانیای کبیر،
برندة اصلی جنگ اول جهانی در منطقهای که امروز کشور «ترکیه» خوانده میشود
رشد و تعالی یافته. خلاصه بگوئیم این
رژیم، و حتی مرزهای جغرافیائی آن فاقد هر
گونه ریشة تاریخی است. و در دوران انتقالی
بین دو جنگ جهانی، موجودیت ترکیه عموماً
مدیون سیاستهائی شده بود که در آبراههای مدیترانه و دریای سیاه شوروی بلشویک را
با انگلستان امپریالیست در تقابل قرار میداد. هر چند پس از جنگ دوم جهانی، و خصوصاً آغاز دوران جنگ سرد شرایطی به وجود آمد
که ترکیه عملاً تبدیل شد به پادگان نظامی آمریکائیها در جنوب اتحادشوروی. موضعی که هنوز نیز سالهای سال پس از فروپاشی
اتحادشوروی بر سرنوشت رژیم آنکارا سایه افکنده.
همین نیمنگاه تاریخی به ما گوشزد میکند
که دریای سیاه، بندرگاههای دریای
مدیترانه، خصوصاً سرزمینهائی که
خاورمیانة عربی خوانده میشود، و دیار ترکتباران «اروپا ـ آسیا» از دیرباز
میدان رقابتهای «غرب و شرق» بوده، و با
در نظر گرفتن همین فشردة تاریخی به صراحت میتوان اذعان داشت که «رفراندوم» ترکیه
و تبعات آن مستقیماً میباید در میدان همین «رقابتها» مورد بررسی و تحلیل قرار
گیرد. به عبارت دیگر،
اگر فروپاشی اتحادشوروی برای بسیاری اقوام تحت انقیاد مسکو فاجعه به بار
آورد، و اینان را یکشبه از دامان پرمهر
یک ابرقدرت جهانی به اعماق جهان سوم پرتاب نمود،
ترکیه نیز به دلیل این فروپاشی نهایت امر بالاجبار از آغوش پرمهر انگلستان
بیرون پریده. اکنون آنکارا مجبور شده روابط
مرسوم در مراودات سیاسیاش را که به کودتاهای فصلی و دولتهای «انتخابی» و فاسد و
ناکارآمد محدود میشد، رها کند و دست به
یک خانهتکانی بنیادین بزند. و خلاصه رژیمی را سر کار بیاورد که تا حد امکان
بازتابی باشد از نیازها و مطالبات سیاستهای کلاناستراتژیک نوین. عملی که
گویا رفراندوم دستگاه اردوغان میباید آغازگرش باشد.
در اینکه آیا این «تغییر و تحول» خواست
غرب بوده یا خیر، جای تردید نیست! غرب،
خصوصاً انگلستان، همانطور که سفر
غیرمترقبة الیزابت دوم به ترکیه نشان داد،
به هیچ عنوان حاضر نبود تن به این دگردیسی «نظامی ـ استراتژیک» بدهد. ترکیه از منظر لندن اهمیتی حیاتی دارد، و این
اهمیت پیوسته «گوشزد» شده و به صور مختلف در درون گفتمان سیاسی ایالاتمتحد و
اتحادیة اروپا نیز تزریق شده. در نتیجه،
اگر امروز شاهد تغییراتی اینچنین گسترده هستیم، مسئله
مربوط میشود به فروپاشی سیطرة سازمان آتلانتیک شمالی به دلیل شکست در سوریه.
در بحران سوریه از نخستین هفتههائی که
دستهائی مرموز در اینکشور فعال شدند، رژیم ترکیه به شیوة مرسوم خود عمل کرده بود. شیوهای که طی 70 سال گذشته به صور مختلف در
سوریه، عراق، لبنان،
اسرائیل، و حتی جنگها و «صلحهای»
ایران و عراق و بحرانهای کردستان اعمال شده بود. به
عبارت دیگر، ترکیه در سوریه نیز دستاندرکار
حمایت زیرجلکی از سیاستهای لندن، از طرق
مختلف مالی، نظامی، لوژیستیک و حتی سیاسی شده بود. اینهمه
بدون آنکه در نظام خبرسازی جهانی سخنی از عملیات ترکیه و خصوصاً حمایت ارتش تا بندندان
مسلح سازمان آتلانتیک شمالی، از این
سیاستها به میان آید. ظاهراً غرب چنین
استنباط کرده بود که علیرغم تحولات گستردة خاورمیانه که نتیجة سقوط امپراتوری
کارگری شورویها بود، هنوز میتواند برای ترکیه
همان نقش زیرجلکی و «بینابین» را محفوظ نگاه دارد. استنباطی که با تحولات سوریه عملاً غلط از کار
درآمد.
پاسخ غرب به ناکارآئی رژیم ترکیه در
بحرانهای منطقه در دوران پساشوروی قابل پیشبینی بود؛ کودتا! عملی که
در مقاطع پیچیدة منطقه، رژیم آتاترکی را پیوسته «آپدیت» میکرد، و آن را برای بهرهبرداریهای جدید آماده مینمود. به همین دلیل نیز در تابستان سال گذشته شاهد
یک کودتای نمایشی در ترکیه بودیم؛ که
نهایت امر شکست خورد و رجب اردوغان رئیس دولت اسلامگرا مجبور شد بجای ایفای نقش
حسینمظلوم، در جلد یزید خونریز فرورفته
و عوامل کودتا را «قلعوقمع» کند!
عمق و گسترة «پاکسازیهای»
سیاسی، نظامی و حتی آموزشی و مالی و
اقتصادی که پس از شکست کودتا در ترکیه اعمال شد،
به صراحت نشان داد که مسئله به هیچ عنوان مبارزه با مشتی لاتولوت کودتاچی
و باند نظامیان وابسته نیست. اردوغان
مجبور شده بود کلیة شاخههائی را قطع کند که موجودیت خود وی و رژیم سیاسیاش بر آن
تکیه داشت. به عبارت سادهتر، به دلیل شکست کودتای سازمان آتلانتیک شمالی در
ترکیه، اینک رژیم دستنشاندة همان سازمان
میبایست عوامل انگلستان و آمریکا را در تمامی کشور منزوی کند. عملی که بدون حمایت مستقیم مسکو حتی تصورش نیز امکانپذیر
نبود.
بله،
مسکو پس از شکست کودتای آتلانتیستها،
از اردوغان حمایت کرد، تا وی عواملی را که مراکز تصمیمگیری غرب طی
چندین دهه در ترکیه جایگیر کرده بودند،
منزوی و ابتر کند. و از منظر دکترین
جهانی نیز کرملین بارها اعلام داشته که در برابر فروپاشانی رژیمها با توسل به عوامل
خارجی مقاومت خواهد کرد. دلائل این «مقاومت» را بارها در وبلاگهای
متفاوت تجزیه و تحلیل کردهایم، و نیازی
به توضیح بیشتر نمیبینیم. خلاصة
کلام، همان «مقاومت» مسکو که در بسیاری از کشورها
ابعاد گستردهاش را امروز شاهدیم، در ترکیه ظاهراً باعث تقویت موضع دولت اسلامگرای
رجب اردوغان شده. ولی «حمایت» مسکو از اردوغان را به هیچ عنوان
نمیتوان ترجمان حمایت مسکو از اسلامگرائی دولتی تلقی کرد. چرا که، اهداف روسیه
به مراتب از سرنوشت یک رژیم دستنشانده فراتر میرود.
به طور مثال، روسیه همزمان با حمایت از اردوغان توانست ارابة
چندین طرح کلان را در اردوگاه غرب به گل بنشاند.
این طرحها را به ترتیب و به لحاظ اهمیت میتوان چنین دستهبندی کرد: طرح «برکسیت» در انگلستان و بحرانسازی در
اروپای مرکزی و غربی؛ پروژة کشاندن چین به
دامان روابط نظامی با غرب همچون دوران جنگهای افغانستان؛ برنامة فروپاشاندن دولت لائیک سوریه و جایگزینی
آن با اسلامگرایان وابسته به غرب؛ طرح
میدان دادن به «ترامپیسم» در سیاست جهانی؛ و خلاصه جنگسازی و درگیری در ایران، عراق و یمن؛ و فروپاشانی دولت عربستان سعودی پس از مصادرة
اموال اینکشور تحت عنوان مبارزه با «تروریسم» و ... و این رشته
سر دراز دارد. ولی جهت پرهیز از اطالة
کلام فقط به سرنوشت «برکسیت» میپردازیم که به استنباط ما شاهکلیدی است برای شناخت
استراتژیهای آینده.
در ارتباط انداموار برکسیت با تحولات
ترکیه همین بس که پس از اعلام نتایج رفراندوم اردوغان، عکسالعمل در انگلستان و اتحادیة اروپا شتاب
گرفت و سخن از «مخالفت» گستردة عمومی با پیروزی اردوغان به میان آمد. ولی در دنبالة این موضعگیری نمایشی شاهدیم که
نخستوزیر «برکسیت» رسماً اعلام میدارد که علیرغم برخورداری حزب متبوعاش از
اکثریت پارلمانی، انتخابات زودرس برگزار
خواهد کرد. لازم به یادآوری است که خانم
«می»، بارها در برابر احزاب و گروههای مخالف «برکسیت»
که خواهان برگزاری انتخابات پیشرس بودند،
ایستادگی کرده بود. به استنباط
ما، این تغییر موضع «ناگهانی» به چند دلیل
به وقوع پیوسته. که مهمترینشان شکست تهاجم موشکی آمریکا به سوریه است.
آمریکا به دلائلی نتوانست در حملة اخیر
موشکی خود به سوریه به اهداف از پیش تعیین شدهاش دست یابد. و
ترامپ پس از این شکست، مجبور شد سریعاً در
ترکیب «مشاوران امنیت ملی» تجدید نظر به عمل آورد، و عملاً شاخة متمایل به سیاستهای انگلستان را
در واشنگتن منزوی نماید. مسکو نیز در ادامة همین سیاست از پذیرفتن بوریس
جانسون، وزیر امور خارجة انگلستان سر باز
زد، هر چند وزیر امور خارجة آمریکا را به
کرملین «راه» داد. دقیقاً به دنبال همین
تغییر و تحولات است که در فردای رفراندوم ترکیه،
ترامپ در مقام رئیس نخستین دولت قدرتمند جهانی پیروزی اردوغان را «تبریک»
میگوید! «تبریکی» که در اردوگاه غرب
زلزله به راه انداخت.
انگلستان که خود را برای «مقاومت» در
برابر «دیکتاتوری» اردوغان آماده کرده بود مجبور شد مجلس را منحل نماید و انتخابات
زودرس اعلام کند؛ فاشیستهای «جبهة ملی»
فرانسه که با حمایت زیرجلکی سرمایهداری آمریکا و انگلستان میخواستند ابزاری شوند
جهت به بنبست کشاندن مواضع مسکو، تغییر
موضع داده خواستار هماهنگی کامل با سیاستهای مسکو شدند؛ و در
آلمان فدرال، مرکز نفوذ انگلستان در
اروپای مرکزی، رهبر راست افراطی کنارهگیری
کرد و روزنامهها هیاهو به راه انداختند که اردوغان «هیتلر ثانی» است. البته مسلم
است که تبعات شکست حملة موشکی 7 آوریل به سوریه هنوز در ابعاد منطقهای و جهانی به
پایان نرسیده و میباید شاهد بازتابهای دیگر نیز باشیم. با این وجود،
از آنجا که موضوع اصلی این وبلاگ مسائل سیاسی ایران است، شاید بهتر باشد در سایة استراتژیهای نوین، نگاهی به تغییرات سیاسی «محتمل» در کشورمان نیز
بیاندازیم.
تقریباً همزمان با آغاز بنبستهای
استراتژیک اخیر آمریکا در ترکیه، جناحبندیهای
سیاسی در داخل کشور ایران نیز تغییر میکند.
شبکة «بیبیسی» بر علیه گروه «خط امام» دست به افشاگری زده، پروندة نبوی،
وزیر سابق رجائی و میرحسین موسوی را در زمینة ساختوپاخت با دولت رونالد
ریگان بیرون میکشد. باند احمدینژاد نیز
جهت پر کردن خلائی که فروپاشی سیاستهای آمریکا در منطقه به وجود آورده، پای به میدان میگذارد و شخص احمدینژاد بر خلاف نظر علی خامنهای خود را
برای احراز پست ریاست جمهوری جمکران معرفی مینماید. شبکة انگلیسی «یورونیوز» نیز پس از
آسوشیتدپرس، دست به کار شده، با این «نامزد» جنجالی مصاحبة مفصلی به راه میاندازد! احمدی
نژاد، در مصاحبه با آسوشیتدپرس، ثروت دونالد ترامپ را نشان بیخطر
بودن وی معرفی میکند:
«[...] میخواهند بهگونهای وانمود سازند که آقای
ترامپ خیلی خطرناک است در حالی که اگر خطرناک بود، یک ثروت هفتاد میلیارد دلاری در اختیار نداشت [...]»
منبع: رادیوفردا،
مورخ 17 آوریل 2017
باند احمدینژاد ظاهراً با مشاهدة تحولات اخیر منطقه
دچار نوعی سردرگمی شده. چرا که ضد و نقیض
میگوید. خطرناک بودن و یا نبودن یک فرد
آنقدرها به ثروت وی ارتباطی ندارد؛ چه بسا
ثروتمندانی که بسیار خطرناکاند و فردوستانی که بیخطرند. در اینجا جهت اطلاع محمود احمدینژاد
بگوئیم، خونینترین جنگهای جهان را ثروتمندترین
افراد به راه انداختهاند. در نتیجه، ثروت به هیچ عنوان نشان از بیخطری نیست، و مافیای بسیار ثروتمند ایالاتمتحد، حتی در درون مرزها نیز از قتلوغارت رقبای
ثروتمند و شهروندان ابائی ندارد. خلاصه احمدینژاد
پس از آسوشیتدپرس، با تکیه بر همین جور «حرفها» در مصاحبه با یورونیوز، خود را طرفدار «انسان و انسانیت»
جا میزند! و بدون اشاره به ارتباطات گستردة اسرائیل در
منطقه، طرفدار همکاری با روسیه و ترکیه و
سوریه میشود! در اینجا نیز باید اذعان
داشت که «همکاری» یک حکومت مذهبمحور با دولتهای لائیک روسیه، سوریه و جمهوری «لائیکنمای» ترکیه امکانپذیر
نمیتواند باشد. ظاهراً احمدینژاد با تکیه بر دکترین روسیه
انتظار دارد که حسننیت مسکو شامل حال یک فاشیسم مذهبی از قماش جمکران نیز
بشود! انتظاری که به استنباط ما پس از
گسترش روابط روسیه در منطقه مشکل برآورده خواهد شد.
ولی اگر به بساط انتخاباتی احمدینژاد، اعزام
معاون سردار سلیمانی را به عراق تحت عنوان «سفیر» جدید حکومت جمکران بیافزائیم، تا حدودی از ابعاد «سیاسی ـ امنیتی» تحولات
اخیر آگاه میشویم. تلاش باند احمدینژاد برای ورود به مسابقات
انتخاباتی جمکران از یکسو، و محکم کردن
جای پای شیعیگری مسلحانه در عراق از سوی دیگر، نوعی
فرار به جلو از سوی حکومت جمکران تلقی میشود.
روندی که به نتایج فاجعهآمیزی منجر خواهد شد.
پر واضح است که در چارچوب روند فعلی
مسائل، هر چند دورة 4 سالة حسن روحانی آنقدرها از منظر
اقتصادی خوشایند و موفقیتآمیز تلقی نگردد،
به دلیل پیروزی دولت وی در تحقق «برجام»،
شرایط انتخاب مجدد روحانی به ریاست جمهوری جمکران از هر نظر کاملاً فراهم
است. با این وجود، غرب مشکل
میتواند این واقعیت را بپذیرد که در منطقهای پراهمیت همچون خاورمیانه از روسیه
شکست خورده. واشنگتن به هیچ عنوان حاضر نخواهد بود که دست از
«آبقنات» بحران هستهای و اسلام سیاسی در ایران بشوید. به همین
دلیل پس از شکست در موشکباران سوریه آمریکا که عملاً به پلنگ زخمخورده تبدیل
شده، تلاش دارد با بیرون کشیدن امثال احمدینژاد از
صندوقها همزمان با یک سنگ چند گنجشگ شکار کند.
نخست با اخراج باند روحانی از قدرت
اجرائی، به متحدان اروپائیاش چنین القاء
نماید که توانسته با حذف ایندولت، حداقل در داخل ایران بازنگری در برجام را که به
نام دولت روحانی به ثبت رسیده، واقعاً «آغاز» کند. این عمل مسلماً برای واشنگتن، در میان متحدان اروپائیاش کسب وجهه خواهد کرد، و به
احتمال قریب به یقین یک «بُرد» تلقی خواهد شد! در گام بعد،
واشنگتن مسلماً با استفاده از دریدگی
باند احمدینژاد و حملات لفظی اینان به اروپا و آمریکا و اسرائیل چنین القاء خواهد
کرد که جمهوری اسلامی «اصلاحناپذیر» است و میباید روسیه راه سقوط این حکومت را
هموار سازد. و همزمان با عملی کردن این
سناریو شبکة خبرسازی غرب نیز افکارعمومی جهان را جهت «پیکار» با حکومت جمکران تا
حد امکان بسیج خواهد کرد. این بسیج نوعی «وحدت کلمه» به همراه میآورد و
نهایت امر میتواند همچون نمونة سلاحهای شیمیائی صدام حسین کار را به حملة نظامی و
«عراقی کردن» ایران بکشاند. به همین دلیل
نیز همزمان با سفر وزیر دفاع آمریکا به منطقه،
معاون سلیمانی را به سفارت ایران
در عراق فرستادهاند، تا به آمریکا
اطمینان دهند که در سیاستهای شیعیپرستی و سنیستیزی مطلوب ثابت قدماند!
ولی از آنجا که سیاستگزاری یانکیها، خصوصاً طی چند سال گذشته معمولاً به خواب و
خیال «کور و کوزة شیره» شباهت بیشتری داشته، تا به یک استراتژی آگاهانه و منطقی، به استنباط ما حضرات پایشان را روی پوست خربزه
خواهند گذاشت. این شق بسیار «متحمل» است
که میدان برای هایوهوی باند احمدینژاد خالی شود، تا امید در دل یانکیها جوانه بزند. هر چند
پیروزی مجدد حسن روحانی در انتخابات بار دیگر،
هم در داخل آمریکا را خاکسترنشین نماید،
و هم به دلیل تلاطم سیاسی ایجاد شده واشنگتن را مجبور کند تا باند احمدینژاد
را به سرنوشت لاتولوتهای خاتمی و میرحسین موسوی دچار نماید. به عبارت سادهتر اینان نیز از طیف سیاسی کشور
حذف شوند.
البته این سناریو «محتمل» است، ولی برای آن دلائل فراوانی میتوان یافت. مهمترینشان اینکه، به استنباط ما، روسیه پس از پایان یافتن دورة 4 سالة آتی
روحانی، میباید برای ایران برنامههائی
جدا از ادامة اسلام سیاسی در سر داشته باشد. در نتیجه،
حضور باندهائی از قماش میرحسین موسوی،
احمدینژاد، خطامام، و ... در رأس هرم اجرائی کشور میتواند، هم راهکارهای «آمریکائی ـ اسلامی» را در ایران تقویت
کند، و هم آیندة سیاسی روسیه را در منطقه
با مشکل روبرو گرداند. به همین دلیل حذف
تدریجی باندهای کذا، همچون حذف تدریجی
شبکة آتلانتیستهای ترکیه، نهایت امر در
دستور کار مسکو قرار میگیرد. ولی جهت
حلاجی آنچه در آیندة نزدیک میتواند در کشور رخ دهد مسلماً میباید در انتظار روشن
شدن نتایج «انتخابات» فرانسه، جمکران و
خصوصاً انگلستان باشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر