مصاحبة دیمیتری مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه که در تاریخ 27 آوریل 2010 با تلویزیون دانمارک «دی. آر» صورت گرفته در سایت خبرگزاری «نووستی» منتشر شده. در این مصاحبه رئیس دولت فدراسیون روسیه به شدت به حکومت اسلامی حمله کرده، تصمیمات جدید و موضعگیریهای اخیر دولت احمدینژاد را در مورد آنچه «بحران هستهای» نامیده به باد انتقاد میگیرد. مدودف نهایتاً «تهدیدهای» متداول دولتهای غرب مبنی بر تحریم اقتصادی ایران را بر زبان رانده. اینکه به چه دلیل موضع مسکو در فضای دیپلماتیک اینچنین به یکباره «تغییر» میکند، مسلماً نیازمند بحث و گفتگوست. فراموش نکردهایم که شبکة رسانهای غرب قصد داشت از روابط حکومت اسلامی با مسکو در مسیر مخالف این «برخورد» استنباطی ارائه دهد. شبکة مذکور پیوسته به این توهم دامن میزد که مسکو، حتی در مورد پروندة هستهای میباید از متحدان اصلی حکومت اسلامی تلقی شود! در عمل اینبار شکاف واقعی میان دیپلماسیهای تهران و مسکو علنی شده، و این شفافیت غیرمرقبه مسلماً دلائل بسیار مهمی دارد.
برای درک وضعیت فعلی روابط حکومت اسلامی با مسکو میباید چند گام به عقب برداشت و ریشة این روابط را مورد بررسی قرار داد. ولی از آنجا که حکومت اسلامی به عنوان یکی از شبکههای دستنشاندة سرمایهداری غرب در خاورمیانه فعال شده، روابط ایندولت با مسکو فقط از تحلیل روابط با واشنگتن میتواند «دریافت» گردد. از دیرباز دولت جمکران در دو جبهة متفاوت و نمایشی دست به ارائة یک دیپلماسی جهانی زده. پر واضح است که نخستین جبهه همان «نبرد با آمریکا» است! به عناوین مختلف و به صور متفاوت این جبهة نمایشی در صحنة سیاست «داخلی» طی سه دهة گذشته ظهور کرده و در مقاطعی از قبیل اشغال سفارتخانة آمریکا در تهران، جنگهای داخلی و درگیری با صدام حسین نیز به اوج خود رسیده. هدف اصلی از گشودن این «جبهه» که صرفاً مصرف داخلی دارد، نوعی «سربازگیری» از میان قشرهای محروم و همزمان فراهم آوردن زمینة سرکوب مخالفان در داخل مرزهاست. تحت آموزههای این «جبهة حق» علیه باطل، حکومت اسلامی گویا در نبردی بلاانقطاع با امپریالیسم غرب شرکت فعال دارد، و پر واضح است که تمامی خلقهای «ستمدیدة» جهان در شرق و غرب با این حکومت در مسیر این «نبرد» الهی همزبان و همراهاند! نیازی به توضیح نیست ولی این «جبههسازی» نوعی الگوبرداری محافل غرب از تبلیغات استالینیستها در اتحاد شوروی سابق است.
با این وجود، برخلاف مواضع استالینیستها، همانطور که گفتیم «جبهة» جمکرانیستها صرفاً مصرف داخلی دارد؛ حکومت اسلامی نه از بنیة نظامی و سیاسی لازم برای چنین «تهاجماتی» برخوردار است، و نه با تکیه بر زیرساختهائی که ارتش آریامهری و ساواک تحت عنوان کمیتههای انقلاب و سپاه پاسداران پس از کودتای 22 بهمن 57 در اختیار آخوند جماعت قرار دادند، میتواند زرادخانة غرب را مورد تهدید جدی قرار دهد. ولی سیاست غرب که در مورد مسائل خاورمیانه به دلائل «انرژتیک» و استراتژیک از خود حساسیت فراوان نشان میدهد، با حمایت بیدریغ از این موضعگیریها جبهة «فرضی» را مرتباً مورد حمایت قرار داده و نهایتاً کار جمکرانیسم آنچنان بالا گرفته که جهت گرم نگاه داشتن تنور این جبهه، هم از آمریکا و متحدان رسمیاش ـ انگلستان، فرانسه، ژاپن و ... ـ حمایت مستقیم دریافت میکند، و هم در داخل مرزها میباید در مقاطع متفاوت با استفاده از رخدادهای سیاسی، نظامی و حتی فرهنگی به این جبهه «آب و رنگ» کافی بدهد. شاهدیم هر گاه زمینة تنشهای نمایشی بین تهران و واشنگتن اندکی تخفیف مییابد، آناً یک سخنرانی، کاریکاتور، فیلم، عکس، رمان و ... پیدا میکنند تا آن را به عنوان «مخالفت» آمریکا با حکومت اسلامی و اصولاً مخالفت غرب با جهان اسلام، در بوق و کرنا گذاشته، ابعاد «آشکار» و خصوصاً «پنهان» این مخالفت را به جهانیان «نشان» دهند.
جالب اینجاست که اینعمل به صورت همزمان توسط دو طرف به اصطلاح «درگیر» یعنی غرب و حکومت اسلامی انجام میشود. میدانیم که حکومت اسلامی جهت ایجاد تبلیغات جهانی در اطراف «بیحرمتی» به جهان اسلام از ابزار رسانهای لازم برخوردار نیست؛ این شبکههای غرب است که پیوسته این «مفاهیم» را تحت عنوان «عملکردها» و «سیاستهای» حکومت جمکران در بوق و کرنا میگذارد. اگر غرب به این هیجانسازیها میدان ندهد، شعلههای این هیمة ایرانیسوز به سرعت رو به خاموشی خواهد گذارد.
ولی در بالا گفتیم که جمکرانیها پس از کودتای 22 بهمن 57 در دو جبهه «فعال» شدهاند؛ اگر جبهة نخست همان «جنگ» فرضی اینان با واشنگتن باشد، جبهة دوم «همزیستی» مسالمتآمیز جمکران است با مسکو! خلاصة کلام جبهة دوم نیز به اندازة جبهة اول فرضی، مجازی و نمایشی و ساختگی است. مسکو به هیچ عنوان نمیتواند در مرزهای خود حضور و فعالمایشائی یک حکومت مذهبی و خصوصاً مسلمانمسلک را به عنوان یک امتیاز بپذیرد. ابعاد این مسئله از منظر مسکو بسیار پیچیده است، و در مطالب پیشین لایههای متفاوتی از آن را بررسی کردهایم، نمیتوان کل موضوع را در چند جمله خلاصه نمود.
امروز به جرأت میتوان به دلائل رضایت ضمنی مسکو از فروپاشی حکومت شاه توسط سازمانهای اطلاعاتی غرب پی برد. به احتمال زیاد استنباط مسکو از نتیجة تحولاتی که دولت کارتر در ایران تحت عنوان «انقلاب اسلامی» آغاز کرده بود، همان بازگرداندن شرایط کشور به دوران پیش از کودتای 28 مرداد بوده. شورویها میپنداشتند که غرب دست به یک عقبنشینی استراتژیک خواهد زد و ایران را بیتردید از دوران کودتا بیرون میکشد، به همین دلیل نیز شاهد همراهی و همکاری تودهایها با این «بساط» هستیم. نزدیک شدن حزب پرچم افغانستان به هرم قدرت نیز که تحت عنوان یک کودتای دولتی چند ماه پیش از فروپاشی سلطنت در ایران صورت گرفت به احتمال زیاد از حمایتهای ضمنی غرب برخوردار بوده. این نیز به مسکو اطمینان خاطر میداد که «برنامه» نه یک تجدیدنظر ریشهای در استراتژیهای کلان واشنگتن که صرفاً یک عقبنشینی و جستجوی نقطة تفاهم بین مسکو و واشنگتن میباید تلقی شود. ولی در عمل مسائل با این برداشتها تفاوت داشت.
به دلیل سوءمدیریت آمریکا و کارگزاراناش در ایران، جو فکری و سیاسی در کشور پس از فروپاشی سلطنت بینهایت به چپ متمایل شده بود، هر چند خلقالله آنقدرها این تمایل را در مسیر سیاسیاش «لمس» نمیکردند. به طور کلی، آن روزها هر نوع ایدئولوژی و مسلکی، چه دینی و چه دنیوی میبایست نخست بتواند از خط «آتش» چپ و در هماهنگی با نظریات «چپ» روسفید بیرون بیاید. «چپ» تبدیل به میزان و ترازوی اعتبار تمامی نظریات شده بود. اگر نظریهای با «چپ» در تضاد مسلم قرار میگرفت از پیش محکوم بود! چنین شرایط هولناکی برای یانکیها، آنهم در مرزهای اتحاد شوروی آنقدرها نویدبخش نمینمود. اینکه یک دولت چپنما از قماش «ترهکی» بر افغانستان حکومت نیمبند داشته باشد، و یا یک حزب شکستهبسته به نام «توده» در خیابانی پشت دانشگاه تهران ساختمانی را به تبلیغات «شورویدوستی» اختصاص دهد یک مطلب بود، از دست دادن فضای سیاسی کشور ایران و به طور کلی افکار عمومی مطلبی بود جداگانه. آمریکا این را تحمل نمیکرد و دلیل اشغال سفارتخانة ایالات متحد و میدان دادن به فضای «نبرد با آمریکا» نیز همین بود. سخنرانیهای «دینی» و اخروی در مساجد و تکایا، و قصههای ملانصرالدین که شیخ مهدی بازرگان در تلویزیون برای خلقالله نقل میکرد نمیتوانست شعلههای آتشی را که 25 سال دیکتاتوری مستبدانة کودتا بر ملت ایران تحمیل کرده بود خاموش کند.
اینجا بود که درگیری ابعاد نوینی یافت؛ سفارت آمریکا به اشغال اوباش ساواک درآمد، و جوسازی و صحنهآرائی «نبرد با آمریکا» دست شوروی را در پوست گردو انداخت. حملة نظامی شوروی به افغانستان در واقع پاسخی بود بر این «بساط»، ولی به دنبال آن شاهد فراهم آمدن زمینة کودتا در ترکیه و جنگ ایران و عراق توسط آمریکا نیز هستیم؛ صحنة سیاست منطقه در این راستا پای در اوجگیری تقابلهای استراتژیک گذاشت. جالب اینجاست که در این مجموعه تصاویر مشکل میتوان «روابط مسالمتآمیز» بین آنچه «انقلاب» اسلامی خوانده میشود با سیاست مسکو «مشاهده» کرد. خلاصة کلام چنین روابطی اصولاً وجود خارجی نداشته؛ نه در مقطع آغازین و نه در مقاطع بعدی.
در دامن زدن به وجود این «تفاهم» موهوم و روابط «مسالمتآمیز» بین مسکو و تهران که طی سه دهة اخیر ورد زبانها شده، مسلماً روابط ویژة حزب توده نقشی اساسی ایفا کرده. ولی دیدیم که پس از تضعیف شدید شوروی سابق و در دوران فروپاشی امپراتوری استالینیستها، خصوصاً در دورة سردار سازندگی علیرغم تمامی تمایلات «مسالمتآمیز» که از جانب تودهایها ابراز میشد، اینان را روانه زندان کرده، برخی مقاماتشان را تیرباران نمودند. خلاصه این اعمال به صراحت نشان داد که حضور «مسالمتآمیز» حزب توده در فضای سیاسی کشور نه به دلیل وجود روابط ویژه بین مسکو و تهران که فقط به دلیل حفظ منافع پایهای ایالات متحد تا آنزمان از جانب جمکرانیها «تحمل» شده بود. زمانیکه ایالات متحد مطمئن شد که فروپاشی اتحاد شوروی حتمی است و امکان بازیابی قدرت به صورت گذشته دیگر وجود ندارد از قتلعام تودهایها توسط نوکران خود در حکومت آخوندی فروگذار نکرد.
در کمال تأسف پس از فروپاشی اتحاد شوروی روابط روسیة «جدید» که خود را میراثخوار استالینیستها به شمار میآورد با تهران آنچنان که باید و شاید متحول نشد. دلائل نیز روشن است. نخست اینکه جمکرانیها به عنوان یک تشکیلات وابسته به غرب مرتباً در تقابل با سیاستهای مسکو عمل میکنند، و دلیلی وجود ندارد که در چنین شرایطی مسکو از اینان دل خوشی داشته باشد. از طرف دیگر، «دینخوئی» گسترده در قلب این حکومت ویژگیای است که مسکو را به شدت نگران میکند. کرملین به هیچ عنوان علاقه ندارد که اینبار در مناطق مسلماننشین فدراسیون روسیه پای در معرکهای از قماش افغانستان بگذارد. به همین دلیل است که پس از شکلگیری فدراسیون روسیه، لایهای از «حجب و حیای» دیپلماتیک بر روابط مسکو و تهران همزمان حاکم شده.
این برخوردها نهایت امر کار روابط «تهران ـ مسکو» را به خیمهشببازیای کشاند که در قالب «بحران هستهای» به روی صحنه آورده شده. باید عنوان کنیم که بحران هستهای اصولاً سوغات «اصلاحطلبان» برای ملت ایران است، هم اینان بودند که در اوج حاکمیت «بلبشوی» یلتسین بر روسیه، به دلیل روابط بسیار نزدیکشان با مراکز تصمیمگیری غرب، جهت تبدیل حکومت دستنشاندة تهران به عاملی برای تهدید مستقیم مسکو پای در «دیپلماسیای» گذاشتند که دروازههایش را غرب به روی این حکومت باز گذاشته بود. از منظر «کارورزی» و فناورانه نیز مسئله برای غرب روشن بود؛ نمونهبرداری از الگوی پاکستانی در این میان الزامی مینمود! به همین دلیل شاخة غربگرای سیاستهای منطقهای چین مائوئیست دست در دست اسلامگرایان پاکستان و خصوصاً احزاب «مترقینمای» اروپای غربی و آمریکا پای به میدان تجهیز حکومت اسلامی به بمب اتم و باجگیری از مسکو گذاشتند. میدانی که برای ایرانی فقط به معنای بحران روزمره بود، و در عین حال روابط ایران با همسایة قدرتمند خود را نیز به شدت مخدوش مینمود، ولی دولت دستنشانده بالاجبار در این مسیر گام برمیداشت چرا که منافع این بحرانسازی نصیب غربیها میشد!
ولی در کمال تعجب در اوج همین «بحران هستهای» نیز خطوط سیاسی مسکو و واشنگتن همچنان دست نخورده باقی مانده بود. شبکة رسانهای جهانی همزمان نهال همان دو «جبهة نمایشی» را که در بالا عنوان کردیم «آبیاری» مینمود: آمریکا که مخالف هستهای شدن جمکران بود و روسیه که گویا زیرجلکی با اینان همگامی و همفکری داشت!
با این وجود وقوع تغییرات عمده طی چند هفتة گذشته در شرایط استراتژیک جهانی باعث شد که مدودف بدون احساس وحشت از اسلامپروریهای احتمالی ایالات متحد در سرزمینهای سابقاً شورائی و حتی در فدراسیون روسیه، اینچنین با گشادهدستی زبان به انتقاد مستقیم از سیاستهای هستهای جمکران بگشاید؛ انتقادی که بیشتر متوجه اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن است.
به طور بسیار فشرده تغییرات گستردة استراتژیک اخیر را میتوان در چند لایه خلاصه کرد. از منظر زمانی نخست شاهد فروپاشی دستگاه خلافت «باکییف» در قرقیزستان هستیم. باکییف به عنوان یک «آپاراچیک» سابق استالینیست، پس از فروپاشی اتحاد شوروی در چارچوب نوعی «انقلاب رنگین» قدرت را در ید خود قبضه کرده بود. او عملاً دستگاه حکومت را پادشاهی تلقی میکرد و رسماً خواهان موروثی شدن حکومت بود! در عمل، باکییف از قماش علیافهای آذربایجانی، ساکاشویلیهای گرجستانی و ... از جمله نمایندگان سیاستهای غرب در شرایط پساشوروی به شمار میرفت، و به دلیل همسایگی با چین که به عنوان مهرة علیالبدل غرب در منطقه عمل مینماید، هم در تجهیز طالبان دست داشت، هم در شبکة قاچاق و پولشوئی در امارات فعال بود و هم ابزاری بود جهت ایجاد انسداد در روابط روسیه با همسایگاناش در آسیای مرکزی. با حذف باکییف از صفحة شطرنج دیپلماتیک منطقه روسیه از امکانات وسیعتری جهت کنترل شبکة طالبانسازی در آسیای مرکزی برخوردار میشود و این مسئله برای کرملین جهت موضعگیری در برابر جمکران بسیار اساسی بود.
از طرف دیگر به دنبال یک سلسله «آتشفشانها» در ایسلند که جنبة تبلیغاتی آن بسیار گسترده بود ـ این فعالیت آتشفشانی امکان «هوانوردی» بر فراز اروپای غربی و شمالی را به مدت یک هفته به تعطیل کامل کشاند ـ در شمال اروپا شاهد دو رخداد بسیار مهم از منظر استراتژیک میشویم. نخستین رخداد، تمدید بیست و پنجسالة قرارداد استفادة نیروی دریائی روسیه از امکانات بنادر اوکراین در دریای سیاه است. این قرارداد در عمل بر بلندپروازیهای ناتو جهت اعمال کنترل بر دریای سیاه نقطة پایان میگذارد و تبعات گستردة آن تا چند سال آینده مسلماً تا قلب اروپای مرکزی، اگر نگوئیم غربی کشانده خواهد شد.
مسئلة دوم بازبینی کلی در اختلافات مرزی روسیه با نروژ در دریای «بارنتس» است. البته این دریا که در منتهی علیه شمال اروپا قرار گرفته اغلب اوقات یخ زده، و در عمل مرزی یخگرفته بین روسیه و ایالت آلاسکای آمریکا به شمار میرود. یادآور شویم کشور نروژ پس از پایان جنگ دوم، رسماً توسط نیروهای ایالات متحد اشغال نظامی شد، و پدیدهای به نام کشور مستقل نروژ فقط روی کاغذ وجود خارجی دارد. نروژ در چارچوب همین تعلقات نظامی و اطلاعاتی و مالی به سیاستهای واشنگتن حتی از پیوستن به اتحادیة اروپا و بسیاری مجامع متفاوت دیگر منع شده، و عملاً به صورت یک پادگان نظامی اداره میشود. از این «مختصر» نتیجه میگیریم که بازبینی در اختلافات مرزی روسیه با نروژ در عمل میباید بازبینی در روابط مرزی بین روسیه و آمریکا تلقی شود!
خلاصه کنیم، نتیجة طبیعی این سه رخداد عمدة دیپلماتیک همان است که امروز به صراحت مشاهده میکنیم. روسیه طبیعتاً پس از این «پیروزیها» اعتماد به نفس از دست رفته را تا حدودی بازیافته، و در ارتباط با سیاستهای جهانی ایالات متحد از خود شفافیت و قاطعیت بیشتری نشان میدهد. و این اعتماد به نفس نخستین بازتاب خود را در ارتباط با کشور همسایه، یعنی ایران به منصة ظهور رسانده. اعلام نارضایتی صریح روسیه از شیوههای برخورد حکومت اسلامی با مسئلة «هستهای»، شیوههائی که طابقالنعلبالنعل از طرف غرب دیکته میشود، در واقع میباید به معنای ابراز نارضایتی شدید روسیه از سیاستهای برخی محافل غرب در مرزهای جنوبی این کشور تلقی شود. برخوردی که از منظر درجة «قاطعیت» مسکو، پیش از این سه رخداد قابل تصور نیز نمیبود.
آنزمان که باکییف سرنگون شد و به دنبال آن دو قرارداد بسیار مهم و استراتژیک روسیه با طرفهای درگیر در اروپا به امضاء رسید، پر واضح بود که دیپلماسی روسیه به جانب ایران و مسائل ایران منحرف خواهد شد. همانطور که پیشتر نیز بارها گفتهایم برای روسیة سرمایهداری اهمیت ایران، ترکیه و افغانستان به مراتب از تزارها و اتحاد شوروی سابق بیشتر و کلیدیتر است. در همین چارچوب بحران گستردة مالی در یونان را نیز نمیباید از نظر دور داشت. به استنباط ما کارت بعدی مسکو میباید در ارتباط با یونان و در چارچوب گسترش نفوذ کرملین در اروپای شرقی و مدیترانه بازی شود. فقط میماند اینکه طرفهای «متضرر» که شامل انگلستان و برخی محافل آمریکای شمالی میشود، با این پیشرویها چگونه برخورد خواهند کرد. و این مسئلهای است که طی روزهای آینده علنی خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر