مطلب امروز را به بررسی دو موضوع کاملاً متفاوت و کمابیش بیارتباط با یکدیگر اختصاص میدهیم. نخستین موضوع به برکناری منوچهر متکی از پست وزارت امورخارجه حکومت اسلامی مربوط میشود؛ در این میان تحلیلی در مورد وضعیت وزارت امور خارجه و نقش آن طی دورانی که ما از آن به عنوان دوران «سیادت» حکومت اسلامی نام میبریم مسلماً ضروری است. موضوع دوم پیرامون ارتباط ایالات متحد با مسائل کره، و بررسی کوتاه و شتابزدهای از تاریخ این کشور خواهد بود. پس بپردازیم به نخستین مطلب که مربوط میشود به برکناری منوچهر متکی.
برخلاف آنچه در رسانهها منعکس شده، برکناری متکی از پست وزارت امورخارجه به هیچ عنوان «غیرمترقبه» نبود. در همین وبلاگ، پس از برکناری «پورمحمدی»، وزیر کشور وقت، گفتیم که منوچهر متکی یکی دیگر از مهرههائی است که ادامة سیاست «مهرورزی» نمیتواند حضور او را در کابینه تضمین کند؛ به استنباط ما منوچهر متکی میبایست به مراتب زودتر از اینها برکنار میشد. دلیل برکناری متکی از پست وزارت امورخارجه روشنتر از آن است که نیازمند توضیح و تفسیر باشد. متکی از جمله اعضاء «باند ولایتی» است، و همانطور که بارها گفتهایم، ولایتی و علی خامنهای به همراه علی لاریجانی و رفسنجانی، از جمله هواداران علنی و «مخفی» خط امامیها، و خواهان سقوط دولت احمدینژاد هستند. در نتیجه، حذف مهرهای وابسته به «باند ولایتی» در وزارت امور خارجه یکی از اولویتهای دستگاه احمدینژاد میتوانست تلقی شود.
با این وجود، قدرت عملیاتی «باند ولایتی»، قدرتی که طی 16 سال «حاکمیت» بر سیاست خارجی جمکران تحصیل شده بود، توانست منوچهر متکی را به عنوان یکی از مهرههای همین باند، در رأس «دیپلماسی» حکومت اسلامی نگاه دارد. در بررسی تحولات اخیر حکومت اسلامی، تا آنجا که به وزارت امور خارجه مربوط میشود، نقطة عطف مسلماً همان فروپاشی «آفریکن کانکشن» میباید تلقی گردد.
در پی تحریم اقتصادی کشور ایران، همانطور که به صور مختلف در رسانههای جهان انعکاس یافت، مجموعة ویژهای از «روابط» بین حکومت جمکران و دولتهای آفریقای سیاه در سطح دیپلماتیک «آفتابی» میشود. نخست مسئلة ارسال اسلحه به برخی کشورهای در حال جنگ خصوصاً به مناطق بحرانزدة فلسطین توسط حکومت اسلامی سر از کاسه بیرون میآورد، سپس صادرات مواد مخدر به نیجریه علنی شده، و اخیراً شاهد بحران در روابط «تجاری» بین گامبیا و ایران هستیم. این روابط از طریق واردات و صادرات گامیبا، به عنوان یک منطقة «ریاکسپورت»، در عمل از طریق خاورمیانه ترانزیت مواد مخدر، برده و طلای قاچاق به اروپا، و همچنین قاچاق سلاح و تجهیزات چین و ناتو به حکومت اسلامی و توزیع آن را در منطقه هدف خود قرار داده بود.
خلاصة کلام، فروپاشی «آفریکن کانکشن» تیر خلاص را به باند علی اکبر ولایتی شلیک کرد. ولایتی که طی 16 سال این شبکة تبهکار را با کمک طرفهای اروپائی ساخته بود، با تکیه بر همین شبکه و برخورداری از جایگاه «مشاور رهبری» در امور بینالمللی احساس میفرمود که به قولی «دنیا مال اونه!» ولی زمانیکه پادوی ایشان، یعنی همان منوچهر متکی به دستور احمدینژاد راهی سنگال میشود، و همزمان خبر برکناری وی از وزارت امور خارجه در تهران انتشار مییابد، معنا و مفهوم وسیعتری میباید به سفر متکی بدهیم.
سنگال یکی از کشورهای آفریقای سیاه به شمار میرود و از منظر استعماری هنوز در مرحلة «استعمارسنتی» سیر میکند. این کشور نه تنها تمامی نظام اقتصادی، مالی و سیاسیاش «وارداتی» است، که حتی زبان دولتیاش نیز زبان استعمارگر، یعنی زبان فرانسه است. صدور حکم برکناری متکی هنگام بازدید از سنگال، کشوری که مسلماً قسمتی از شبکة «تجاری ـ مالی» ولایتی است، به این معنا خواهد بود که این شبکه به طور کلی از میان رفته و عوامل و جریانات وابسته به آن نمیتوانند دیگر «خودی نشان دهند!» به استنباط ما چندی نخواهد گذشت که به بهانههای متفاوت عذر آقای ولایتی را نیز از مقام «مشاورت رهبری» در امور بینالمللی خواهند خواست.
در مورد برکناری متکی، به دو نکتة مهم نیز میباید اشاره کنیم. نخست تنشهائی که چندی است در اطراف «سایمون گاس»، سفیر انگلستان در ایران به راه افتاده. شاهدیم که مدتی است فشارهای دیپلماتیک انگلستان به دستگاه امورخارجة جمکران تشدید شده. این فشارها که از طریق جمع کردن اوباش در خیابانهای اطراف سفارت بریتانیا و سردادن شعارهای «انقلابی» بر علیه آنچه «دخالت انگلستان در امور داخلی ایران» اعلام میشود به منصة ظهور میرسد، پای در مسیری گذاشته بود که نتایجی ملموس و غیرقابل تردید به همراه میآورد: حمله به سفارت، اخراج سایمون گاس از ایران، و قطع روابط دیپلماتیک! ولی این «بازیها»، اگر نگوئیم مسخرهبازیها، همانطور که مورد سفارت ایالات متحد نشان داد، فقط به معنای بازی کردن در میدان دیپلماتیک انگلستان خواهد بود. و این تمایلی بود که «باند ولایتی»، از زبان اوباشی که تحت عنوان نمایندگان ملت ایران در مجلس شورای اسلامی سر کار آورده، بارها و بارها علناً ابراز کرده بود. برکناری متکی در این شرایط این امکان را فراهم آورد تا جلوی «بازتولید» دیپلماسی «اشغال سفارت» که اینبار قرار بود در مسیر منافع انگلستان در کشورمان به اجرا درآید گرفته شود.
مطلب دیگری که در مورد برکناری متکی میباید مد نظر قرار گیرد، وضعیت علیاکبر صالحی، سرپرست موقت وزارت امور خارجه است. اگر مطمئن نیستیم که جنگ قدرت در داخل به وزارت رسمی وی بر امور خارجه صحه بگذارد، این را میدانیم که خانوادة صالحی، همچون شاهرودیها و لاریجانیها از همان ایرانیهای عراقیالاصل هستند. ولی صالحیها، برخلاف بسیاری عراقیالاصلها، انگلیسی نیستند؛ اینان از انواع آمریکائی میباید تلقی شوند. افراد این خانواده عموماً در ایالات متحد تحصیل کردهاند. جواد صالحی، برادر سرپرست فعلی وزارت امور خارجه در دورة تحقیقاتی خود تا سال 1370 مقیم آمریکا بوده، و حتی به دانشگاه «ام. آی. تی» پای میگذارد، دانشگاهی که در قلب شبکة اطلاعاتی «ناسا ـ سیا» فعال است. طبیعی است که ایشان بدون تأئیدات رسمی و امنیتی نمیتوانستهاند در مرحلة تحقیقات بالا، آنهم سالها پس از «انقلاب اسلامی» پای به چنین مؤسسهای بگذارند. با توجه به تحولات اخیر میتوان گفت که شبکة «عوامدوست» و قاچاقچیپرور علیاکبر ولایتی در وزارت امور خارجه در ظاهر امر جای خود را به شبکة آمریکائیهای «دانشمند» و «قابل» سپرده! آمریکائیهائی که ظاهراً با عوامپرستی و هیاهوسالاری آنقدرها کنار نمیآیند، و در مقام «دیپلمات» نیز همانطور که سابقة آقای صالحی در موضع ریاست سازمان انرژی اتمی نشان داد، حاضرند نظر مثبت طرفهای غربی را بخوبی جلب کنند. حال که با تحولات جدید در بافت وزارت امورخارجة جمکران آشنا شدیم بپردازیم به مسائل دو کره.
کشورهای کرة شمالی و جنوبی در گذشته کشور واحد «کره» را تشکیل میدادند، در سال 1910 این کشور توسط امپراتوری ژاپن تسخیر و به مستعمرة سرمایهداری ژاپن تبدیل میشود. اشغال کره از طرف ژاپنیها تا پایان جنگ دوم جهانی یعنی تا سال 1945 ادامه مییابد، و پس از اتمام جنگ کشور کره به دو بخش مجزا ـ شمالی و جنوبی ـ تقسیم شده، هر قسمت به یکی از برندگان جنگ دوم «اهداء» میشود. کرة شمالی به اتحاد شوروی، و کرة جنوبی نیز به ایالات متحد تعلق میگیرد! تا اینجا قضیه روشن است، ولی تاریخ «رسمی» در مورد مسائل پس از جنگ دوم آنقدرها از خود «صراحت» و صداقت نشان نمیدهد.
آمریکائیها که از تقسیم دو کره، به دلائل استراتژیک و مجاورت جغرافیائی با پادگانهایشان در ژاپن آنقدرها دلخوشی نداشتند، مسلماً ترجیح میدادند که هر دو کره را به تصاحب خود درآورند. در این ایام، «جنگ سرد» آغاز شده بود، و آمریکا با تکیه بر وحشتی که در اذهان جهانی با قتلعام ژاپنیها با «بمباتم » ایجاد کرده بود، سعی داشت هر چه میتواند به شورویها زور بگوید! به طور مثال دیدیم که در ایران نیز اتحاد شوروی ترجیح داد با عقبنشینی از آذربایجان زمینة درگیری در مرزهای خود را با امپریالیسم بینالمللی تشدید نکند. این عقبنشینی در مورد کره نیز دقیقاً به همین صورت انجام گرفت. اما استقلال چین شرایط را تغییر داد.
قضیه از این قرار بود که در سال 1949 کشور چین به استقلال دست یافت و با برقراری یک نظام «شبهکمونیست»، تمامی شبکة سرمایهداری ایالات متحد، انگلستان و هلند را در منطقة آسیای جنوب شرقی فلج کرد؛ بحران کره را میباید به عنوان فرزند خلف استقلال چین مورد تحلیل قرار داد. بر اساس اظهارات مورخان غرب، یک سال پس از استقلال چین، در سال 1950 میلادی است که تحرکات «کمونیستها» بر علیه کرة جنوبی آغاز میشود! ولی مسئله کاملاً روشن بود، چین جهت تحکیم مواضع خود میبایست «عمق استراتژیک» پکن را در خارج از مرزها مورد حمایت قرار میداد، و «تحرکات کمونیستها» در واقع به دلیل حمایت چین از کمونیستهای محلی صورت میگرفت. در این تاریخ، اتحاد شوروی همانطور که بالاتر نیز گفتیم به دنبال درگیری با ایالات متحد نمیگشت، و دقیقاً همچون مورد آذربایجان تصمیم گرفت که زیر پای عوامل «کمونیست محلی» را به نفع ارتباطات «سازنده» با واشنگتن خالی کند. البته در مورد چین مسائل مهمتری نیز در میان بود، چرا که مائوئیسم قصد داشت کمونیسمی با مرکزیت تصمیمگیری از آن خود برپا سازد! عملی که برای شوروی برخوردی «جنگطلبانه» تلقی میشد، چرا که در تبلیغات «پولیتبورو» تمامی نیروهای کمونیست جهان موظف بودند با قرار گرفتن زیر پرچم استالین «مقدس» اردوگاه ضدسرمایهداری را مورد حمایت قرار دهند؛ خلاصه جنفگیاتی از این قماش آن روزها خریدار فراوان داشت!
نتیجة برخورد تمامی این مسائل در سال 1950 به «جنگ کره» میانجامد؛ این جنگ که در سال 1953 پایان یافت در نوع خود یکی از سهمگینترین و سنگینترین جنگهای تاریخ بشر است. مسکو در چارچوب سیاستهای استالینیسم حاکم ترجیح داد حمایت از کمونیستهای محلی را پایان دهد، و قضیه داشت به نفع ایالات متحد خاتمه میپذیرفت که در سال 1951 صدها هزار تفنگدار مائوئیست از مرزهای چین عبور کرده و پای به جنگی گذاشتند که آمریکائیها به دلیل عقبنشینی مسکو خود را «پیروز» آن به شمار میآوردند!
جنگ کره، همانند جنگ ویتنام در دو لایة متفاوت صورت میگرفت: جنگ هوائی که آمریکا در آن به بمباران غیرنظامیان اشتغال داشت، و جنگ زمینی که نیروهای آمریکائی در آن قادر به ایفای هیچگونه نقشی نبودند. جالب اینجاست که اتحاد شوروی، که خود را پدرخواندة رسمی تمامی نهضتهای ضدامپریالیستی به شمار میآورد، نه در کره و نه در ویتنام برای زمینگیر کردن نیروی هوائی ایالات متحد مقاومتی در برابر واشنگتن از خود نشان نداد!
جنگ کره، به صورتبندی ضدانسانیای منجر شد که هنوز نیز بر جنگهای استعماری واشنگتن سایة خود را تحمیل کرده. این صورتبندی در چند مرحلة متفاوت اعمال میشود. عملیات با قتلعام غیرنظامیان و گسترش وحشت در شهرها از طریق پهن کردن «فرش بمب» آغاز میشود، در مرحلة بعد ساختوپاخت با مسکو را شاهدیم تا شوروی و یا روسیة امروز به نفع طرفهای مخالف پای در جنگ هوائی با آمریکا نگذارد؛ سپس اجتناب نیروهای زمینی و زرهی ایالات متحد از درگیریهای مستقیم را میبینیم، و نهایت امر این مسیر کار را بجائی میرساند که واشنگتن دوست دارد! یعنی جستجو جهت یافتن راهحلهائی برای پایان دادن به درگیریها، خصوصاً به نفع آمریکا! ولی اگر در کره و ویتنام نیز همین مراحل طی شد، این تفاوت وجود داشت که چین از طریق به راه انداختن جنگهای چریکی، و برخی اوقات حتی موجهای انسانی «مذاکرات» کذا را نه به نفع واشنگتن که به نفع خود صورت داد! نتیجة کلی نیز به حذف روسیة شوروی از صحنه انجامید. هر چند تاریخنگاران رسمی و دولتی ترجیح میدهند هنوز طرف پیروز را همچنان در مسکو «ببینند»!
پس از این مقدمة شتابزده به بررسی بحرانی میپردازیم که در خاور دور در حال شکلگیری است. با در نظر گرفتن آنچه بالاتر آوردیم، و نقش نیروهای مائوئیست در برقراری حکومت کرة شمالی، نخست میتوان نتیجه گرفت که گرایشات هیئت حاکمة کرة شمالی، میباید در مسیر همسوئی با دیپلماسی چین مورد بررسی قرارگیرد، نه آنطور که مرسوم شده در ارتباط با مسکو! از طرف دیگر، امروز که چین در حال تغییر و تحول اقتصادی و مالی کلان است، طبیعی خواهد بود که این تحولات به نحوی از انحاء به جانب کرة شمالی، به دلیل وابستگیهای ساختاریاش به حاکمیت چین منحرف شود. و اینجاست نقطة کور بحران استراتژیک در این منطقة جهان!
خلاصه کنیم، اگر قرار باشد سرمایهداری چین کرة شمالی را به همان شیوهای تحت نظارت قرار دهد که ژاپن پس از جنگ دوم کرة جنوبی را تسخیر کرد، سهم استراتژیک روسیه در مرزهای شرقیاش به صفر خواهد رسید. اگر تحکیم پروژة چین در مورد کرة شمالی عملی شود، دیری نخواهید پائید که تحت تأثیر عامل اقتصادی چین، سهم مسکو در مسائل مالی، صنعتی و حتی فرهنگی در مرزهای شرقیاش که منزوی، کم جمعیت و از رشد بسیار پائینی نیز برخوردار است عملاً از میان برود. پر واضح است که مسکو چنین عقبنشینیای را تحمل نخواهد کرد.
به همین دلیل است که سالهاست شاهد بنبست اقتصادی، سیاسی و استراتژیک در مورد کرة شمالی و ساکنان این سرزمین هستیم. نه روسیه حاضر است کنترل مرزهای شرقیاش را از دست بدهد، و به چین امکان دهد تا کنترل اقتصادی منطقة شرق سیبری را در دست گیرد؛ نه آمریکا حاضر است که روسیه از طریق تزریق دلارهای نفتی در کرة شمالی کنترل ویژة مسکو را بر مرزهای امپراتوری آمریکائیها در ژاپن تحمیل کند، و نه چین میپذیرد دست واشنگتن و مسکو را در اعمال سیاستهائی باز بگذارد که کنترل پکن بر آنها ضعیف، اگر نگوئیم بیمعنا باشد. به همین دلیل است که امروز در مورد مسائلی که نظام رسانهای بر آن عنوان «بحران هستهای کرة شمالی» گذاشته، شاهد برگزاری مانورهای نظامی، درگیریهای لفظی و پروژههای مندرآوردی میشویم. در واقع، بحرانی در کار نیست؛ قدرتهای بزرگ در چگونگی چپاول کرة شمالی با یکدیگر به توافق نمیرسند!
با این وجود، فرانسویها از آنجا که معمولاً لقمه را قبل از گذاشتن در دهان، بیش از دیگر ملتها به دور سرشان میچرخانند، در این زمینة بخصوص نیز پروژة عجیبی علم کردهاند؛ این پروژة عظیم چیزی نیست جز «اتحاد دو کره!» این «اتحاد»، که در کلام مبلغاناش میباید حلال مشکلات باشد، به صورت «طبیعی» هم نقش سرمایهداری کرة جنوبی و اربابان آمریکائیاش را به بهترین وجه در تسخیر کرة شمالی منظور خواهد داشت، و هم از طریق تزریق سرمایة ژاپنی در اقتصاد کره میتواند به عنوان عامل بازدارندة پکن در امور «کرة متحد» تلقی شود. ولی همانطور که میبینیم، در قلب این طرح افلاطونی، بازندگان اصلی چین و روسیهاند!
جذابیات این طرح از آنجا ریشه میگیرد که چین و روسیه میباید سعی کنند با دادن امتیاز بیشتر به آمریکائیها، نقش یکدیگر را در منطقه به نفع واشنگتن تقلیل دهند! ما هم در همینجا به مسیو «ژاک آتالی»، مشاور مخصوص رئیس جمهور سوسیالیست اسبق فرانسه، فرانسوا میتران برای پیشنهادی که در مورد حل بحران کره ارائه کردهاند تبریکات صمیمانه خود را ارسال میکنیم! چه آشی برای چین و روسیه پختهاند! فرانسوی ها در آشپزی استعداد فراوان دارند ولی باید بگوئیم در عرصة سیاسی آشپزیشان حرف ندارد؛ نه تنها میپزند، که غذا را به دهان مشتری هم میگذارند. راستش بهتر از این نمیتوان در شرق دور برای واشنگتن لقمه گرفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر