صورتبندیهای نوین منطقهای که پیامد مستقیم تحولات جدید در رابطه با بحران
«اسرائیل ـ فلسطین» است، همانطور که
گفتیم به نوبة خود بر مسائل داخلی ایران نیز تأثیرات عمیقی بجای خواهد گذارد. به طور مثال،
مخالفت باراک اوباما با مصوبة سنا پیرامون تحریم ایران ـ این مصوبه مورد تأئید تمامی سناتورهای ایالات
متحد قرار گرفت ـ یکی از همین تأثیرات
است. حال این سئوال مطرح میشود که اگر
باراک اوباما با تحمیل تحریمها بر ایران مخالف بوده، چگونه رئیس
سنای آمریکا ـ معاون ریاست جمهوری ایالات متحد
ریاست سنا را بر عهده دارد ـ نه تنها
اجازه داده که «پیشنهاد» تحریمها در سنا مطرح شود، که خود نیز به پیشنهاد مذکور
رأی موافق داده؟! پاسخ روشن است؛ آشفتگی بر سیاست آمریکا حاکم شده و باراک اوباما و دولت وی قادر نیستند سیاست مشخصی
در زمینة استراتژیهای بینالمللی دنبال کنند. به همین
دلیل، دولت آمریکا در بنبست پیچدرپیچ
تصمیمات هولهولکی و بیفردا گرفتار آمده.
در روند عادی، سنای آمریکا که اینک در
آن اکثریت با حزب دمکرات است، پیش از تهیة
پیشنویس تحریمها با کاخسفید مشورتهای لازم را میکند. و اینک
که کاخسفید بالاجبار زیر پای سنا را کشیده،
به قول معروف، کار ملک و ملت به
کجا خواهد رسید؟ و در صورت ادامة این
«وضعیت»، تکلیف روابط کاخسفید با سنای آمریکا طی چهار
سال آینده چه خواهد بود؟ از سوی دیگر، با توجه
به خروج اهود باراک از دولت اسرائیل ـ این خروج در عمل حزب کارگر اسرائیل را به
عنوان کارگزار بریتانیا در منطقه از «کار» برکنار کرده ـ اگر در
مصر نیز قانون به اصطلاح «اساسی» پشمالوها و مقدسنماها به تصویب نرسد تکلیف روابط
مصر و اسرائیل و نوار غزه و حماس و ... با
یکدیگر چه خواهد شد؟
اینها سئوالاتی است که در شرایط فعلی مشکل میتوان برایشان «پاسخ» یافت؛ دلیل نیز روشن است. روابط دیپلماتیک و استراتژیک به صورت گام به
گام در تحول میافتد و هر گونه تجدیدنظر در یک مورد ویژه، تغییراتی غیرقابل پیشبینی بر دیگر موارد
اعمال خواهد کرد. با این وجود، در اینجا تلاش خواهیم داشت تا در حد امکان یک
چارچوب روشن از کل منطقه ارائه دهیم.
شاهدیم که در منطقه «سر» اسلامپناهیهای آنگلوساکسونها به سختی به سنگ
خورده. حداقل بنبست فعلی در برقراری حاکمیت اسلامی
در مصر، شاهدی است بر این مدعا. آنگلوساکسونها طی بحرانسازیهای «بهارعرب»
قصد داشتند حکومتهای پوسیدة بازمانده از روابط «جنگ سرد» را به حکومتهای «مردمی»
و «نمازخوان» و به ویژه دستنشاندة غرب تبدیل کنند. ولی
این پروژه با شکست سختی روبرو شده. نه
تنها مصر در مقام مهمترین کشور عربزبان تکلیف سیاستاش هنوز روشن نیست، که کشورهای کماهمیتتر از قبیل تونس، لیبی،
اردن و حتی فلسطین نیز در وضعیت پا در هوا سیر میکنند. اینهمه فقط به این دلیل است که آژانسهای «بومی»
حضرات، شامل اوباش سرکوبگر خیابانی، نیروهای پلیس،
ارتش و برخی تشکلهای به اصطلاح «غیررسمی» که وظیفة اصلیشان فوت کردن در
آستین پارة «اسلامگرائی» بود، در سراشیب
«شکست» دیپلماسی غرب ابتر شده و دیگر نمیتوانند تحت عنوان «مخالفت با کمونیسم» و
«کفر» و «الحاد» به جان ملتها بیافتند.
مطلب را با مصر ادامه میدهیم چرا که مسیر تحولاتاش کلیدیترین ارزیابیهای منطقهای
را برایمان به ارمغان خواهد آورد. در همین مصر است که حکومت اسلامی مورد نظر اخوانالمسلمین
به «رهبری» یک آخوند فکلکراواتی به نام محمد مرسی قرار بود حاکمیت را دربست در
اختیار سلفیها، مفتیها و قاریان قرار دهد
و امثال عمرموسی و البرادعی هم اوپوزیسیون آن بشوند. و
دیدیم که چگونه تحکیم پایههای این نوع حاکمیت «کاخسفیدی» به چالش جدی افتاد. پیش از فروافتادن
تشت رسوائی مرسی از بامها، شبکة انگلیسی اخوانالمسلمین، که
بنیانگزارش نیز به دریافت لقب «سِر» از دربار انگلستان «مفتخر» شده، همچون همزادان جمکرانی، تونسی،
لیبیائی و افغانی خود «ادعا» میکرد که برخاسته از آراء «مردم» و «خیابان»
است! به یاد داریم که محمد مرسی در میدان
تحریر، آمادگی خود را برای شهادت به رخ
خلقالله میکشید؛ جالب اینکه آقای مرسی شب گذشته از ترس همین «مردم»
سوار بر تانک از کاخ ریاست جمهوری گریخت.
و اینک برای حفظ مواضعاش در برابر همین «مردم و خیابان»، تانک به معابر آورده! این
صحنه برای ما که فاجعة کودتای ننگین «انقلاب اسلامی» هنوز از ذهنمان پاک نشده، خاطرات
تلخی را یادآور است.
خاطرة روزهائی که اوباش اسلامگرا از قماش بنیصدر، یزدی،
میرحسین موسوی ـ همین آزادیخواهان نوین که مطالب بیسروتهشان سایتهای
زنجیرهای مخالفنمایان حکومت اسلامی، از چپافراطی تا راست هیتلری را میآراید ـ پیوسته عنوان میکردند که، «مردم» برای آقای خمینی و اسلام و روحانیت و
نبرد با آمریکا به خیابانها آمدهاند! خلاصه، همین اوباش بودند که سه دهة پیش، با عربدة «درود بر خمینی» و «نبرد با آمریکا»، فاشیسم را بر ملت ایران تحمیل کردند. حال این پرسش مطرح میشود که بدون حمایت غرب و
شبکههای «جاویدشاه» ساواک از این غائلة نفرتانگیز، دیوانهای
همچون خمینی و حواریون خودفروختهاش چند روز میتوانستند در برابر همان «خیابانی»
بیایستند که خود را «نمایندهاش» معرفی میکردند؟ تجربة مصر و رسوائی محمد مرسی به عیان نشان میدهد
که کار «آقای خمینی»، رهبر مبارز و «ضدامپریاس»، و لشولوشهای همراهاش به یکهفته هم نمیرسید. اینرا گفتیم تا آنها که هنوز در پیتحلبی زنگزدة
روحانیت، و مشک پوسیدة «اسلام انقلابی»
برای ما ملت حکومت «دینی» مایه میزنند بدانند که تا فرجامشان چند گامی بیش
نمانده.
ولی آنچه در مصر میگذرد مفصلتر از مطلب یک وبلاگ است. انگلستان
و ایالات متحد درست زمانیکه چرخش در استراتژیهای منطقه برای تأمین منافعشان
غیرقابل اجتناب شده بود، زیر پای محمد
مرسی را هم کشیدند. به گواهی سوابق، ایشان را جهت احراز مقام ریاست جمهوری از طویلة
یانکیها بیرون آورده بودند! بله، قضیه به
همین سادگی است که میشنوید. و علنی کردن
«امیال» مستبدانة یک دیوانة قدرت که برای نابودی ملت مصر در محراب اسلامپناهی عمری را به
نماز و روزه و دریوزگی گذرانده بود و حکومت «دینی» را به فرمودة سازمان سیا نسخهای
«قابل فروش» ارزیابی میکرد، آنقدرها مشکل نبود. به
قولی «اینان شناگران ماهری هستند؛ آب
گیرشان نمیآید!»
همانطور که دیدیم روحالله خمینی آدمخوار نیز زمانیکه ارتش شاهنشاهی و ساواک استخر
مناسب را برایاش آب انداخت خوب «زیرآبی» میرفت. آقای
مرسی هم دقیقاً همان کاری را خواست بکند که خمینی کرده بود؛ فقط با یک تفاوت! خمینی از حمایت بیدریغ سازمان سیا و ارتش ناتو
در اوج «جنگ سرد» برخوردار شد؛ بیست سال
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، مرسی مفلوک
حتی اگر این حمایتها را از آمریکا و انگلستان گدائی هم بکند چیزی نصیباش نخواهد
شد. «زمانه» تغییر کرده، و شبکة سازمان سیا هر چند میخواهد ولی دیگر
نمیتواند برای پر کردن جیب بانکداران غرب، ملتها را به زیر نعلین ملاجماعت بیاندازد. به قول
معروف دستشان کوتاه و خرما بر نخیل است!
به همین جهت نیز همزمان با «رتقوفتق» رسانهای مسائل حماس و اسرائیل، هیلاری را به «اجباری» به قاهره فرستادند تا دنبه
را دم قفس مرسی بیاندازد، و برای اعلام استبداد به او قول همیاری بدهد! بله،
هیلاری 21 ژانویة سال آینده وزارت امور خارجه را ترک خواهد گفت. البته
وزیر امور خارجة آمریکا میدانست که امکان «حمایت» از استبداد آقای مرسی وجود ندارد؛ اینکار برای آن بود که زیر پای این مردک را به
موقع بکشند و پیش از آنکه زمینة مناسب از دست برود، تحت عنوان ادامة تحرکات «انقلابی» در مصر برای
واشنگتن «وقت» بخرند. در انتهای این «وقتکشیها»
هدف اصلی نیز چیزی نیست جز ارائة تصویر دلپذیر از امثال البرداعی و دیگر نوکران شناخته شده، و
تثبیت اینان در مواضع کلیدی مورد نظر لندن و واشنگتن. مواضعی که اینبار در پوشش «آزادیخواهی» به ارزش
گذاشته خواهد شد! بله، این است کل مطلب در مورد «تحولات خیابانی»
مصر!
در غیراینصورت همانطور که بارها گفتهایم «ملتها» بیکار نیستند که در خیابان
سنگ به این و آن بزنند؛ این سنگها همیشه
از دست عوامل استعمار، بر سر عوامل
بازندة استعمار فرو میریزد. انسانهای
آزاد، شهروندان مسئول، آنانکه از شخصیت اجتماعی و نگرش سیاسی و فلسفی
برخوردارند، یا کاسبجماعت و زن خانهدار و
خلاصه بگوئیم، مادر و پدر و کودک در
خیابان سنگر نمیسازند و لنگر هم نمیاندازند!
اوباشاند که یکبار در این مسیر و
بار دیگر در مسیر مخالف سنگاندازی میکنند و تحت نظارت و حمایت نیروهای اطلاعاتی
دست به آفرینش «صحنههای پرشور انقلابی» میزنند و قهرمان میآفرینند. نتیجة این به اصطلاح «انقلابات» خیابانی نیز در
همین شهر قاهره هنوز در برابر چشمانمان قرار گرفته؛ این سنگاندازها نبودند که مرسی، جیره خوار انگلستان را به کاخ ریاست جمهوری مصر
فرستادند؟ چرا، همینها بودند. حال که استراتژی منطقهای به دلیل موضعگیری
نظامی روسیه و هند تغییر کرده، همین
اوباش میخواهند با شیوههائی که پیشتر نیز شاهد بودیم، لشوش جدید را بر سرنوشت ملت مصر حاکم کنند.
و چرا راه دور برویم؟ مگر همین چند سال
پیش ملت ایران شاهد بیرون کشیدن محمد خاتمی از زبالهدان حکومت اسلامی نبود؟ مگر ندیدیم،
چگونه این مردک خودفروخته را که مسئولیت تبلیغات جنگ استعماری «ایران ـ
عراق» و سانسور مطبوعات، رسانهها و کتب
کشور را به دوش میکشد تحت عنوان «رئیس جمهور» فیلسوف به مردم حقنه کرده
بودند. هنوز هم با دلارهای چپاول شدة ما
ملت، برای مشتی مفتگو زمینه فراهم میآورند، تا اینان مجیز این فاشیست آدمکش را که صریحاً
با دمکراسی هم مخالفت میکند، بگویند.
پس به صراحت بگوئیم، آقای البرداعی
و دیگر کسانیکه از این «مضحکة» به اصطلاح انقلابی سر برون خواهند آورد، ویراست مصری آقای خاتمی هستند.
با این وجود، اگر کار سرمایهداری غرب
در کشوری که از دوران ناپلئون به زیر نگین انگشتری داشته به اینجا کشیده، مسلماً بر سر نسخههای مصری خاتمی نیز همان
خواهد آمد که بر سر نسخة ایرانینمای آن آمد؛
بیآبروئی، انزوای سیاسی، و از همه جا راندگی!
واشنگتن یا این مهم را درک میکند که شرایط منطقة خاورمیانه نوین است، و در نتیجه
نیازمند حضور بازیگران نوین و چارچوبهای نوین خواهد بود، و یا همچون نمونة «انقلاب» مصر و لیبی و تونس، سعی خواهد داشت با بیرون کشیدن کالاهای پوسیدهای
که طی حاکمیت قرنطینة «جنگ سرد» تولید کرده،
به حساب خود زمام امور را به دست گیرد! تجربة
خاتمی و میرحسین موسوی در ایران، فروافتادن تونس و لیبی در بحران، و اینک
بنبست اخوانالمسلمین در مصر به صراحت نشان میدهد که اگر واشنگتن نقش بازیگران
جدید، نگرشهای نوین و بازنگری در شیوههای
سرکوب استعماری را نپذیرد، راهی جز عقبنشینی نخواهد داشت. برای ما این سئوال مطرح میشود که پشت جبهة
این «عقبنشینی» در کدام سرزمین و کدامین قاره قرار گرفته؟ و اینکه
آیا اصولاً پشت جبهه در این شرایط معنا و مفهوم خواهد داشت یا این عقبنشینیها
حضرات را به حومة نیویورک رهنمون خواهد شد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر