طی سالهائی که از کودتای 22 بهمن 57 میگذرد، در اذهان بسیاری از فعالان سیاسی این سئوال پای
گرفته که به چه دلیل هر گونه تلاش جهت خروج از شرایط نامساعد سیاسی و اجتماعی در
کشور ایران نهایت امر نتایج غیر قابل دفاع به بار آورده. البته این شکست «تاریخی» را نمیتوانیم در این
وبلاگ بررسی کنیم چرا که برای چنین کاری نقد
موجز بنیادهای نظری و عملی در جامعة ایران از آغاز شکلگیری پدیدهای به نام
«شهروند»، یعنی شروع جنبش مشروطه الزامی
میشود؛ «ابزار» این مهم در ید ما
نیست. ولی میتوان به صورتی خلاصهتر به
بررسی «نقصانی» پرداخت که خصوصاً پس از
انقلاب اکتبر شوروی نگرش اجتماعی ایران را به طور کلی به نوعی ویروس «دولتدوستی»
آلوده کرده.
نتیجة عمل این نوع ویروس در قلب جامعه،
میدان دادن به این توهم کودکانه
است که گویا میتوان «دولتی» تشکیل داد که پس از استقرار در جایگاه «قدرت ساختاری»
خود به الهامات ملت پاسخ مثبت داده، در
تحقق «اهداف» والا دست به نقشآفرینی بزند! به
صراحت بگوئیم، مورخان به راحتی میتوانند
ریشة این قماش برخورد «افلاطونی» با مسئلة «قدرت ساختاری» و سیاسی را در تبلیغات
«بلشویسم» بیابند. نظریهپردازیای که طی
8 دهة اخیر هیچگاه همراهی و همقدمی با «روشنفکری» و نگرشهای سیاسی در جامعة
ایران را رها نکرده.
با این وجود، در بررسی تأثیرات نگرش
بلشویکها در جامعة ایران، میباید از پیشداوری
بپرهیزیم. این تأثیرات به همان میزان نتیجة
سیاست شوروی سابق در مرزهای ایران بوده که بازتابی منطقی و گسترده از سیاستهای
غرب، خصوصاً انگلستان. به عبارت سادهتر، اگر شوروی در چارچوب سیاستهای رایج خود دست به
تبلیغات گسترده پیرامون «مزیتهای» غیر قابل تردید نگرش سوسیالیسم علمی میزد، نوعی نگرش «شبه بلشویک» نیز توسط انگلستان و
سپس ایالات متحد در ایران توجیه میشد. در این روند «شبیه سازی»، هر چند مبانی حکومت سوسیالیسم علمی مورد تردید
قرار میگرفت، با استفاده از «دولتدوستی»
ایجاد شده توسط بلشویسم، از «نظریهای» گنگ حمایت به عمل میآمد. نظریهای که نهایت امر فلسفة وجودی یک «دولت
دوستداشتنی» و «مردمی» را در بوق میگذاشت.
دولتی که به الهامات «مردم» پاسخ مثبت خواهد داد. این «ترادف» نگرشها، همان است که بارها در مطالب این وبلاگ از آن
تحت عنوان «ترادف» ناهمگن و تاریخی، میان
لنینیسم و فاشیسم سخن به میان آوردهایم.
ولی در واقع، رابطة ملتها با دولتها
هیچ ارتباطی با «آرمانها» ندارد. این
بلشویسم بود که ادعا میکرد با تغییر «شیوة تولید» توسط دولت، جامعه در مسیر «آرمانها» دیگرگون خواهد شد. البته «سوسیالیسم علمی» نوعی «فروپاشی» همهجانبه
به دنبال آورد، ولی اینکه «تغییرات» ناشی از «فروپاشی» نتایج قابل دفاعی
به همراه آورده باشد جای بحث و گفتگوی فراوان دارد. چرا که در عمل، نتیجة 70 سال بلشویسم در روسیه و دیگر کشورهای
سابقاً شورائی، امروز هیچ نیست جز خاطرهای
تلخ از گذشتهای نه چندان افتخارآفرین. رابطة
دولتها با ملتها را مسائل دیگری مشخص خواهد کرد، نه آرمانها.
ولی باید بگوئیم پس از یکصدسال، ملت ایران در اوج بدبیاریهای سیاسی و مالی و
فرهنگی و ... از یک «خوشبیاری» برخوردار
شده. ایرانیان امروز این فرصت را یافتهاند تا همزمان
تحولات سه جبهة متفاوت درونمرزی را مورد بررسی قرار دهند. «فرصتی»
که معمولاً به ملتها اعطاء نمیشود؛ تاریخی است و میباید به بهترین وجه از آن
استفاده کرد. بله، این سه جبهه همان است که طی سدة اخیر در
چارچوب سیاستهای کشور به تناوب فعالمایشاء بودهاند، و آنها را خوب میشناسیم؛ جبهة دینی،
جبهة بومی و خصوصاً خط استالینیسم!
به طور مثال، ایرانیان میتوانند با
اندک توجهی به تحولات اجتماعی خود به بنبستهای نظری حاکم بر نگرش «مذهبی ـ
سیاسی» اشراف پیدا کنند. فراموش نکنیم که
طی سالهای انقلاب مشروطه، و دهههائی که در پی آن آمد، نظریة «مذهبی ـ سیاسی» یکی از بنبستهای مهم جامعة
ایران بوده؛ چند و چون این بنبست اینک
در برابر ما قرار دارد. و امروز به دلیل
فروپاشی حباب «تقدس» که پیرامون این «شبهنظریه» مرزهای غیرقابل نفوذ به وجود
آورده بود، میتوان آن را آزادانهتر از
همیشه از ریشه کاوید و به محک نقد و بررسی کشید. این فرصت طلائی جهت نقد «دولتدوستی» متداول در
نگرش آخوندی، نه در سالهای بحرانی
انقلاب مشروطه فراهم آمده بود، و نه در
آغاز غائلة کودتاچیان 22 بهمن 57.
از سوی دیگر، حضور میلیونها شهروند
که آریامهریسم را در ایران تجربه کردهاند،
به جوانترها که دولتدوستی آخوندی را دیدهاند، این امکان را خواهد داد تا از نزدیک با تأثیرات
سوء نگرش «دولت دوستی» به شیوة آریامهری نیز آشنا شوند. این
امکان فراهم آمده تا نقاط ضعف نگرش «آریامهری» بهتر و دقیقتر بررسی گردد، و پایه
و اساس دیکتاتوری «منورالفکرانهای» که میبایست «توجیه» میشد آشکارتر شود. بهترین دلیل بر رد نظریة دولتدوستی
آریامهری، همین شرایطی است که ایرانیان در آن دست و پا میزنند. چرا که،
تاریخ یک ملت بر خلاف آنچه
بلندگوهای تبلیغاتی مرتباً گوشزد میکند، مجموعهای از تکههای از هم گسسته نیست؛ زنجیرهای است همگن از «عمل» و «عکسالعمل!»
نهایت امر به دلیل فروپاشی استالینیسم در مرزهای شمالی کشور، «دولتدوستی» به شیوة بلشویکها پایه و اساس
خود را از دست داده و این امکان به وجود آمده که خارج از هر گونه توجیهات
استراتژیک، ضعفها و بدکاریهای
استالینیستها را بدون هر گونه چشمپوشی مورد بررسی قرار دهیم.
در نتیجه، سه نگرشی که از منظر
تاریخی حاکمیت بلامنازع خود را بر فضای سیاسی ایران تحمیل
کرده بودند امروز در موضع ضعف قرار گرفتهاند،
و این خود امتیازی است که امکان رشد فرهنگی و سیاسی را فراهم میآورد. به
دلیل تزلزل همین سه «جبهه» است که شاهد نزدیک شدن ایادی این جبههها به نظریة
آزادی و آزادیخواهی میشویم. ولی نمیباید اشتباه کرد، دولتها آزادیخواه نیستند؛ نه دولت فعلی ایران آزادیخواه است و نه دولت
آمریکا و نه دولت انگلستان.
تعریف دولت روشن است؛ دولت مجموعهای
است استخوانی، متکی بر ساختارهائی که از
دادههای ملموس و مادی در جامعه تغذیه میکنند. البته
این «تعریف» در مورد یک دولت دستنشانده و
اقماری، تا حدودی با «تعریف» کلاسیک تفاوت
دارد. چرا که «دادههای ملموس مادی» در مورد یک دولت
دستنشانده نه در مرزهای جغرافیائی کشور،
که در مرزهای «منافع حیاتی» دولتهای بیگانه جستجو میشود. حال با چنین «تعریفی» از دولت چگونه میتوان
قبول کرد، ساختار فوق که موجودیتاش نتیجه «بدهبستانهای»
تنگاتنگ با صدها محفل آشکار و پنهان در داخل و خارج مرزهاست میتواند آرمانگرا و
آزادیخواه باشد؟ چنین چیزی قابل قبول نیست.
در نتیجه، زمانیکه به مقولة «دمکراسی»
میرسیم، بجای سخن گفتن از دولت آزادیخواه، مجلس «مشروع» قانونگزاری، انتخابات،
قانون اساسی، آرای «مردم»، و ... میباید در گام نخست به ساختارهائی بپردازیم که
قادر خواهند بود از «آزادی بیان» شهروند در برابر زیادهخواهی همین ساختارهای
استخوانی «دفاع» کنند. حمایت از آزادی انسانها
در تقابل با منافع دولت، در تخالف با
حکومت، و در برابر دیگر سیاستهای سرکوبگر. در کمال
تعجب علیرغم هیاهو و غوغائی که مشتی قلمبهدست و «سخنران» این روزها پیرامون
دمکراسی به راه انداختهاند، احدی را نمیبینیم
که از نقش چنین ساختارهائی، جهت حمایت از
منافع ملت سخنی به میان آورد. اینان
فراموش کردهاند که «آزادی» برای ملت است،
نه برای دولت!
مضحک است، ولی استدلال اینان همچون
دوران گذشته در خم همان بنبستی مانده که سه جبهة «دینی ـ بومی ـ
استالینیست» در آن خیمه زده بودند. به
عبارت سادهتر، حضرات به دنبال یافتن شیوهای
هستند که از طریق آن بتوان با تحکیم پایههای یک «قدرت» سیاسی، دولتی و یا ساختاری، «آزادی» شهروند هم «تأمین» شود! بی
رودربایستی بگوئیم، هر کس از چنین «مغلطهای»
حمایت کند، یا مغرض است، یا نادان! ساختاری
با چنین مشخصات نمیتواند وجود خارجی داشته باشد؛ چرا که در تجربة تاریخی ملتها، «قدرتمدار»
هیچگاه «قدرت» را تفویض نکرده.
شعارهائی از قبیل دمکراسی، احترام
به آراء عمومی، تعظیم به مطبوعات
آزاد، و ... هر گاه بر زبان یک سیاستمدار جاری
شد، باید بدانیم که وی در صدد بهرهبرداری
از الهامات آزادیخواهانة ملت است؛ هدف
دیگری ندارد. این ملت است که جهت حافظت
از آزادیهای خود میباید در هر گام گریبان حاکمیت را گرفته، به قبول «آزادی بیان شهروند» وادارش کند. عکس
قضیه، یعنی دولتی که برای ملت «آزادی
بیان» به ارمغان میآورد، بیشتر اسطوره و شعبده
است تا «نظریهپردازی.»
در یک دمکراسی، سنگ نخست با «آزادی
بیان» گذاشته میشود، و نهادینه شدن این «آزادی» است که خواهد توانست
آغازی باشد برای دیگر «آزادیها.» مشکل میتوان دید که دولت، یعنی یک ساختار استخوانی که تا گریبان در گیر
محافل، سیاستها و بدهبستانهاست، بیاید و با به خطر انداختن موجودیتاش از
«آزادی بیان» ملت حمایت کند. به صراحت بگوئیم، چنین عملی تاکنون انجام نشده، و نخواهد شد!
این بحثی بود محدود و شتابزده پیرامون نقشهائی که دولت و ملت در میدان
«آزادی بیان» ایفا میکنند. برخلاف ادعای
بلندگوها، ایندو نقش به هیچ عنوان «مکمل»
یکدیگر نیستند؛ با یکدیگر در تقابل قرار
دارند. اگر امروز ملت ایران از ابزار کافی برای حمایت
از «آزادی بیان» خود بهرهمند نیست، مشکل
میتوان قبول کرد که گروهی ماجراجو با «انقلاب» و «کودتا» و غیره، و یا
حتی حرکتهای به اصطلاح «آگاهانه»، این ابزار را جهت کنترل تحرکات و خواهشهای مالی
و مادی خودشان بدهند به دست ملت! در
همینجا به صراحت بگوئیم، آنانکه با ترهاتپردازی و «دولت دوستی»، میکوشند
«فضای» تاریخی به دست آمده را با بحثهای انحرافی و فاقد اعتبار عملی و نظری اشغال
کنند، بدانند که میباید در مورد شکستهای
آینده در برابر ایرانیان پاسخگو باشند.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر