با یککاسه شدن نامزدهای جناح «اصلاحطلب»،
و تبلور نهائی آمال اصلاحطلبی در جبین یک آخوند به نام حسن روحانی، تردید در چندوچون این جریان حداقل برای آنان
که این حضرات را نمیشناختند به طور کلی برطرف شد. اصلاحطلبان
که هنوز اهداف و آرمانهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و خصوصاً فرهنگی و حقوقیشان در ابهامات
و سایهروشن کارورزیهای «سیاسی» گیر افتاده، و هنوز معلوم نیست هدف اصلیشان از این «گربه
رقصانیها» چیست، با برگزیدن حسن روحانی به عنوان نمایندة اصلی
خود در این انتخابات از ملت ایران میخواهند که نه تنها در «انتخاباتی» که ولایتفقیه
و استبداد چماقکشهای بیترهبری به راه انداختهاند «شرکت فعال» داشته باشد، که به یک آخوند نیز رأی «اعتماد» بدهد!
باید اذعان داشت که «انتظارات» جریان اصلاحطلبی دیگر از حد و مرز خارج شده و
کار به «افتخار به وقاحت» کشیده. به زعم این «آقایان بیدرد»، ملت ایران، هم باید به یک ساختار فاسد و مستبد استعماری و
قانوناساسی ضدبشریاش تن در دهد، و هم با
انتخاب یکی از اربابان همین مذهب «شُلمنیهود» به ریاست قوة مجریه، این ساختار فاسد استعماری را مورد تائید قرار دهد!
اینکه
افرادی همچون ملاممد خاتمی چنین انتظاراتی داشته باشند، به دلیل شناختی که از شخص ایشان و عملکردهایاش
داریم آنقدرها جای تعجب نخواهد بود؛ خاتمی
امتحان خود را در معبد دیکتاتوری و ضدیت با ایرانی پیشتر پس داده، از او
انتظار بیش از این نداریم. مشکل ما بیشتر
با جریاناتی است که در حواشی و حوالی این «اصلاحطلبی» به تکاپو افتاده و شکل
گرفتهاند. جریاناتی که در عمل به ایفای نقش ستون پنجم
استبداد اشتغال دارند.
نخست از این «جریانات» کمی سخن بگوئیم.
این «حضرات» بازماندگان همان جانورانیاند که سخنگویان و نظریهپردازانشان
را با نامهای علی شریعتی، آلاحمد، ابوالحسن بنیصدر، ابراهیم یزدی،
مهدی بازرگان و ... میشناسیم. این افراد همانها هستند که پس از «انقلاب
سفید»، طبق «اسلام انسانساز» را از پستوی پوسیدة
ملایان قم و کاشان بیرون کشیده، بر سفرة
ملت ایران در قرن بیستویکم گذاردند. سخن
این «جریان» روشن است؛ نوعی «اسلام خوب»
وجود دارد که نه تنها «انسانی» است که در مقام یک نظریة سیاسی میتواند ملت را به
افقهای آرمانیاش نزدیک و نزدیکتر کند.
اینکه چهار دهة پیش، و در آغاز
«طلوع» خورشید «تابان» اصلاحطلبی، گروهی
نوجوان، دانشجوی ژولیده موی، و به قول صادق هدایت دوشیزگان «تازه کف کرده»
در جبین این حضرات آرمان ببینند، جای تعجب
نیست. جامعة ایران بینهایت عقبمانده
است، و این واپسماندگی در زمینة نگرشهای
سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، هر چند کمتر به چشم آید، به مراتب از عقبماندگی در صنایع و فنون عمیقتر
و مشکلسازتر شده. و در چنین فضائی به
راه انداختن لشکر «شهیدان حسینی» در کوی و خیابان و اعتراضات سیاسی از همان چهار
دهة پیش در ایران آغاز شد. عملیاتی که با
ندانمکاری، اگر نگوئیم خودفروختگی و همگامیهای
رژیم 28 مردادی، نهایت امر تبدیل شد به
یک حرکت گستردة «سیاسی!»
ولی حکومت اسلامی پس از برقرار پایههای استبداد مطلوب، به سرعت این جانوران را ابتر کرد. گروهی را از طریق قتلعام؛ گروهی دیگر را با تبعید؛ و جریاناتی را نیز با استحاله. اینهمه
برای آنکه حتی چند گام کوچک و بیارزش که این «حضرات» میخواستند به حساب خود در
مسیر «تمدنسازی اسلامی» بردارند، در این
مملکت برداشته نشود. خلاصة کلام، حرکتی که به این ترتیب جامعه را جهت دستیابی به
«آرمانها» به خیال خود «بسیج» کرده بود،
نهایت امر هم ملت را به منجلاب حکومت آخوندی فروانداخت و ته چاه باقی
گذارد، و هم خود را از حاکمیت منفصل کرد. و پس
از گذشت سه دهه، از این «مجموعه» نکبتی سر
برآورده که امروز همگان شاهدیم.
همانطور که طی سالهای اخیر بارها و بارها دیدهایم، در مسیر حرکت دمکراتیک ملت ایران، حرکتی که دمکراسی سیاسی، گسترش آزادیهای اجتماعی، و به طور کلی استقرار مفاد اعلامیة جهانی حقوق
بشر را به عنوان الهام غائی و نهائی جهت تعیین حقوق ملت نصبالعین خود کرده، جریان
اصلاحطلبی تبدیل به وصلة ناجوری شده.
اینان از یکسو پای در جهان اسلام و ارزشهای «معنوی» صدراسلام دارند، و به این ترتیب خود را از واقعیات اجتماعی و
«فردیتهای» انسان معاصر «مبرا» میدانند. از سوی
دیگر، سعی تمام و کمال دارند تا با مصادرة
جنبشهای دمکراتیک ملت ایران به نفع «اصلاحطلبی»، خود و عوامل وابسته به خود را به عنوان
بازیگران صحنة مبارزات دمکراتیک به خورد خلقالله دهند.
ولی برخلاف ادعای اینان، همانطور که
گفتیم، این «برنامه» و گربهرقصانیها از امروز آغاز
نشده، برنامة اصلاحطلبی همان هیاهوئی است که روز 22
بهمن 57 منجر به کودتای ارتش شاهنشاهی و تفویض ظاهری قدرت به ملا در ایران شد. اصلاحطلبان
همان به اصطلاح «انقلابیون» هستند، همانها
که میخواستند بین ملای انسانستیز، اسلام
الهی و گنگ و بیمعنا و قصههای «صدمن یک قاز» شیعیمسلکان، با فلسفة
علوم، فرویدیسم، مارکسیسم،
و به قول مهدی بازرگان «میکانیک و هیدرولیک» پلی معاصر و پابرجا «برقرار»
کنند. پلی در واقع موهوم و نیستدرجهان، به سوی گذشتهای که خود نیز «موهوم» است. اگر
امروز با دقت به چند و چون فضای سیاست کشور نگاه کنیم، مرده ریگ این پل موهوم را به صراحت خواهیم
دید.
بله، از شما چه پنهان پل کذا برقرار
شده، و به همین دلیل است که رژیم ملائی
هرگاه به بنبستهای سیاسی خود نزدیک میشود،
یک «بابا» یا «عموئی» را از درون ساختار سرکوب بیرون میکشد و او را تحت
عنوان «اصلاحطلب» به زیر پروژکتورها میاندازد.
دیروز نوبت به ملاممد خاتمی، نوچة جرج
سوروس، دلال بازار طلای نیویورک و پدر
انقلابهای رنگی رسیده بود، امروز گویا قرار است حسن روحانی، ملیجک اتحادیة اروپا جلو بیاید! ولی جالب اینکه، نتیجة این خیمهشببازی هر چه باشد، چه روحانی را از صندوقها بیرون بکشند، و چه یک سر اصولگرا سروکلهاش پیدا شود، ضرر و
زیان نهائی متوجه ملت ایران خواهد شد.
اصلاحطلبان اصولاً برنامهای ندارند؛
اگر هم برخی از آنان دچار توهمات «آرمانی» شده باشند، نبود ابزار سیاستگزاری در دست اینان سریعاً خود
را به نمایش خواهد گذارد. در نتیجه،
اگر یک اصلاحطلب از صندوقها بیرون کشیده شود، به دلیل نبود ابزار سیاستگزاری در دست وی
نتیجة منطقی چیزی نیست جز روی برگرداندن سریع رأیدهندگان از اصلاحطلبی؛ همان پروسهای که در دوران خاتمی نیز طی شد. این سرخوردگی باعث میشود که «لشکر اصلاحطلبان»
ناراضی با الهامات «الهی» و عجیبوغریب و مابعدالطبیعهاش همچون فاضلاب خلای مسجد
شاه به سوی جریانات دمکراتیک متمایل شده،
الهامات دمکراتیک را نیز به نوبة خود مسموم و «اسلامی» کند. به این
ترتیب، اصلاحطلبی همچون «دوریان گری» با
توسل به زشتکاری و رذالت در قبال دیگران،
خود را همچنان «زیبا و جوان» بنمایاند و جهت بازگشت به میدان در میعادهای
بعدی در کمین بنشیند.
ولی اگر یک اصولگرا از صندوق بیرون بیاید نتیجة بهتری به دست نمیدهد. اصلاحطلبان که آرمانهایشان هنوز، همچون
دوران مهدیبازرگان و لاتبازیهای علی شریعتی، گنگ و نامفهوم باقی مانده سروصدا به راه خواهند
انداخت که علی خامنهای، بسیج و فلان و
بهمان سردار و عدم همکاری «لائیکها» کار را بجائی رساند که ما نتوانستیم به
«اهداف بزرگ» خود جامة عمل بپوشانیم!
خلاصه بگوئیم، اینبار جنبش دمکراتیک و لائیک یک چیزی هم به این
حضرات «بدهکار» خواهد شد.
ولی در عمل، جریان اصلاحطلبی همچون
دوران هیاهوسالاری 22 بهمن 57 فقط یک هدف دنبال میکند: ایجاد پل ارتباطی بین دو فرهنگ و روش سیاسی که
هیچ دخلی با یکدیگر نمیتواند داشته باشد.
در یک سوی پل، فرهنگ و روش
ایرانیانی قرار گرفته که با الهامات معاصر و دمکراتیک قصد استقرار یک ساختار
انسانی را در جامعه دارند؛ و در سوی دیگر
آن مشتی لاتولوت و آخوند و لُنگی را میبینیم که به قول خودشان میخواهند «امالقراء»
به راه بیاندازند.
تجربة معاصر در جامعة ایران ـ به ویژه
پس از تاریخ استقرار حکومت اسلامی ـ ثابت
کرده که حرکت به سوی تحولات واقعی جز با حذف بیقید و شرط «اصلاحطلبی» از جنبش
دمکراتیک و لائیک عملی نیست و نخواهد بود.
آنان که امروز تحت هر عنوان و بهانهای ملت ایران را به شرکت در خیمهشببازی
انتخابات و خصوصاً رأی دادن به کاندیدای «اصلاحطلب» در رژیمی فرامیخوانند که در
آن شمارش آراء هیچگاه صورت نگرفته، میباید
بدانند که کارنامة سیاسیشان را با این موضعگیری برای همیشه باطل کردهاند. و برای این «حضرات» در جنبش دمکراتیک و لائیک
ملت ایران هیچ جایگاهی باقی نخواهد ماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر