هیجانات ناشی از انتخابات مجلس عوام انگلستان، مجلسی که نهایت امر شکل و شمایل و سیاستهای آتی بریتانیا در داخل و خارج از مرزها را ترسیم خواهد کرد، با آغاز به کار «دولت ائتلاف» کمی آرام گرفته. البته انگلستان در میان دیگر کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی همیشه به بهرهوری از یک سیاست مستحکم و پابرجا معروف بوده، و در این راستا تشکیل یک «دولتائتلافی» ـ چنین دولتی در عمل با تزلزل سیاسی کابینه در ترادف قرار خواهد گرفت ـ آنهم در قلب یک بحران مالی، سیاسی و استراتژیک بیسابقه برای انگلیس بسیار گران تمام خواهد شد. اینکه رهبران دو حزب محافظهکار و لیبرال دمکرات هر کدام در این میانه چه عقبنشینیهائی صورت دادهاند تا این ائتلاف بتواند چشم به جهان بگشاید در روزهای آینده مشخص و معین خواهد شد. ولی به صراحت میتوان دید که تمایل هیئت حاکمة انگلستان در بازگشت به دوران خانم تاچر خلاصه میشود.
خانم مارگارت تاچر که در عمل مهمترین نخست وزیر انگلستان پس از پایان جنگ دوم به شمار میرود، هم به محافل حزب محافظهکار وابستگی داشت و هم در ارتش و نیروهای امنیتی از نفوذی چشمگیر برخوردار شده بود، نفوذی که فقط به وینستون چرچیل، نخست وزیر دوران جنگ جهانی دوم نسبت میدهند. شاهد بودیم که سیاستهای خانم تاچر در خاورمیانه و خصوصاً جبهة نبرد با بلشویسم در افغانستان و ایران چگونه با موفقیت کامل روبرو شد! ولی این سیاستها در دیگر زمینهها برای بریتانیائیها آنقدرها دلچسب و خوشآیند به شمار نمیآمد. خلاصه بگوئیم، تاچر نخست وزیری بود که عملاً از نخستین روزهای تشکیل حکومت بلواسالاران اسلامگرا در ایران، تحولات خونین، اگر نگوئیم ضدانسانی در منطقة خاورمیانه را گام به گام رهبری کرد. فقط در آستانة سقوط بلشویسم در اتحاد شوروی بود که تاچر به دلائلی که مسلماً در ارتباط با روابط جدید «مسکو ـ واشنگتن» قرار میگرفت، علیرغم برخورداری از اکثریت مطلق پارلمانی و برخلاف تمامی نمونههای تاریخی در بریتانیا مجبور به استعفا از پست نخستوزیری میشود. با این وجود نمیتوان از نظر دور داشت که تاچر، و جانشین وی، جان میجرز نخستوزیرانی متعلق به دوران گذشته بودند. اینان جز چند کلیدواژة اصلی و اساسی چیزی در چنته نداشتند. در داخل مرزها اصل کلی در سرکوب اتحادیههای کارگری و تقلیل هزینههای بهداشت عمومی، آموزش، خدمات اجتماعی و حمایت بیقید و شرط از سرمایهداری خلاصه میشد. خلاصة کلام یک راستگرائی بیچون و چرا!
در خارج از مرزها نیز تقابل با دیگر کشورهای جهان جهت گسترش حیطة نفوذ سرمایهداری انگلستان در دستورکار قرار داشت. دیدیم که چگونه با حمایت بیقیدوشرط از اسلامگرایان، لندن توانست حکومت اسلامی را در ایران برقرار کند و برخلاف تمامی موعظههای سرمایهداری لیبرال، دولتهای غرب به پیروی از رهنمودهای لندن یک به یک پای در مراودات پنهان و آشکار با «فاشیست ـ مسلمانهای» تهران گذاردند.
مارگارت تاچر هنگام واگذاری پست نخستوزیری به جانشین خود، حداقل تا آنجا که به پروندة خدماتاش به امپراتوری انگلستان مربوط میشد به بهترین وجه به تاج و تخت خدمت کرده بود. در ایران، تاچر یک فاشیسم تمامعیار را بر اریکة قدرت نشاند و توانست با تکیه بر بحرانهای مختلفی از قبیل جنگ در افغانستان و ایران و عراق و درگیری خاورمیانه و ... تمامی جنایات حکومت اسلامی بر علیه ملت ایران را نیز در پردهای از توجیهات استراتژیک از دیدة جهانیان به دور نگاه دارد. البته نیازی به توضیح نیست که قلادة حکومت اسلامی همچنان در چنگ لندن باقی مانده. شکست ارتش سرخ در جنگ افغانستان یکی دیگر از مهمترین «موفقیتهای» بانوی آهنین میباید تلقی شود. با این وجود همانطور که پیشتر نیز گفتیم ایشان در واقع قربانی «موفقیتهای» چشمگیر خود در زمینة استراتژیهای بینالمللی شدند! به عبارت دیگر، انگلستان نمیتوانست اینهمه «موفقیت» را از منظر استراتژیک «هضم» کند! در خاورمیانه نیز تاچریسم توانست کشور لبنان و مناطق مشخصی از فلسطین را عملاً به تلی از خاکستر بدل نماید، و از این مفر دولت اسرائیل و خصوصاً حزب کارگر اسرائیل، در مقام مهمترین متحد استراتژیک لندن در منطقه توانست در تمامی جبهههای خاورمیانه «دستبالا» را داشته باشد. موفقیتهای خانم تاچر مسلماً به این مختصر محدود نمیماند و میباید قبول کرد که راستگرائی تاچر همان پدیدهای بود که در دوران وانفسای پسابلشویسم، جهان سرمایهداری برای جرعهای از آن له له میزد. تاچر یکی از نامحبوبترین نخستوزیران تاریخ انگلستان است، و با این وجود «دمکراسی» بریتانیا به فردی برخوردار از چنین نفرت عمومی اجازه داد که دورانی بسیار طولانی در بالاترین مقام اجرائی کشور قرار گیرد.
با خروج تاچر از مرکز سیاستگزاریهای جهانی، انگلستان از سال 1990 پای به دوران فترت میگذارد، تا اینکه در سال 1997 حاکمیت انگلیس با تکیه بر تشکیلات حزب کارگر سعی میکند خلاء ایجاد شده به دلیل استعفای نابهنگام تاچر را با فردی به نام تونی بلر جبران نماید! ولی از آغاز پر واضح بود که به دلیل قدرتگیری روسیه در سیاستهای جهانی شاهد موفقیت، دیگر همچون دوران تاچر به آسانی در آغوش بلر نلغزد؛ چنین نیز نشد! بلر علیرغم ادعای وابستگی به تفکر «سوسیال دمکرات» عملاً پای در مسیر راستگرائیای باز هم فراتر از خانم تاچر گذاشت. اینهمه به این امید که دوباره همای سعادت بر سر راستگرایان خواهد نشست! حزب کارگر در کنار بدهبستانهای فراوان با محافل معمول و «رسمی» جهان، در دوران بلر پای در زمینة همکاری استراتژیک با عقبافتادهترین جناحها در سطح جهان میگذارد، از مافیای کاتولیک گرفته تا آدمکشان حکومت اسلامی و طالبان افغانی و شبکة واتیکان و ... همه و همه طی دوران حکومت حزب کارگر تبدیل به متحدان بالقوه و بالفعل هیئت حاکمة انگلیس میشوند!
ولی در اوج هلمنمبارزطلبیهای حزب کارگر، با شکست سیاستهای آمریکا در عراق و افغانستان، سیاستهائی که بلر به عنوان یک «متحد طبیعی» آمریکا، کشور انگلستان را موظف به دنبالهروی از آنها میدانست، فروپاشی کاخ پوشالی «نئوکانهای» واشنگتن آغاز میشود، و بلر به سرعت پای به ردة اسقاطیهای طبقة حاکمه انگلیس میگذارد. جانشین بلر، یعنی آقای گوردون براون نیز از نخستین روزها عملاً نشان داد که فقط استخوانی خواهد بود لای زخم. براون نه هیاهو و شروشور ظاهری بلر را داشت، و نه اصولاً ایدهای جهت ارائه بر میز طراحیهای سیاسی و استراتژیک گذارده بود. گوردون براون نه در موضع یک دولتمرد، که صرفاً در مقام یک کارمند عالیرتبه پای به مسند صدارت گذاشت و در مقام یک بازندة کامل در انتخاباتی شکست خورد که در آن نه حزب محافظهکار حرفی برای گفتن داشت و نه دیگران! حزب کارگر، به سبک و سیاق دیگر احزاب چپنمای اروپای غربی، به دلیل نامناسب دیدن شرایط سیاسی کشور در عمل شکست خود در انتخابات اخیر را سازمان داد تا «بار گران» را به دیگران بسپارد!
دیوید کامرون، نخست وزیر جدید انگلستان که با یک اکثریت ائتلافی پای به صحنة سیاست جهانی میگذارد، یک محافظهکار به تمام معناست. او هم از طرف پدری نسب به بورسبازان «سیتی» میبرد و هم از طرف مادری یک «لردزاده» است و برخی وی را به خاندان سلطنت نیز منسوب میکنند! از طرف دیگر، ایشان یکی از محصولات کالج معروف «ایتن» به شمار میروند. کالجی که بیشتر از آنچه درجة دانش و سواد دیپلمههایش زبانزد باشد، هزینة ثبتناماش چشمگیر است! خلاصة کلام کامرون همانطور که میبینیم یک محافظهکار تمام و کمال خواهد بود. فردی بیخبر از مسائل جهان کارگری، به دور از مشکلات طبقات فرودست و مهاجران، به کنار از بحرانهای طبقاتی و ...
بیدلیل نیست که طی نخستین توافقات بین دو حزب محافظهکار و لیبرال دمکراتها، دو اصل بسیار کلیدی از این توافقها در بوق و کرنا گذاشته میشود. نخست موضع محافظهکاران در عدم پیوستن لندن به پروژة یورو، و در درجة بعدی پیگیری تولید و ساخت موشکهای قارة پیما با کلاهک هستهای! این دو موضع از نظر سیاسی بسیار مهم میباید تلقی شود. چرا که مخالفت با پیوستن به یورو به کشورهای واقع در حیطة پول واحد تفهیم میکند که منتظر شرکت فعال انگلستان در برنامههای پیشبینی شده جهت «نجات» یورو نباشند. و دومی، یعنی ساخت و پیگیری تولید موشکهای قارهپیما در عمل دهنکجی دولت جدید انگلستان میباید تلقی شود به پیمان «ستارت»! توافقنامهای که بین ایالات متحد و روسیه منعقد شد و در دوران حکومت حزب کارگر جای زیادی جهت گفتگو با لندن در آن پیشبینی نشده بود.
خلاصة کلام، در ظاهر امر انگلستان در دوران کامرون به حماسة شوالیة تکسواری نزدیک خواهد شد که یکتنه در برابر جهانیان میایستد تا ملکة زیبا و دلربا را از چنگ نیروهای اهریمنی نجات دهد! البته پر واضح است که این فقط «ظاهر» قضیه خواهد بود؛ نه ملکة کذا آنقدرها زیبا و دلرباست و نه این شوالیه آنچنان که مینماید قدرقدرت و سلحشور! در عمل با نگاهی به همین دو اصل کلی از سیاستهای استراتژیک که «ائتلاف دو حزب» رسماً اعلام کرده، به دلیل واقعی عقبنشینی حزب کارگر و تحویل مسند ریاست دولت به کامرون پی میبریم.
با نیمنگاهی به زمینة عقبنشینیهای اخیر لندن در برابر مسکو به صراحت درمییابیم که تمامی این عقبنشینیها فقط به دلیل همگامی مسکو با ائتلاف «جمهوریخواهان ـ اوباما» شکل گرفته. جناح اوباما در آمریکا عملاً حزب دمکرات را به دو نیم کرده و از اتحاد یک نیمة این حزب با قسمتی از جمهوریخواهان که در رأس آنان رابرت گیتس در پنتاگون قرار دارد، اسبی شاهوار جهت همکاری با مسکو و عقبنشاندن سیاستهای لندن به وجود آورده. این اتحاد و همگامی تا جائی ادامه پیدا میکند که چند روز پیش شاهد حضور علنی مدودف، رئیس دولت روسیه در ترکیه و سوریه میشویم. میدانیم که این دو کشور، علیرغم وابستگیهای آمریکائی آنکارا و چپنمائیهای دهانپرکن دمشق هیئتهای حاکمة دستنشاندة انگلستان تلقی میشوند. حضور مستشاران آمریکائی در آنکارا و ارتش این کشور و بدهبستانهای حزب بعث سوریه با فرانسه نمیتواند وابستگی ریشهای این دو هیئت حاکمه به لندن را پنهان دارد. در عمل مدودف با سفر به ترکیه و سوریه پای در «قرق» شکار «باکینگهام پالاس» گذاشته. لندن از پیشبرد این سیاستها به هیچ عنوان رضایت ندارد، و دلیل عقبنشینی حزب کارگر و تفویض مسند نخستوزیری به حزب محافظهکار فقط در همین عدم رضایت میباید جستجو شود.
ولی حزب محافظهکار جهت پیشبرد «اهداف» خود فقط میتواند بر چند لایه از سیاستهای جهانی تکیه کند. نخستین لایة حامی سیاست محافظهکار را میباید در قلب حزب دمکرات ایالات متحد، یعنی محفل کلینتنها جستجو کرد. بیدلیل نیست که امروز وزیر جدید امور خارجة انگلستان، ویلیام هیگ، سریعاً به واشنگتن اعزام میشود و در مصاحبة مطبوعاتی دست در دست کلینتن میگوید:
«اولویت اصلی ما در این گفتگوها، جنگ در افغانستان و مقابله با اشاعة سلاحهای هستهای در ایران است.»
منبع: بیبیسی، 14مه 2010
این نوع «مذاکرات» به صراحت نشان میدهد که لندن خود را جهت پرش به آغوش محفل کلینتنها و رودرروئی با ائتلاف «آمریکائی ـ روسی» آماده کرده. کیست که نداند، تصمیمگیرندة اصلی در مورد جنگ افغانستان در مسکو نشسته؟ خانم کلینتن فقط در صورتی میتوانند در افغانستان تصمیمگیرنده باشند که تأئید مسکو، دهلینو و پکن از سیاستهای واشنگتن در جیبشان قرار گیرد؛ شرایطی که در حال حاضر به هیچ عنوان فراهم نیست. از طرف دیگر در مورد ایران نیز تصمیمگیرنده مسکو باقی خواهد ماند. ایران به دلیل همسایگی با دریای خزر از منظر استراتژیک منطقة حیاتی تلقی میشود و هر گونه عقبنشینی از این مواضع به معنای فروپاشی در مسکو خواهد بود.
طی دوران حکومت حزب کارگر، محافل نظامی و امنیتی انگلیس تمامی سعی خود را به خرج دادند تا به صور مختلف افکار عمومی جهانیان را جهت قبول یک دولت «طالبانیست» در کابل آماده کنند. این تمایل به صراحت امروز از طرف محفل کلینتنها و حزب محافظهکار مطرح میشود، و مسلماً طی روزهای آینده نسخة معجزهآسای دولت «طالبانیست» در افغانستان بار دیگر در سطوح مختلف رسانهای از نو جان خواهد گرفت. ولی این طرح همانطور که میتوان حدس زد آنقدرها شانس موفقیت ندارد چرا که نه دهلینو و نه مسکو به حضور بنیادگرایان در مرزهایشان، آنهم تحت حمایت ارتشهای غرب رضایت نخواهند داد و در شرایط فعلی پکن که به شدت از طرف روسیه تحت فشار است قادر به حمایت از این طرحها نخواهد شد.
در مورد ایران نیز همانطور که شاهد بودیم، پیشفرض سیاستگزاریهای انگلستان در تهران که همان به قدرت رساندن «جنبشسبز» پیش از دولت محافظهکار بود پوچ و توخالی از کار درآمد. اگر میرحسین موسوی در خیمهشببازی «اصلاحطلبیاش» با موفقیت روبرو شده بود، امروز در تهران مواضع دولت دیوید کامرون مستحکمتر ازاینها میشد. ولی جوجة «جنبشسبز» علیرغم تمامی حمایتهای محفلی نتوانست آنطور که لازم بود سر از تخم به در آورد. و به دلیل برخورد با مخالفتهای اصولی گروهها و کسانیکه به طور کلی حکومت اسلامی را مردود میدانند جنبشسبز در آینده نیز جهت ایجاد سکوی پرش سیاستهای «محافظهکاران» با مشکلات زیادی روبرو خواهد شد.
در نتیجه، جهت جلوگیری از اطالة کلام سرفصلهای سیاست محافظهکاران در منطقه را به صورت فشرده اینچنین بیان میکنیم. حزب محافظهکار که به احتمال زیاد در اولین فرصت ـ نخستین انتخابات میاندورهای ـ سعی در خلاصی از دست ائتلاف با «لیبرال دمکراتها» خواهد داشت، خود را بر چند نکتة اصلی متمرکز میکند. نخست فوت کردن در آستین سیاستهای متداول دولت اسرائیل! سیاستهائی که در برابر پیشبرد مذاکرات صلح سنگاندازی خواهد کرد، و این امکان را فراهم میآورد که با ایجاد تنش در منطقه راه نفوذ روسیه به خاورمیانه را «مسدود» نگهدارد. در درجة بعدی تمامی سعی محافظهکاران در مسیر به ارزش گذاردن گزینة دولت «طالبانیست» در کابل هزینه خواهد شد، عملی که در تئوری، هم دست مسکو را در حنا میگذارد و هم در صورت تحقق دست چین را در تقابل با روسیه بازتر خواهد کرد. در وحلة بعدی محافظهکاران دست به حمایت از دولت احمدینژاد خواهند زد، چرا که جنبشسبز دیگر مرده و حزب محافظهکار با در نظر گرفتن شیوة مرضیه و متداول خود، از نظر سیاسی جهت تجدید حیات تحرکات شکست خورده زمان هزینه نمیکند. البته حمایت از احمدینژاد در چارچوب سیاستهای جدید به این معنا خواهد بود که راه بازگشت کابینة احمدینژاد به دامان اسلامگرایان تندرو که اینک مسدود شده از نو گشوده شود. فقط میباید دید که این حمایت در این مسیر از چه ابعادی میتواند برخوردار شود، و اگر «حمایت» کذا به دلیل شرایط داخلی و خارجی غیرممکن باشد، محافظهکاران جهت فروپاشانی دولت اسلامی و به ارزش گذاردن یک «اوپوزیسیون» به کدام گروهها و تشکیلات تمایل نشان خواهند داد.
البته آنچه در بالا آمد فقط مربوط به منطقة ایران و خاورمیانه میشود، سیاستهای دیوید کامرون در اروپا، آسیای دور، آفریقا و آمریکای لاتین مباحث جداگانهای است و در مورد منطقة یورو نیز بحث و گفتگوی گستردهای میطلبد. ولی همانطور که میبینیم جهت پیشبرد سیاستهای دولت جدید انگلیس در ایران مهمترین سدهای استراتژیک و سیاسی در برابر آن همان ائتلاف معروف «اوباما ـ مدودف» است. اینکه کامرون بتواند از سد این ائتلاف بگذرد مسئلهای است که به هیچ عنوان در شرایط فعلی قابل قبول نمینماید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر