حضور محمود احمدینژاد، رئیس دولت جمکران در اجلاس سالانة سازمان ملل در شهر نیویورک با چند رخداد جنبی تقارن زمانی پیدا کرده. بررسی تبعات این «دیدار» به دلیل همین تقارنها میتواند حائز اهمیت تلقی شود. شاهدیم که همه ساله از طرف حکومت اسلامی سفر احمدینژاد به نیویورک، با وسواس بسیار سازماندهی شده و توسط رسانههای داخلی «دنبال» میشود. همزمان، رسانههای غرب نیز با تمامی قوا در مسیر آنچه میباید «تبلیغات منفی» تلقی گردد، این دیدار را در بوق و کرنا میگذارند. حال این سئوال مطرح میشود که به چه دلیل میباید این «اصرار» لجوجانة احمدینژاد جهت حضور و ایراد سخنرانی در نیویورک، و این تلاش ظاهراً «مذبوحانة» رسانههای غرب در شیطانی نمایاندن رئیس دولت جمکران مرتباً تکرار شود؟ مسلماً این عملیات «بازی» بچگانه به حساب نمیآید، در نتیجه میباید پرسید در پس این دیدارهای مکرر و مصاحبههای «مضحک» چه اهدافی میتواند پنهان شود و نهایت امر کار روابط حکومت اسلامی با غرب به کجا کشیده شده؟ اینها رئوس مطالبی است که در وبلاگ امروز خواهیم شکافت.
پس نخست نگاهی به رخدادهای مقارن با این «سفر» پرسروصدا میاندازیم. تقریباً همزمان با حضور احمدینژاد در نیویورک، رادیوفردا، شبکهای که مستقیماً وابسته به سیاست حاکمیت ایالات متحد تلقی میشود، با پخش مصاحبهای از «مایکل لدین»، یکی از مقامات امنیتی آمریکا، در عمل حمایت واشنگتن از احمدینژاد را به صورت رسمی «اعلام» کرد. این حمایت در قالب افشای ارتباطات باند میرحسین موسوی و به اصطلاح «تندروهای» پیروخطامام با سازمان سیا به منصة ظهور رسیده. افشاگری مایکل لدین، مأمور شناخته شدة تشکیلات امنیتی آمریکا بر روی خطوط اینترنت، فقط و فقط میتواند یک هدف را دنبال کند: بیآبروئی هر چه بیشتر باندهای «خط امام»، اصلاحطلبان، عوامل «موج سبز» و نهایت امر تمامی آنهائی که طی سه دهة گذشته از طریق «چپنمائی» حکومت اسلامی را به دامان ارتباط با راستگراترین محافل جهانی سوق داده بودند.
ولی این «افشاگریها» بیدلیل پخش نمیشود. مواضع دولت احمدینژاد، همانطور که پیشتر نیز گفته بودیم به سیاستهای «جاری» در ایالات متحد، خصوصاً به مواضع محافلی که در غرب و شرق پس از فروپاشی اتحاد شوروی پایهریزی شدهاند، بسیار نزدیکتر است تا هیاهوی «خط امام» که اینک سه دهه از عمر «پربارش» میگذرد و دیگر آب به آسیاب احدی نخواهد ریخت. در آغاز بلوای اخیر «خط امامیها» که پس از معرکة «انتخابات» 22 خرداد تحت عنوان «حمایت از آرای عمومی» در کشور به راه افتاد، بارها و بارها عنوان کردیم که این «جریان» ـ خط امام، اصلاحطلبی، چپنمائی و ... ـ از روز نخست بدون حمایت غرب نمیتوانست پای گیرد، و امروز نیز به دلیل عقبنشینی محافل غرب دیگر امیدی به حیاتاش نیست. در عمل، انتشار مصاحبة آقای لدین در سایت وابسته به سازمان سیا، مهر تأئیدی بود بر سرنوشت محتوم این «خطها»، سرنوشتی که به احتمال زیاد در آیندهای بسیار نزدیک شاهد جزئیات آن نیز خواهیم بود.
اما همانطور که گفتیم، همزمان با این تغییر و تحولات، چند موضوع دیگر نیز به سطوح رسانهای پای گذاشت. از آنجمله است، اعلام مواضع شداد و غلاظ قوة قضائیه جهت محاکمة عاملان «فتنه» در حکومت اسلامی؛ عدم تحویل موشکهای «اس ـ 300» از طرف روسیه به حکومت جمکران؛ هیاهوی فراوان در مورد احداث خطوط لولة گاز از ترکمنستان به پاکستان و هند بدون نیاز به محدودة جغرافیائی ایران؛ جنگ زرگری عبدالله گل با دولتمردان اسرائیل و ...
تا آنجا که به مواضع «تندروانة» اخیر قوة قضائیه در حکومت اسلامی مربوط میشود، باید اذعان داشت که مصاحبة آقای لدین بهانة کافی جهت مصلوب نمودن «سران فتنه» فراهم آورده. جای بحث و گفتگو وجود ندارد ولی، اگر روزی از این روزها «سران فتنه» ـ این عبارت در گفتمان اوباش حکومت اسلامی معمولاً میرحسین موسوی، کروبی، بهزاد نبوی و شرکاء را در بر میگیرد ـ به پای میز محاکمه کشیده شوند، جزئیات مصاحبة معروف آقای «لدین» یکی از حربههای اصلی در تأئید محکومیت اینان خواهد بود. ولی به عقیدة ما این «دفتر» مدتها پیش از مصاحبة آقای لدین گشوده شده بود. و پس از افشای «ایرانگیت» محاکمه و اعدام افراد در ایران به دلیل «ارتباط» با شبکة کلنل نورث، و سفر مکفارلین به ایران به صراحت ثابت میکند که از دیرباز حکومت اسلامی از نزدیک با تحولات در کاخسفید مرتبط بوده. حال اگر کسانی دوست دارند که اجزاء این حکومت «خردرچمن» و این «انقلاب» شکوهمند را به هر دلیلی در تخالف با سیاستهای کاخسفید ببینند، مشکل از خودشان است.
در هرحال، علنی بودن یک ارتباط «زیرجلکی»، با «انتشار رسمی» آن در سایتهای معتبر تفاوت فراوان دارد. و زمانیکه شبکة رسمی اطلاعرسانی دولت ایالات متحد این «اطلاعات» را در بوق میگذارد، فقط به این معناست که خط «حامی» اصلاحطلبان در واشنگتن به صورتی غیرقابل بازگشت در حال عقبنشینی است. دلایل این عقبنشینی میتواند «متعدد» باشد، و تا آنجا که وقت و امکان در اختیار داشته باشیم به آنها خواهیم پرداخت.
دلیل نخست را میباید در حمایت غرب از «تازه به دوران رسیدهها» دانست. شیوهای که علیرغم ظاهر ساده و عامیانهاش در اغلب کشورهای جهان از طرف محافل سرمایهداری بینالملل دنبال میشود. «تازه به دوران رسیدهها» که از قبیل احمدینژاد، نجار، مشائی و ... از سوراخ و سنبة رژیمهای دستنشانده بیرون کشیده میشوند، برای سیاستهای کلان «مشکلات» کمتری به وجود خواهند آورد. خلاصه بگوئیم، این جماعت دست چپ و راستشان را درست نمیشناسند، و تا بیایند سری در سرها در آورده، و همچون بعضی «برادرها» از چاقوکشی در کوچه و خیابان به درجة «سرتیپی» و «دکترای» دانشگاهی و نهایت امر «فیلمسازی» و «نویسندگی» و غیره برسند، هر آنچه از آنان بخواهند بدون چون و چرا به مرحلة اجرا خواهند گذاشت. این است فلسفة «بنده نوازی» و پیش کشیدن اوباش و اراذل در نظامهای دستنشانده. ولی همین تازه به دوران رسیدهها، زمانیکه همچون عباس عبدی، اصغرزاده، و ... از مرحلة لاتهای «آسمانجل» خیابانی پای بیرون میگذارند، و به قولی آب به زیر پوستشان میدود دیگر به درد «کار» نخواهند خورد و میباید جایگزین شوند! روند معمول چنین است که لاتهای زیردست هم اینان را به جان خودشان میاندازند.
با نگاهی به تاریخ معاصر، این روند «استعماری» را به صراحت بازمییابیم. این همان پروژهای بود که در آغاز سلطنت پهلوی شاهد بودیم. «میرپنج» که شبها در طویلة فرمانفرما میخوابید، نه تنها با حمایت انگلستان «شاه» شد، که پسر ارشد فرمانفرما، یعنی کسی را که سالهای سال در فرانسه برای سلطنت «تربیت» کرده بود، به دستور همین میرپنج در زندان قصر توسط «دکتر» به قتل رساندند. میبینیم که این دور باطل همچنان ادامه دارد.
اگر پس از میرپنج که به دلیل کودتای ارتش شاهنشاهی در شهریورماه 1320 مجبور شد به به جزیرة «موریس» بگریزد، فضای «دمکراتیک» مورد نظر متفقین تا آغاز هیاهوی مصدقالسلطنه از روند «فروپاشانی طبقات» تا حدودی در ایران پیشگیری نمود، با شروع هیاهوئی که نهایت امر به کودتای 28 مرداد انجامید این روند شتاب هم گرفت. شاهدیم که مشتی بچهآخوند، تحت نام «فدائیان اسلام» در هماهنگی کامل با حاکمیت دستنشانده دست به ترور کسروی، هژیر، رزمآرا و حتی حسنعلیمنصور، پسر منصورالملک معروف میزنند، تا نهایت امر فردی به نام امیرعباس هویدا که حتی تابعیتاش هنوز در ابهام باقی مانده، به مدت 13 سال بتواند بر مسند نخستوزیری کشور ایران تکیه زند. این روند، همچون جایگزینی امثال محمد خاتمی با افرادی از قماش احمدینژاد، یک فروپاشانی در طبقات سیاسی به شمار میآید.
در مطالب پیشین سیاست «فروپاشانی طبقات» در کشورهای جهان سوم را یکی از اهرمهای اصلی در پیشبرد اهداف استعماری معرفی کردهایم. توضیحاتی نیز در مورد ایران و مسائل مبتلا به جامعة ایران آوردهایم، و در حال حاضر جهت اجتناب از اطالة کلام از توضیح بیشتر در این مورد میپرهیزیم.
ولی پس از بررسی شتابزدة آنچه سیاست «حمایت از تازه به دوران رسیدهها» عنوان کردیم، میتوان به تغییرات استراتژیک در منطقه نیز نگاهی انداخت. این «تغییرات» به استنباط ما یکی دیگر از دلائلی است که امروز کاخ سفید را به صراحت آمادة پذیرش «باند» احمدینژاد در رأس سیاستهای منطقهای کرده. روشن است که هیاهوی «خط امامیها» پیرامون سیاستهای ضداسرائیلی و «نبرد با آمریکا» و مسخرگیهائی از این قماش، که روزگاری آب به دهان خلقالله اسلامپناه میانداخت دیگر آنقدرها خریدار ندارد. نه تنها این نوع گربهرقصانی دیگر مضحک و خندهدار شده، و مشکل میتوان برای آن بازاریابی کرد، که حضور مستقیم کرملین در منطقه نیز واشنگتن را در مسیر «گلآلود» کردن هر چه بیشتر آب در منطقة خاورمیانه با مشکل روبرو میکند. بحرانی که طی جنگ 33 روزه در مرزهای اسرائیل و لبنان بروز کرد، بخوبی نشان داد که «ماجراجوئی» از نوع معمول و معهود دیگر برای تلآویو میسر نیست؛ در صورت دست یازیدن به چنین عملیاتی، پاسخ دندانشکنتر از آن است که دولت اسرائیل بتواند به راحتی آن را «هضم» کند. در نتیجه پس از جنگ 33 روزه، غرب مجبور به تجدید نظر در سیاستهای منطقهای خود در خاورمیانه شده، و از آنجا که با تکیه بر «خط امام» دیگر نمیتواند این سیاستها را به پیش راند، در شرایط فعلی بهترین راهحل را حذف پیروان خط امام از شبکة قدرت حکومت اسلامی یافته.
از طرف دیگر، طی چند ماه گذشته شاهد بودیم که غرب تلاش کرد «حکومت اسلامی» را در مراودات «اسلامگرایانة» منطقهای با حکومت ترکیه جایگزین کند. در همینجا بگوئیم، این عمل در واقع به میدان آوردن شمشیری است دولبه! هم منافع کلان واشنگتن را بازتاب میدهد و هم نهایت امر میتواند دستهای آمریکا را برای ماجراجوئیهای منطقهای در حنا بگذارد! این تغییرات که دلیل واقعی درگیریهای لفظی «گل» و «اردوغان» با دولتمردان اسرائیلی بود، دامنهای به مراتب گستردهتر از آنچه تصور میشود خواهد داشت.
ترکیه توسط ارتش تحت فرمان سازمان ناتو اشغال شده و این ارتش با بیش از 700 هزار نظامی تا بن دندان مسلح، یکی از مجهزترین و هولناکترین ارتشهای زمینی و زرهای در سطح جهان است. ارتش ترکیه، برخلاف ارتشهای شاهنشاهی و حکومت اسلامی، علیرغم وابستگی تام و تمام به سیاستهای غرب، به هیچ عنوان نمیتواند بدون فرمان مستقیم سازمان ناتو، فرمانی که مسئولیت جهانی نیز برای واشنگتن به همراه خواهد آورد، دست به عملیات منطقهای بزند. این ارتش نمیتواند از چارچوب سیاستهای رسمی قدمی فراتر بگذارد. با در نظر گرفتن این «محدودیت» عملیاتی، جایگزینی این ارتش با ارتش جمکران، برای مسکو یک برد استراتژیک به شمار خواهد آمد؛ خلاصة کلام زمانیکه مسکو، ارتش ترکیه را از منظر استراتژیهای منطقهای با «سپاه پاسداران» و لاتولوتهای جمکران مقایسه میکند، منافع خود را بیشتر در پیش انداختن ارتش ترکیه خواهد دید، تا حمایت از سیاستهای نظامی حکومت اسلامی.
با این وجود همانطور که گفتیم، ارتش ترکیه در مراودات منطقهای به صورت یک شمشیر دولبه عمل خواهد کرد. چرا که، وابستگی «رسمی» این ارتش به پیمان آتلانتیک شمالی امکان نفوذ «آزادانه» و بیواسطة کرملین در قلب این تشکیلات را نیز به طور کلی غیرممکن میکند. خلاصة کلام، در صورت جایگزینی اهرم نظامی جمکران با نظامیان ترکیه در سیاستهای اسلامگرایانة آمریکا در منطقه، کرملین با گرهای کور رو در رو باقی میماند: تمامی تحرکات منطقهای، نظامی و امنیتی میباید با موافقت آمریکا در مقام فرماندة ارتش ناتو صورت پذیرد! به عبارت سادهتر در سیاستهای منطقة خاورمیانه کرملین فقط دنبالهرو واشنگتن خواهد شد. این نقطه ضعف همان «لبة دوم» شمشیر کذا است که بالاتر به آن اشاره کرده بودیم.
حال این سئوال مطرح میشود که اگر حکومت اسلامی در ویراست «احمدینژاد» تا این اندازه مطبوع طبع عموسام افتاده چرا در اطرافاش اینهمه «موجهای» رسانهای و تبلیغاتی منفی به راه میاندازند؟ چرا به احمدینژاد «اجازه» داده میشود که همه ساله به اجلاس سالانة سازمان ملل در نیویورک برود، و چرا هنگام سخنرانی وی اکثر هیئتهای نمایندگی صندلیها را ترک کرده، رئیس جمهور جمکران را در برابر صندلیهای خالی تنها میگذارند؟ میدانیم که برنامهریزی اینگونه سخنرانیها و گردهمائیها از پیش تعیین میشود.
به استنباط ما این «صحنهگردانی» سالانه فقط و فقط جهت حفظ شاخکهای تهدیدکننده در منطقه بر علیه مسکو و جناح همگام با کرملین در آمریکا برنامه ریزی میشود. خلاصه تئاتری است که توسط برخی محافل واشنگتن به روی صحنه میآید. هدف از این «خیمهشببازی» روشن است؛ در صورت تداوم وضع موجود، یعنی نگاهداشتن حکومت اسلامی در انزوای سیاسی، اقتصادی و ... همواره این امکان وجود خواهد داشت که با ایجاد یک «اتحاد بینالمللی» از تمامی ملتهای به اصطلاح «متمدن» جهت تهاجم بر علیه یک دیکتاتوری، همچون نمونة افغانستان و عراق جناحهای جنگطلب در ایالات متحد بتوانند در سازمان ملل دست به یک سازماندهی ویژه علیه روسیه زده، اینبار خاک ایران را به توبره بکشند. و میدانیم که ایران به دلیل اشراف کامل بر خلیجفارس و همسایگی مستقیم با روسیه در دریای خزر از منظر استراتژیک حساسیتهای ویژهای در مسکو ایجاد میکند. جالب اینجاست که پس از انتشار اظهارات «احمدینژاد نواز» مایکللدین، صحنهگردانی سالانه اخیر در نیویورک، به صراحت بعد ضد روسی این نمایشات را نیز علنی کرد.
به همین دلیل بود که مقامات روسی نیز به نوبة خود، دست در دست هیئتهای هند، چین و برزیل از تحریمهای یکجانبه علیه ملت ایران انتقاد به عمل آوردند! روسیه قصد داشت با حمایت نئوکانها، از طریق ایجاد بنبست اقتصادی در تجارت خارجی ایران، خود به طرف اصلی تجارت خارجی «ایران منزوی» تبدیل شود! ولی این امر که نخست با تهدید چین و سپس با تعطیلی تمامی شرکتهای وابسته به جمکران در امارات همزمان شد، نهایت امر با ورود کرة جنوبی به معادلة «همگامی با اتحادیة اروپا» با شکست روبرو شده. و اینجاست که کار روسیه به «تهدید» کشید. ولی روسیه مشکل میتواند کره جنوبی را به عنوان یک منطقة اشغال شده توسط ارتش آمریکا تهدید کند! خصوصاً در شرایطی که دیگر نه چین حامی سیاست آسیائی روسیه است و نه ژاپن وحشتی از کرملین دارد.
در پی این تحولات ژنرال ماکاروف، رئیس ستاد ارتش روسیه رسماً اعلام داشت که به دلیل تحریمهای شورای امنیت موشکهای «اس ـ 300» را به ایران تحویل نخواهد داد! اینکه «عدم تحویل» این موشکها از طرف روسیه چه نتایج دیپلماتیک و استراتژیکی به همراه خواهد آورد جای بحث و گفتگو دارد. سعی میکنیم به صورت بسیار فشرده این مطلب را تحلیل کنیم.
اگر دولت روسیه موشکهای «اس ـ 300» را رسماً به حکومت جمکران تحویل دهد، در صورت استفادة این حکومت از موشکهای مذکور در سطوح بینالمللی مسئولیت با روسیه خواهد بود. ولی اگر جمکران مدعی شود که خود این موشکها را ساخته، استفاده از آنها هیچ «مسئولیتی» برای روسیه نخواهد داشت. به این ترتیب، اظهارات ژنرال ماکاروف نیز در نوع خود تهدیدی است نظامی بر علیه جناحهای مخالف در آمریکا! خلاصة کلام، جناحیهائی که در آمریکا با صحنهگردانی و اعمال تحریمهای یکجانبه از طریق بهرهگیری از هنر «بازیگری» احمدینژاد در نیویورک، مسکو را تهدید میکنند، به صورتی که در بالا دیدیم از سوی کرملین پاسخ تندی دریافت کردهاند. امروز که فرماندهان سپاه پاسداران رسماً اعلام میکنند سامانههای موشک «اس ـ 300» در دست ساختمان است، تلویحاً به این معناست که در آیندة بسیار نزدیک موشکهای مذکور میتواند به عنوان تولیدات داخلی «صنایع نظامی» سر از تهران به در آورد!
میگویند سنگی که دیوانه به چاه اندازد صد عاقل از بیرون آوردناش عاجز خواهند ماند. اینکه بازی «موش و گربه» فعلی، یعنی دعواها و کشاکش جناحهای «روس ـ آمریکا» تا به کجا ادامه خواهد یافت مطلبی است که نیازمند بحث و بررسی گستردهتری است. ولی یک مسئله روشن است، و آن اینکه قرار دادن یک ملت در مرکز تهدیدات منطقهای ابرقدرتها فقط یک بازی شوم با آتش خواهد بود. ما فقط امیدواریم که اگر روزی این «آتش» خانمانسوز افروخته شود، بجای آنکه ملت ایران در شعلههایش بسوزد، هیمة مشتعل آن به خرقة همانهائی اوفتد که جهت چند روز «دولتمداری» استیجاری این سنگ لعنتی را به چاه انداختهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر