مرگ آیتالله طاهری اصفهانی و «تظاهرات» در هنگام تشییعجنازة وی، فرصتی فراهم آورد تا بار دیگر مهرههای حاضر بر
صفحة سیاست کشور را بهتر و بیشتر بشناسیم. به
صراحت بگوئیم، از اینکه ملت ایران در
چارچوب سیاستی که بر کشور حاکم شده بالاجبار میباید از دریچهای به فضاهای
اجتماعی راه یابد که هر از گاه در ارتباط با اربابان دین و «باورهای» شیعیمسلکی
«گشوده» میشود، به هیچ عنوان نمیتوان
ابراز خوشوقتی کرد. باید پرسید، حضور فعال در میعادهائی از قبیل مرگ، تشییعجنازه،
اعمال حصر، و ... که در آنها
حکومت اسلامی و دیگر اربابان دین و مدعیان «دینخوئی» فعالمایشاء میشوند، خواهد توانست برای یک ملت زیربنای مطلوب جهت به
ارزش گذاردن مطالبات مالی، اقتصادی، اجتماعی،
سیاسی و فرهنگی فراهم آورد؟ مسلم بدانیم که پاسخ به این پرسش منفی است؛ همچنانکه تا این لحظه نیز پیروی ملت ایران از
اربابان دین، دنبالهروی از مدعیان دینخوئی و دینفروشان چپ و راست نه تنها نتیجة
مثبتی به بار نیاورده، که هر آنچه در
مجاهدات صدرمشروطه و دیگر مقاطع تحصیل شده بود نیز از دست شده.
کلید خروج نهائی از فاجعهای که بر جامعة ایران حاکم شده، هر چند ما استعمار را پیوسته و به درستی مسئول
واقعی این درام معرفی کردهایم، تا حدودی زیادی در کف ایرانیان نهفته. میباید
این سئوال را مطرح کرد که اگر روز تشییعجنازة طاهری اصفهانی، شبکة سپاه،
بسیج و دیگر ساختارهای وابسته به حکومت اسلامی همان افرادی را که سازمانها
و تشکیلات دولتی برای نمازهای جمعه در میدان نقشجهان جمع میکنند به خیابانها میآوردند، شعارها،
مطالبات و روش و خوی و سیاق این تظاهرات تا چه حد با آنچه گذشت «تفاوت» میداشت؟
منصفانه بگوئیم، بجز تغییر چند عکس و چند واژه، بقیة قضایا
هیچ تفاوتی نمیکرد.
مسلماً صاحبنظران در علم تاریخ عنوان خواهند کرد که، آنچه
امروز در ایران میگذرد فینفسه بازتابی
است از نبود تاریخی ساختارهای «مدنی» در کشور. خواهند
گفت، ایرانیان هیچگاه ساختار مدنی نداشتهاند.
درست میگویند، ملت
ایران در تاریخچهاش نه همچون آتنیها تئاتر و تراژدی و نمایشنامه داشته، و نه
همچون اسپارتیها «رستورانهای» عمومی؛
نه همچون مغول شورای قبایل داشته، و نه همچون ساکنان رم سنا و کولیزه و نمایشات
عمومی رزمی! خلاصه بگوئیم، آنزمان که در برابر عظمت تختجمشید قرار میگیریم
و از خود میپرسیم، «ملت ایران» در کجای
این بنا جای داشته؟ سکوت عذابآور میشود، چرا که
به فاصلة فرسنگها از این بنا هیچ اثری از زندگی انسانها، اجتماعاتشان،
شهرهایشان و ... دیده نشده!
با این پیشینة تاریخی است که ما ایرانیان پای به میدان «جُنگ دادههای» معاصر
گذاردهایم. پیشینهای که خارج از
جنگاوران و مدعیان حکومت و نظامیجماعت، هیچ نداشته.
هیچ جز گروهی بازاریانِ به یادمانده از دوران قجر، و گروهی دینفروشان شیعیمسلک! و اینچنین
است که امروز، در هر میعاد که جامعه قصد دارد با بیانی «سیاسی»
مطالباتاش را عنوان کند، حضور چند آخوند
و چند بازاری و گروهی از هواداران اینان «الزامی» میشود! اشتباه
نکنیم، این در جامعة ایران بیشتر نتیجة یک
نقصان تاریخی است تا اشتباهی «پدیدهشناسانه.»
مسئله به اینجا ختم خواهد شد که اگر ما ایرانیان نتوانستهایم پای از دایرهای
که تاریخ این سرزمین بر گردمان کشیده بیرون بگذاریم، آنها که زیست در قرن معاصر را خواستارند از
این دایره میباید بیرون روند. چرا که باقی
ماندن در این دایره فقط در جا زدن و سدساختن در برابر تحولات حیاتی اجتماعی خواهد
بود. یا از این دایره پای بیرون میگذاریم، و یا
با محاط باقی ماندن در آن با تحولات «خداحافظی» میکنیم. چرا که میباید جهت باقی ماندن در این دایره
این تحولات را یک به یک به عقب برانیم. این
دیگر جای بحث و گفتگو ندارد.
ما به هیچ عنوان نمیپذیریم که گروههائی ـ
از بررسی چندوچون و احوالاتشان نیز اجتناب میکنیم ـ تجمع بر گرد افرادی از قماش خاتمی، نوری، نوریزاد، و ... را که به مناسبت تشییعجنازة یک آخوند
قدرتطلب به خیابان آمادهاند، به عنوان
«سند آزادیخواهی» ملت ایران جا بزنند.
چرا که، طی سالیان دراز، آخوند طاهری به گواهی عملکرداش، از حکومت «مطلق اسلامی» بر شهر اصفهان حمایت کرده
بود. این فرد و جماعتی که به او اقتداء میکند هیچ
ارتباطی با مطالبات دمکراتیک ملت ایران ندارند و نخواهند داشت. بی رودربایستی بگوئیم، قرار دادن این افراد در مرکز یک خیزش تاریخی که
میباید ایرانی را از قرون وسطی به هزارة سوم رهنمون شود، یک
موضعگیری وحشیانه، ضدانسانی و گزافهگوئی
است؛ هیچ انسانی تحمل چنین جسارتی را نخواهد کرد. بیبیسی، بلندگوی وزارت امورخارجة انگلستان، روز 15
خرداد سالجاری مقالهای به قلم «حسین باستانی» با این تیتر به چاپ رسانده:
«جلال الدین طاهری؛ پایان یک دهه
اعتراض به رهبر ایران»
بله، پایان یک دهه «اعتراض!» کدام اعتراض؟ طاهری به سرکوب و تاراج ملت ایران اعتراض کرده
بود؟ خیر، آخوند
طاهری بخشی از همین تاراج و سرکوب بودند. «باستانی»
گویا «اعتراض» طاهری به دولت احمدینژاد را
نشان «آزادیخواهی» برشمرده! ولی ما فراموش نکردهایم که این حکومت بیش از سه
دهه جنایت در کارنامهاش دارد، نه یک
دهه! و از قضای روزگار آن روزها که هر هفته اوباش
سپاه پاسداران «جلالالدین طاهری»، امام
جمعة عزیز دردانة امام خمینی و موسوی و خامنهای را از تونلهای امنیتی رد میکرد تا
برای «مردم اصفهان» روضه و خطبه بخواند، جنایات این رژیم به مراتب از امروز بیشتر بود! ولی به
دلائلی که از حوصلة این مقال فراتر میرود، بیبیسی
و «باستانی» هر دو ترجیح دادهاند به همین یک دهة اخیر بچسبند! به قولی ناناش بیشتر است.
ولی مشکل ملت ایران را نه بیبیسی حل میکند، و نه باستانی؛ دیدیم که طاهری هم حل نکرد. مشکل ما نبود بنیادهای مدنی، اجتماعی و فرهنگی است. ملت ایران جز توسل به یک «انقلاب مدنی»، و مطرح کردن اهداف و مطالبات صنفی، سندیکائی،
حرفهای، مالی و اقتصادی و انسانی
و حقوقی، و نهایت امر راندن اربابان دین،
ایادی اینان و لشوش شهری به حاشیة فضای
سیاسی راه دیگری جهت برونرفت از بحران نخواهد یافت. این «انقلاب مدنی» با ریختن به خیابان و آتش زدن سطلزباله و یا لهلهزدن
در گرمای تابستان به دنبال جسد بوگندوی طاهری اصفهانی صورت نمیگیرد. انقلاب مدنی نه تنها شهامت میخواهد که نیازمند
دانائی و توانائی نیز هست، و امروز امید ما
بر این است که در آیندة نزدیک در میان ایرانیان چنین شجاعتها و دانائیهائی را شاهد
باشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر