امروز به چند سایت بسیار «محترم» سر زدم. از آن سایتها که خیلی با ادب هستند، و دستمال کاغذی را با دستمال کاغذی میگیرند که خدائی ناکرده دستشان کثیف نشود، و زبانمان لال دستمال کاغذی هم بو نگیرد! خلاصه پاستوریزة پاستوریزه! یکی از این محصولات تمام پاستوریزة وطنی، سایت «بسیار فرهنگی» هفتان بود. این سایت خیلی «عمیق» بود و خلاصه اگر پایتان را آنجا میگذاشتید ممکن بود یکهو غرق شوید. در این سایت بسیار فرهنگی و عمیق هیچ خبری از استعمار، سرکوب ملتها، استبداد سیاسی حاکم بر کشور، زندانها و زندانیها، سانسور و خفقان و خلاصه تمامی مسائلی که روح آدم را میتواند رنج بدهد، نبود. در این سایت از این مسائل بیارزش و مسخره سخنی نمیرفت. اولاً باید بدانیم که «شکراللهی»، صاحب امتیاز این سایت، همانطور که از اسمش پیداست، همه روزه شکر «الله» میگذارد. ایشان فقط برای مردم از «فرهنگ» میگفتند! فرهنگهای بزرگ، کوچک، آکبند، وارداتی و صادراتی! فرهنگهای پوسپیازی، لبشیرین، شفاف و ... خلاصه بگوئیم، عین فرش و گلیم و پتو و لحاف از هر نوع که میخواستید «شکراللهی» برایتان «فرهنگ» داشت.
عین سوپر مارکت! فقط در این «سوپر» شما بجای نخود و لوبیا، فرهنگ «ابتیاع» میفرمودید، و از آنجا که فرهنگ در اینترنت «مجانی» شده، «سوپرشکراللهی» هم مجانی بود. در غیراینصورت عین دوران سابق باید چند صد تومانی «ورودی»، و چند هزار تومانی هم حق شرکت و وساطت و پاکشی و پااندازی و فتوکپی و غیره میدادید دست بابا! ولی خدا را شکر بیلگیتس راه و رسم زندگی را به این شکراللهی یاد داده بود. گویند شبی «بیل» به خواباش آمده، گفت:
ـ سیدرضا چشماتو وا کن!
سیدرضا که تازه خوابش برده بود غرغری کرد و ماتحت مبارکاش را به «بیل» کرده، زیر سبیلهای پرپشتاش گفت:
ـ خانم بگذار بخوابم!
«بیل» با عصبانیت تشر زد:
ـ خانم چیه! آقای شکراللهی! ماتحتتان را به آمریکائی کردهاید؟ آنها که اینکار را کردند خیلی از کردة خود پشیمان شدهاند. چشماتو واکن!
شکراللهی که «ماتحت» به گوشش خورده بود چشمهایش آناً باز شده میگوید:
ـ آقای گیتس شما اینجا چه میکنید؟ ما فکر میکردیم که در آنسوی دجله مقام گزیدهاید.
«بیل» که از تعارفات سیدرضا خیلی خوشش آمده، بادی در غبغب انداخته میگوید:
ـ سید! خوشم میاد که بچة فهمیدهای هستی! ولی حالا وقت تعارف تکه پاره کردن نیست. بیا تا برایت بگویم «اسرار هستی، تا بیخبر نمیری در درد بتپرستی!»
سیدرضا چشمهایش را میمالد و قلب خود را «یک دل نه صد دل» در گرو سخنان آقای «بیل» میگذارد. گیتس هم برایش حسابی از «انفورماتیک» و کامیپوتر داستان میگوید و روح «شکنندة» سیدرضا را به عشق انفورماتیک و اینترنت میآلاید!
از آن شب پرماجرا تقریباً چهار سال میگذرد، و سیدرضا که کارش «لینک» دادن شده بود یواش یواش از اینکار بسیار خوشش آمد. هر روز لینک به این ور و آن ور میداد و بستههای «فرهنگی» برای ملت مسلمان و امامدوست و دولتپرست و انقلابی و «اسلامی» و غیرة ایران ارسال میکرد. کاری هم به «مسائل» دیگران نداشت. تا اینکه شبی دیگر باز «گیتس» سروکلهاش پیدا شد، و گفت:
ـ سیدرضا چشماتو واکن!
سیدرضا که از ملاقات اول خیلی خوشش آمده بود آناً بلند شد و تعظیم بلندبالائی کرد. گیتس شکراللهی را گفت:
ـ خبه، خبه! زیاد تعظیم نکن! ماتحتات را بکن به من!
سیدرضا با تغیر پاسخ داد:
ـ آقای بیل شما که دفعة اول گفته بودید ماتحتات را نکن به من!
گیتس جواب داد:
ـ اون «بیل گیتس» بود، من رابرت گیتس، وزیر دفاع هستم!
خلاصه کار به همانجا رسید که دیدیم. و از وقتی که ایشان ماتحت به گیتس کردند، سایت «فرهنگی» هفتان که خود را وقف علم و فرهنگ این مملکت کرده بود «فیلتر» شد! در یکی از آخرین «پستهای» سایت هفتان میخوانیم:
«کابوس یک شرم تاریخی
کتابخوان همان فیلمی بود که پس از شش سال غیبت، از کارگردان انگلیسی و گزیدهکارش، استفن دالدری، انتظار داشتیم. پس از روایت دراماتیک دالدری در بیلی الیوت از پسرکی که استعداد شگرفی در رقص دارد و به دنبال آن خلق هزار توی پیچیدهای به نام «ساعتها» که به بررسی زندگی سه زن در سه عصر به گونهای بدیع و تجربه نشده میپردازد، اینک درام پساجنگی کتابخوان، [...] یادداشتی بر فیلم کتابخوان ساختهی اخیر استفن دالدری»
به، به! آدم حظ میکند! واقعاً اسم این خبررسانی را میبایست «کابوس» و «شرم تاریخی» هم میگذاشتند. در کشوری که کتابخوانی عملاً «جرم» است، و سالهاست جز مزخرفات تبلیغاتی در راه توجیه یک دین «مندرآوردی» و یک مذهب کشکوپشمی عملاً کتابی چاپ نمیشود، فیلم «کتابخوان» را هم حتماً میباید در رأس امور فرهنگی بگذاریم. آنهم فیلمی از «استفن دالدری» بدبخت که جزئیات کارش را یکی از عملههای پنهان و آشکار حکومت اسلامی روی سایت «فرهنگی» میگذارد! خلاصه پسرکی که استعداد در «رقص» هم دارد. شکراللهی حتماً میخواسته این پسرک بینوا را به جرم رقاصی و تحریک «حجج» اسلام به شلاق و زندان محکوم کند. بعد هم میرسیم به بررسی زندگی «سه زن» در سه عصر متفاوت. حتماً قضیة «خدیجه»، «فاطمه» و «زینب» باید باشد! و آخر کار باز هم «یادداشتی» است بر فیلم کتابخوان!
زمانیکه به این مقطع از «بررسی» عملیات «فرهنگی» امثال شکراللهیها در جامعة ایران میرسیم واقعاً انسان از خودش خسته میشود و میخواهد گریبان بدرد. این «آدمنمایان» فکر میکنند با پنهان کردن سبیل و دماغشان در ماتحت هایدگر و راسل میتوان از چرخة انسانستیز و فرهنگکش یک حکومت دستنشاندة استعماری در جامعه «فاکتور» گرفت. در کشوری که یک چاقوکش بازار را به وزارت ارشاد اسلامی منصوب کردهاند، و یک فالانژ تیغکش از نارمک رئیس جمهور شده، «شهرنشینان» باید هم آخرین خبرهای هنری «دالدری» را دریافت کنند! خوب است که همین امروز درینجفآبادی، دادستان کل کشور جمکرانزدة ایران، قوانینی بر علیه «اساماس» ضداخلاقی به تصویب رسانده! میدانیم که حیف است از «فرهنگهائی» بینصیب بمانیم که حکومت به اصطلاح «انتخابی» این ملت، آنرا خلاف عفت و ضدارزش میشناسد. آقای شکراللهی بهتر است تکلیفشان را با حکومت امام زمان روشن کنند، و ما ملت را هم بیش از این دست نیاندازند.
بعضیها به ویترینسازیهای «فرهنگینمائی» و این روند ابلهپرور در یک جامعة استعمارزده عنوان «فعالیت فرهنگی» دادهاند! مسلماً امثال شکراللهی که سایت فیلترشدهاشان هنوز در رادیوزمانة «هلندی» با آن «آیپیهای» انگلیسی به کاربران مرتباً چشمک میزند خودشان بهتر میدانند که کار از کجا آب میخورد؛ ما نمیگوئیم تا خودشان زبان باز کنند.
ولی اشتباه نکنیم! این روند هر چند به صورتی پنهانتر و نامرئیتر در دورة رژیم سابق نیز گام به گام دنبال میشد. به طور مثال فدوی، پس از سالهای سال اقامت در خارج از کشور، زمانیکه فقط برای چند روز به تهران شاهنشاهی بازگشتم یکی از دوستان سابق در گوشم خواند: «آخرین آلبوم روی باکانان را شنیدهای؟» به او گفتم مرد حسابی من پس از هزار سال زندگی در مملکت رویباکانان فقط به این دلیل که شخصاً به این نوع موسیقی علاقه دارم با او آشنا شدهام، شما در گوشة شهر تهران با رویباکانان چکار دارید؟ خندهای کرد و باافتخار بسیار گفت: «ما ایرانیها همیشه بهترین را انتخاب میکنیم!» چند ماه بعد همینها بار دیگر بهترین را «انتخاب» کردند، و جماعتی که موسیقی رویباکانان گوش میداد رفت پای صندوق تا به جمهوری اسلامی رأی مثبت بدهد! این است نتیجه و عاقبت فرار دادن جوانان و مردم کشور از فرهنگ اجتماعی خودشان. این حضرات که به قول بعضیها «رویباکانان» گوش میکردند نمیدانستند که بیخگوششان آخوند جماعت از دنیا و مافیها چه برداشتی دارد. به این اعمال میگویند، خواب کردن یک ملت برای آنکه اجنبی هر چه بهتر آنان را در سرطویله زینشان کند و از گردهشان سواری بکشد.
شاید وقت آن رسیده باشد که فعالیتهای فرهنگی از نو در یک جامعه تعریف شود. در جامعهای که هر گونه سازندگی فرهنگی توسط یک حکومت دستنشانده متوقف مانده، با وارد کردن دقایق و جزئیات فرهنگهای اجنبی نمیتوان به روند فرهنگسازی دست زد. این رویة احمقانه را پیشتر تجربه کردهاید و نه تنها ثمری نبردید که جامعه را هر چه بیشتر از درون تهی و پوچ کردید، و در برابر نفوذ امیال و خواستهای اجنبی صدمهپذیرتر. کاری کردید که یک پیرمرد مفتگو خودش را به توصیة رادیو بیبیسی «رهبر» کشور معرفی کند! خلاصه در همینجا بگوئیم فرهنگ را باید تولید کرد. اگر جماعتی و ملتی فرهنگ «تولید» نمیکند، مسلم بدانیم که در حال تولید «بیفرهنگی» در مقیاسی بسیار گسترده است، و با توسل به ریش هایدگر و پشم دالدری نمیتوان این اصل کلی را نادیده گرفت.
با این وجود امیدواریم که با بازگشت دوستان آقای شکراللهی به کانون قدرت دولت، سایت ایشان هم دوباره بازگشائی شود، و به «فعالیتهای» سازنده و فرهنگی خود ادامه دهد. این سایت را اگر فیلتر کنند، و فردا مردم بختبرگشتة این مملکت به چنگیز مغول رأی مثبت بدهند، آقای شکراللهی ادعا خواهند کرد که اگر سایتاشان فیلتر نشده بود کار به اینجاها نمیرسید!
عین سوپر مارکت! فقط در این «سوپر» شما بجای نخود و لوبیا، فرهنگ «ابتیاع» میفرمودید، و از آنجا که فرهنگ در اینترنت «مجانی» شده، «سوپرشکراللهی» هم مجانی بود. در غیراینصورت عین دوران سابق باید چند صد تومانی «ورودی»، و چند هزار تومانی هم حق شرکت و وساطت و پاکشی و پااندازی و فتوکپی و غیره میدادید دست بابا! ولی خدا را شکر بیلگیتس راه و رسم زندگی را به این شکراللهی یاد داده بود. گویند شبی «بیل» به خواباش آمده، گفت:
ـ سیدرضا چشماتو وا کن!
سیدرضا که تازه خوابش برده بود غرغری کرد و ماتحت مبارکاش را به «بیل» کرده، زیر سبیلهای پرپشتاش گفت:
ـ خانم بگذار بخوابم!
«بیل» با عصبانیت تشر زد:
ـ خانم چیه! آقای شکراللهی! ماتحتتان را به آمریکائی کردهاید؟ آنها که اینکار را کردند خیلی از کردة خود پشیمان شدهاند. چشماتو واکن!
شکراللهی که «ماتحت» به گوشش خورده بود چشمهایش آناً باز شده میگوید:
ـ آقای گیتس شما اینجا چه میکنید؟ ما فکر میکردیم که در آنسوی دجله مقام گزیدهاید.
«بیل» که از تعارفات سیدرضا خیلی خوشش آمده، بادی در غبغب انداخته میگوید:
ـ سید! خوشم میاد که بچة فهمیدهای هستی! ولی حالا وقت تعارف تکه پاره کردن نیست. بیا تا برایت بگویم «اسرار هستی، تا بیخبر نمیری در درد بتپرستی!»
سیدرضا چشمهایش را میمالد و قلب خود را «یک دل نه صد دل» در گرو سخنان آقای «بیل» میگذارد. گیتس هم برایش حسابی از «انفورماتیک» و کامیپوتر داستان میگوید و روح «شکنندة» سیدرضا را به عشق انفورماتیک و اینترنت میآلاید!
از آن شب پرماجرا تقریباً چهار سال میگذرد، و سیدرضا که کارش «لینک» دادن شده بود یواش یواش از اینکار بسیار خوشش آمد. هر روز لینک به این ور و آن ور میداد و بستههای «فرهنگی» برای ملت مسلمان و امامدوست و دولتپرست و انقلابی و «اسلامی» و غیرة ایران ارسال میکرد. کاری هم به «مسائل» دیگران نداشت. تا اینکه شبی دیگر باز «گیتس» سروکلهاش پیدا شد، و گفت:
ـ سیدرضا چشماتو واکن!
سیدرضا که از ملاقات اول خیلی خوشش آمده بود آناً بلند شد و تعظیم بلندبالائی کرد. گیتس شکراللهی را گفت:
ـ خبه، خبه! زیاد تعظیم نکن! ماتحتات را بکن به من!
سیدرضا با تغیر پاسخ داد:
ـ آقای بیل شما که دفعة اول گفته بودید ماتحتات را نکن به من!
گیتس جواب داد:
ـ اون «بیل گیتس» بود، من رابرت گیتس، وزیر دفاع هستم!
خلاصه کار به همانجا رسید که دیدیم. و از وقتی که ایشان ماتحت به گیتس کردند، سایت «فرهنگی» هفتان که خود را وقف علم و فرهنگ این مملکت کرده بود «فیلتر» شد! در یکی از آخرین «پستهای» سایت هفتان میخوانیم:
«کابوس یک شرم تاریخی
کتابخوان همان فیلمی بود که پس از شش سال غیبت، از کارگردان انگلیسی و گزیدهکارش، استفن دالدری، انتظار داشتیم. پس از روایت دراماتیک دالدری در بیلی الیوت از پسرکی که استعداد شگرفی در رقص دارد و به دنبال آن خلق هزار توی پیچیدهای به نام «ساعتها» که به بررسی زندگی سه زن در سه عصر به گونهای بدیع و تجربه نشده میپردازد، اینک درام پساجنگی کتابخوان، [...] یادداشتی بر فیلم کتابخوان ساختهی اخیر استفن دالدری»
به، به! آدم حظ میکند! واقعاً اسم این خبررسانی را میبایست «کابوس» و «شرم تاریخی» هم میگذاشتند. در کشوری که کتابخوانی عملاً «جرم» است، و سالهاست جز مزخرفات تبلیغاتی در راه توجیه یک دین «مندرآوردی» و یک مذهب کشکوپشمی عملاً کتابی چاپ نمیشود، فیلم «کتابخوان» را هم حتماً میباید در رأس امور فرهنگی بگذاریم. آنهم فیلمی از «استفن دالدری» بدبخت که جزئیات کارش را یکی از عملههای پنهان و آشکار حکومت اسلامی روی سایت «فرهنگی» میگذارد! خلاصه پسرکی که استعداد در «رقص» هم دارد. شکراللهی حتماً میخواسته این پسرک بینوا را به جرم رقاصی و تحریک «حجج» اسلام به شلاق و زندان محکوم کند. بعد هم میرسیم به بررسی زندگی «سه زن» در سه عصر متفاوت. حتماً قضیة «خدیجه»، «فاطمه» و «زینب» باید باشد! و آخر کار باز هم «یادداشتی» است بر فیلم کتابخوان!
زمانیکه به این مقطع از «بررسی» عملیات «فرهنگی» امثال شکراللهیها در جامعة ایران میرسیم واقعاً انسان از خودش خسته میشود و میخواهد گریبان بدرد. این «آدمنمایان» فکر میکنند با پنهان کردن سبیل و دماغشان در ماتحت هایدگر و راسل میتوان از چرخة انسانستیز و فرهنگکش یک حکومت دستنشاندة استعماری در جامعه «فاکتور» گرفت. در کشوری که یک چاقوکش بازار را به وزارت ارشاد اسلامی منصوب کردهاند، و یک فالانژ تیغکش از نارمک رئیس جمهور شده، «شهرنشینان» باید هم آخرین خبرهای هنری «دالدری» را دریافت کنند! خوب است که همین امروز درینجفآبادی، دادستان کل کشور جمکرانزدة ایران، قوانینی بر علیه «اساماس» ضداخلاقی به تصویب رسانده! میدانیم که حیف است از «فرهنگهائی» بینصیب بمانیم که حکومت به اصطلاح «انتخابی» این ملت، آنرا خلاف عفت و ضدارزش میشناسد. آقای شکراللهی بهتر است تکلیفشان را با حکومت امام زمان روشن کنند، و ما ملت را هم بیش از این دست نیاندازند.
بعضیها به ویترینسازیهای «فرهنگینمائی» و این روند ابلهپرور در یک جامعة استعمارزده عنوان «فعالیت فرهنگی» دادهاند! مسلماً امثال شکراللهی که سایت فیلترشدهاشان هنوز در رادیوزمانة «هلندی» با آن «آیپیهای» انگلیسی به کاربران مرتباً چشمک میزند خودشان بهتر میدانند که کار از کجا آب میخورد؛ ما نمیگوئیم تا خودشان زبان باز کنند.
ولی اشتباه نکنیم! این روند هر چند به صورتی پنهانتر و نامرئیتر در دورة رژیم سابق نیز گام به گام دنبال میشد. به طور مثال فدوی، پس از سالهای سال اقامت در خارج از کشور، زمانیکه فقط برای چند روز به تهران شاهنشاهی بازگشتم یکی از دوستان سابق در گوشم خواند: «آخرین آلبوم روی باکانان را شنیدهای؟» به او گفتم مرد حسابی من پس از هزار سال زندگی در مملکت رویباکانان فقط به این دلیل که شخصاً به این نوع موسیقی علاقه دارم با او آشنا شدهام، شما در گوشة شهر تهران با رویباکانان چکار دارید؟ خندهای کرد و باافتخار بسیار گفت: «ما ایرانیها همیشه بهترین را انتخاب میکنیم!» چند ماه بعد همینها بار دیگر بهترین را «انتخاب» کردند، و جماعتی که موسیقی رویباکانان گوش میداد رفت پای صندوق تا به جمهوری اسلامی رأی مثبت بدهد! این است نتیجه و عاقبت فرار دادن جوانان و مردم کشور از فرهنگ اجتماعی خودشان. این حضرات که به قول بعضیها «رویباکانان» گوش میکردند نمیدانستند که بیخگوششان آخوند جماعت از دنیا و مافیها چه برداشتی دارد. به این اعمال میگویند، خواب کردن یک ملت برای آنکه اجنبی هر چه بهتر آنان را در سرطویله زینشان کند و از گردهشان سواری بکشد.
شاید وقت آن رسیده باشد که فعالیتهای فرهنگی از نو در یک جامعه تعریف شود. در جامعهای که هر گونه سازندگی فرهنگی توسط یک حکومت دستنشانده متوقف مانده، با وارد کردن دقایق و جزئیات فرهنگهای اجنبی نمیتوان به روند فرهنگسازی دست زد. این رویة احمقانه را پیشتر تجربه کردهاید و نه تنها ثمری نبردید که جامعه را هر چه بیشتر از درون تهی و پوچ کردید، و در برابر نفوذ امیال و خواستهای اجنبی صدمهپذیرتر. کاری کردید که یک پیرمرد مفتگو خودش را به توصیة رادیو بیبیسی «رهبر» کشور معرفی کند! خلاصه در همینجا بگوئیم فرهنگ را باید تولید کرد. اگر جماعتی و ملتی فرهنگ «تولید» نمیکند، مسلم بدانیم که در حال تولید «بیفرهنگی» در مقیاسی بسیار گسترده است، و با توسل به ریش هایدگر و پشم دالدری نمیتوان این اصل کلی را نادیده گرفت.
با این وجود امیدواریم که با بازگشت دوستان آقای شکراللهی به کانون قدرت دولت، سایت ایشان هم دوباره بازگشائی شود، و به «فعالیتهای» سازنده و فرهنگی خود ادامه دهد. این سایت را اگر فیلتر کنند، و فردا مردم بختبرگشتة این مملکت به چنگیز مغول رأی مثبت بدهند، آقای شکراللهی ادعا خواهند کرد که اگر سایتاشان فیلتر نشده بود کار به اینجاها نمیرسید!
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر