۸/۲۵/۱۳۸۵

امپراتوری پوسیده!



نتایج سفر اخیر جرج بوش به مسکو، که تحت عنوان «سوخت‌گیری» در مسیر کشور ویتنام صورت گرفت، شرایط منطقه را به شدت پیچیده کرد. مسلماً در حال حاضر نمی‌توان چند و چون این نتایج را به بحث کشید، چرا که بازتاب داده‌های چنین «توافق‌هائی» فقط در چند هفتة آینده قابل بررسی خواهد بود. ولی امروز به صراحت می‌توان گفت که تصویر منطقه در چارچوب‌ راهبرد‌های جهانی بکلی تغییر کرده است. اشاره‌ای کوچک به چند «سرخط» خبری می‌تواند مشتی باشد نمونه خروار!

به صراحت می‌توان دید که در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی، نفوذ اروپای غربی در حال سقوط کامل است. سخنرانی‌ اخیر تونی بلر، در مورد مسائل این منطقه، که بسیاری رسانه‌ها حتی بی‌بی‌سی، سعی در «زیر سبیل» در کردن آن داشتند، نشانه‌های بسیار بارزی از «ضعف» امپراتوری بریتانیا داشت. بلر، در شرایطی که هم از نظر سیاست داخلی تحت فشار قرار گرفته و هم در سطح بین‌الملل عملاً موضع خود را به عنوان یکی از رهبران قدرت‌های غربی از دست داده، در این سخنرانی بجز «تأکیدی» مضاعف بر استیصال انگلستان، هیچ مطلب جدیدی به زبان نیاورد؛ این نوع برخورد از جانب یکی از قدیمی‌ترین قدرت‌های استعماری در منطقة خلیج فارس، عملاً بهترین نشانة «ضعف» تلقی خواهد شد. بلر احتیاج داشت که مواضع جدیدی عنوان کند و نشان دهد که «امپراتوری بریتانیا» هنوز زنده است؛ ولی سخنرانی‌ وی به هیچ روی چنین پیامی نداشت. بازگشت امپراتوری انگلستان، از طریق «کلام» نخست وزیر این کشور، به «بحران» فلسطین و اسرائیل تحت عنوان «بحران کلیدی»، در شرایطی که ارتش انگلستان تا گریبان در گیر «جنگی اعلام نشده» در افغانستان و عراق باقی‌ مانده، کاری واقعاً مضحک بود، و این عمل نمی‌تواند نشاندهندة برخورد انگلستان با معضلات منطقه از موضع قدرت باشد. در واقع در چارچوب تبلیغات جنگ، «اشغال عراق» یکی از «راهکارهائی» معرفی می‌شد که فرضاً می‌توانست به بحران «فلسطین ـ اسرائیل» خاتمه دهد، حال با این «بازگشت» مضحک به نقطة شروع، امپراتوری انگلستان عملاً عنوان کرده که جهت «حل مشکلات» می‌باید با ایران، سوریه، دولت‌های منطقه به توافق برسد! این سئوال مطرح می‌شود که، «کدام توافق!؟»

اگر توافقی در میان می‌بود، و یا اصولاً دستیابی به چنین توافقی می‌توانست عملی ‌شود، جنگی صورت نمی‌گرفت! جنگ عراق نشان داد که بر سر چند مورد کلیدی، قدرت‌های منطقه‌ای ـ چین، روسیه، هند ـ و قدرت‌های استعماری ـ آمریکا، انگلستان و هلند ـ نمی‌توانند به توافق برسند؛ «چشم‌بندی» در کار نیست، ولی مسلماً مسئلة نفت در رأس این موارد کلیدی قرار می‌گیرد. امروز با مشاهدة تداوم شرایط «اسفبار» در عراق و افغانستان، و به دنبال آن، تهدید مداوم غرب و حتی روسیه، به کشاندن جنگ به کشور ایران، در می‌یابیم که ادامة این «برخورد خصمانه» در میان قدرت‌های مطرح شده در بالا، با مسئلة منابع نفتی، همچنان ادامه دارد.

از طرف دیگر، نمی‌توان اصل کلی علوم سیاسی: «اصل همجواری» را از نظر دور داشت. امروز، دولت روسیه در بهترین شرایط ممکن جهت همکاری با دولت ایران قرار گرفته، و دلیلی وجود ندارد که دولت ایران، جهت حفظ موجودیت خود، همچون دوران «جنگ سرد» به دامان غرب پناه برد؛ شاهدیم که علیرغم تمامی تلاش‌های محافل سنتی دست‌نشاندة غرب در ایران، که حوزه‌های علمیه در رأس آنان قرار دارند، حاکمیت ایران قادر نیست چنین گزینه‌ای را در دستور کار خود قرار دهد. اگر بخواهیم به صورتی «خام» و «برهنه»، تاریخ معاصر ایران را ورق زنیم، می‌باید بگوئیم که دولت احمدی‌نژاد، امروز پای در مسیری خواهد گذاشت که طرفداران «محمد علیشاه» قصد داشتند بر علیه انقلاب مشروطه در آن گام بردارند: نزدیک شدن به روسیه جهت حفظ موقعیت سیاسی یک حاکمیت پوسیده که در تقابل با افکار عمومی قرار داشت! در گذشته چنین گامی برداشته نشد، چرا که با حاکم شدن شرایط انقلابی بر روسیه، غرب توانست «فاشیسم» مدرن را بر ایران، تحت عناوین مختلف ـ سلطنت و سپس اسلام ـ تا به امروز حاکم کند. امروز شاهدیم که این «گام» تاریخی در حال برداشته شدن است. ایجاد «روابط ویژه» با دولت روسیه، از طرف دولت ایران، عملاً «غیرقابل اجتناب» شده!

ولی نباید فراموش کرد که در اینجا، کل منطقه در حال «بازیافت» یک تجربة تاریخی است؛ این تجربه تاریخی، شامل حال تمامی کشورهای منطقه خواهد شد، و صرفاً به ایران محدود نمی‌ماند. در همین راستا می‌بینیم که دولت ترکیه نیز درست پس از روشن شدن مواضع جرج بوش در قبال مسکو، «روابط نظامی» خود با فرانسه را قطع می‌کند؛ بهانة قطع روابط نظامی نیز مسئلة «ارامنه» اعلام شده، ولی همزمان «یوشکا فیشر» وزیر پیشین امور خارجة آلمان، که با وجود «چپ‌نمائی‌هایش» یکی از عوامل کلیدی سیاست خارجی آمریکا در اروپا به شمار می‌آید، فریاد بر آورده که، «ترکیه را به دامان روسیه نیاندازیم!»

آقای فیشر، و امثال ایشان بخوبی می‌دانند که «آش خاله»‌ در حال طبخ است؛ خوردن و نخوردن هم ندارد! نه تنها ترکیه، که بسیاری دیگر از کشورهای منطقه به دامان روسیه خواهند افتاد، این یک «جبر» تاریخی است؛ دولت روسیه به عنوان یکی از قدرتمندترین دول جهان نمی‌تواند در چارچوب «صلح مسلح»، در روابط دوران «جنگ سرد» با همسایگان خود برخورد کند! چه آقای فیشر بخواهند و چه نخواهند، مسکو به صورت‌بندی‌های جنگ سرد باز نخواهد گشت.

کاملاً واضح است که شرایط جدید اقتصادی در جهان، فراتر از مجموعه روابطی خواهد رفت که در رسانه‌ها، «جهانی‌شدن» در چارچوب منافع آمریکا عنوان ‌شده. به طور مثال، امروز هیچ دلیلی وجود ندارد که سرمایه‌های نفتی، بستر آمریکای شمالی را جهت استقرار دائمی خود در مرزهای روسیه انتخاب نکنند! این مطلب هر چند برای بسیاری از آگاهان علوم سیاسی می‌تواند «تعجب‌آور» باشد، یکی از شیوه‌هائی است که در شرایط فعلی می‌تواند به حاکمیت برخی محافل سرمایه‌داری غربی بر منافع شرکت‌های نفتی امتداد و استمرار دهد. در واقع، با وجود آنکه بررسی بازتاب‌های احتمالی سفر جرج بوش به مسکو را «زودهنگام» عنوان کردیم، می‌توان اطمینان داشت که توافق‌های «کلان‌نفتی»‌ در رأس آن قرار گرفته.

در این میان سهم ملت‌ها، خصوصاً‌ ملت‌های ضعیف و استثمار شده‌ای چون ایران چه خواهد بود؟ جواب به این سئوال مسلماً منوط به این شرط است که برخورد ایرانیان با مسئلة «چارچوب‌های» نوین استعماری چگونه شکل گیرد. می‌دانیم که بازندگان اصلی تحمیل شرایط جنگی، شرایطی که قدرت‌های منطقه‌ای و استعماری بر ملت‌ها حاکم می‌کنند، همانطور که به صراحت در مورد عراق به چشم می‌بینیم، ملت‌ها و خصوصاً آسیب‌پذیرترین قشرهای اجتماعی خواهند بود. موضع‌گیری مترقی در ایران امروز، باید حمایت از استقرار صلح و آرامش باشد. این «صلح»، امکان خواهد داد که ملت ایران بتواند جهت برخورد با مسائل جدیدی که حضور فعال روسیه در امور داخلی ایران به همراه خواهد آورد، در چارچوب منافع ملی خود به راهکارهائی دست یابد. از همینجاست که شاهدیم کانال‌های تبلیغاتی غربی به صورت مداوم بر طبل «جنگ»، «اسلام مبارز»، «اقلیت‌ها»، و ... می‌کوبند، و در شرایطی که ارتش آمریکا، رسما خود را «نیازمند» همکاری با دولت جمکران نشان می‌دهد، همین آمریکا با استفاده از تمامی امکانات‌اش از شکل‌گیری آرامش اجتماعی در ایران جلوگیری می‌کند. چرا که معنا و مفهوم آرامش سیاسی و اجتماعی در شرایط فعلی، همان به صدا در آمدن ناقوس مرگ محافل «استعماری» غربی خواهد بود.

«هل‌من‌مبارز» طلبیدن‌های احمدی‌نژاد، «تندروی‌های»‌ خامنه‌ای، «کشتن و شکنجة»‌ زندانیان سیاسی در زندان‌های سازمان اطلاعات، هیاهو بر سر «اهانت‌های یک روزی‌نامه‌نگار آذربایجانی به پیامبر»، پخش «فیلم همخوابگی» یک هنرپیشة زن در ایران، و ... همگی در یک مسیر قرار می‌گیرند: ایجاد بحران و جلوگیری از استقرار آرامش در کشور. باید دید که دولت دست‌نشاندة غرب در تهران، برای همکاری با اربابان خود تا کجا پیش خواهد رفت! صدام حسین، عراق، فرزندان خود و حتی جان خود را تقدیم ارباب کرد. ولی آیا ملت ایران هم، اجازه خواهد داد که یک حکومت بی‌لیاقت روابط آیندة سیاسی ایران را در ابعاد یک منطقة وسیع به هر صورت که اربابانش می‌خواهند رقم زند؟



هیچ نظری موجود نیست: