پس از پایان گرفتن انتخابات ریاست
جمهوری ایالاتمتحد، و دستیابی دونالد
ترامپ به کاخسفید، شاهدیم که رضا
پهلوی، پسر ارشد شاه سابق ایران فعالیت
گستردهای آغاز کرده. البته این فعالیتها
در حال حاضر، حداقل در ظاهر امر، از برگزاری مصاحبه با خبرگزاریها و مجلات پای
فراتر نمیگذارد. اینکه به چه دلیل در
مقطع فعلی رضا پهلوی «فعال» شده، هر چند
میتواند حائز اهمیت باشد، موضوع بحث امروز ما نیست. بحث امروز به مسائلی به مراتب گستردهتر و
پراهمیتتر از فعال شدن و یا خاموشی یک یا دو مهرة سیاسی در محفل «شیخوشاه» مربوط
میشود. پیش از آغاز مطلب یادآور شویم که، در وبلاگ امروز اشاراتی به سخنان و بیانات رضا
پهلوی خواهیم داشت که در سایت «دویچهوله»،
مورخ 9 آوریل 2017 انتشار یافته.
از آنجا که رضا پهلوی، طی چند دهة گذشته، عملاً خود را به عنوان «اوپوزیسیون» رژیم
ملایان معرفی کرده، روشن است که تمایل سیاسی
وی در چارچوب براندازی رژیم فعلی شکل گرفته باشد. موضعی که با در نظر گرفتن موقعیت او در مقام
ولیعهد پهلویها، کاملاً قابل پیشبینی
نیز هست. ولی در مقطع فعلی دو مسئله از
اهمیت اساسی برخوردار میشود. در مرحلة نخست
میباید دید برپایة واقعگرائیهای سیاسی،
دادههای جغرافیای انسانی،
استراتژیهای منطقهای و ... اصولاً فروپاشانی رژیم فعلی توسط رضاپهلوی
قابل اجرا هست یا خیر؟ خلاصة کلام، مسئله
به اینجا میرسد که وی با استفاده از چه ابزاری و با تکیه بر چه ساختاری میتواند
«ادعا» داشته باشد که تأثیری سرنوشتساز بر ملت ایران برجای خواهد گذارد. در
مرحلة دوم، بحث را به این محدود میکنیم
که اصولاً رژیم مورد نظر رضا پهلوی، با در
نظر گرفتن مواضع وی چه خصوصیتهائی دارد و یا میتواند داشته باشد؟ پس نخست
بپردازیم به دادههای استراتژیک ایران و منطقه!
در اینجا به هیچ عنوان قصد ارائة
جغرافیا و یا تاریخ کشور در میان نیست،
ولی از آنجا که بسیاری از هموطنان هنگام بحث پیرامون مسائل ایران فراموش
میکنند که در چه نوع «جغرافیائی» زندگی میکنیم، و یا طرحهای سیاسیمان را در چه سرزمینی، و در قلب چه نوع تاریخی ارائه میدهیم، میپردازیم به دادههای استراتژیک ایران. بله، مسائل سیاسی برخلاف آنچه استعمار ملکة ذهن عوام
کرده، آنقدرها کاری با «مردم، انتخابات،
دین و مذهب، خدا و پیغمبر» و
خلاصه مشیالهی و «انقلاب» ندارد؛ دادههای
استراتژیک و پیشینة ملتهاست که تعیینکننده میشود. و دادههای
استراتژیک در مورد ایران به ما گوشزد میکند که از منظر جغرافیائی در منطقهای
واقع شدهایم که از دیرباز برای روسیه و انگلستان حیاتی تلقی شده. البته، بعدها
پای آمریکا و چین نیز به همین میدان کشیده شد. امروز
به جرأت میتوان گفت، هیچکدام از اینکشورها حاضر نیستند از منافع
استراتژیک و کلان منطقهای خود در ایران دست بشویند. چرا که این «منافع»، به نوبة خود تعیینکنندة سیاستهای کلی دیگری
خواهد شد، آنهم در خلیجفارس، دریای عمان،
خاورمیانة عربی و ... و یا اینکه مستقیماً بر سرنوشت میادین گاز و
نفت، خطوط ارتباطات نظامی و تجارت مواد
مخدر و ... تأثیر خواهد گذارد.
در اینجا جهت توضیح پیچیدگی شرایط
بالاجبار به یک مثال ساده متوسل میشویم. شاهدیم که دهههاست، همه ساله میلیاردها دلار تریاک و هروئین در
آسیای مرکزی و شرقی تولید میشود، و از
طریق مرزهای شرقی ایران به بازار مصرف در کشورهای غربی رهسپار میگردد. به این ترتیب که، پس از
بارگیری این مواد در بنادر ترکیه، سوریه و
لبنان مواد مخدر کذا به بازارهای اروپای غربی و سپس آمریکا سرازیر میشود. حال
این سئوال را مطرح کنیم که پشت سر این تجارت عظیم چه قدرتهائی نشستهاند؟ پاسخ
روشن است، همان قدرتها که بالاتر نامشان
را بردیم، ایناناند که منتفعان این تجارت به شمار میروند.
و حکومتهای ایران ـ چه در دوران میرپنج و آریامهر و چه در دورة
ملایان انقلابی ـ در واقع کارگزاران همین
جریان نقدینگیاند.
در دنبالة همین استدلال به این نقطه میرسیم
که، اگر امروز یک عراقی را در ایران به عنوان رئیس
قوة قضائیه بر «تخت قضاوت» نشاندهاند، و
ایشان به قول خودشان تجار تریاک را یکی پس از دیگری اعدام میکنند، به چه دلیل پس از اینهمه «قتلعام» تجار، تعداد معتادان کشور ده برابر سالهای گذشته شده؟
در اینجا نیز پاسخ روشن است، قوة قضائیة حکومت اسلامی تجار محافل رقیب را به
نفع فعالیت «بیسرخر» و بیرقیب محافل خودی «قتلعام» میکند؛ مسئلة «اصلی» جنگ دو یا چند جناح قاچاقی مواد
مخدر است. قوة قضائیة جمکران در خدمت یکی
از اینان قرار گرفته و به جان دیگران افتاده.
در این میان، روزنامههای سوبسیدخور حکومت نیز نام این عملیات
را گذاشتهاند، «مبارزه با مواد مخدر!»
این فقط یک نمونه از دادههای
استراتژیک ایران به شمار میرود؛ به این نمونه میباید بردهفروشی یا تجارت زنان
و کودکان، تجارت نفت و گاز، محصولات خانگی قاچاق، پولشوئی، انتقال ارز قاچاق، طلای قاچاق و رانتهای نقد به بانکهای حوزة
دلار و یورو، و خصوصاً تجارت و قاچاق سلاح
و تجهیزات نظامی را نیز اضافه کنیم. به
صراحت بگوئیم، سخن از حرکت سالانة دهها
میلیارد دلار از مسیر ایران است و حکومتها در ایران، چه از نوع کودتای 28 مردادی، و چه از انواع «انقلابی» و کودتای 22 بهمن 57، در واقع
جهت حفظ و بقاء همین شبکة فراملیتی به قدرت میرسند، نه
برای پاسخگوئی به مطالبات ملت ایران.
حال اگر جریانی سیاسی ادعا دارد که
خواستار تغییر روابط حاکم بر جامعة ایران است و میخواهد با استبداد سیاسی، تحمیق ایدئولوژیک، مذهبباوری اجباری، سانسور و سرکوب و چپاول مبارزه کند، میباید در گام نخست مشخص نماید که در چارچوب شرایط
موجود چگونه میتواند آلترناتیو بهتری از منظر استراتژیک در ایران ارائه دهد. این جریان سیاسی میباید در مورد تغییر کیفی و
کمی مسائل استراتژیک ایران، که تنها راه
موجود جهت خروج از بحران فعلی است چارهجوئی کند. و نهایت امر میباید پاسخگوی ضعف شدید و تاریخی
حاکمیت مرکزیای باشد که همزمان با رشد سرطانی منافع استعماری، طی یکصدسال گذشته پیوسته ضعیفوضعیفتر شده.
در کمال تأسف، به صراحت بگوئیم، رضاپهلوی و دیگر جریانات سیاسی که نام
«اپوزیسیون» بر خود گذاردهاند هیچکدام راهی جهت خروج از این منجلاب پیشنهاد نمیکنند. اینان فقط بر طبل هیاهوی پوچ میکوبند. هدفی جز مجیزگوئی از گذشتههائی ظاهراً
«پرافتخار» ندارند. رضا پهلوی از پدربزرگاش تجلیل میکند، پدر بزرگی که از برابر ارتش اشغالگر گریخت و با
کشتی به آفریقای جنوبی پناهنده شد؛ جبهة ملی مجیز عامل شناخته شدة سفارت
انگلیس، مصدقالسلطنه را میگوید، مصدقی که کارفرمای شعبان بیمخ بود و زمینهساز
کودتای 28 مرداد؛ سازمان مجاهدین خلق قصههای محیرالعقول از
فداکاری تروریستهای سرشناساش سر هم میکند،
آنان که به دروغ و یا به واقع، از
قماش برادران رضائی و دیگر ضاربان مسلح برای این «سازمان» افتخارآفرینی کردهاند. جدیداً
نیز گروه دیگری به میدان آمده که عملة شناخته شدة حکومت اسلامی در غرب به شمار میرود
و زیر سایة ملای خودفروختهای به نام محمد خاتمی برای «اصلاحات» فرضی ایشان «سینه»
میزند. ولی هیچکدام از این جریانات، نه راهحلی
استراتژیک در چنته دارد، و نه اصولاً از
چنین جماعتی میتوان انتظار داشت که راهکاری در این ابعاد ارائه دهند. البته
از آنجا که مطلب امروز بیشتر به شخص رضاپهلوی و مسائلی مربوط میشود که وی در مصاحبههایاش
مرتباً به زیر پروژکتور میاندازد، نیمنگاهی
داشته باشیم به بیانات ایشان پیرامون فعالیتهای پدر و پدربزرگ محترمشان:
«رضا پهلوی گفت، میراث پدر و پدربزرگش در "تضاد آشکار با این
سیستم تندرو، قدیمی، واپسگرا، مذهبی افراطی و به شدت سرکوبگر است."»
بله،
امروز متهم کردن رژیم ملایان که تا مژگان در منجلاب فساد اداری، ناکارآئی و ندانمکاری غرقه شده کار مشکلی به
شمار نمیرود. از سوی دیگر، مجیزگوئی از رژیمی که 4 دهة پیش رختبربسته و
«نه از تاکاش نشان داریم و نه از تاکنشاناش» نیز آنقدرها نیازمند خلاقیت کلامی
و ادبی نیست. امروز میتوان «آزادانه» بر علیه ملایان داد سخن
داد؛ مطمئن باشیم احدی از این جانوران آدمخوار حمایت
نخواهد کرد. و همزمان میتوان «آزادانه» از مزایا و سجایای
فرضی رژیم گذشته «جزوه و خاطره» نوشت و حتی دروغ سر هم کرد، چرا که اغلب ایرانیان آن دوره را به چشم نیز ندیدهاند
و ظاهراً رضا پهلوی این مسئله را «خوب» فراگرفته. ولی با
نیمنگاهی به جزئیات تاریخ معاصر کشور، و
خصوصاً ارائة تحلیلی واقعبینانه از عملکرد رژیم پهلوی، در عمل
خلاف آنچه رضاپهلوی ابراز میکند در برابر ما قرار میگیرد. چرا که،
رژیمهای کودتائی میرپنج و 28 مردادی در واقع مسئولیت مستقیم در بسیاری
مفاسد کشور داشتهاند، مفاسدی که نهایت امر جادهصافکن ملابازیهای
امروز در ایران شده.
در اینمورد نیز همچون نمونة استراتژیها
بالاجبار به مثالهائی محدود اشاره میکنیم.
نگاهی میاندازیم به فروپاشانی بافت طبقات در رژیم پهلوی. پروسهای که از آغاز سلطنت میرپنج آغاز، و گام
به گام در دوران آریامهر نیز دنبال شد، صرفاً
در مسیر نابودی بافت اجتماعی کشور و بدون هیچگونه پیشبینی پیرامون الگوسازهای
اجتماعی. البته این مبحث به مراتب از یک وبلاگ فراتر میرود، ولی در نتیجة سیاستهای استعماری دستگاه
پهلوی، جامعة ایران تمامی الگوهای اجتماعی و بافتهای
الهامبخش فرهنگیاش را از دست داد، و در
ازاء آن محصولاتی دریافت کرد ـ مدرکگرائی، غربپرستی،
کمونیستستیزی، مذهبباوری، و ... ـ که مشکل میتوانست پاسخگوی نیازهای واقعی یک
اجتماع با لایههای متفاوت باشد. از سوی
دیگر، وابستگی رژیم پهلویها به سیاستهای
غرب دیگر افسانه نیست. وانهادگی پهلویها در برابر فعالیت کارشناسان
سازمانهای جاسوسی غرب تحت عنوان «مبارزه با کمونیسم» آنچنان کار مملکت را به
افتضاح کشانده بود که سفارت انگلستان در دوران میرپنج کشور را به مسقطالرأس
جاسوسان آلمان هیتلری تبدیل کرد، و در
دوران پرافتخار 28 مردادیها، کشورمان عملاً به دست کارشناسان سازمان سیا
اداره میشد. آیا میتوان این فجایع را خارج از میراث «افتخارآفرین» پدر و پدربزرگ رضاپهلوی قرار
داد؟
از سوی دیگر «مذهب»، در دوران پهلویها در کنار سیاستهای
ضدکمونیستیای که توسط انگلستان و سپس پنتاگون دیکته میشد، ابزاری بود جهت تحمیق هر چه بیشتر تودهها. برخلاف آنچه امروز ورد زبان عوام شده، مذهبباوری یکی از مهمترین دادههای رژیم
پهلوی به شمار میرفت. و به ارزش گذاردن عناصر دینخوی بهائی، شیعی،
مسیحی، و ... و حضور گستردة مهرههائی
از قماش طالقانی، مهدی بازرگان، علی شریعتی،
مرتضی مطهری، هویدا و ... در مراسم
نیمهرسمی و برنامههای ظاهراً «فرهنگی»،
چگونه میتواند مبارزه با «واپسگرائی» تلقی شود؟ مسلماً
شاهزاده رضا پهلوی اجازه نخواهند داد تا ما در مطلب امروز از واپسگرائیهائی که
نتیجة «علم» کردن افسانة قائدعظیمالشأن،
رضاشاه کبیر و شاهنشاه آریامهر و... بود نیز سخن به میان آوریم، و خصوصاً قصة فکاهی کوروش هخامنشی و «تمدن 2500
ساله»، و فرمان «حقوقبشر» وی نیز در اینجا حق مطرح شدن
ندارد. خلاصه،
آنزمان که به سانسور بیوقفة آثار هنری، از
نمایشنامه و فیلمنامه و موسیقی گرفته تا نگارش و شعر و ترجمة آثار نویسندگان
خارجی هم میرسیم باز میباید زبان در دهان نگاه داریم تا ایشان «ناراحت» نشوند. ولی این واقعیت وجود دارد و تاریخ در مورد آن
قضاوت کرده، چرا که طی 57 سال حکومت پهلوی، تحت
عنوان مبارزه با «چپ» هر آنچه در این مملکت نوشتار و گفتار و هنر یعنی تفکر و تخیل
بود در حیطة سانسور دولت کودتا اوفتاد،
دولتی که اکثر کارگزاران امنیتیاش از سواد کافی جهت خواندن و نوشتن و
تجزیه و تحلیل آثار هنری بیبهره بودند!
بله،
اگر درست بنگریم رضا پهلوی یاوه میگوید؛ اظهارات وی مشتی ترهات دهانپرکن، شعارگونه و خررنگکن است! احدی
این مزخرفات را قبول نخواهد کرد، مگر آنان که با تاریخ معاصر کشور بیگانهاند. درست حدس زدید،
مقصود همان قماش افرادند که 4 دهة
پیش نیز با نادانانیهایشان ایران را به دستور اجنبی به چاهک اسلام شیعی انداختهاند؛
امروز روی سخن رضا پهلوی با همانهاست، و از هم آنان «مدد» میجوید. چرا که سخنان ایشان، برای آندسته ایرانیان که تاریخ اینکشور و فراز
و نشیبهایاش را خوب میشناسند، نه یک موضعگیری سیاسی که یک شوخی بیمزه و نخنما
است. و بیدلیل نیست که در مصاحبههای وی پیوسته
با ترجیعبند «چشمکزدن» به سپاه پاسداران روبرو میشویم:
«اعضای سپاه
پاسداران انقلاب اسلامی باید اطمینان یابند که "همگی اعدام و تیرباران نمیشوند."»
مگر زمانی که خمینی به ادعای غربیها
«انقلاب» کرد، و در عمل با کودتای ارتش شاهنشاهی به قدرت رسید
«اعضای گاردجاویدان» را اعدام کردند که اینک رضا پهلوی مرتب به لاتهای ریشوپشمی
سپاه پاسداران «اطمینان خاطر» میدهد؟ من
شخصاً چندین افسر گارد جاویدان و گارد سلطنتی میشناسم که پس از کودتای 22 بهمن، حداقل تا زمانیکه در ایران حضور داشتم، در شمال شهر زندگی میکردند، حالشان هم خیلی خوب بود، ویسکی
اسکاتلندی هم مینوشیدند و هیچکدام ککشان نمیگزید. خلاصه
بگوئیم، همه میدانند که در رژیمهای
کودتائی قتلعام در کار نخواهد بود؛ فقط آندسته از عوامل، احزاب و گروههای سیاسی که خارج از «توافقات» اربابان
کودتا قرار میگیرند در این نوع تحولات «سر به نیست» میشوند! و
خوشبختانه نیروهای نظامی و انتظامی در ایران همه یک «بابای» واحد دارند: سازمان سیا! در نتیجه همه با هم «برادراند»؛ برادر
خون برادر را نمیریزد.
ولی یک مسئله را در همینجا میباید
مطرح کرد، و آن اینکه حکومتهای دستنشاندة
غرب فقط توسط غرب از قدرت ساقط میشوند. اگر حکومت دستنشاندهای ساقط شد بدانید که توسط
ارباباش ساقط شده، قدرتهای دیگر به
«شکارگاه» او وارد نمیشوند. البته این
نمونهای است که سایههایاش را امروز با صراحت بسیار در ترکیه، سوریه، مصر و دیگر نقاط خاورمیانه به عیان میبینیم. در نتیجه،
اگر امروز رضا پهلوی «دور» برداشته و مرتب برای آیندة ایران «طرح» و نقشة
جدید ارائه میکند، فقط به این دلیل است
که شرایط آمریکا در منطقه وخیم شده. یانکیها میخواهند در زرادخانة «شیخوشاه»
برای رژیم دستنشاندة خود در کودتای 22 بهمن 57 جایگزین قابلمعاشرت پیدا کنند. و رضاپهلوی
قصد دارد رژیم حاکم بر ایران را در چارچوب مطالبات «نوین» ایالاتمتحد «متحول»
کند. این است دلیل تکیة رضا پهلوی بر
همکاری «دیگر» کشورها و چشمکزدنهای مداوماش به سپاه پاسداران:
«[رضا پهلوی] میگوید، [...] بدون به خطر انداختن مصالح و استقلال ایران از
هر وسیلهای کمک خواهد گرفت و هر کسی که "مایل به دست دادن با ماست"، چه آمریکا باشد یا عربستان سعودی، اسرائيل و دیگران را مد نظر قرار خواهد داد.»
باید خدمت ایشان بگوئیم، ایالاتمتحد،
اسرائیل و عربستان همگی یک کشورند:
پنتاگون! پس بهتر بود بیش از اینها
از «دیگران» برایمان میگفتند؛ مقصود
ایشان از دیگران چه کسانی هستند؟ اگر
مقصود روسیه و چین باشد، مطمئنایم که
این کشورها پای در «شکارگاه» آمریکا نمیگذارند،
مگر آنکه همچون نمونة سوریه تغییری کلاناستراتژیک در کار اوفتد و در چنین
شرایطی مسلماً رضاپهلوی و باند پاسدارهای نادمی که در اطرافاش جمع شدهاند بازیگران
«قابل اعتنائی» به شمار نخواهند آمد. اگر
قرار باشد مطالبات نوین ایالاتمتحد که مسلماً به دلیل برخورد منافع کلاناستراتژیک
واشنگتن با مسکو پای به تحولات ایران گذارده، در عمل مورد حلوفصل قرار گیرد، روسیه
بارها و بارها نشان داده که پای در فروپاشانی رژیمها نمیگذارد، و اینکار را با تکیه بر حکومتهای موجود صورت میدهد.
و دلائل این برخورد فراوان است؛ ما در
مطالب گذشتهمان بارها این برخورد را تحلیل کردهایم.
پس اگر امروز در جمع سلطنتچیها شاهد
فوران تلاشهای سیاسی هستیم باید قبول کرد که رژیم فعلی ملائی به مطالبات نوین
آمریکا گویا نمیتواند پاسخی در خور ارائه دهد. در نتیجه،
ولیعهد پهلویها که هیچ نوع برخورد
نوینی با مسائل استراتژیک ندارد، پای پیش
گذارده و مرتباً در مصاحبههایاش «شعار» تحویل ملت میدهد. به عبارت سادهتر، ایشان همان مأموریتی را برعهده گرفتهاند که
ژنرالهای ارتش ترکیه در آنکارا برعهده داشتند،
و اخیراً هم ژنرال السیسی آن را در
مصر «عملی» کرده. تکیه بر نوعی غوغاسالاری، با ادعاهای دهانپرکن از قماش «حقوق بشر، لائیسیته، انسانمحوری
و ...» جهت ایجاد تغییراتی روبنائی در ساختار دولت، که نهایت امر تداوم سیاستهای کهناستعماری را
امکانپذیر کند. در این راستا، رضاپهلوی رژیم مورد نظر خود را اینچنین تشریح
میکند:
«رژیمی که در آن به
حقوق بشر احترام گذاشته میشود، اقتصاد
دولتی مدرنیزه میشود و میتواند حسننیت خود را به غرب و همسایگان سنی خلیج فارس
ثابت کند تا سوءظن به مقاصد ایران به خاطر نقشی که در عراق، سوریه و یمن ایفا کرده از بین برود.»
ولی اگر امروز در ایران به حقوقبشر
اعتنائی نمیشود، و تشکیلات دولتی
ناکارآمد و سرکوبگر است، به دلیل
«بدذاتی» آخوند نیست؛ این سیاستهای کلاناستراتژیک
غرب است که وجود چنین حکومتی را در ایران «الزامی» کرده. در نتیجه اگر بخواهیم تغییری در این رژیم به
وجود آوریم از بازنگری در این استراتژیها گریزی نیست. اما در مصاحبة رضاپهلوی نه تنها تلاشی در راه
این بازنگری نمیبینیم که نشان دادن «حسن نیت به غرب» به عنوان یک سیاست «آزاد
کنندة» ایران و ایرانی معرفی شده! بله، نمیباید به دنبال مسائل اساسی در مصاحبههای
رضاپهلوی گشت، خصوصاً آنجا که به صراحت میگوید:
«جمهوری اسلامی به
خاطر "ماهیتش" اصلاحپذیر نیست و مردم امید خود به اصلاحات را از دست
دادهاند.»
خدمت اعلیحضرت بگوئیم، برخلاف فرمایشات شما هر رژیمی قابلیت اصلاحات
دارد. ولی در این میانه میباید مشخص کرد
که اصولاً مقصود از «اصلاحات» چیست، و
اینکه بنیانگزاران حکومت اسلامی ـ آمریکا
و انگلستان ـ و عملهای که خود را اصلاحگر
معرفی میکنند چه اهدافی از این به اصطلاح «اصلاحات» دنبال مینمایند. تا آنجا که به عیان دیدهایم، مقصود اصلی مراکز تصمیمگیری غرب از «اصلاحات»
در رژیم آخوندی چیز نبوده جز زمینهسازی جهت ایجاد آشوب و فروپاشانی. به عبارت سادهتر، قضیة اصلاحات در حکومت اسلامی بازتولید مسخرهبازیهای
مصدقالسلطنه است، باشد تا غرب بتواند به
صورتی کمخرج و سریع در یک رژیم دستنشانده دست به تجدید فراش بزند. خلاصه برنامه این است که الاغ را با پالان جدیدی
بیارایند. در عمل غرب به هیچ عنوان به
دنبال «اصلاحات» در رژیم ایران در معنای بازنگری در منافع کلاناستراتژیکاش نبوده، نیست و
نخواهد بود.
از سوی دیگر، تاریخ به کرات نشان داده که فروپاشاندن یک
رژیم تمامیتخواه از طریق یک تحول شتابزده و ظاهراً «فراگیر و عمومی» معمولاً منجر
به شکلگیری یک رژیم تمامیتخواه و سرکوبگر جدید میشود که از رژیم گذشته به مراتب
وحشیتر و خونریزتر خواهد بود، و در
اینمورد ویژه، نمونة حکومت اسلامی جمکران
در برابرمان قرار گرفته. فکر نمیکنم
احتیاجی به ارائة نمونههای دیگر داشته باشیم.
نتیجتاً، تلاش اعلیحضرت جهت
فروپاشانی رژیم را میباید در دو لایه تحلیل کرد. اول
اینکه آمریکا و انگلستان از تجدیدفراش در ایران در قالب «کمخرج» و تند و سریع آن
ـ اصلاحات ـ ناامید شدهاند، و دوم اینکه،
سعی دارند با ترکاندن شعارهای دهانپرکن توی لپ ملت ـ حقوق بشر،
لائیسیته، آزادی و ... ـ عوامالناس را تحریک کرده و پس از بلبشوئی چند
هفتهای با کمک عوامل مسلحشان در سپاه پاسداران و ارتش سناریوئی را که با شرکت
«امام خمینی» روی صحنه برده بودند، اینبار با رضاپهلوی به اجرا درآورند.
بیرودربایستی بگوئیم، چنین سناریوئی به هیچ عنوان نمیتواند عملی
باشد. سناریوئی که به قول رضاپهلوی روزگاری
برسد که، «کارگران برای بازگشت سلطنت تظاهرات به راه
بیاندازند!» اگر هم چنین مسخرگیای عملی
شود، نتیجة آن به هیچ عنوان به نفع ملت ایران نیست. به
استنباط ما بهترین صورت ممکن این است که رژیم سرکوبگر آخوندی را در برابر عملکرد سیاسی، اجتماعی و فرهنگیاش مسئول کنیم. و در چارچوب این مسئولیت، رژیم
را مجبور به پاسخگوئی در برابر تبعات سیاستهایاش بنمائیم. این پروسه مسلماً چند سالی به طول خواهد
انجامید، ولی طی این چند ساله ساختارهای
استراتژیک منطقهای نیز تغییر موضع خواهد داد،
و در قلب این تغییرات شاید بتوان سهم بیشتری از منافع ملی را به نفع ملت
«مصادره» کرد. خارج از این صورتبندی، کار
سیاسی با تکیة صرف بر هیاهو و شعارهای مسخره حکایت گذاردن بار بر پالان کج خواهد بود.
چنین باری هرگز به مقصد نخواهد رسید، چه سلطنتی
باشد و چه خلقی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر