همانطور که انتظار میرفت سفر دور دنیای آقای اوباما نهایت امر شامل عراق نیز شد! امروز خبرگزاریها از ورود «غیرمنتظرة» باراک اوباما در رأس یک هیئت بلندپایه به بغداد سخن به میان آوردند. هر چند حضور ایشان در عراق مسئلهای را برای ملت جنگزدة این کشور حل نخواهد کرد، دیدار آقای ریاست جمهور از تفنگچیهائی که با پول چپاول شدة نفت عراقیها در این کشور به «زیر پرچم» برده شدهاند، این امر را به اثبات رساند که «فتوحات» جمهوریخواهان در خاورمیانه به عنوان «سرجهازی» در دکان حزب دمکرات باقی خواهد ماند. از اینرو تا زمانیکه حزب دمکرات از این «پیکنیک» فجیع آنچه را که برای دفتر و دستک خود احتیاج دارد تحصیل نکرده، خروج نظامیان آمریکا از عراق آنقدر که بعضیها هنگام مسابقات انتخاباتی ادعا میکردند «قریبالوقوع» نخواهد بود.
به هر تقدیر ساقط کردن حکومت صدام حسین در عراق، و پیشگیری از شکلگیری یک بنیاد حکومتگر در این کشور، از طریق بمبگذاریهای القاعده و دامن زدن به اختلافات «شیعه ـ سنی»، یکی از سیاستهای کلیدی ایالات متحد در عراق بود که به میمنت و مبارکی تا به امروز با همکاری قدرتهای دیگر توانسته هم ملت عراق را به بهترین وجه ممکن بدوشد، و هم حضور تفنگچیهای یانکی را تنها گزینة ممکن برای دستیابی به یک صلح اجتماعی و نظامی معرفی کند. این «پیروزی» بزرگ را مسلماً تاریخ معاصر، همچون نمونههای کره، ویتنام و ... به ملت آمریکا از صمیم قلب به شیوة خود «تبریک» خواهد گفت!
با این وجود نمیباید در اهمیت سفر اوباما به عراق پای به میدان اغراق گذاشت. ساختار قدرت در منطقه به صورتی شکل گرفته که این سفر نمیتواند از اهمیت پایهای برخوردار باشد. ولی به صورتی کاملاً واژگون، سفر اوباما به جمهوری چک و آنکارا از اهمیت بسیار استراتژیکی برخوردار میشود.
شاید بهتر باشد به تاریخچة کشور «ناشناس» چک اشارهای داشته باشیم. جمهوری کوچک چک در قلب اروپا از دیرباز نقشی بسیار مهم داشته. این نقش چه در دوران گذرای شکلگیری کشوری به نام «چکسلواکی»، و چه پس از فروپاشی اینکشور پیوسته با ملت چک همراه و همگام بوده. در سال 1918 پس از سقوط امپراتوری «اطریش ـ مجارستان»، که خود نتیجة جنگ اول بود، کشور چکسلواکی چشم به جهان گشود. ولی حضور این کشور در قالب یک «ملت» بیشتر نتیجة توافق قدرتهای اروپای آنروز بود تا یک واقعیت منطقهای. ملت چک از دیرباز خود را تافتة جدابافته میدید و سرزمین خود را نیز قسمتی از مجموعة دولتهای «مقدس ژرمانیک» به شمار میآورد، هر چند طی تجربة تاریخی خود بالاجبار با ملت اسلواک هم اتاق شد. ولی این تمایل تاریخی چکها را تا به آنجا کشاند که عملاً صاحبنامترین نویسندة معاصر این سرزمین، کافکا به زبان آلمانی مینوشت!
این «ژرمانوفیلی» در آغاز قدرتگیری فاشیستها در آلمان، زمینهساز «الحاق» عملی چکسلواکی به سرزمین «رایش» شد! و در شرایطی که آزادیخواهان در سراسر اروپا برای پایان دادن به «وحشت نازیسم» در پی راهحلی بودند، ملت چک با الهام از ایدههای کهن این سرزمین و با هلهله و فریاد «هایل هیتلر»، در خیابانهای پراگ به استقبال ارتش متجاوز آلمان نازی شتافت! و اینچنین شد که در تاریخ معاصر، چکسلواکی از نخستین مناطقی است که به «هیتلریسم» متجاوز میپیوندد، و تا آخرین لحظات از «سنگر» نازیسم در برابر بلشویسم دفاع میکند. با این وجود حتی حضور ارتش استالین و سرکوبی که نتیجة اشغال نظامی بود نتوانست تغییر چشمگیری در خلقیات ملت چک وارد آورد؛ «نگاه به جهان ژرمانیک»، حتی در بطن استالینیسم اشغالگر نیز همچنان «انگیزة اصلی» افکار و عقاید سیاسی و اجتماعی ملت چک بود. و در همین راستا چکها تنها ملتی بودند که در آغاز «جنگ سرد» و در اوج قدرت استالینیسم سرکوبگر در برابر مسکو مقاومت کرده، «بهار پراگ» را در تاریخ قرن بیستم اروپا رقم زدند.
آنزمان که «بهار پراگ» به زیر چرخ تانکهای پیمان ورشو سرکوب میشد، «پائیزی» دردناک در تاریخ ملت چک آغاز شد؛ پائیزی که جمهوری چکسلواکی را علیرغم پیشرفتهای عظیم صنعتی، فرهنگی و اجتماعی در مرداب متعفن استبدادی فرو میانداخت که فرضاً میبایست «سوسیالیسم» تلقی میشد. و نتیجة این «سوسیالیسم» فرضی تبدیل ملت چکسلواکی به یکی از فقیرترین ملتهای اروپای مرکزی بود.
با این وجود در هنگامة فروپاشی استالینیسم در اروپای شرقی، ملت چک باز هم با الهام از همان خطوط اصلی فرهنگساز خود به استقلال از دیگر ملتها دست یافت و با این حرکت گامی باز هم بلندتر به «ایدهآل» ژرمانیک خود نزدیک شد. امروز جمهوری چک از گذشتهها، از دورانی که میبایست همگام با دیگر اقوام در یک محدودة جغرافیائی زندگی کند، فاصله گرفته! چکها امروز یک «ملتاند»، هر چند که برای دستیابی به یک «فرهنگ مستقل» و ملی یک پرچم و یک محدودة جغرافیائی به هیچ عنوان کفایت نخواهد کرد. ملت چک، امروز که عملاً به استقلال دست یافته، از نبود یک پایة فرهنگی مستقل به شدت مضطرب است. و همین اضطراب زمینهساز تمایلات گستردة این ملت برای پیوستن به اردوگاه آلمان فدرال و نهایت امر فرو افتادن در دامان سیاستهای ایالات متحد در قلب اروپا شده.
این ایدهآل ملی که بر اساس آن با به دست آوردن یک محدودة مستقل جغرافیائی ملت چک میتواند به تمامی الهامات خود در تاریخ جهانی پاسخ مناسب دهد، امروز پس از گذشت سالها از تحصیل این «استقلال»، بیشتر یک «توهم» بیمارگونة تودهای مینماید. توهمی که فقط ریشه در نابسامانیها و محرومیتهای یک قوم داشته. ملت چک در آغاز فروپاشی استالینیسم با بریدن از گذشتهها خود را به آیندة «روشنی» نزدیک کرد، که امروز فقط یک سراب مینماید.
یکی از دلائل حضور گستردة محافل سرمایهداری غرب در جمهوری چک وجود همین تمایل فراگیر نزد این ملت برای پیوستن به سرابی جدید بود! سرابی که در رأس آن سرمایهداری «پیروزمند» آمریکا و آلمان فدرال نشسته بودند.
شاهد بودیم که طی دوران حکومت جرج بوش، جمهوری چک از تمامی امکانات خود استفاده کرد تا به همراه لهستان به عنوان یکی از «قابل اطمینانترین» متفق آمریکا و به طور کلی غرب، در اروپای مرکزی به رسمیت شناخته شود. جمهوری چک در راستای همین سراب پیوستن به سواحل امن، از پروژة «سپر دفاعی» معروف آمریکا ـ البته این سپر بیشتر روی کاغذ و در زبان دیپلماتیک «وجود» دارد تا در پادگانها ـ حمایت جانانه به عمل آورد. میدانیم که این سپر به اصطلاح دفاعی فقط یک پروژة تنشزائی است، و در آن بازیگران مختلفی از قماش حکومت جمکران تا کرة شمالی هر یک «نقشی» بر عهده گرفتهاند. ولی تمامی این به اصطلاح «سپر» بر یک اصل کلی تکیه کرده: تهدید روسیه! و جمهوری چک در راه همکاری برای نصب پایگاههای فرضی این «سپر» حتی تا مرحلة حمایت مستقیم از آن پیش رفت!
اینکه از طریق تبدیل جمهوری چک به یکی از مهرههای اصلی تنشزائی در اروپای غربی و بر علیه روسیه، اینکشور بتواند به آنچه «ساحل امن» مینامیم دست پیدا کند، مسلماً یک خواب آشفته است. روابط ملت چک با روسیه، علیرغم تجربة هولناک اشغال نظامی استالینیستها به مراتب از روابط با آمریکا گستردهتر و عمیقتر است؛ این ملتها سالهای دراز در کنار یکدیگر زیستهاند، با یکدیگر جنگیدهاند، به زبان یکدیگر سخن گفتهاند، و روزگاری نیز در صلح زندگی کردهاند. ولی بر فراز سراب «آمریکن دریم» که از طریق پخش گستردة تولیدات سینمائی، تلویزیونی و موسیقائی آمریکا در جمهوری چک سر به فلک کشیده چنین استدلالات تاریخی و مسلماً منطقی محلی از اعراب نخواهد داشت. و از قضای روزگار آمریکائیها با تکیه بر همین «اوهام» و خواب و خیالهای طلائی در عمل یک خط سیاستگذاری گسترده را در اروپای شرقی دنبال میکنند!
با این وجود شاهد بودیم که آمریکا به دلیل شکستهای استراتژیک گسترده، در مورد طرح سپردفاعی در اروپای شرقی بالاجبار در برابر روسیه عقب نشست! و این عقبنشینی، دولت راستگرای چک را که با هزاران امید و آرزو جهت تحقق یکی دیگر از اهداف ملت چک، که همان پیوستن به اردوگاه غرب و کشیدن خط بطلان بر تاریخچة «اروپای مرکزی» این جمهوری بود، با مشکل بسیار بزرگی روبرو نمود. دولت سقوط کرد! و رئیس آن در پارلمان اروپا، در مقام ریاست ادواری اتحادیة اروپا سیاست اقتصادی آمریکا را «گامی به سوی جهنم» خواند!
در این چارچوب سفر اخیر اوباما به جمهوری چک را میباید نوعی سفر «روابط عمومی» تلقی کرد. اوباما به زبان بیزبانی و نه صرفاً خطاب به محافل طرفدار آمریکا در جمهوری چک که در تمامی اروپای شرقی میگوید، «اگر پشت سرتان را خالی میکنیم، هنوز فراموشتان نکردهایم!» آمریکا میداند که میدان دادن به «آمریکن دریم» و حمایتهای فرضی ایالات متحد از آنچه «رفاه عمومی» در کشورهای محروم اروپای شرقی نامیده میشود، تا چه حد از نظر استراتژیک برای کاخ سفید میتواند اهمیت داشته باشد.
ولی این سفر را در آن واحد میباید نوعی دهنکجی به کرملین نیز تلقی کرد. این پیام طی سفر اوباما، خطاب به کرملین کاملاً صریح بود: «ما هنوز از قلب اروپا بیرون نرفتهایم!» ولی یک سئوال در این میان مطرح میشود، اگر آمریکا از قلب اروپا در عمل عقب ننشسته، چرا با این شدت و حدت سعی در رساندن «پیام کذا» به جهانیان دارد؟ طی دو دهة گذشته که آمریکا در اروپای مرکزی بر خر مراد سوار بود، چرا چنین خطابههائی از زبان رؤسای جمهور آمریکا نمیشنیدیم؟ در نتیجه، بالاجبار ژست آقای اوباما را میباید بیشتر نشانهای از فروپاشی خانة اربابی سیاست آمریکا در اروپای مرکزی تلقی کرد. خلاصه اگر خانه از پایبست ویران شده، ایشان قبول زحمت کرده، برای دلداری به دلدادگان «آمریکن دریم» و جمعآوری صندلیشکستهها به پراگ تشریف برده بودند.
برای پرهیز از اطالة کلام تحلیل دقایق سفر اوباما به ترکیه را به فرصت دیگری موکول میکنیم. ولی در این مرحله نگاهی شتابزده به مسابقات انتخاباتی در حکومت اسلامی خواهیم داشت. احمدینژاد که در عمل نامزد اصلی در مسابقات انتخاباتی جمکران میباید تلقی شود، با سفر اخیر به جمهوری قزاقستان، سفری که از محتوائی «هستهای» برخوردار شده، دولت خود را بالاجبار و عملاً در مسیر سیاست شرق قرار میدهد. اینکه پروژة هستهای ایران در واقع و در عمل چیست، جای بحث و گفتگو دارد. این پروژه نیز درست مانند همان «سپر دفاعی» بیشتر مجازی است تا واقعی! البته روسیه در سطح جهانی اعلام داشته که در سال 2009 میلادی نیروگاه هستهای بوشهر راهاندازی خواهد شد. ولی داستان و حکایت «بحران هستهای» بر محور ایران ارتباط زیادی با طرحهای تولید برق نداشته و ندارد. سیاست آمریکا از دیرباز بر پایة مسلح کردن جمکرانیها به بمب اتم تکیه کرده. ولی میباید توجه داشت که این «بمب»، همچون نیروی هوائی اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر اختیارش به دست مستشاران آمریکائی خواهد بود. منافع سیاسی و استراتژیک آن نیز توسط آمریکائیها، چه در صورت ظاهر و چه در پشت پرده مصادره خواهد شد. و بهترین نمونه از این نوع «بمبسازی» را میتوان در کشور پاکستان مشاهده کرد.
ولی از نظر روسیه این نوع طراحیهای استراتژیک در کشوری که از سواحل گسترده در دریای خزر برخوردار است غیرقابل قبول مینماید. به همین دلیل آمریکا نهایت امر از پروژهای که توسط چینیها و تحت حمایت سازمان سیا، در نطنز، تهران، دامغان و برخی مناطق مرکزی ایران پایه گذاری شده بود دست برداشت و فعالیتهای هستهای جمکران به تولید برق در بوشهر، آنهم تحت نظارت روسیه محدود شد. در این راستا سفر احمدینژاد نشان میدهد که مسیر حرکت سیاست ایران در ماههای آینده در کدام کانالها میباید جستجو شود. آمریکا در راه ایجاد سد در برابر نفوذ روسیه در ایران، دو مسیر سیاسی را طراحی کرده. مسیر نخست توسط احمدینژاد و گروه مشاوران آمریکائی، از جمله «استاد» مولانا، پیگیری میشود. بر اساس این «مسیر» هیئتهای وابسته به جمکران و بسیار نزدیک به آمریکا سیاستهای مورد تأئید روسیه را گام به گام دنبال میکنند! تا از این طریق در مسیر سیاستهای روسیه حضور آمریکا کمرنگ نشود.
ولی در برابر این به اصطلاح «مسیر» اصلی، مسیری که بالاجبار گریبانگیر دولت احمدینژاد شده، آمریکا سعی دارد که نامزد خط مقابل را مورد حمایت قرار دهد! و از این راه در برابر نفوذ سیاستهای مخالف در مسابقات انتخاباتی پیشگیری کند. و این «نامزد» کذا کسی نیست جز میرحسین موسوی! میرحسین موسوی عملاً تبدیل به عاملی جهت مفتضح کردن دولت احمدینژاد شده، ولی خود وی نیز میداند که در شرایط فعلی مشکل میتواند به رأس دولت جمکران دست یابد. به همین دلیل فعالیتهای سیاسی موسوی بیشتر جنبة «ترهات» پراکنی پیدا کرده، وی از کارشناسی درستی در مسابقات انتخاباتی برخوردار نیست. موسوی نه از قدرت کلام برخوردار است، نه شخصیت فرهوشی دارد، و نه اصولاً حرفی برای گفتن.
اینهمه نشان میدهد که ایشان اصولاً کاری در رأس دولت نخواهند داشت. موسوی روز پیش طی اظهاراتی بسیار کودکانه، از جمعآوری بسیج از سطح شهرها، آزادی مطبوعات، حمایت از نشرکتاب، و ... به عنوان برنامههای دولت خود سخن به میان آورده. میباید قبول کرد که سخن گفتن از یک جامعة «غیرنظامی»، و یا عنوان کردن «آزادی مطبوعات» در فضای امروز کشور دیگر محلی از اعراب ندارد. ما از تجربة دوران آریامهری که در آن به دلیل دیکتاتوری گسترده هر نوع «اظهارات» دمکراتمنشانه را تودههای مردم تبدیل به یک «ایدئولوژی» سیاسی میکردند فاصلة زیادی داریم. آقای موسوی اگر برای آیندة سیاسی جناح خود واقعاً طرحی در دست دارند بهتر است بجای افاضات دست به اقدام سیاسی بزنند.
به طور مثال بجای عنوان کردن حمایت از «آزادی مطبوعات» بهتر است پیشنویس یک قانون مطبوعات را به صورت مشروح و به زبان حقوقی در روزنامهها به چاپ رسانده، از تمامی «شخصیتهای» حامی جناح خود بخواهند که در سطح جامعه به نفع این «قانون» موضعگیری کنند. یا در مورد آنچه ایشان «جمعآوری» بسیج از سطح شهرها عنوان میکنند میباید در همینجا بگوئیم که سخنانشان فقط مزخرفات است. یک جامعه نیازمند ضابطین قوة قضائیه است. اگر گروههای بسیج در شهرها در شرایط فعلی جمعآوری شوند، این عمل فقط به معنای بازگذاشتن دست اوباش و لباسشخصیها در ایجاد مزاحمت برای شهرنشینان خواهد بود. یادمان نرفته که پیش از داستان اوباشگیری لباسشخصیها عملاً همهکارة شهرها بودند. آقای موسوی بجای «جمعآوری»، بهتر است از تغییر قانونی و اساسی در روند برخورد نیروهای انتظامی با مسائل مردم سخن به میان آورند. یک حکومت دمکراتیک نیازمند نیروهای انتظامی قانونمدار و قوة قضائیهای است که به دمکراسی و آزادیهای فردی «احترام» میگذارند، و در برابر تخلفات و اوباشگریها حامیان شهروندان هستند. خلاصه بگوئیم اگر حضرت موسوی همچون یار دیرینهشان خاتمی، فقط یک «تدارکاتچی» در این حکومت نیستند، بهتر است از هم اینک در عمل این مهم را به اثبات برسانند.
البته با نگاهی به آنچه در بالا آوردیم ما معتقدیم که فقط در صورتی میباید جائی برای میرحسین موسوی در آیندة سیاسی ایران گشود که منطقه و روابط میان قدرتهای بزرگ دچار دگرگونی پایهای شود. در شرایط فعلی بال و پر این مهره سوختهتر از آن است که امکان پرواز دوباره داشته باشد. ولی سوخته بودن ایشان به هیچ عنوان نمیتواند خط بطلان بر بیبرنامگی و ترهاتبافیها باشد. آنچه ایشان امروز تحت عنوان «ادبیات سیاسی» تحویل ملت ایران میدهند متعلق به دورهای از تاریخ است که دیگر برای ما ملت تکرار نخواهد شد.
به هر تقدیر ساقط کردن حکومت صدام حسین در عراق، و پیشگیری از شکلگیری یک بنیاد حکومتگر در این کشور، از طریق بمبگذاریهای القاعده و دامن زدن به اختلافات «شیعه ـ سنی»، یکی از سیاستهای کلیدی ایالات متحد در عراق بود که به میمنت و مبارکی تا به امروز با همکاری قدرتهای دیگر توانسته هم ملت عراق را به بهترین وجه ممکن بدوشد، و هم حضور تفنگچیهای یانکی را تنها گزینة ممکن برای دستیابی به یک صلح اجتماعی و نظامی معرفی کند. این «پیروزی» بزرگ را مسلماً تاریخ معاصر، همچون نمونههای کره، ویتنام و ... به ملت آمریکا از صمیم قلب به شیوة خود «تبریک» خواهد گفت!
با این وجود نمیباید در اهمیت سفر اوباما به عراق پای به میدان اغراق گذاشت. ساختار قدرت در منطقه به صورتی شکل گرفته که این سفر نمیتواند از اهمیت پایهای برخوردار باشد. ولی به صورتی کاملاً واژگون، سفر اوباما به جمهوری چک و آنکارا از اهمیت بسیار استراتژیکی برخوردار میشود.
شاید بهتر باشد به تاریخچة کشور «ناشناس» چک اشارهای داشته باشیم. جمهوری کوچک چک در قلب اروپا از دیرباز نقشی بسیار مهم داشته. این نقش چه در دوران گذرای شکلگیری کشوری به نام «چکسلواکی»، و چه پس از فروپاشی اینکشور پیوسته با ملت چک همراه و همگام بوده. در سال 1918 پس از سقوط امپراتوری «اطریش ـ مجارستان»، که خود نتیجة جنگ اول بود، کشور چکسلواکی چشم به جهان گشود. ولی حضور این کشور در قالب یک «ملت» بیشتر نتیجة توافق قدرتهای اروپای آنروز بود تا یک واقعیت منطقهای. ملت چک از دیرباز خود را تافتة جدابافته میدید و سرزمین خود را نیز قسمتی از مجموعة دولتهای «مقدس ژرمانیک» به شمار میآورد، هر چند طی تجربة تاریخی خود بالاجبار با ملت اسلواک هم اتاق شد. ولی این تمایل تاریخی چکها را تا به آنجا کشاند که عملاً صاحبنامترین نویسندة معاصر این سرزمین، کافکا به زبان آلمانی مینوشت!
این «ژرمانوفیلی» در آغاز قدرتگیری فاشیستها در آلمان، زمینهساز «الحاق» عملی چکسلواکی به سرزمین «رایش» شد! و در شرایطی که آزادیخواهان در سراسر اروپا برای پایان دادن به «وحشت نازیسم» در پی راهحلی بودند، ملت چک با الهام از ایدههای کهن این سرزمین و با هلهله و فریاد «هایل هیتلر»، در خیابانهای پراگ به استقبال ارتش متجاوز آلمان نازی شتافت! و اینچنین شد که در تاریخ معاصر، چکسلواکی از نخستین مناطقی است که به «هیتلریسم» متجاوز میپیوندد، و تا آخرین لحظات از «سنگر» نازیسم در برابر بلشویسم دفاع میکند. با این وجود حتی حضور ارتش استالین و سرکوبی که نتیجة اشغال نظامی بود نتوانست تغییر چشمگیری در خلقیات ملت چک وارد آورد؛ «نگاه به جهان ژرمانیک»، حتی در بطن استالینیسم اشغالگر نیز همچنان «انگیزة اصلی» افکار و عقاید سیاسی و اجتماعی ملت چک بود. و در همین راستا چکها تنها ملتی بودند که در آغاز «جنگ سرد» و در اوج قدرت استالینیسم سرکوبگر در برابر مسکو مقاومت کرده، «بهار پراگ» را در تاریخ قرن بیستم اروپا رقم زدند.
آنزمان که «بهار پراگ» به زیر چرخ تانکهای پیمان ورشو سرکوب میشد، «پائیزی» دردناک در تاریخ ملت چک آغاز شد؛ پائیزی که جمهوری چکسلواکی را علیرغم پیشرفتهای عظیم صنعتی، فرهنگی و اجتماعی در مرداب متعفن استبدادی فرو میانداخت که فرضاً میبایست «سوسیالیسم» تلقی میشد. و نتیجة این «سوسیالیسم» فرضی تبدیل ملت چکسلواکی به یکی از فقیرترین ملتهای اروپای مرکزی بود.
با این وجود در هنگامة فروپاشی استالینیسم در اروپای شرقی، ملت چک باز هم با الهام از همان خطوط اصلی فرهنگساز خود به استقلال از دیگر ملتها دست یافت و با این حرکت گامی باز هم بلندتر به «ایدهآل» ژرمانیک خود نزدیک شد. امروز جمهوری چک از گذشتهها، از دورانی که میبایست همگام با دیگر اقوام در یک محدودة جغرافیائی زندگی کند، فاصله گرفته! چکها امروز یک «ملتاند»، هر چند که برای دستیابی به یک «فرهنگ مستقل» و ملی یک پرچم و یک محدودة جغرافیائی به هیچ عنوان کفایت نخواهد کرد. ملت چک، امروز که عملاً به استقلال دست یافته، از نبود یک پایة فرهنگی مستقل به شدت مضطرب است. و همین اضطراب زمینهساز تمایلات گستردة این ملت برای پیوستن به اردوگاه آلمان فدرال و نهایت امر فرو افتادن در دامان سیاستهای ایالات متحد در قلب اروپا شده.
این ایدهآل ملی که بر اساس آن با به دست آوردن یک محدودة مستقل جغرافیائی ملت چک میتواند به تمامی الهامات خود در تاریخ جهانی پاسخ مناسب دهد، امروز پس از گذشت سالها از تحصیل این «استقلال»، بیشتر یک «توهم» بیمارگونة تودهای مینماید. توهمی که فقط ریشه در نابسامانیها و محرومیتهای یک قوم داشته. ملت چک در آغاز فروپاشی استالینیسم با بریدن از گذشتهها خود را به آیندة «روشنی» نزدیک کرد، که امروز فقط یک سراب مینماید.
یکی از دلائل حضور گستردة محافل سرمایهداری غرب در جمهوری چک وجود همین تمایل فراگیر نزد این ملت برای پیوستن به سرابی جدید بود! سرابی که در رأس آن سرمایهداری «پیروزمند» آمریکا و آلمان فدرال نشسته بودند.
شاهد بودیم که طی دوران حکومت جرج بوش، جمهوری چک از تمامی امکانات خود استفاده کرد تا به همراه لهستان به عنوان یکی از «قابل اطمینانترین» متفق آمریکا و به طور کلی غرب، در اروپای مرکزی به رسمیت شناخته شود. جمهوری چک در راستای همین سراب پیوستن به سواحل امن، از پروژة «سپر دفاعی» معروف آمریکا ـ البته این سپر بیشتر روی کاغذ و در زبان دیپلماتیک «وجود» دارد تا در پادگانها ـ حمایت جانانه به عمل آورد. میدانیم که این سپر به اصطلاح دفاعی فقط یک پروژة تنشزائی است، و در آن بازیگران مختلفی از قماش حکومت جمکران تا کرة شمالی هر یک «نقشی» بر عهده گرفتهاند. ولی تمامی این به اصطلاح «سپر» بر یک اصل کلی تکیه کرده: تهدید روسیه! و جمهوری چک در راه همکاری برای نصب پایگاههای فرضی این «سپر» حتی تا مرحلة حمایت مستقیم از آن پیش رفت!
اینکه از طریق تبدیل جمهوری چک به یکی از مهرههای اصلی تنشزائی در اروپای غربی و بر علیه روسیه، اینکشور بتواند به آنچه «ساحل امن» مینامیم دست پیدا کند، مسلماً یک خواب آشفته است. روابط ملت چک با روسیه، علیرغم تجربة هولناک اشغال نظامی استالینیستها به مراتب از روابط با آمریکا گستردهتر و عمیقتر است؛ این ملتها سالهای دراز در کنار یکدیگر زیستهاند، با یکدیگر جنگیدهاند، به زبان یکدیگر سخن گفتهاند، و روزگاری نیز در صلح زندگی کردهاند. ولی بر فراز سراب «آمریکن دریم» که از طریق پخش گستردة تولیدات سینمائی، تلویزیونی و موسیقائی آمریکا در جمهوری چک سر به فلک کشیده چنین استدلالات تاریخی و مسلماً منطقی محلی از اعراب نخواهد داشت. و از قضای روزگار آمریکائیها با تکیه بر همین «اوهام» و خواب و خیالهای طلائی در عمل یک خط سیاستگذاری گسترده را در اروپای شرقی دنبال میکنند!
با این وجود شاهد بودیم که آمریکا به دلیل شکستهای استراتژیک گسترده، در مورد طرح سپردفاعی در اروپای شرقی بالاجبار در برابر روسیه عقب نشست! و این عقبنشینی، دولت راستگرای چک را که با هزاران امید و آرزو جهت تحقق یکی دیگر از اهداف ملت چک، که همان پیوستن به اردوگاه غرب و کشیدن خط بطلان بر تاریخچة «اروپای مرکزی» این جمهوری بود، با مشکل بسیار بزرگی روبرو نمود. دولت سقوط کرد! و رئیس آن در پارلمان اروپا، در مقام ریاست ادواری اتحادیة اروپا سیاست اقتصادی آمریکا را «گامی به سوی جهنم» خواند!
در این چارچوب سفر اخیر اوباما به جمهوری چک را میباید نوعی سفر «روابط عمومی» تلقی کرد. اوباما به زبان بیزبانی و نه صرفاً خطاب به محافل طرفدار آمریکا در جمهوری چک که در تمامی اروپای شرقی میگوید، «اگر پشت سرتان را خالی میکنیم، هنوز فراموشتان نکردهایم!» آمریکا میداند که میدان دادن به «آمریکن دریم» و حمایتهای فرضی ایالات متحد از آنچه «رفاه عمومی» در کشورهای محروم اروپای شرقی نامیده میشود، تا چه حد از نظر استراتژیک برای کاخ سفید میتواند اهمیت داشته باشد.
ولی این سفر را در آن واحد میباید نوعی دهنکجی به کرملین نیز تلقی کرد. این پیام طی سفر اوباما، خطاب به کرملین کاملاً صریح بود: «ما هنوز از قلب اروپا بیرون نرفتهایم!» ولی یک سئوال در این میان مطرح میشود، اگر آمریکا از قلب اروپا در عمل عقب ننشسته، چرا با این شدت و حدت سعی در رساندن «پیام کذا» به جهانیان دارد؟ طی دو دهة گذشته که آمریکا در اروپای مرکزی بر خر مراد سوار بود، چرا چنین خطابههائی از زبان رؤسای جمهور آمریکا نمیشنیدیم؟ در نتیجه، بالاجبار ژست آقای اوباما را میباید بیشتر نشانهای از فروپاشی خانة اربابی سیاست آمریکا در اروپای مرکزی تلقی کرد. خلاصه اگر خانه از پایبست ویران شده، ایشان قبول زحمت کرده، برای دلداری به دلدادگان «آمریکن دریم» و جمعآوری صندلیشکستهها به پراگ تشریف برده بودند.
برای پرهیز از اطالة کلام تحلیل دقایق سفر اوباما به ترکیه را به فرصت دیگری موکول میکنیم. ولی در این مرحله نگاهی شتابزده به مسابقات انتخاباتی در حکومت اسلامی خواهیم داشت. احمدینژاد که در عمل نامزد اصلی در مسابقات انتخاباتی جمکران میباید تلقی شود، با سفر اخیر به جمهوری قزاقستان، سفری که از محتوائی «هستهای» برخوردار شده، دولت خود را بالاجبار و عملاً در مسیر سیاست شرق قرار میدهد. اینکه پروژة هستهای ایران در واقع و در عمل چیست، جای بحث و گفتگو دارد. این پروژه نیز درست مانند همان «سپر دفاعی» بیشتر مجازی است تا واقعی! البته روسیه در سطح جهانی اعلام داشته که در سال 2009 میلادی نیروگاه هستهای بوشهر راهاندازی خواهد شد. ولی داستان و حکایت «بحران هستهای» بر محور ایران ارتباط زیادی با طرحهای تولید برق نداشته و ندارد. سیاست آمریکا از دیرباز بر پایة مسلح کردن جمکرانیها به بمب اتم تکیه کرده. ولی میباید توجه داشت که این «بمب»، همچون نیروی هوائی اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر اختیارش به دست مستشاران آمریکائی خواهد بود. منافع سیاسی و استراتژیک آن نیز توسط آمریکائیها، چه در صورت ظاهر و چه در پشت پرده مصادره خواهد شد. و بهترین نمونه از این نوع «بمبسازی» را میتوان در کشور پاکستان مشاهده کرد.
ولی از نظر روسیه این نوع طراحیهای استراتژیک در کشوری که از سواحل گسترده در دریای خزر برخوردار است غیرقابل قبول مینماید. به همین دلیل آمریکا نهایت امر از پروژهای که توسط چینیها و تحت حمایت سازمان سیا، در نطنز، تهران، دامغان و برخی مناطق مرکزی ایران پایه گذاری شده بود دست برداشت و فعالیتهای هستهای جمکران به تولید برق در بوشهر، آنهم تحت نظارت روسیه محدود شد. در این راستا سفر احمدینژاد نشان میدهد که مسیر حرکت سیاست ایران در ماههای آینده در کدام کانالها میباید جستجو شود. آمریکا در راه ایجاد سد در برابر نفوذ روسیه در ایران، دو مسیر سیاسی را طراحی کرده. مسیر نخست توسط احمدینژاد و گروه مشاوران آمریکائی، از جمله «استاد» مولانا، پیگیری میشود. بر اساس این «مسیر» هیئتهای وابسته به جمکران و بسیار نزدیک به آمریکا سیاستهای مورد تأئید روسیه را گام به گام دنبال میکنند! تا از این طریق در مسیر سیاستهای روسیه حضور آمریکا کمرنگ نشود.
ولی در برابر این به اصطلاح «مسیر» اصلی، مسیری که بالاجبار گریبانگیر دولت احمدینژاد شده، آمریکا سعی دارد که نامزد خط مقابل را مورد حمایت قرار دهد! و از این راه در برابر نفوذ سیاستهای مخالف در مسابقات انتخاباتی پیشگیری کند. و این «نامزد» کذا کسی نیست جز میرحسین موسوی! میرحسین موسوی عملاً تبدیل به عاملی جهت مفتضح کردن دولت احمدینژاد شده، ولی خود وی نیز میداند که در شرایط فعلی مشکل میتواند به رأس دولت جمکران دست یابد. به همین دلیل فعالیتهای سیاسی موسوی بیشتر جنبة «ترهات» پراکنی پیدا کرده، وی از کارشناسی درستی در مسابقات انتخاباتی برخوردار نیست. موسوی نه از قدرت کلام برخوردار است، نه شخصیت فرهوشی دارد، و نه اصولاً حرفی برای گفتن.
اینهمه نشان میدهد که ایشان اصولاً کاری در رأس دولت نخواهند داشت. موسوی روز پیش طی اظهاراتی بسیار کودکانه، از جمعآوری بسیج از سطح شهرها، آزادی مطبوعات، حمایت از نشرکتاب، و ... به عنوان برنامههای دولت خود سخن به میان آورده. میباید قبول کرد که سخن گفتن از یک جامعة «غیرنظامی»، و یا عنوان کردن «آزادی مطبوعات» در فضای امروز کشور دیگر محلی از اعراب ندارد. ما از تجربة دوران آریامهری که در آن به دلیل دیکتاتوری گسترده هر نوع «اظهارات» دمکراتمنشانه را تودههای مردم تبدیل به یک «ایدئولوژی» سیاسی میکردند فاصلة زیادی داریم. آقای موسوی اگر برای آیندة سیاسی جناح خود واقعاً طرحی در دست دارند بهتر است بجای افاضات دست به اقدام سیاسی بزنند.
به طور مثال بجای عنوان کردن حمایت از «آزادی مطبوعات» بهتر است پیشنویس یک قانون مطبوعات را به صورت مشروح و به زبان حقوقی در روزنامهها به چاپ رسانده، از تمامی «شخصیتهای» حامی جناح خود بخواهند که در سطح جامعه به نفع این «قانون» موضعگیری کنند. یا در مورد آنچه ایشان «جمعآوری» بسیج از سطح شهرها عنوان میکنند میباید در همینجا بگوئیم که سخنانشان فقط مزخرفات است. یک جامعه نیازمند ضابطین قوة قضائیه است. اگر گروههای بسیج در شهرها در شرایط فعلی جمعآوری شوند، این عمل فقط به معنای بازگذاشتن دست اوباش و لباسشخصیها در ایجاد مزاحمت برای شهرنشینان خواهد بود. یادمان نرفته که پیش از داستان اوباشگیری لباسشخصیها عملاً همهکارة شهرها بودند. آقای موسوی بجای «جمعآوری»، بهتر است از تغییر قانونی و اساسی در روند برخورد نیروهای انتظامی با مسائل مردم سخن به میان آورند. یک حکومت دمکراتیک نیازمند نیروهای انتظامی قانونمدار و قوة قضائیهای است که به دمکراسی و آزادیهای فردی «احترام» میگذارند، و در برابر تخلفات و اوباشگریها حامیان شهروندان هستند. خلاصه بگوئیم اگر حضرت موسوی همچون یار دیرینهشان خاتمی، فقط یک «تدارکاتچی» در این حکومت نیستند، بهتر است از هم اینک در عمل این مهم را به اثبات برسانند.
البته با نگاهی به آنچه در بالا آوردیم ما معتقدیم که فقط در صورتی میباید جائی برای میرحسین موسوی در آیندة سیاسی ایران گشود که منطقه و روابط میان قدرتهای بزرگ دچار دگرگونی پایهای شود. در شرایط فعلی بال و پر این مهره سوختهتر از آن است که امکان پرواز دوباره داشته باشد. ولی سوخته بودن ایشان به هیچ عنوان نمیتواند خط بطلان بر بیبرنامگی و ترهاتبافیها باشد. آنچه ایشان امروز تحت عنوان «ادبیات سیاسی» تحویل ملت ایران میدهند متعلق به دورهای از تاریخ است که دیگر برای ما ملت تکرار نخواهد شد.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر