۱۱/۲۱/۱۳۸۹

یونیفورم توهم!


در سالروز کودتای 22 بهمن 57، شاهد سخنرانی‌ها و موضع‌گیری‌های متفاوت «انقلابیون»، یا بهتر بگوئیم میراث‌خواران پدیده‌ای به نام «انقلاب» هستیم. گروهی از ایرانیان عملیات «نظامی ـ چریکی» سیاهکل را زمینه‌ساز «انقلاب» معرفی می‌کنند؛ گروهی دیگر «انقلاب» را نتیجة خون «شهدائی» می‌دانند که میدان ژاله را «گلگون» کرد؛ برخی دیگر تغییرات اخیر را که پس از به قدرت رسیدن باند احمدی‌نژاد آغاز شده به باد انتقاد می‌گیرند و خواستار بازگشت به ارزش‌های اصیل «انقلاب» می‌شوند؛ و گروهی آنچه را که امروز در ایران شاهدیم همان «انقلاب» می‌خوانند! باید اذعان داشت که اگر پیرامون آنچه می‌تواند وقوع یک «انقلاب» تلقی گردد اجماع تمام و کمال است، اهداف این رخداد از طرف گروه‌ها و احزاب و تشکیلات و حتی افراد به هیچ عنوان یک‌سان تحلیل نمی‌شود. صریح‌تر بگوئیم، مسئله نه «انقلاب» و تحلیل مسائل مرتبط با آن، که سهم‌خواهی از پدیده‌ای است که این گروه‌ها بر آن «انقلاب» نام نهاده‌اند.

این رخداد غیرمترقبه که در زبان و بیان صدها هزار نفر «انقلاب» خوانده می‌شود، همانطور که می‌توان حدس زد برای بعضی‌ها با چهرة احمدی‌نژاد و لبخندهای «زورکی‌» او عجین شده، لبخندهائی که «رئیس‌جمهور» تحویل عکاسان می‌دهد. بعضی دیگر مارمولک‌بازی‌های رفسنجانی را عین «انقلاب» می‌دانند. گروهی هستند که آرتیست‌بازی‌های جنگل را «انقلاب» می‌خوانند، البته در این میان کسانی که «انقلاب» را در غوغاسالاری‌هائی می‌بینند که توسط عوامل ساواک در تهران و شهرهای بزرگ به راه افتاد تا نارضایتی «خیابانی» را به بحران حکومتی تبدیل کند، نمی‌باید از نظر دور داشت. به عبارت دیگر «نظرات» جماعت بستگی تام دارد به اینکه الهامات و مطالبات‌شان چیست، یا اینکه «نان‌‌شان»‌ در کدام محفل به تنور چسبانده می‌شود!

ولی جالب اینجاست که احدی از وضعیت واقعی امروز «انسان‌ها» در ایران سخن نمی‌گوید. اینکه در کلام این «انقلاب‌فروشان» انسان‌ها هیچگاه از کلیشه‌های «ایدئولوژیک» خارج نمی‌شوند بخوبی نشان می‌‌دهد که حضرات ریشه‌ای در جامعه ندارند. کسی نمی‌گوید چگونه می‌توان از لاشة گندیدة یک «هیاهوی» نیم‌بند و کورکورانه رها شده، به سوی «انسان» و خواست‌های ایرانی معاصر گام برداشت؟ کودتای 22 بهمن که طی سه دهه، عملاً نارضایتی عمومی از رژیم آریامهری را در چارچوب نیازهای استراتژیک غرب متحول کرد‌، نقطة آغازینی جز فرمان کودتای سازمان ناتو در ارتش شاهنشاهی نداشت. از این واقعیت نیز کسی سخن به میان نمی‌آورد؛ دلیل هم روشن است. مگرمی‌شود سهم‌خواهی کرد و همزمان «هدیة الهی» را به لجن کشاند؟! خلاصه جریانات سیاسی و دولتی در ایران برخلاف ادعاهای‌شان اصلاً کاری با «مردم» ایران ندارند، مسئلة این است که هر کدام از این محافل و تشکل‌ها سعی در تعریف و ایجاد یک تل موهوم «مردم»، ویژة‌ خودشان دارند!

تشکل‌های مختلف سیاسی و محافل درونی و بیرونی حکومت اسلامی، که همگی بدون استثناء پای در خلاء ساختاری، طبقاتی و مالی و اقتصادی دارند، و خاستگاه‌شان نامعلوم است و مشخص نیست در قلب کدام قشر اجتماعی ایران متحول شده‌اند، همه از زبان همین «مردم» فرضی برای «انقلاب» خطابه می‌خوانند و طوری وانمود می‌کنند که گویا تمامی ملت ایران پشت سرشان ایستاده! ولی در کمال تأسف این برخوردها بیش از آنچه بازتاب تعقل و تفکر اجتماعی و سیاسی باشد، انعکاس تحجر و استخوانی شدن این تشکل‌ها و دستجات است.

اینان در چاردیواری رخدادی که هر یک به شیوة خود «تعریف» می‌کند منجمد شده و نمی‌توانند تکلیف خود را با آنچه روز 22 بهمن 57 به وقوع پیوسته، یک بار و برای همیشه روشن نمایند. دنباله‌روی صرف از «جریانات»، خوردن نان به نرخ روز، کشاندن جامعه به تضاد و جنگ و درگیری خیابانی برای این گروه‌ها و محافل «راه‌حل‌های» سیاسی تلقی می‌شود! در صورتیکه در نمونة امروز ایران، بحران‌سازی و تظاهرات و هیاهوی خیابانی در واقع بازی کردن با کارت‌ استعماری است، نه ارائة راه‌حل برای مشکلات کشور. ولی هم حکومت و هم مخالفان حکومت، طی سه دهه‌ای که از این «انقلاب» گذشته، با همین کارت واحد پای به میدان سیاست کشور گذاشته‌اند. کارتی که بازی کردن با آن نتیجه‌ای جز گسترش هیاهوسالاری، غوغاآفرینی و مردمفریبی نداشته و نخواهد داشت.

قضیة امروز کشور به اینجا رسیده که بر سر «انقلاب» و میراث‌های‌اش دعوا و مرافعه به راه افتاده. ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم، پس از گذشت چندین سال، مسئله بیشتر «سهم‌خواهی» شده تا ارائة راه‌حل. برای روشن‌تر شدن مطلب، گروه‌ها و تشکیلات دولتی و محفلی را تصور کنیم که همگی سعی دارند با پیشی‌گرفتن از یکدیگر بر چارپایة فرسوده‌ای بایستند که آن را «رهبری انقلاب» می‌خوانند؛ چارپایه‌ای که زیر پای نخستین «رهبر» در هم خواهد شکست. اینکه دست‌یابی به این چارپایه اصولاً ارزشی خواهد داشت یا تداومی ایجاد خواهد کرد دیگر آنقدرها اهمیت ندارد؛ برای حضرات این چارپایه حکم «اکسیر جوانی» را پیدا کرده.

البته این نکته را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت که اگر با فروپاشی اتحاد شوروی، شکل‌گیری سرمایه‌داری نوین روسیه در مرزهای شمالی کشور را شاهد نبودیم، شاید این «قرائت‌ها»، حداقل در درون‌مرزها بجای اینکه پراکنده باشد، به شیوه‌های مرضیه بیشتر رو به «اجماع» می‌گذاشت. یادمان نرفته که آنروزها در دوران حیات ابرقدرت اتحاد شوروی، چگونه «امام» خمینی همه کارة کشور و جهان شده بودند و سکوت همگانی در برابر ایشان، به دلیل «عظمت» و «ابهت» حضرت امام توجیه می‌شد! ولی ابهت و عظمتی در کار نبود؛ این الزامات استراتژیک بود که به این ابهت فرضی دامن می‌زد، یکی را در ایران «عظیم» کرده بودند و دلقک ‌دیگری را در عراق؛ امام و صدام!

اما طی دوران وانفسای یلتسین نیز «اجماع» حضرات ملموس بود؛ چرا که غرب اطمینان داشت که می‌تواند روسیه را همچون دیگر کشورهای اروپای شرقی از طریق شبکة سرمایه‌داری خلق‌الساعه‌ای که بر روس‌ها حاکم کرده بود غارت کند، و به همین دلیل آقای خامنه‌ای و رفسنجانی در همسایگی روسیه «دو مرغ عشق» شده بودند؛ یکی رهبر بود و دیگری رئیس جمهور «صد در صد!» پس فضای چندصدائی امروز کشور، چندصدائی‌ای که هنوز فقط در خیمة اسلامگرایان می‌تواند ندای خود را به گوش ملت برساند، بیش از آنچه نتیجة فروپاشی پدیدة‌ تقلبی‌ای به نام «انقلاب» به شمار آید، بازتابی است از فروپاشی جهان اطراف این «انقلاب»!

آنچه امروز در ایران رخ داده ـ شکاف‌های سیاسی، بحران‌های خیابانی، و ... ـ به هیچ عنوان نتیجة فعل‌وانفعالات داخلی نیست؛ فاشیسم فعل‌وانفعالات ندارد؛ مرداب سکون است و نکبت و ادبار. اهداف فاشیسم هیچ ارتباطی با اهداف طبقات اجتماعی، و گروه‌های سیاسی و فرهنگی و قومی نمی‌تواند داشته باشد. فاشیسم تنها نقشی که بر عهده می‌گیرد همان تحکیم پایه‌های «انسداد» همه‌جانبه در جامعه است. در یک فاشیسم استعماری هر نوع تحرکی می‌باید متوقف شود؛ چه مالی باشد و چه صنعتی؛ چه فرهنگی باشد و چه خانوادگی! همه چیز از طریق سرکوب، هیاهو، مردمفریبی، لشکرکشی و پوچ‌گوئی به نقطة سکون هدایت خواهد شد؛ نقطه‌ سکونی که استعمار از آنسوی مرزها در درون کشور مستقر کرده. در نتیجه، دعوای «سبزها» با احمدی‌نژاد در عمل دعوای محافل جهانی بر سر چگونگی چپاول ملت ایران است که نه ارتباطی به جناح‌بندی‌های سیاسی داخلی دارد و نه نگرشی به منافع ملت ایران خواهد داشت.

امروز این به اصطلاح «انقلاب»، که بالاتر ازآن سخن گفتیم، اگر سر و ته درستی ندارد، تمامی گروه‌ها سعی دارند از آن «سهم» خود را برداشت کنند. ولی تقابل محافل جهانی کار مملکت را بجائی رسانده که اهداف استعمارگران برای ایرانی «مفر» ایجاد نموده! شاید مضحک باشد، ولی چه کنیم که برای ایرانی واقعیت به همین میزان مضحک شده. با در نظر گرفتن شرایط سیاسی حاکم بر کشور ‌می‌باید بپذیریم که در مرداب هولناکی که ملت ایران را از دورة کودتای میرپنج تا فروپاشی اتحادشوروی در آن فروانداخته بودند، همین «تقابل» منافع، حتی اگر ارتباطی هم با منافع ملی ایرانیان نداشته باشد، خود مفری است جهت «تنفس» جامعه، خارج از چارچوب ساختارهای سرکوبگر از پیش‌تعیین شده! شاید بعضی‌ها درست نمی‌بینند، ولی اینکه طی چندین سال در بطن حاکمیت ایران دو یا چند جریان سیاسی «متفاوت» موجودیت علنی داشته و بر علیه یکدیگر دست به «لشکرکشی» خیابانی و غیره بزنند، در تاریخ یکصدسال گذشتة ایران سابقه نداشته. این یک پدیدة نوین است؛ هر چند به دلائل متفاوت، از منظر سیاسی نتوان از آن انتظار کارسازی داشت. ولی شکافی است که می‌توان از طریق آن تا حدودی افق سیاست ایران را باز کرد.

جالب اینجاست که جامعة ایران، چه شهرنشینان عادی و چه رهبران و به اصطلاح «نخبگان»، از طریق همین شکاف «ذره‌بینی»، می‌باید حرکت را همچون کودکی نو پا «فرا‌گیرد». جامعه‌ای که در پس کودتاهای پیاپی طی یکصدسال گذشته از دامان این دیکتاتور به دامان آن یک پریده، «پویائی» و تداوم حرکت منظم نمی‌شناسد؛ نه رهبران گروه‌های سیاسی‌اش این تجربه را از سر گذرانده‌اند، نه افراد عادی، و نه دولت و دستگاه حکومت و ارتش و پلیس‌اش. به طبع اولی قلم‌زن، فیلم‌ساز، روزنامه‌نگار و ... نیز قادر به شناخت راه و رسم «حرکت» نیست. اینان جز تداوم «گسست» هیچ نمی‌شناسند. برای دولت‌ها و رهبرانی که مسیر سیاست‌گزاری‌های‌شان طی سدة گذشته با «حقیقتی والا» نقاشی شده بود، و ملت را‌ به طی طریق در این مسیر مقدس و مقطع موظف می‌کردند، قبول اینکه «حقیقت والائی» در سیاست وجود خارجی ندارد بسیار مشکل است. سئوال این است: چگونه می‌توان در سیاست‌گزاری‌های یک کشور «حقیقت یکتا و والا» را با قرائت‌های متفاوت انسانی از رخدادها جایگزین کرد؟ این عمل اگر صورت گیرد بسیاری افراد که امروز در رأس هرم قدرت نشسته‌اند به تیمارستان فرستاده خواهند شد؛ چرا که قادر به ایفای نقش در چنین ساختارهای منظمی نیستند.

روزی که صدام حسین را ارتش ایالات متحد سرنگون کرد، علیرغم تمامی نامردمی‌ها که در کار آمد و ما بارها از آن در ابعاد مختلف به شدت انتقاد کرده‌ایم، پنجرة نوینی به روی ملت‌های منطقه باز شد. با فروپاشی حاکمیت صدام حسین، پایة ایدئولوژیک نظام‌های یونیفورم‌پوش، البته در راستای منافع استراتژیک قدرت‌های بزرگ به شدت تزلزل یافت. این همان تزلزلی است که دیروز بن‌علی را از تونس فرار داد و امروز حسنی مبارک مستبد را به پذیرش حضور احزاب و تشکیلات سیاسی مخالف در ساختار دولت مصر موظف کرده. مطمئن باشیم، لرزه‌های تزلزل به این سادگی از میان نخواهد رفت؛ دنبالة این زمین لرزه‌ها همانطور که می‌بینیم به اردن و یمن رسیده و حتی ترکیه را نیز در امان نخواهد گذارد؛ پس چگونه می‌توان ایران را از آن مستثنی کرد؟ در همینجا بگوئیم، آن‌ها که عبا و عمامه و چادرسیاه و ته‌ریش را «یونیفورم استعماری» به شمار نمی‌آورند، با مسائل اجتماعی گزینشی برخورد می‌کنند. واقعیت این است که ایران تحت حکومت اسلامی یکی از یونیفورم‌پوش‌ترین جوامع استعمارزدة امروز جهان است، اگر یونیفورم نکبت و ادبار از روی الگوهای به اصطلاح «سنتی» نسخه‌برداری شده باشد، در طبیعت تمامیت‌خواه و ضدانسانی حاکمیت تغییری ایجاد نخواهد کرد. ولی اگر همه «یونیفورم» استعماری حکومت اسلامی نادیده می‌گیرند دلیل دارد؛ یونیفورم کذا تبلور حقیقت والاست!

در نتیجه به زیر سئوال بردن جامعة «یونیفورم‌پوش»، همان به سخره گرفتن «حقیقت والا و یکتا» خواهد بود. حقیقتی که خود نیز در حال فروپاشی است، و جالب اینکه در رأس این فروپاشی مسئله‌ای به نام «انقلاب» نشسته. «انقلاب» و استدلالات سیاسی و محفلکی از این «رخداد» را نمی‌توان از قاعدة کلی فروپاشی در سطوح جهانی مستثنی کرد. آنچه در 22 بهمن 57 اتفاق افتاد، «انقلاب»، «انقلاب اسلامی»‌ یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم، قادر نبوده که همچون انقلاب کبیر فرانسه و یا انقلاب آمریکا خود را در مسیر تحولات داخلی و یا جهانی قرار داده و نهایت امر به نوعی «الگوسازی» دست یابد. چرا که این انقلاب‌ها برخلاف بسیاری دیگر بر محور «انسان» شکل گرفت، نه بر محور انسان‌ستیزی و ابهام.

تجربة امروز تونس، مصر، اردن و حتی افغانستان و عراق به صراحت نشان می‌دهد که انقلاب اسلامی جائی در مناطق مسلمان‌نشین جهان ندارد. این الگوسازی صورت نگرفته، و در نتیجه «انقلاب» در ایران، در دست یک دولت فروهشته و یک دستگاه استعماری و بی‌کفایت اسیر باقی مانده. استعمار به کنار، اگر این «انقلاب»‌ نتوانست الگوسازی کند، دلیل اصلی محور انسان‌ستیز آن بود. همانطور که شاهد بودیم بزرگ‌ترین و سرنوشت‌سازترین انقلاب جهان، یعنی انقلاب اکتبر روسیه نیز نتوانست به الگوسازی برسد، چرا که بجای انسان، «حزب» را محور قرار داده بود. خلاصه بگوئیم، بعضی‌ رخدادها «فردائی» ندارد؛ دست سرنوشت چنین رقم نمی‌زند، از «انسان» هیچ مفری نیست! «انقلاب» 22 بهمن 57 نیز از جمله همین رخدادهای انسان‌ستیز است.

امروز گروه‌هائی در درون و بیرون مرزها به سهم‌خواهی از میراث «انقلاب» مشغول شده‌اند، ولی به استنباط ما این شیوة برخورد با رخداد 22 بهمن 57 دیگر بی‌فردا است. روزی خواهد رسید که ملت ایران همچون ملت روسیه و اقوام دیگر در قلب اتحاد جماهیر شوروی به خیابان‌ها بیایند، نه برای سهم‌خواهی از «انقلاب» و یا پیشبرد اهداف انقلابی از منظر این و یا آن معمم و کلاهی، که فقط برای گذاشتن نقطة پایان بر یک توهم. توهمی که صراحتاً بگوئیم بیش از حد لازم به موجودیت شوم خود امتداد داده. پایان گذاشتن بر موجودیت موهومی که انقلاب 22 بهمن 57 می‌خوانند، امروز یک وظیفة انسانی، ملی و میهنی است.






هیچ نظری موجود نیست: