مطلب امروز را نخست به بحرانهای قومی در فدراسیون روسیه، و سپس به تبعات فروپاشی شبکة «آفریقائی» قاچاق حکومت اسلامی اختصاص میدهیم. پس اول به روسیه برویم! شاهدیم که چند روزی است «دکان» بحرانسازیهای قومی در فدراسیون روسیه گرم و داغ شده. این به اصطلاح «فدراسیون» که همچون دیگر تقسیمات یادگار فروپاشی اتحاد شوروی میباید تلقی شود، بیشتر از نوع «خطکشیهای» دفاتر «استراتژیک ـ اقتصادی» است تا از انواع تاریخی و قومی و «سببی». کشور روسیه، از منظر «تاریخی» اگر میخواست و یا اگر میتوانست به موجودیت واقعی خود ادامه دهد میبایست شامل تمامی سرزمینهائی میشد که پیشتر در کنترل اتحاد شوروی قرار داشت. یک سرزمین بدون ارتباطات درونمرزی پایهای، چه از نظر اقتصادی و چه از نظر فناوریها و امور مالی نمیتواند «مستقل» تصور شود؛ کشورهائی که از پیکرة فروپاشیدة شوروی به بیرون افتادند، به دلیل تعلق به نظامهای واحد و دیرینة سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ارتباطات گسترده با یکدیگر هیچکدام چنین ویژگیای ندارند؛ حتی فدراسیون روسیه!
ولی اگر فراموش نکرده باشیم، در همان دوران بلبشوئی که در اواخر حکومت گورباچف بر شوروی سابق حاکم شده بود، بعضی بلندگوها مرتباً از «روسیة بزرگ» و نقش آیندة آن در حفظ صلح جهانی برای خلقالله «قصه» سر هم میکردند! و این «روسیة بزرگ» همان است که بعدها تبدیل شد به فدراسیون روسیه. این که صفت «بزرگ» از چه رو میبایست در کنار «روسیه» قرار گیرد، دلائلی داشت که فقط با مراجعه به نقشههای استراتژیک جهانی میتوان به آن پی برد.
مشکلاتی که پیکرة فروپاشیدة اتحاد شوروی، چه در سطح داخلی و چه ورای مرزها ایجاد میکرد، گستردهتر از آن است که بتوان به شیوهای شتابزده خلاصهشان نمود. در برخی تحلیلها بعضیها عمداً فراموش میکنند که شوروی یک ابرقدرت بود، آنهم ابرقدرتی با بیش از 50 سال تاریخ سیادت جهانی! چنین مجموعهای در فردای فروپاشی خود مخروبهای به یادگار میگذارد که برای همه، از دوست گرفته تا دشمن دردسرساز خواهد شد. به همین دلیل بود که در نشستهای دفاعی، امنیتی و نظامی که بین شرق و غرب در همان روزهای بلبشوی گورباچفی در جریان بود، «ایدة مرکزی» بر جلوگیری از بحرانسازی متمرکز شد. انتظارات غرب از فروپاشی اتحاد شوروی، خارج از نابودی کامل «حزب کمونیست»، بر چند اولویت استراتژیک در مناطق متفاوت تکیه داشت.
نخستین اولویت برای غرب، از بین بردن نظارت نظامی مسکو بر شاهرگهای دریائی بود. در همین راستا، روسیه به نیازهای غرب ندای مثبت میدهد، و در دریای بالتیک، همصدا با غرب از «استقلال» سه کشور استونی، لتونی و لیتوانی حمایت میکند، به این شرط که غرب با حضور نظامی روسیه در منطقهای به نام «کالینینگراد» موافقت نماید! به این ترتیب، همانطور که غرب آرزو داشت، نظارت تجاری و مالی روسیه بر دریای بالتیک از میان برداشته میشد، و همزمان رضایت مسکو به دلیل حفظ پایگاهی نظامی در قلب اروپای شرقی نیز تأمین شده بود.
جالب اینجاست که در منطقة دریای سیاه نیز همین «بازی سیاسی» به صورت دیگری تکرار شد. در این منطقه، دولت «مستقل» اوکراین با «اجارة» بنادر نظامی خود به مسکو موافقت میکند، و در نتیجه این مناطق که اینک متعلق به کشور اوکراین هستند، «قانوناً» به اشغال ارتش روسیه در میآیند! به این ترتیب، هم اوکراینیها با «استقلال» خود سرخوش میشوند و برنامة درگیری با مسکو را فراموش میکنند، و هم مسکو مطمئن میشود که پایگاههایش در دریای سیاه دست نخورده باقی خواهد ماند! غرب هم با این امید که در آینده بتواند با هیاهوسالاری پیرامون استقلال از روسیه، اوکراین را به مستعمرة اتحادیة اروپا تبدیل کند به این اجارهنامة «سیاسی ـ استراتژیک» رضایت میدهد!
اما میبینیم که این بدهبستان استراتژیک به طور مثال در مورد منطقة «قرهباغ» در آذربایجان با بنبست روبرو شد. مسکو به دلیل حساسیت منابع نفتی آذربایجان و به طور کلی دریای خزر، حاضر به قبول این امر نشد که باکو با حمایت نیروهای ویژة اعزامی غرب عمق استراتژیک آذربایجان را در منطقة «نخجوان» تقویت کرده، و نهایت امر پای سازمان ناتو را به سواحل دریای خزر باز کند. به همین دلیل نیز شاهد وقوع جنگهای خونینی بر سر «قرهباغ» و نخجوان میشویم، هنوز نیز مسئلة قرهباغ، حداقل از منظر حقوق بینالملل پا در هوا باقی مانده.
ولی آنچه از اهمیت برخوردار میشود این است که نبود تفاهم سیاسی و استراتژیک بین مسکو و واشنگتن در مورد پیوستن آذربایجان به پیمان آتلانتیک شمالی، نهایت امر فتیلة جدلها را آنقدر بالا کشید که در مورد مناطق تحت نظارت «روسیة بزرگ» نیز، علیرغم توافقات فیمابین، خصوصاً در اطراف و اکناف سواحل روسیه در دریای خزر، شاهد تحرکات «استقلالطلبانة» اقوام و گروههای متفاوت میشویم. این تحرکات عمدتاً از سوی همان «اسلامگرایان» صورت میگیرد که از قماش حکومت جمکران در ایران، همگی توسط واشنگتن در سراسر منطقة خاورمیانه مورد حمایت استراتژیک، مالی و فناورانه قرار گرفتهاند. و آنچه امروز «بحران قومیتها» در روسیه میخوانیم، خارج از تمامی واقعیات قومی، نژادی، مذهبی و ... که میباید مورد مداقة نظر قرار گیرد، در همین معضل سیاست بینالمللی ریشه دارد.
میتوان به طور مثال این سئوال را مطرح کرد که چرا در چند کیلومتری شهر مسکو مرتباً «بحرانهای قومی» به راه میافتد، ولی سیادت مسکو بر بندر «ولادی وستوک» که چند هزار کیلومتر با مسکو فاصله دارد، و اصولاً از تاریخچهای غیر اروپائی و کاملاً متفاوت با روسیه برخوردار است، به هیچ عنوان با چنین «بحرانهائی» به زیر سوال نمیرود؟ این سئوال روشن میکند، که بحرانهای «قومی» پیوسته توسط عوامل آشوبگر وابسته به سیاستهای اجنبی به راه میافتد. دیدیم که چگونه پس از فروپاشی اتحاد شوروی، زمانیکه دیگر فلسفة وجودی «یوگسلاوی تیتو» برای غربیها از میان رفته بود، پایتختهای غرب با حمایت از همین عوامل حوادث هولناکی را که شاهد بودیم در یوگسلاوی سابق به راه انداختند؛ حوادثی که یادآور دوران بربریت است.
در همین مقطع است که بررسی شتابزدة ما پیرامون بحرانهای قومی در روسیه، نهایت امر به دو مسئلة جاری در سیاستهای فعلی جهانی باز میگردد: کشاکشی که در کشور کوسوو بر سر وضعیت هاشم تاچی، نخست وزیر به راه افتاده، و بحران فزایندة کرة شمالی و جنوبی! پس نخست بپردازیم به کوسوو. این «کشور» پس از فروپاشاندن یوگسلاوی با توسل به غوغاسالاریهای قومی و مذهبی از شکم مادر دهر «متولد» شد و از همان روزهای نخست به طور مستقیم و یا غیرمستقیم تحت نظارت فردی به نام «هاشم تاچی»، فرماندة ارتش «آزادیبخش کوسوو» قرار گرفت! فردی که توسط «کارلا دلپونته»، دادستان دادگاه بینالمللی و حتی سازمان «اف. بی. آی» از سالها پیش به جرم قتلعام و فروش اعضای بدن زندانیان از نظر جنائی «قابل تعقیب» معرفی شده!
اینکه ایشان با چنین سوابق چشمگیری چگونه تاکنون به خدمات سیاسی ارزشمند خود به «جمهوری» تازهپای کوسوو ادامه دادهاند، مطلبی است که میباید مورد بحث قرار گیرد. چنین افرادی بدون حمایت نمیتوانند در یک کشور خلقالساعه دولت و دفتر و دستک به راه اندازند. حال میباید پرسید، زمانیکه کرملین اصولاً از شناسائی پدیدهای به نام «جمهوری کوسوو» سر باز میزند، و «اف. بی. آی» هم هاشم تاچی را به قتلعام متهم کرده، کدام شیرپاکخوردهای این حضرت را طی ده سال گذشته زیر بال خود گرفته و اینچنین چاق و چله کرده؟ در هر حال، از آنجا که هر طلوعی را غروبی است؛ آفتاب هاشم «جان» نیز در حال غروب است، و ناجیان اصلی ایشان یعنی همان غربیها، در «شورای اروپا» فریادشان به هوا برخاسته که کجای کارید؟ هاشم «جان» چشم و دل و قلوة صربها را زنده زنده از بدنشان جدا میکرد، و در محفظههای مخصوص جهت فروش به بیمارستانهای خارجی صادر مینمود! تجارت از این بهتر نمیتوان پیدا کرد: چشم تازه، جگر تازه، قلب نوجوان و خوب و ... و از همه مهمتر «دلرحم» تازه در شورای اروپا. ولی آقای هاشم تاچی با شنیدن این اظهارات عصبانی شده و گفتهاند اینها مزخرفات است و میخواهند کوسوو را تحت فشار قرار دهند! اتفاقاً ما هم فکر میکنیم هاشم تاچی اگر در تمام عمرش یک جملة راست بر زبان رانده همین یک جمله باید باشد؛ زمانیکه غرب به این جنایتکار جنگی نیاز داشت با او دست دوستی میداد، و اکنون که تخم آمریکا حسابی لای سنگ رفته، و به دلیل معضلات عدیدهای که در آسیای شرقی و پس از فروپاشی «آفریکن کانکشن» جمکران به وجود آمده، دستاش زیرسنگ کرملین افتاده، اولین قربانی کیست؟ همین «تاچی» که آمریکا میخواهد سفرة خود را با «کاچی» او رنگین کند. به این میگویند سیاست، از نوع استعماری.
هاشم تاچی، چه امروز به پای میز محاکمه کشیده شود و چه در مقام خود ابقاء گردد، دیگر آن هاشم تاچی سابق نخواهد بود. بررسی مسائلی که در گیرودار بحران یوگسلاوی به راه افتاده کار ما را به درازا خواهد کشاند، در نتیجه به صورت «سربسته» بگوئیم، دو جریان متفاوت در مسائل مربوط به یوگسلاوی فعال شدهاند. از یک سو فدراسیون روسیه و از سوی دیگر غرب. اولی قصد دارد از بحران فعلی در این منطقه جهت به عقب راندن مهرههای «مذهبی» و وابسته به غرب استفاده کند، که طبیعتاً «ریشپهنها» و آخوندها میباید از مهمترینشان تلقی شوند، حال آنکه غرب از دیرباز با فعال کردن تندروهای مذهبی قصد آن داشته که مسکو را به قبول اوباشی دستنشاندة غرب همچون هاشم تاچی در رأس مسائل این منطقه متقاعد کند! خلاصه اگر امروز عروسک کوکی واشنگتن، یعنی «شورای اروپا» با این «جدیت» یقة این مردک آدمکش را گرفته، فقط یک دلیل میتواند داشته باشد: آمریکا خود را در موضع ضعف میبیند و به همین دلیل روسیه را تهدید میکند! روسیه را تهدید میکند که اگر دست از مواضع خود بر ندارد، هاشم تاچی را به پای میز محاکمه میکشاند و ملاجماعت و «ریشپهنها» را با هیاهوی اسلام و حکومت مذهبی و این قماش غوغاسالاریها در همسایگی صربستان اورتدکس به قدرت خواهد رساند!
اینک باید دید موضع ضعیف آمریکا در حال حاضر در کدام منطقه قرار گرفته؟ خارج از تمامی بحثهای نظامی که هنوز بین غربیها و روسیه لاینحل باقی مانده، و مهمترینشان مسلماً همان «پیمان استارت» است که هنوز سنای آمریکا بر آن مهر تأئید نزده، منطقة مورد جدل همان کرة شمالی میباید باشد. سفر اخیر نخستوزیر چین به هند، آنهم به همراه چهار صد تن از صاحبان صنایع این کشور به صراحت نشان داد که اگر غرب برای چین، خصوصاً با تکیه بر معضل کرهشمالی، بیش از اینها دردسر درست کند چرخش به سوی مسکو به مراتب گستردهتر از آن خواهد بود که پیشتر تصور میشد. از طرف دیگر، امروز کرة شمالی منافع نظامی آمریکا را مستقیماً از جمله اهداف استراتژیک خود معرفی کرده! به زبان سادهتر با «جنگ» فاصلهای نداریم، ولی از آنجا که منطقة مورد بحث در مرز چین، روسیه و ژاپن حساستر از آن است که بتوان در آن آتش جنگ شعلهور کرد، کار به فحاشی «جنگآورانه» محدود مانده.
با این وجود، بحران مذکور به ایران نیز پای گذاشت. به طوری که امروز ناخرسندی شدید پکن از فروپاشی شبکة «آفریکن کانکشن» حکومت اسلامی را میتوان به صراحت مشاهده کرد. رسانههائی به نقل از «ویکیلیکس» اعلام میدارند که حکومت اسلامی ماهیانه 25 میلیون دلار به حماس کمک مالی میدهد! نخست باید گفت، مبلغ 25 میلیون دلار دیگر چه صیغهای است؟ این مبلغ ناچیزتر از آن است که بتوان در مراودات بینالمللی روی آن «حساب» باز کرد. حتی اگر فقط 25 میلیون دلار در ماه به حماس تعلق گیرد، سهم حکومت اسلامی در «آفریکن کانکشن» به دهها میلیارد دلار بالغ میشود. در ثانی، «آفریکن کانکش» همان شبکهای بود که اسلحة ساخت چین را از آفریقا به حماس و دیگر مناطق میبرد، و پکن با تکیه بر این شبکه، بدون نیاز به همکاری استراتژیک با روسیه میتوانست برای خود کسب «موضع» سیاسی کند. دلیل اینکه امروز کرة شمالی گریبان آمریکا را اینچنین سفت و سخت چسبیده و فحاشی «نظامی» به راه انداخته، بینصیب شدن پکن از همین اهرمهای سیاستگزاری در منطقة مسلماننشین خاورمیانه است. خلاصة کلام این شبکه جهت تأمین سیادت منطقهای چین، خصوصاً بدون هر گونه گسترش وابستگی به مسکو قادر بود بخوبی عمل کند. ولی اینک که غرب بالاجبار با فروپاشی شبکة مذکور موافقت کرده، میخواهد جهت ممانعت از نزدیک شدن چین به روسیه این کشور را با بیرون کشیدن پروندة «هاشم تاچی» در کوسوو تهدید کند! باید قبول کرد که غرب اشتهای صافی دارد.
در اینکه کدام یک از این سیاستها خواهد توانست دست پیش گرفته، دیگری را منزوی کند، نمیباید دچار توهم شویم. همانطور که گفتیم، در منطقة کرة شمالی مواضع استراتژیک آنقدرها قابل «جابجائی» نیست. قدرتهای جهانی در این منطقه حضور مستقیم و نظامی دارند، و آمریکا نمیتواند مسئلة کرة شمالی را در همسایگی چین و روسیه همچون بساط حکومت اسلامی به سالها و سالها چکوچانهزنی بکشاند. خصوصاً که آمریکا بر اساس پیشبینی «بازارهای بورس» قرار شده در آیندة نزدیک گویا پای در رشد اقتصادی نیز بگذارد، در نتیجه هر چه زودتر میباید بحرانهای سیاسی در منطقة حساس آسیای شرقی به پایان رسد. فقط میماند اینکه در مرحلة پایانی، و در صورت مصالحه تکلیف رژیم کرة شمالی چه خواهد شد؟ سرنوشت این رژیم نیز همچون حکومت اسلامی در تعلیق باقی میماند، یا سرانجامی روشنتر خواهد یافت؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر