۹/۲۶/۱۳۹۸

تکرار، توسری، تفاهم!



روزی که رونالد ریگان به مقام ریاست جمهوری ایالات‌متحد دست یافت بعضی‌ها در جهان خندیدند و برخی دیگر،  به حال مردم آمریکا گریستند.   دلیل هم روشن بود؛  یک بازیگر دست‌چندم هولیوود،  جانشین جرج‌ واشنگتن شده بود!   خنده و گریه هم داشت.  ولی رونالد ریگان در دوران تصدی‌ ریاست جمهوری‌آنقدرها جای خنده باقی نگذاشت؛  کار فقط به گریه برگزار شد.   دستگاه ریگان همراه با تاچریسم انگلیسی در داخل،   با فروپاشاندن تمامی امکانات اتحادیه‌های کارگری و قوانین کار،   پدر مردم آمریکا را در آورد؛   در خارج هم دست به  جنگ‌فروشی،  ‌تجاوز و کشتار ملت‌ها زد.  در واقع،  آنچه امروز «مصائب» مردم آمریکا عنوان می‌شود،  جملگی ارثیة شوم دستگاه ریگان است.   همچنین تاخت و تاز اسلامگرایان در اروپا،  آسیا و به ویژه در خاورمیانه نیز مرده‌ریگ ریگانیسم به شمار می‌رود.

امروز آمریکا،  حداقل در رسانه‌ها از دوران ریگان فاصله گرفته‌؛  جهان نیز به زندگی با میراث دستگاه ریگان عادت کرده.  خلاصه،   اگر اتحاد شوروی دیگر وجود ندارد،  و ماشین توجیه‌سازی سیاست‌های ایالات‌متحد «گیرپاژ» کرده،  در داخل نیز اثری از آثار اتحادیه‌های کارگری و قوانین «دست‌وپاگیر» کار باقی نمانده؛  خاطر مبارک پاشنه‌آهنی‌‌ها مکدر نمی‌شود!  خلاصه برای مشاهدة تبعات فجایع دوران رونالد ریگان،  می‌بایست چند دهه انتظار می‌کشیدیم،‌   تا برسیم به دوران دونالد ترامپ.  البته اگر بررسی «شاهکارهای» جهانی ترامپ خارج از لطف نیست،  جهت پرهیز از اطالة کلام،   به «کمدی موزیکال» ایشان در مورد ایران اکتفا خواهیم کرد.   

از روزی که ترامپ پای به کاخ سفید گذارده،   ایران در مرکز سیاست‌های اعلام شدة ایالات‌متحد قرار گرفته.   کاخ‌سفید مرتباً چند شعار تبلیغاتی را در مورد ایران تکرار می‌کند؛  خواهان دمکراسی است،  مجیز ایرانیان و فرهنگ کهن ایران زمین را می‌گوید،  ‌ و همزمان با تحریم اقتصادی ملت ایران،   زندگی را برای ایرانیان دشوار می‌کند،   و آب به آسیاب تندروترین جریانات حکومت اسلامی می‌ریزد!   بله،  ترامپ در عرصه شعار یک گام به جلو برمی‌دارد؛  در عرصه واقعیت نیز چند گام به عقب می‌رود!   چند جریان سیاسی را که در داخل و خارج در آب‌نمک خوابانده به روی صحنه می‌کشاند؛  از برخی سیاست‌های حکومت اسلامی برای حفظ ظاهر،  انتقاد می‌کند؛  زبان به تهدید می‌گشاید،  هر چند با تهران در حال مذاکرات پنهانی است! شاهد بودیم که هفتة گذشته پس از تبادل جاسوسان لو رفتة یانکی‌ها با انواع شیعی‌شان،  دونالد ترامپ رسماً اعلام کرد که،   «می‌توانیم با هم به تفاهم برسیم!»  حال این سئوال مطرح می‌شود که هدف آمریکا از این سناریوی خردرچمنی که به روی صحنه آورده چیست؟ 

در مطالب پیشین نوشته بودیم که دکترین واقعی ایالات‌متحد در دوران ترامپ همان «نبود دکترین» است.  دولت آمریکا مرتباً اینجا و آنجا سرک می‌کشد تا ببیند کجا می‌توان چند دلار بیشتر کاسبی کرد.   جماعتی هم که در راه اقتداء به ایندولت در داخل و خارج پستان‌های پشمالوی‌شان را به تنور چسبانده‌اند،   به مصداق «نگاه به دست ننه کن،  مثل ننه غربیله کن» شیوة «نبود دکترین» را عیناً دنبال می‌کنند،  به امید اینکه آب‌قنات کذا روز و روزگاری سیراب‌شان کند. 

در داخل ایران،  یک دولت «اصلاح‌طلب» داریم که تا خرخره در گندوکثافتی که همراهی‌اش با دونالد ترامپ به راه انداخته گرفتار آمده.  یک جماعت اصولگرا هم هستند که سعی دارند با مصالحی که از فضولات اصلاح‌طلبان به دست آمده برای خودشان،  باز هم در مسیر مطالبات ترامپ «کاخ حاکمیت» بسازند!   مقام معظم حکومت اسلامی را هم نباید فراموش کرد؛   ایشان عین پاندول ساعت‌ دیواری ننه‌بزرگ‌ها،  مرتباً از این‌سوی به آن‌سوی در نوسان‌اند.  یک روز از جمله «نرم‌تنانی» به شمار می‌روند که نرمش‌های سرنوشت‌ساز می‌کنند،   و روز دیگر «سخت‌تن» شده،  عین کلینت‌ایستوود در وسترن سپاگتی‌‌های هولیوود،‌   از لولة طپانچه‌‌ پلاسیده‌شان فقط سرب مذاب بیرون می‌زند.              

ولی خوب،  از خارج‌نشین‌ها هم باید چند کلام بگوئیم.   این جماعت «منتظر‌الدوله» که در راه به ثمر رساندن «آرمان‌ها» گیس‌شان را در خارج کشور سفید کرده‌اند،  هر چند فرزندان‌شان به فارسی سخن‌ نمی‌گویند،  و خودشان هم اصلاً کاری با مسائل و معضلات ایرانیان ندارند،  مرتباً اینور و آنور جیغ‌وویغ به راه می‌اندازند که کجا نشسته‌اید «انقلابه!»  یا رضاپهلوی می‌آید؛  یا مسعود رجوی از قبر بلند می‌شود؛  یا احسان طبری برای‌مان آخرین کتاب‌اش را به چاپ می‌رساند و ... و خلاصه بهوش هستند و از ملت می‌خواهند به گوش باشد که «شاه برمی‌گردد!»   بله،  جنگ زرگری پهلوانان محفل نفرت‌فروش شیخ‌وشاه سخت مغلوبه شده،  و در داخل و خارج صدای چکاچک شمشیرهای سیلیکونی‌شان گوش موش را کر می‌کند؛  در رسانه‌ها از کشته پشته‌ها می‌سازد! 

در این میانه،‌  خبرگزاری‌های غرب که جملگی نانخورهای حاکمیت آمریکا به شمار می‌روند،  با استفاده از خفقان مصلحتی حکومت ملایان،  هر روز داستان نوینی از کشتار در نیزار، بمباران در چمنزار،   سرکوب در خیابان،  قتل‌عام روی پشت‌بام،  تجاوز در زیرزمین،  ضرب‌وشتم پشت فرمان اتوموبیل،  و ... مخابره می‌کنند تا هموطنان مبارز در جریان آخرین «رخدادهای کشور» قرار گیرند!    ولی در واقع هیچ «خبر موثقی» در دست نیست؛  کار به صحنه‌آرائی کشیده.  خلاصه آخرین پرده از نمایش یانکی‌ها در ایران،  یعنی «کودتای بنزین» از جمله همان عملیات استعماری‌ای است که پیشتر آمریکا در ایران و در دیگر کشورها نیز به راه انداخته بود. 

این نوع عملیات را به صورت شماتیک می‌توان اینچنین خلاصه کرد:  آمریکا با اهرم‌های استعماری‌اش در دولت دست‌نشانده‌ ناگهان یک «قانون» به تصویب می‌رساند،  و همزمان در هیاهوئی که توسط اوباش حکومتی جهت اعتراض به قانون کذا به راه می‌اندازد،  چند رهگذر از همه‌جابی‌خبر را به ضرب گلوله به قتل می‌رساند.  در دنبالة این صحنه‌سازی‌ها،  «رخداد» کذا در شبکة خبرسازی جهانی تبدیل می‌شود به یک «حماسه»‌،   و تلاش جهت به بن‌بست رساندن دولت پوشالی آغاز می‌‌گردد.   بله،  آنچه در کودتای بنزین رخ داد،   دقیقاً همان عملیاتی است که روز 17 شهریور در میدان ژاله صورت گرفت،   و از طریق آن دستگاه کارتر توانست دولت شریف ‌امامی را که به برقراری دمکراسی در کشور «سوگند» خورده بود به بن‌بست بکشاند،   زیرآب سلطنت پهلوی را زده،  آخوندها را به قدرت برساند.

شاید بهتر باشد در اینجا یک مینی‌پرانتز باز کنیم،  و کمی از دوران پرافتخار پهلوی‌ها بگوئیم.
آن‌ها که فراموش نکرده‌اند به یاد دارند که رژیم حاکم با سکوت خود چگونه به ملایان اجازه داد جنایت فدائیان اسلام در سینما رکس آبادان را به گردن دولت بیاندازند.  سپس نوبت رسید به معرکه‌گیری در میدان ژاله.  در اینمورد نیز شاهد سکوت دستگاه پهلوی در مورد  آمار و ارقام قربانیان بودیم تا دست شبکه‌های غرب باز باشد و هر چه دل‌شان می‌خواهد به عنوان «رخداد» 17 شهریور به خورد ملت بدهند.   جالب اینکه،   پس از گذشت چهار دهه،  هنوز هیچ آمار دقیقی از واقعة 17 شهریور در دست نداریم.  حال پرانتز گذشتة پرافتخار دولت شاهنشاهی را می‌بندیم و ‌نگاهی به شرایط امروز می‌اندازیم.    

امروز نوبت به حکومت ملایان رسیده تا همان نقش آریامهر را ایفا کند.  به همین دلیل دولت روحانی لال‌مانی گرفته و یک شاهراه برای زوزة رسانه‌های غرب، ‌  بلبل‌زبانی‌های رضا پهلوی،  و دیگر تشکل‌های در «آب‌نمک» خوابیده باز کرده.   اعلیحضرت که مسلماً به حکم چند سال بازی الک‌دولک در باغچة نیاوران،   و چند ساعت زیرآبی در آب‌های نیلگون خلیج‌فارس،  ایران‌شناس از کار درآمده،   از فراز منبر خواهان استقرار «حکومت ایرانی» شده‌اند!  پر واضح است که حکومت ایرانی ایشان تعریف حقوقی ندارد!   این حکومت چیست؟  همانکه آمریکا می‌داند و بس؛   رضا پهلوی و بقیه هم قرار نیست چیزی بدانند!   بله،  درست حدس زدید،  این نوع حکومت همان است که خمینی زیر درخت سیب به اوباش و خوش‌باورها «نوید» می‌داد!  این آخوند روانپریش حتی به خوش‌باورها می‌گفت،   «این حکومت در تاریخ سابقه نداشته و ندارد»،‌  باشد تا احدی نتواند در مورد آن اظهارنظر کند!  و اینک پس از گذشت 40 سال،‌   محفل شیخ‌وشاه برای رفع نیازهای ارباب یانکی‌اش به همان شیوة مرضیه روی آورده و انتظار دارد تا نتیجة‌ مشابه هم بگیرد!                                                               

ولی از آنجا که تکرار تاریخ فقط در قالب مضحک و فکاهی صورت می‌گیرد،  گند کار آمریکا و نوکرانش اینبار حسابی درآمد.   دولت سرکوبگر ملائی که از «خودفروپاشانی» مأیوس شده،  بلافاصله قربانیان را «شهید» اعلام کرد،  و بجای برقراری حکومت نظامی و هارت‌وپورت‌‌های رایج،‌  که به خیزش عمومی و درگیری خیابانی منجر می‌شود،   بالاجبار در تهران 9 محل جهت تجمع و اعتراض مردم مشخص نمود: 

«[...] به گفته حسن بیگی،  افراد، گروه‌ها و احزابی که بنا دارند تجمعی داشته باشند،  پس از دریافت مجوز و انتشار فراخوان، می‌توانند در این مناطق جمع شوند و اعتراض خود را مطرح کنند.»
منبع: رادیوفردا، 26 آذرماه 1398

البته دچار توهم نشویم،   این نوع حکومت اعتراض به دگم‌های خود را تحمل نخواهد کرد؛  «مناطق» کذا نیز از سر ناچاری تعیین شده؛  ‌دکوراسیون است!  مناطق کذا در عمل خالی از تظاهرکننده باقی خواهد ماند.   ولی «رزمایش دمکراسی» از سوی حکومت ملائی پیامد ناکامی ارباب آمریکائی اوست!   و آمریکا به وضوح در حال عقب‌نشینی از سیاستی است که پیشتر در مورد ایران روی میز قرار داده بود.   به عبارت دیگر،  دولت ترامپ که دشمن سرسخت برجام به شمار می‌رفت،   در نشست اقتصادی دوحه،  ‌ از زبان سناتور گراهام،  یکی از جمهوریخواهان سرسخت و ضدایرانی،  خواستار منطقه‌ای شدن «برجام» شده:

«من فکر می‌کنم که یک جایگزین خوب برای برجام یک توافق منطقه‌ای است که بر اساس آن آن‌ها می‌توانند انرژی هسته‌ای داشته باشند،  سوخت باید از خارج وارد شود، به طوری که هیچکس فرصت ساخت بمب را نداشته باشد.»
منبع:  اسپوتنیک،  15 دسامبر 2019
         
خلاصه،  حاکمیت آمریکا پس از آنکه متوجه شد تمامی اهرم‌های عملیاتی‌اش در تعیین سرنوشت سیاسی ایران ناکارآمد است،   تقاضای عاجل دارد تا ملایان،   شیخ‌ها و اوباشی که در منطقه به قدرت رسانده،‌  برای‌اش راه خروجی «محترمانه» بگشایند و برجامی که «بد» است را با یک برجام منطقه‌ای «خوب» جایگزین کنند!   البته آنچه در پیشنهاد سناتور گراهام ملحوظ باقی خواهد ماند،  چیزی نیست جز ادامة حکومت ملایان بر ایران!  یعنی عقب‌نشینی تماشائی واشنگتن از سیاستی که پیشتر روی میز قرار داده بود.         

حال در یک شرایط استثنائی قرار گرفته‌ایم.   اگر سیاست‌های مخالف توانسته‌اند ایالات‌متحد را  در ایران اینچنین زمین‌گیر،‌   و نهایت‌امر وادار به عقب‌نشینی کنند،  بعید به نظر می‌رسد حاضر باشند موجودیت حکومت ملائی،  یعنی زائدة سیاست آمریکا در منطقه را تحمل نمایند.  به عبارت ساده‌تر،  اگر تبدیل حکومت ملائی به چماقی جهت کوفتن بر سر آمریکا خارج از لطف نباشد،  هم‌زیستی با این مجموعة حیوان‌صفت و دریده به هیچ عنوان نمی‌تواند مد نظر قرار گیرد. 

به استنباط ما،‌   آنچه آمریکا را به خروج از برجام مجبور کرد،  همین مسئله بود.  چرا که برجام،   همزمان از سوی ملایان و یانکی‌ها به ابزاری جهت ادامة حیات حکومت اسلامی و بازسازی آن در قالب نوعی آریامهریسم تبدیل شده بود.  از سوی دیگر،   آلترناتیو این حکومت نیز چیزی نبود جز بازگرداندن شبکه‌هائی که آمریکا در خارج از کشور در «آب‌نمک» خوابانده.  در نتیجه،  برای سیاست‌های مخالف واشنگتن این امر حیاتی بود که قرائت واشنگتن از برجام به حاشیه رانده شود.  عملی که در کمال تعجب به هزینة خود آمریکا به انجام رسید!   ولی واشنگتن،  پس از شکست در پروژه‌های سیاسی‌اش در ایران،   آیا می‌تواند همان راه شکست خورده را بار دیگر طی کرده،  اینبار از طریق «برجام خوب» به نتایج مطلوب‌اش برسد؟  به استنباط ما چنین رزمایشی محکوم به شکست خواهد بود،   و این خود فرصتی است طلائی برای طرفداران دمکراسی. 

به عبارت ساده‌تر،  طی یکصدوپنجاه سالی که از آغاز جنبش مدرنیته در کشورمان می‌گذرد،   این نخستین بار است که ملت ایران در برابر گزینه‌ای واقعاً تاریخی جهت خروج از استبداد سنتی و انواع «مدرن» آن ـ میرپنج‌ایسم،  آریامهریسم و ملاسالاری ـ  قرار گرفته.  در این میانه اتحادیه‌های کارگری،  تشکل‌های صنفی،  سازمان‌های حرفه‌ای و مشاغل،  هنرمندان،  اهل قلم و سخنوران و فعالان اجتماعی وظیفه‌ای سنگین بر عهده دارند.  اینان می‌باید با اجتناب از فروافتادن در گندابه‌های دین‌خوئی،  سنت،  شریعت،  عرف‌پرستی و بوم‌ستائی،  کهنه‌پرستی و قوم‌ و قبیله نوازی و نفرت‌فروشی،  راه‌گشای گذار یک ملت،  با تمام سلایق و نگرش‌های‌اش،  از استبداد به دمکراسی باشند.     





۹/۰۸/۱۳۹۸

ژئوپولیتیک صحرائی!



شورش‌های اخیر ایران‌ که پس از اعلام افزایش بهای بنزین به راه افتاد بار دیگر یک واقعیت تکاندهنده را علنی کرد،  و آن اینکه حکومت ملایان هیچ اهمیتی برای جان و مال و زندگی و امنیت اجتماعی ایرانیان قائل نیست.   ملت ایران طی این اعتراضات برای چندمین بار در برابر استبداد ولایت‌فقیه قرار گرفت که در هر میعاد تندتر و خشونت‌بارتر خود را نشان داده.   در عمل،  پدیدة گنگ و من‌درآوردی‌ «ولایت فقیه» هیچ نیست جز تثبیت یک استبداد فاسد و سرکوبگر که هیچ هدفی جز حفظ منافع استعمار ندارد. 

بحث در بارة اینکه به چه دلیل پس از فروپاشی رژیم پهلوی،   ملتی به این صرافت اوفتاد که می‌باید به مشتی ملا متوسل ‌شود،   کار را به درازا خواهد کشاند؛   در حوصلة این مختصر هم نیست.  ولی این سئوال همیشه می‌تواند مطرح شود که اگر یک استبداد «کودتائی ـ پلیسی» 25 ساله را از سر ‌گذراندیم،  به چه دلیل متحمل استبدادی به مراتب سرکوبگرتر شده‌ایم؟  در واقع،  مطلب امروز جهت ارائة دلائل گذر از فاشیسم پهلوی به استبداد روحانیت شیعی‌مسلک قلمی نشده.  بحث امروز بررسی برخی مقالات و اظهارنظرهائی است که ضمن گلایه از «نبود» انسجام فکری و توافق کلی در میان مخالفان این رژیم،   ادامة حیات ولایت‌فقیه را نبود همین توافق کلی معرفی می‌کنند!  در همینجا بگوئیم،    شیوة برخورد  اینان انحرافی است.  و در این مطلب تلاش می‌کنیم  نقطه ‌نظرات‌مان را پیرامون این برخورد انحرافی ارائه کنیم.  

نخست بگوئیم،  رژیم‌های سیاسی بر خلاف آنچه ملایان و برخی «صاحب‌نظران» ادعا دارند از آسمان بر سر ملت‌ها فرود نمی‌آید.   به همچنین،  مارکسیست‌ها نیز بدانند که از لابلای کاغذپاره،  و در پیچ‌وخم‌های «سازمان»،‌   و یا از درون تشکل‌ها و فلسفه‌بافی‌ها نمی‌توان «رژیم» بیرون کشید.  رژیم سیاسی در یک کشور پاسخی است فراگیر و همه‌جانبه از سوی مراکز قدرت به پدیده‌های اجتماعی،  اقتصادی،  مالی و سیاسی در داخل،  به همچنین در سطح منطقه‌ای و خصوصاً در عرصة ژئواستراتژیک.   این تصور کودکانه،  اگر نگوئیم احمقانه که با پرتاب چند کوکتل‌مولوتوف و عربدة الله‌اکبر می‌توان رژیم را ساقط کرد،   فقط نتیجة رخداد تأسف‌باری است که ملت ایران روز 22 بهمن 1357 آن را تجربه کرده‌ است.   

در کمال تأسف تا به امروز،  هیچگونه بررسی منطقی،  ساختاری،  سیاسی و خصوصاً استراتژیک پیرامون رخداد 22 بهمن 57 صورت نگرفته.   و در این میانه مقصر اصلی در «نبود» این تحلیل‌ها همان افرادی هستند که امروز از «نبود» انسجام در میان معترضان گلایه‌ها دارند.   بله،   برخی هموطنان سیاست‌باز،  و به حساب خودشان زرنگ و بسیار ذکاوتمند،   پس از چند فال حافظ و ارجاع به چند ورق‌پاره به این نتیجه رسیده‌اند که می‌باید به این تصور احمقانه هر چه بیشتر دامن زد که روز 22 بهمن 1357 «مردم» پس از چند روز الله‌اکبر رژیم شاه را ساقط کرده‌اند!  نتیجة این نوع برخورد همان شده که امروز نیز همین افراد به توهم مضحک فروپاشانی یک رژیم طی یک هفته دادوفریاد‌های خیابانی دامن می‌زنند.  اینان پای را فراتر گذارده،   ادعا دارند که اگر چنین نتایج «درخشانی» به دست نیامده،  فقط به دلیل «نبود انسجام و هماهنگی» ایدئولوژیک در میان مردم است!  به عبارت دیگر وانمود می‌کنند که گویا چنین انسجامی روز 22 بهمن 57 وجود داشته! 

می‌باید اذعان داشت،  در کشوری که تا چند روز پیش از غوغاسالاری خمینی و میدان‌داری‌های بی‌بی‌سی،  اکثریت قریب‌به‌اتفاق حتی نام روح‌الله خمینی را نیز نشنیده بودند،  چنین ادعائی بینهایت گزافه است.  در نتیجه،‌  پافشاری و گله‌گزاری از «نبود» انسجام،   بیشتر یک بازاریابی است برای رخداد نامیمون 22 بهمن 57،  تا راه‌حل برای خروج از ولایت‌فقیه!  خلاصه بگوئیم،  این افراد از آنجا که عمری به خود و به هموطنان‌شان دروغ گفته‌اند،   و با انعکاس به مزخرفات تبلیغاتی رسانه‌های خارج،‌  به توهمات عوام دامن زده‌اند،  به دلیل برخورد‌های «کله‌پتره‌ای» پیشین‌شان،   امروز از پس تحلیل رخدادهای جاری کشور برنمی‌آیند.  حرافی اینان پیرامون «توافق حداقلی» میان همگان جهت فروپاشاندن رژیم ملایان،  فقط بن‌بست پدیده‌شناسانه‌شان را نشان می‌دهد؛  ارتباطی با مسائل واقعی کشور ندارد،   و دنبالة شکر‌خوری‌های بی‌دلیل‌شان طی 40 سال گذشته است.

به عبارت ساده‌تر،  با نیم‌نگاهی به مطالب و مصاحبه‌های اینان،   ناظر غیرجانبدار به این صرافت می‌افتد که بر اساس اظهارات اینان،   اگر سروکلة یک ملاخمینی‌ دیگری پیدا شود،  و مشتی افراد در خیابان‌ها چند روزی سطل آشغال آتش بزنند،  و شب‌هنگام روی پشت‌بام‌‌ها الله‌اکبر بگویند،    «رژیم سقوط خواهد کرد!»   در کمال تأسف در لفاظی‌های سیاست‌بازانه،  مزخرف‌بافی‌ها و مصاحبه‌های «خانگی» و قلم‌فرسائی‌های این حضرات که برخی اوقات دست به دامن پوپر می‌زنند و گاه کارل ‌مارکس و علی‌ابن‌علی‌طالب را از قبر بیرون می‌کشند،   تحلیل شرایط کشور از آنچه بالاتر گفتیم فراتر نمی‌رود.   مسلم است که این نوع تحلیل‌های شکمی مشکل را حل نخواهد کرد.  چرا که سئوالات واقعی را مطرح نمی‌کند.

آیا تا به حال در مورد شرایط نوین ژئواستراتژیک کشور،  خصوصاً پس از فروپاشی اتحاد شوروی تحلیلی از سوی «حضرات» ارائه شده؟   پاسخ منفی است!  یا کسی پرسیده،   به چه دلیل پس از چهل سال قطع روابط سیاسی با واشنگتن،   حکومت اسلامی ضدامپریالیست هنوز تا مغز استخوان به اقتصاد آمریکا وابسته باقی مانده؟   در اینمورد نیز احدی در میان مخالفان حرفی برای گفتن ندارد.  چرا فرزندان،  اقوام و بعضاً بسیاری از مقامات درجة یک این حکومت پس از برکناری،  سر از آمریکا، کانادا،  انگلستان و فرانسه‌ درمی‌آورند؟   مگر حکومت ملایان ادعا ندارد که با این نظام‌ها در حال «جنگی فراگیر» است؟   به چه دلیل ذخیره‌های ارزی و احتمالاً ذخایر طلای ایران می‌باید در اختیار بانک‌های غربی باشد؟  و ...   بله،  حضراتی که مقاله قلمی می‌کنند،  و یا مصاحبه‌‌های خانگی به راه می‌اندازند،   و در انتظار توافق «حداقلی» بین ایرانیان روزشماری می‌کنند،  چه بهتر که پیش از تاجگزاری در تهران برای این سئوالات هم پاسخی بیابند.  

ولی اشتباه نکنیم،  این سئوالات به هیچ عنوان «نوین» نیست.  همان سئوالاتی است که در میانة معرکه‌گیری بی‌بی‌سی برای خمینی نیز از سوی بسیاری افراد دلسوز مطرح شد،  و در کمال تأسف حضرات سیاست‌دان،  که این روزها خواستار توافق حداقلی هستند،   آنروزها از هول حلیم در دیگ افتاده بودند و به بیماری کری مصلحتی مبتلا شده بودند.  چرا که،  حتماً به دنبال توافقی «حداقلی» برای سرنگونی رژیم شاه می‌گشتند!  کسی از رابطة نامیمون مرتضی مطهری،   پارة تن روح‌الله خمینی و حداد عادل،   پدر عروس علی خامنه‌ای با دفتر فرح پهلوی و قبیلة آمریکائی نصر سخن به میان نمی‌آورد.   احدی نمی‌گفت ملایانی که برای مارکسیست‌های ایرانی «فحش‌نامه» و در واقع قتل‌نامه می‌نویسند به چه دلیل جوائز همایونی دریافت می‌کرده‌اند.  کسی حضور بهشتی و خاتمی را در مسجد هامبورگ با امضاء همایونی به زیر سئوال نمی‌برد.  کسی هم نمی‌گفت بانک‌ملی،  شعبة نجف به چه دلیل خمس و ذکات حاجی‌ بازاری‌ها را به دست خمینی می‌رساند،‌  و کدام مقام امنیتی چنین اجازه‌ای می‌داد؟  از حضور امثال باهنر و دیگر عمامه‌برسرها در هیئت‌های تحریریة کتب درسی ایران نیز می‌گذریم و آخرالامر نمی‌گوئیم،   که این فردوست و قره‌باغی،  دومین شخصیت نظامی رژیم و فرماندة سابق گارد جاویدان بودند که فرمان بی‌طرفی ارتش را صادر کردند.  خلاصه این فهرست طولانی است؛  سئوالات نیز فراوان؛  هر چند هیچگاه پاسخی در کار نیامده.   

به استنباط ما،  اگر امروز مشکلی در برابر ملت قد علم کرده،   ریشه‌اش را می‌باید در دیروز جستجو کرد.  همان دیروزی که بسیاری،   تعمداً و «به‌فرموده» چشم بر واقعیات سیاسی و اجتماعی کشور بستند،  و در جستجوی «توافق حداقلی» معروف،  زمینه‌ساز افتضاحی به نام حکومت اسلامی شدند.  امروز به استنباط ما نبود این «توافق»،   بر خلاف تصور بسیاری «ناظران» دل‌سوخته مثبت تلقی می‌شود.   چرا که فروپاشی یک رژیم استبدادی به هیچ عنوان به معنای رهائی از چنگال استبداد،  فساد اداری،  پدرسالاری،  زن‌ستیزی و فقر و سرکوب و سانسور نیست.   چه بسا که رژیم آینده به مراتب بیش از رژیم فعلی در این مسیر‌ها گام بردارد.   فراموش نکنیم،  اگر ملتی نتواند از حقوق خود دفاع کند،  هیچ دولت و هیچ حکومتی او را در این مسیر حمایت نخواهد کرد.   بله،   این همان تجربه‌ای است که غائلة اسلامی ملایان برای ما ملت به ارمغان آورد،  و دستاوردی است تاریخی که به این سادگی‌ها فراموش نخواهد شد.   

این تصور احمقانه و «امام‌زمانی» که دولتی از راه خواهد رسید و برای ملت‌ همه چیز فراهم خواهد کرد،  بیش از آن کودکستانی است که اصولاً ارزش بررسی داشته باشد. تمامی رژیم‌های سیاسی حامیان قشرها و طبقات مشخص اجتماعی،  عقیدتی و سیاسی‌اند.  این یک دروغ است که رژیمی می‌تواند تمامی یک ملت را نمایندگی کند.  ملت‌ها فقط آن زمان پای در مسیر دمکراسی می‌گذارند که به صراحت دریابند،  در هر رژیمی جهت حفظ منافع،  حقوق و موقعیت اجتماعی خود می‌باید شاخ‌درشاخ حاکمیت‌ بیاندازند و حقوق انسانی خود را از حلقوم رژیم‌ها بیرون بکشند.  این رژیم چه اسلامی باشد و چه سلطنتی،  چه سوسیالیست و چه کمونیست هیچ تفاوتی نمی‌کند،  آنهنگام که ساختار قدرت اجتماعی و مدنی در برابر حاکمیت عقب نشست،  استبداد آغاز شده.   

در همینجا به بررسی مسائل داخلی،  مربوط به نقش ملت در برقراری دمکراسی پایان می‌دهیم،  و به بررسی ابعاد جهانی و منطقه‌ای می‌پردازیم.   همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم رژیم سیاسی صرفاً‌ نمی‌تواند بازتاب فعل‌وانفعالات داخلی تلقی شود؛   ژئواستراتژی‌ها نیز در چند و چون آن دخیل است.  

بسیاری از «صاحب‌نظران» فعلی که با برخورداری از حمایت شبکه‌های تبلیغاتی سازمان سیا،‌ خود را به مقام «سخنگویان بلاقید و شرط مخالفان ایرانی» ارتقاء درجه داده‌‌اند،  بی‌وقفه مُبلغ حمایت‌های ایالات‌متحد از برقراری دمکراسی در ایران هستند!   ولی برخورد اینان مزورانه است؛  ایالات‌متحد اگر به دلائلی پس از جنگ دوم جهانی حامی دمکراسی پارلمانی در اروپای غربی شد،  و چند صباح بعد همین سیاست را به شیوه‌هائی کم‌رنگ‌تر در آسیای شرقی ادامه داد،  به هیچ عنوان تئوری منسجمی جهت حمایت از دمکراسی در مناطق نفتخیز خاورمیانه روی میز نگذاشته.  در عمل،  در خاورمیانه و دیگر مناطق مسلمان‌نشین، ‌ طی چند دهة گذشته واشنگتن با سازمان دادن به تشکل‌های ضدبشری القائده،   طالبان،  داعش و صدها گروه و حزب و تشکیلات تروریستی،   عکس این تئوری را به اثبات رسانده.  گروه‌های مورد حمایت واشنگتن ارتباطی با دمکراسی ندارند،  مُبلغان استبداد مذهبی‌اند،  و امروز حمایت مالی،   لوژیستیک و نظامی واشنگتن از آن‌ها عملاً‌ از پرده برون اوفتاده؛   خلاصه بگوئیم،   مطامع کاخ‌سفید در این مناطق روشن‌تر از روز است.  پس تکلیف ما ملت با افرادی که آدرس ناکجاآباد می‌دهند،  و واشنگتن و سیاست‌های‌اش را حامیان اصلی دمکراسی جا می‌زنند روشن است.   

با این وجود،  همانطور که بالاتر نیز به صراحت گفتیم،‌  اگر در تحلیل‌های «حضرات» به دلیل وابستگی‌های‌شان،  واقعیات استراتژیک به حاشیه رانده شده،   واقعیت ژئوپولیتک به هیچ عنوان از میان نرفته.   طی بحرانی که بر سر بنزین در ایران به راه اوفتاد،   ایالات‌متحد که خود مبتکر خروج از برجام و اعمال تحریم‌های اقتصادی بر ملت ایران است،  در باتلاق همین واقعیت‌های ژئوپولیتک گرفتار آمده.  واشنگتن در شرایطی متناقض قرار گرفته:  چگونه می‌توان به عنوان حامی دمکراسی در ایران،   هم از تحریم ملت و گسترش فقر حمایت کرد،  هم مسائل و مشکلات مالی عدیده برای ایرانیان به راه انداخت،  و هم در درگیری‌های داخلی طرف ملت را گرفته،  دولت را محکوم کرد؟!  دولتی که می‌دانیم دست‌نشانده و وابسته است،   و عملاً جهت پیشبرد اهداف و مطامع واشنگتن تعمداً دست به بحران‌سازی می‌زند،  و حاضر است ملت ایران را نیز در راه ارباب‌اش قتل‌عام کند.   به صراحت بگوئیم،  چنین چشم‌بندی و تردستی‌هائی،  حتی در مبتذل‌ترین محصولات هولیوودی نیز به صحنه نیامده.   ایفای این نقش متناقض برای واشنگتن مشکل‌آفرین خواهد شد.  خلاصه بگوئیم،  کاخ‌سفید که به دلائلی بسیار پیچیده اهرم‌های سیاسی و امنیتی‌اش در ایران سُست شده،   و نهایت امر پای در پروسه‌ای صرفاً تبلیغاتی گذارده،  به دلیل بی‌عملی و وفا نکردن به وعده‌های‌اش تبدیل به عروسک خیمه‌شب‌بازی خواهد شد؛   فلسفة وجودی‌اش را از دست می‌دهد و مضحکة افکار عمومی می‌شود.

ولی در واقعیات ژئواستراتژیک،‌   امروز ایالات‌متحد در حال از دست دادن نواری وسیع و گسترده در خاورمیانه است که در غرب کشور ایران واقع شده.  در حال حاضر کشورهای ترکیه و سوریه و منطقة کردستان حیطة نفوذ واشنگتن را ترک کرده‌اند،  ‌ و اینک عراق و لبنان را نیز می‌بینیم که به یانکی‌ها پشت می‌کنند.   فراموش نکنیم که اگر قرار باشد در رژیم ایران تغییراتی چشم‌گیر و در جهت مثبت پیش‌آید،   می‌باید در ارتباط با تحولات ژئوپولیتیک اخیر باشد،  نه در ارتباط با اظهارات خنک و کسالت‌آور و توئیت‌های برایان هوک و پمپئو و ترامپ.          







۸/۲۵/۱۳۹۸

آب‌نبات چوبی سوئدی!




چند روزی است که قوة قضائیة کشور سوئد فردی به نام حمید نوری را دستگیر کرده.   نامبرده متهم است که با نام مستعار «حمید عباسی» به عنوان دادیار قوة قضائیة حکومت اسلامی در کشتار زندانیان در تابستان 67  نقش‌آفرینی نموده.   مسلماً در این وبلاگ نمی‌توان در مورد تأئید و یا تکذیب چنین دادخواست پراهمیتی اظهار نظر کرد.  این مسئله‌ای است که می‌باید پس از تحقیقات و ارائة شواهد و مدارک محکمه‌پسند،  به یک ساختار قضائی صلاحیت‌دار،  مطرح شود.   با این وجود،  آنچه رخ داده به چند دلیل جای بحث و گفتگوی فراوان دارد.   و در مطلب امروز سعی خواهیم داشت این موضوع را تا حد امکان بشکافیم. 

نخست می‌باید اذعان داشت که شیوة عمل قوة قضائیه سوئد بسیار بحث‌انگیز است.  به عبارت ساده‌تر، دادستانی کشورمذکور،  قائم‌به‌ذات،   و بدون برخورداری از هر گونه مشروعیت حقوقی بین‌المللی،  بدون دخالت پلیس بین‌الملل،  با تکیه بر ادعای چند تن،  تبعة یک کشور دیگر را در فرودگاهی دستگیر و به اتهام ارتکاب جرمی اینچنین سنگین بازداشت کرده.  این عملیات آنقدرها که بعضی‌ها می‌پندارند روندی حقوقی نیست.  ساده‌تر بگوئیم،  دادستانی سوئد اصولاً حق چنین عملی را ندارد،  و مسلم بدانیم،   این را خودشان بهتر از ما می‌دانند. 

در ثانی،   اگر فرد مورد نظر واقعاً چنین سابقة هولناکی در شبکة سرکوب و خفقان حکومت اسلامی داشته،  افرادی همچون آقایان مصداقی و موسوی که در خارج از کشور پناهندة سیاسی به شمار می‌روند،  چگونه توانسته‌اند مطلع شوند که این موجود امنیتی که مسلماً صدها دشمن ریزودرشت نیز به دنبال‌اش هستند، ‌ در چه تاریخی و از چه طریقی پای به کشور سوئد خواهد گذارد؟  حضرات چگونه با استفاده از چنین اطلاعات «دقیقی»،  امکانات لازم را فراهم آوردند تا پلیس سوئد ایشان را در دم،  و در فرودگاه بازداشت کند؟  مگر چنین «شخصیت» امنیتی‌ و خطرناکی زمانی که به مسافرت می‌رود برای این آقایان اس.‌ام.اس می‌زند؟  در نتیجه،  بجای هیاهو و به‌به‌وچه‌چه پیرامون این عملیات حیرت‌انگیز،   چه بهتر که مصداقی و موسوی و دیگر دست‌اندرکاران مشخص کنند،   به عنوان پناهندة ایرانی،‌  چگونه به چنین اطلاعات «دقیقی» دست یافته‌اند؟

از این گذشته،   قوة قضائیه،‌  چه در سوئد و چه در دیگر کشورهای «متمدن» می‌باید در چارچوب قوانین حقوقی افراد را پس از تشکیل پرونده بازداشت ‌کند،  نه قبل از آن!   از سوی دیگر،   بازداشت موقت افراد جهت تکمیل پرونده،‌   به هیچ عنوان نمی‌تواند یک‌ماه تمام ادامه یابد.  نتیجتاً ادعای دادستانی سوئد مبنی بر بازداشت اینفرد به مدت یک‌ماه جهت تکمیل پرونده،  عملی است فراحقوقی و غیرقانونی.  ساده‌تر بگوئیم،  عملی است صرفاً محفلی و سیاسی،  که عاملان آن قصد دارند با چرندبافی «حقوقی‌نما» از آن حرکتی قانونی بسازند!   از این نیز بگذریم که شاکیان اینفرد به خود اجازه داده‌اند از دادستانی تقاضا کنند که جهت تکمیل پرونده،  متهم ـ  البته اتهام اینفرد هنوز از سوی همان دادستانی مشخص نشده ـ  مدت یک‌سال در حبس بماند! 

به علاوه،  اگر آنطور که می‌گویند،   متهم جهت ملاقات با اقوام‌اش به سوئد مسافرت کرده.   باید پرسید،   این «اقوام» کیستند؟  اگر اقوام درجة یک و آشنایان نزدیک حمید نوری در سوئد اقامت دارند،  مسلماً‌ از فعالیت‌های وی در زندان‌ها به نحوی از انحاء مطلع‌اند.  پس اگر دادستانی به خود اجازه ‌داده فردی را به دلیل ادعای چند تن به زندان بیاندازد،   به چه دلیل همین دادستانی به خود اجازه نداده،   از اقوام و آشنایان نزدیک متهم بازجوئی به عمل آورد؟  مدارک موجود در محل اقامت اینان،  عکس‌های خانوادگی،  نامه‌ها،  ایمیل‌ها،  مکالمات تلفنی،  مراسلات پستی،  و ... همه و همه می‌تواند در تشکیل پرونده نقش بسیار مهمی ایفا کند.  معلوم نیست به چه دلیل،   دادستانی «قهرمان» سوئد از ایفای نقش خود سر باز ‌زده! 

نهایتاً،   به چه دلیل حکومت اسلامی ایران به بازداشت خودسرانة یک تبعة ایران اعتراض نکرده؟  البته هنوز به صراحت معلوم نیست که فرد بازداشت شده در واقع چه موقعیت و مقامی در حکومت اسلامی دارد،  ولی این حق قانونی دولت روحانی است که به عمل فراقانونی دادستانی سوئد اعتراض کند.  ولی همانطور که شاهدیم ملایان ترجیح داده‌اند،  ملت ایران را سر سفرة بحران‌سازی و سه برابر کردن قیمت بنزین فرستاده و آشوب و هیاهو به راه اندازند!  از مجموعة این تضادها می‌توان نتیجه گرفت که بساط بنزین و عملیات قهرمانانة دادستانی سوئد اجزاء یک سیاست کلی‌اند.   

بررسی جزئیات «بازداشت» این فرد را در همینجا به پایان می‌بریم،  چرا که به استنباط ما،   مسائلی به مراتب پیچیده‌تر از آنچه شبکة خبرسازی سازمان سیا در بوق انداخته مطرح است. از یک سو،   حاکمیت سوئد به عنوان یکی از وابسته‌ترین ساختارهای سازمان آتلانتیک شمالی،   از منظر تاریخی در حد محفل «شیخ‌وشاه» است؛  هر دو بازماندگان روابط گنگ و پنهان لندن با نازیسم به شمار می‌روند.   در واقع پس از پایان جنگ دوم جهانی،   رژیم‌های ایران و سوئد تنها بازماندگان وابسته به لندن بودند که همزمان در خیمة نازیسم نیز فعالیت داشتند،  و توانستند از تصفیه‌های سیاسی پساجنگ دوم جان سالم به در برند.  در نتیجه،  رژیم سوئد در وضعیتی نیست که عرعر استقلال سر داده،   ادعای برخورد صرفاً «حقوقی» با مسائل جهانی داشته باشد.   این همان رژیمی است که برای حفظ سیطره‌اش،   پس از پایان جنگ در سال 1949،  در عمل نیمی از خاک سوئد را تحت عنوان «سلطنت نروژ» به آتلانتیسم هدیه کرد،  تا لندن و واشنگتن در این منطقه پادگان نظامی بر پا کنند.  

در نتیجه،  بازداشت حمید نوری ـ  حتی اگر مجرم نیز باشد ـ  در عمل بیش از آنچه حکومت اسلامی را به زیر سئوال برد،  موقعیت دادستانی سوئد،  و خصوصاً افرادی را به زیر سئوال ‌برده که در این میان دست به صحنه‌پردازی زده‌اند.  حکومت ملایان،  چه در ایران و چه در سطح جهانی،   آبروئی ندارد که گروهی بخواهند به خیال خود با این عملیات آن را به «خطر» بیاندازند.  احقاق حقوق پای‌مال شدة ملت ایران نیز،   نه در سوئد،  نروژ و انگلستان که در ایران می‌باید صورت پذیرد.   و اگر خواستار حکومتی در شأن یک ملت متمدن هستیم،   می‌باید در درون مرزهای‌مان شرایطی به وجود آوریم که دولت ـ  ایندولت هر که هست و هر چه هست ـ  به خود اجازه ندهد دست به عملیات فراقانونی و ضدانسانی بر علیه ملت بزند.   مشکلات ملت ایران در آستانة هزارة سوم به دادستانی سوئد و نروژ مربوط نمی‌شود،  به خود ما مربوط است.    

برای آن‌ها که عشق دادستانی سوئد به دل‌شان اوفتاده در همینجا بگوئیم،  همین چند روز پیش،  یکی از مهم‌ترین چپاولگران بیت‌المال را که به آلمان فرار کرده بود،    دستگیر و به ایران برگردانده‌اند.  این نشان می‌دهد که سیاست غرب در قبال حکومت اسلامی و خصوصاً  در مورد عُمال فراری متحول شده!  اینکه این تحولات چیست و تا کجا ادامه دارد،  نه در بحث ما می‌گنجد،  و نه در حال حاضر مشخص است.   ولی در همینجا می‌پرسیم،  چرا دانیال‌زاده را برمی‌گردانند،  در شرایطی که خاوری‌ها،  و بسیاری دیگر از چپاولگران وابسته به حکومت اسلامی در کنف حمایت دولت‌های غربی قرار گرفته‌اند.   اینان تحت عنوان «خانواده‌های محترم»،  دانشجویان،  محققان،  و ...  و خصوصاً سیاستمداران «ناراضی» که تا همین چند روز پیش قربان صدقه خمینی و خامنه‌ای می‌رفتند،‌  در اروپا، کانادا و آمریکا گل‌گشت می‌زنند،؛   با پول‌های دزدی و حمایت سفارتخانه‌ ملک و املاک می‌خرند؛  ادعا پشت ادعا دارند؛  به ریش ملت ایران هم می‌خندند؟  این یک بام و دو هوا چه معنائی دارد؟

آن‌ها که در واقعیت آمریکا و اروپا زندگی کرده‌اند،  بخوبی می‌دانند که پلیس به مراتب بیش از پاسدارهای اسلامی و ساواکی‌های آریامهری «زاغ‌سیای» مردم را چوب می‌زند.  اگر بعضی‌ها را می‌گیرند و با بعضی‌ها کاری ندارند،   دلائلی در میان است.  و جهت گشودن بحث پیرامون همین «دلائل» است که مطلب امروز نگاشته شده.

خلاصه کنیم.  جامعة ایران دیگر از آن مرحله گذشته که در آن مشتی عوامل داخلی و خارجی یک رژیم دست‌نشانده،  با هیاهو و غوغا دست به صحنه‌پردازی زده،  و آنزمان که اربابان چشم‌آبی‌شان اراده می‌کنند «قهرمان» صحنة مبارزات شوند؛   نظریه‌پردازی کنند و برای خود شخصیت سیاسی و حقوقی کسب کرده،  با استفاده از شبکه‌های دولت دست‌نشانده در ایران،  هم‌ساز با اربابان خارجی آش «برخوردهای انسانی،  انقلابی و ... و خصوصاً ایرانی» برای ما ملت سر بار بگذارند.  مقصود این است که دیگر غائله‌ای هم‌سنگ با «انقلاب اسلامی» اوباش نمی‌توان برای ایران تنظیم کرد.  برای آن‌ها که می‌خواهند این مردک لات و حزب‌اللهی را،  چه جنایتکار و چه غیر،  تبدیل به آب‌نبات چوبی سیاسی کرده،   ملت را به لیسیدن گیس و ریش‌اش بیاندازند خبر بدی داریم؛  دورة این لات‌بازی‌ها سپری شده.   بنی‌صدرهای جدید،  خمینی‌های جدید،  منتظری‌های جدید و ... جملگی از صحنة سیاست کشور بیرون اوفتاده‌اند.  شما هم دست در دست همان شبکه‌های درونی و بیرونی و دوستان سوئدی‌تان چه بهتر که برای گذران زندگی‌ راه شرافتمندانه‌‌ای بیابید؛  کارخانة آب‌نبات چوبی سازی‌تان را تعطیل کنید.
    


۷/۰۳/۱۳۹۸

یانکی، روحانی، ایرانی!



حملات موشکی و یا پهپادی به تأسیسات نفتی ‌آرامکو در عربستان سعودی، که خسارات گستردهای نیز به همراه ‌آورده،  تبدیل شده به ابزار بهره‌برداری سیاسی برای ایالات متحد و دست‌نشاندگان شیعی‌اش!   این عملیات در گام نخست به آمریکائی‌ها فرصت داد تا با گرفتن انگشت اتهام به سوی تهران،  در افکارعمومی جهان توجیهی برای گزینه‌های جنگاورانهشان بر علیه حکومت جمکران بجویند؛   بار دیگر یادآور شوند که این رژیم «واقعاً خطرناک و قدرتمند»  است و برای مقابله با آن لازم است حضور نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه گسترش یابد!  این حملات به ملایان نیز فرصت‌های طلائی اعطاء کرد،   و حکومت آخوند علیرغم تکذیب هرگونه دخالت در ‌آن،  تلاش کرده با ژست‌های تبلیغاتی و رسانهای،   افکار عمومی را در داخل و خارج به مسیر مطلوب آمریکا هدایت کند و از خود  تصویر «جنگجوی قدرتمند و خطرناک» ارائه دهد!   

ولی فراموش نکنیم که مسکو نیز از این عملیات نمدی برای کلاه خود برداشت.  کرملین با تکیه بر رخدادهای عربستان،   دو نکتة بسیار با اهمیت را گوشزد کرد.   نخست اینکه اتکاء کشورهای صنعتی به صورت منحصربهفرد به نفت عربستان،  تحت حمایت نیروی نظامی آمریکا می‌تواند برای‌شان زیان‌بار شود.   دیگر آنکه مصرفکنندگان مذکور،  خصوصاً در اروپای غربی و ژاپن نمی‌توانند جهت تأمین نیازهای خود صرفاً به نیروی قهریة واشنگتن تکیه داشته باشند.   چرا که تکرار حوادث عربستان،  نه فقط تمامی برنامهریزی‌‌های ‌آمریکا در زمینة تولید،  توزیع و مصرف انرژی،   که برنامه‌های انرژی فسیلی در اروپای غربی و کشورهای صنعتی ‌آسیای شرقی را نیز می‌تواند بکلی بر هم زند.  از سوی دیگر این عملیات می‌تواند هشداری باشد برای تولیدکنندگان نفت در خاورمیانه و بازاریابی جهت تکنولوژی نظامی روسیه،   چرا که عربستان با تکیه بر حمایت نظامی آمریکا نتوانسته امنیت تأسیسات نفتی‌اش را تأمین کند. 

همانطور که می‌بینیم تهاجم به آرامکو حاشیه‌های فراوان پیدا خواهد کرد و مشکل بتوان به صراحت گفت،  کدام قدرت جهانی در آن دخیل بوده.   پس از این موضوع که تهاجم به آرامکو کار چه محافلی می‌تواند باشد می‌گذریم.   مسئلة مهم‌تر اینستکه این تحولات،   همچون دیگر رخدادهای مهم،  بازتاب‌هائی دارد که تمامی سیاست‌های منطقه‌ای و حتی جهانی را تحت‌الشعاع خود قرار خواهد داد،  و هر قدرت جهانی تلاش خواهد داشت تا از آن بهره‌برداری‌های ویژة خود را صورت دهد.

با این وجود،  بررسی ژئوپولیتک منطقه می‌تواند داده‌های زیادی به دست دهد،  و در مطلب امروز سعی خواهیم داشت تا همین «داده‌ها» را مورد بررسی قرار دهیم.   در این زمینه نخست به تغییر سیاست ایالات‌متحد و همکاران اروپائی‌اش در خاورمیانه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می‌پردازیم.  سپس در سایة این تغییرات،‌  نیم‌نگاهی خواهیم داشت به روند رو به رشد حضور کرملین در خاورمیانه.   و در آخر شاید بهتر باشد نیم‌نگاهی به رابطة آمریکا با جمکرانی‌ها نیز بیاندازیم.  پس برویم به سراغ آمریکا و اروپای غربی در خاورمیانه،   پس از فروپاشی اتحاد شوروی.

بررسی شرایط خاورمیانه در دوران جنگ‌سرد،  آنقدرها جای بحث و گفتگو ندارد.   چرا که این منطقه،  حتی پیش از آغاز دوران جنگ‌سرد،  طی بیش از یکصدسال شکارگاه امن و خصوصی شرکت‌‌های نفتی ایالات‌متحد و انگلستان به شمار می‌رفته است.  روزگاری بود که پائین نگاه داشتن قیمت نفت پاسخگوی نیازهای غرب به شمار می‌رفت؛   این روند طی دهه‌ها دچار تغییراتی نیز شد!  حتی شاهد اوج‌گیری ثروت‌های بادآورده در منطقه خاورمیانه نیز بوده‌ایم.   ولی اگر طی دهه‌ها بهره‌برداری از میادین نفت و گاز در این منطقه،   از منظر فنی،  علمی و حتی اقتصادی و مالی تغییرات چشم‌گیری یافته،   اهداف اصلی همچنان بلاتغییر باقی مانده:  درآمد نفت خاورمیانه،  بازیگری است که در همة مراحل و در هر حال ‌می‌باید نقش خود را در چارچوب نیاز‌های اقتصادی غرب جستجو کند،   ارتباط چندانی هم با نیازهای تولیدکنندگان نداشته و ندارد.

اگر نقش ویژة نفت و گاز منطقه را در اقتصاد غرب ملکة ذهن نگاه داریم،   بررسی شرایط فعلی در خاورمیانه آنقدر‌ها مشکل نیست،  در غیراینصورت شرایط بسیار مبهم و گنگ می‌نماید!  شاهد بوده‌ایم که،   نفت منطقه در دورانی می‌بایست عملاً به صورت رایگان به غربی‌‌ها اهداء می‌شد،   ولی روزگاری نیز می‌رسد که قیمتی بسیار گزاف پیدا می‌کند  ـ   بهای نفت در دوران جرج والکر بوش به بیش از 160 دلار برای هر بشکه رسیده بود!   حال این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل تغییرات نجومی در بهای نفت خاورمیانه هیچ تأثیری بر سطح زندگی مردم این منطقه نداشته،  در حالیکه در بسیاری دیگر از مناطق جهان به تحولات صنعتی،  شورش‌های خیابانی،  جنگ و حتی انقلاب منجر شده؟  از این گذشته، درآمد هنگفت ارزی حاصل از فروش نفت صرف اجرای چه پروژه‌هائی در منطقه شده؟  به طور مثال،  چرا علیرغم میلیاردها  دلار سپرده در بانک‌های غرب،   هنوز اکثریت قابل توجهی از مردم خاورمیانه در دوران پیش‌صنعتی زندگی می‌کنند؟   بله،   بدون در نظر گرفتن نقش سرمایه‌داری غرب در قیمت‌گزاری نفت،  توزیع اعتبارات ارزی،   اهداف اقتصادی و مالی غرب،  و ... سئوالاتی از این دست،  پاسخی در خور نخواهد یافت.                    

به استنباط ما،  عملیات نظامی‌ اخیر در پالایشگاه نفت عربستان سعودی را نیز می‌باید با در نظر گرفتن همین اصول:  بررسی نقش سرمایه‌داری غرب در قیمت‌گزاری،   توزیع اعتبارات و ...  مد نظر قرار داد.   این مطلب از توضیح بی‌نیاز است،   ولی در همینجا بگوئیم،   نفت خام فی‌نفسه فاقد ارزش است.   این نفت در صنایع،   معنا و مفهوم علمی و فنی به خود می‌گیرد،  و فقط پس از طی این مرحله است که از منظر اقتصادی و مالی قادر به ایفای نقش می‌شود.  ولی کشورهای منطقه صنعتی نیستند؛   نفت در اینکشور‌ها،  فقط معنای کسب اعتبارات ارزی در نظام بانکی غرب را دارد.   اعتباراتی که قابل انتقال،  برداشت یا تبدیل به طلا،  نقره،  و یا فلزات گرانبهای دیگر نیست!   این اعتبارات فقط در صورت رضایت بانک و دولت متبوع بانکدار می‌تواند به عنوان پشتوانه جهت دریافت ‌«وام» برای خرید برخی کالا‌ها مورد استفاده قرار گیرد؛  البته وام‌هائی با بهره‌های نجومی!

به عبارت ساده‌تر،  علیرغم تمامی شعار‌های دهان‌پرکُن،   دهه‌هاست که ملت‌های منطقه در صورتبندی‌ تجاری‌ای زندگی می‌کنند که فقط می‌توان بر آن نام تجارت «پایاپای» گذارد.   به عبارت ساده‌تر،  در ازای کالاهای «مجاز» مصرفی،   مواد غذائی،  دارو،  و خصوصاً اسلحه و مهمات،   نفت خام از میادین نفتی به شرکت‌های غربی تحویل داده می‌شود!   بله،‌   به همین دلیل است که پس از گذشت بیش از یکصدسال از صادرات نفت،   کشور ایران در زمینه‌های صنعتی،  علمی،  اجتماعی و خصوصاً سیاسی و فرهنگی کوچک‌ترین گامی به پیش برنداشته‌.   و طی اینمدت آنچه دولت‌ها با شعار ‌«رشد و توسعه» به خورد جامعه داده‌اند،  هیچ نبوده و نیست جز تورم دستگاه اداری،  ارتش،  نیروهای سرکوبگرشهری،   پلیس سیاسی،  دستگاه تجاری و دلالی وابسته به حکومت،  و  ... و اینهمه نه جهت بهبود شرایط زندگی انسان‌ها،  که فقط در راه توسعة سیاسی یک نظام استبدادی وابسته به استعمار.   در کمال تأسف این صورتبندی‌ای است که در تمامی‌ کشورهای منطقه حاکم شده.         

حال بعضی‌ها سئوال می‌کنند،  چرا این صورتبندی «بهینه» را که دهه‌هاست نیاز‌های غرب را به بهترین وجه تأمین کرده،  برخی محافل به شیوه‌ای که در عربستان شاهدیم به چالش کشیده‌اند؟   اگر ژئوپولیتیک منطقه را خصوصاً پس از گسترش نفوذ روسیه در خاورمیانه بررسی کنیم،   پاسخ به این پرسش نیز آنقدر‌ها پیچیده نخواهد بود.   به عبارت ساده‌تر ایالات‌متحد،  همچنانکه در اروپا،  آمریکای مرکزی،  خاور دور،  و ... شاهدیم،  در خاورمیانه نیز قصد اعمال تغییراتی عمده در سیاست‌اش دارد.  پیشتر دیدیم واشنگتن با چه شقاوتی کشور یوگسلاوی را که خود در خلق‌اش مهم‌ترین نقش را ایفا کرده بود،  در قلب اروپا تکه، تکه کرد؛   دیدیم که جرج والکر بوش با چه سبُعیتی ارتش یانکی را در عراق و افغانستان به جان ملت‌ها انداخت؛   دیدیم باراک اوباما بر سر مصر و سوریه و یمن و لیبی چه آورد؛  و راه دور نرویم،  در انگلستان،  مهم‌ترین متحد ایالات‌متحد پروژة برکسیت به صراحت نشان می‌دهد که واشنگتن در مسیر منافع استراتژیک‌اش «دوست و دشمن» نمی‌شناسد.  حال چرا بعضی‌‌ها در برخورد با مسائل عربستان اینهمه دست‌پاچه شده‌اند؛   خبری نیست جانم!   همان است که پیش‌تر نیز در این‌سوی و آن‌سوی جهان به وقوع پیوسته،   فقط اینبار قرعه به نام عربستان از صندوق عموسام بیرون آمده.     

بارها در مطالب این وبلاگ نوشته‌ایم که آمریکا،  پس از پایان دوران «جنگ‌سرد» در بسیاری از مناطق نفوذش سیاست «سرزمین سوخته» اعمال کرده.   به عبارت ساده‌تر،  آنزمان که احساس می‌کند زمینه‌سازی‌هائی که در کشور و یا منطقه‌ای صورت داده ممکن است نهایتاً بیش از آنچه به آمریکا منفعت برساند،   منافع رقیب را تأمین نماید،  «آش را با جاش» یا به قول فرانسوی‌ها،  «بچه را با لگن» از پنجره بیرون می‌اندازد.   این سیاستی است که اینک در عربستان سعودی به اوج خود رسیده،  و انفجار تأسیسات نفتی اینکشور و چهرة «معصوم» دونالد ترامپ،‌  فقط چُس‌ناله‌های کلینتن برای «مردم» یوگسلاوی،  و اشک تمساح جرج والکر بوش و اوباما برای عراقی‌ها و افغان‌ها و سوری‌ها را تداعی می‌کند.   این سیاست‌های مزورانه در چارچوب برنامه‌ریزی امپریالیسم آمریکا برای ورود به جهان چندقطبی‌ای اتخاذ شده که از خاکستر «جنگ سرد» سر برداشته،   و در آن واشنگتن دیگر نمی‌تواند «حرف آخر» را بزند.  در این میدان شاهدیم که حتی امپراتوری بریتانیای سابقاً کبیر نیز از این قاعده مستثنی نیست،   و هیئت حاکمة آمریکا با به راه انداختن مضحکه‌ای به نام برکسیت،   دولت، ‌ دربار،  و تمامی بنیادهای حکومتی بریتانیا را مسخرة خاص و عام کرده. 

بله،  تمامی این عملیات در چارچوبی اعمال می‌شود که ترامپ آن را بازگرداندن «عظمت گذشته به آمریکا» می‌خواند.  ولی این سئوال مطرح می‌شود که آمریکا در کدام دوره بیش از امروز «عظمت» داشته؟  آن زمان که بازارهای برده‌فروشی در سراسر سواحل شرقی احداث کرده بودند،  یا آنهنگام که فقر و تهیدستی روستائیان مهاجر،   پس از جنگ‌‌های استقلال کار را به شورش بر علیه جرج واشنگتن کشاند و گروه گروه مخالفان سازش جرج واشنگتن با بانک‌های انگلستان را در کوی و برزن تیرباران می‌کردند؟   شاید هم عظمت آمریکا آنزمان بود که آبراهام لینکلن،   برای انتقال نیروی کار «مفت و مجانی» به مناطق شمالی،  برده‌داری را لغو کرد، یا آنهنگام که برای جلوگیری از فروپاشی کشور و نجات از دست «پاشنه‌آهنی‌ها» «تینک تنک» به راه انداختند و روزولت را با یک صندلی چرخدار رئیس‌جمهور کردند.  شاید هم مقصود ترامپ دوران پرافتخار «مک‌کارتیسم» و «هووریسم» باشد،  و یا عظمت مربوط به آنزمان می‌شود که جان. اف. کندی را عین کبوتر در دالاس شکار کردند!   بالاخره،  فردی که از عظمت سخن می‌گوید،   می‌باید نشان دهد که این عظمت وجود خارجی داشته که اینک چراغ در دست به دنبال‌اش روان شده.   ولی از شما چه پنهان،  این عظمت هم عین عظمت اسلام و کربلا در روضة ملایان برای «حسین»،  بیشتر زبانی است تا تاریخی و عینی!   به طور کلی،  زمانیکه فردی سخن از «بازگشت به گذشته» به میان آورد،   بدانید که وضع‌اش خراب است،  چرا که انسان‌ها،  جوامع،  فرهنگ‌ها،  و ... و حتی ادیان و مذاهب هم کاری با «بازگشت» ندارند؛  همه محکوم‌اند که به پیش بروند،  چه بخواهند و چه نخواهند.

بله،  درست حدس زدید!   ترامپ خواستار بازگشت به دوران «جنگ سرد» است.  خواستار زندگی در روزهائی است که تمامی رژیم‌ها و محافل غیرکمونیست جهان،   بدون استثناء از وحشت بلشویسم اتحاد شوروی «متحد طبیعی» واشنگتن بودند.  و این «اتحاد اجباری»  چقدر شیرین بود؛  جیب یانکی‌ها را چه خوب پر زر و زیور می‌کرد!   ولی آن روزهای خوش دیگر گذشته؛  تکرار نخواهد شد،  و اصولاً «بازگشت» معنا و مفهوم ندارد.  اگر آمریکا تمامی خاورمیانه را با بمب اتم نابود کند؛   اگر بنیاد دربار و دمکراسی انگلستان را از پای‌بست فروپاشاند؛   اگر آلمان را به دوران پیش از ‌جنگ دوم و فقر فراگیر توده‌ها فرواندازد و ... گذشته تکرار نخواهد شد.  پس چه بهتر که آمریکائی‌جماعت فکر دیگری برای خودش بکند؛   ما هم آمریکا را رها کرده مطلب‌مان را ادامه می‌دهیم.      

در میانة «عظمت‌جوئی‌های» کودکانه،  اگر نگوئیم مغرضانه و کورکورانۀ ایالات‌متحد،  فدراسیون روسیه،  چین،  هند و بسیاری دیگر از کشور‌ها،  حتی برخی محافل و اعضای مستقل‌تر در اتحادیة اروپا را می‌بینیم که تلاش دارند دوران «پساجنگ‌سرد» را با برنامه‌ریزی‌های عینی‌تری آغاز کنند.  طبیعتاً ساختارهای سیاسی،  نظامی و مالی در اینکشورها  هر قدر وابستگی گذشته‌شان به آمریکا بیشتر بوده باشد،   امروز بالاجبار محتاط‌تر عمل می‌کنند و حیطة عملیاتی ضعیف‌تری خواهند داشت.   به طور مثال،  فدراسیون روسیه با آمریکا با گردن‌کلفتی برخورد می‌کند،   ولی آلمان فدرال علیرغم برخورداری از اقتصادی شکوفا و صنایعی بسیار پیشرفته در برخورد با واشنگتن دست‌به‌عصاست.   چرا که فهرست وابستگی‌های برلین به واشنگتن بلندبالاست،  و اجازه نمی‌دهد که آلمانی‌ها در برابر آمریکا دست بالا را داشته باشند.  

امروز مجموعة اطلاعاتی که در بالا به آن‌ اشاره کردیم،  تعیین‌کنندة روابط دیپلماتیک،  نظامی و اطلاعاتی بین دولت‌ها با یکدیگر شده.   و این «روابط» به مراتب از دوران «جنگ‌سرد» پیچیده‌تر است.  جهان بی‌ثبات شده،  و کشورهای قدرتمند هر یک تلاش دارند در گردابی که عملاً غیرقابل کنترل است،  منافع «سنتی» خود را محفوظ نگاه دارند.  و اینجاست که پای به مبحث «شیرین» رابطة حکومت اسلامی با واشنگتن می‌گذاریم. 

امروز به دلیل حضور بسیاری از رهبران جهان در شهر نیویورک،  باز هم سخن از دیدار روحانی و ترامپ به میان آمده،  البته پیشتر نیز بارها و بارها در رسانه‌ها احتمال این «گفتگو» مطرح شده بود،  ولی «دیدار» فی‌نفسه معنائی ندارد.  هیچکس از ابعاد دیپلماتیک،  اقتصادی و اطلاعاتی این «ملاقات» چیزی نمی‌گوید.  احدی به ما نخواهد گفت که ملاقات حسن روحانی با ترامپ،  اگر هم صورت پذیرد پیرامون چه موضوعاتی است و اینکه اصولاً معنای این «دیدار» چیست.  با اطلاعات اندکی  که در دست است،   به صراحت می‌توان عنوان کرد که این «ملاقات» تلاشی خواهد بود از جانب ترامپ جهت اعمال تغییرات عمده‌ در روابط حکومت ملایان با آمریکا.   و اگر اینجا سخن از «روابط» به میان آوردیم به هیچ عنوان اشتباهی در کار نیامده.  حکومت ملایان موجودیتی استعماری و وابسته به آمریکاست؛  روابط بسیار نزدیکی با حکومت آمریکا دارد؛   با کودتای آمریکائی‌ها به قدرت رسیده،  و طی چهل‌سال گذشته تمامی سیاست‌های دیکته شده از سوی واشنگتن را در چارچوب روابط ویژه‌ای که سیاست قیمت‌گزاری،  فروش و توزیع اعتبارات ارزی نفت ایران نیز شامل آن می‌شود،  دنبال کرده.   ولی تغییرات عمده‌ای که‌ در سیاست‌های منطقه به وجود آمده،   ادامة «روابط» به صورت گذشته را با مشکل روبرو کرده.   به همین دلیل قرار شده «ملاقات» صورت گیرد.  پرواضح است تمامی محافلی که طی 40 سال گذشته از «آب‌قنات» ملایان برای چارپایان‌شان آبشخور فراهم آورده بودند،   چه در داخل و چه در خارج مرزها در برابر این تغییرات شاخ‌وشانه بکشند.

از سوی دیگر،  مسئلة جدیدی نیز در این میانه قد علم کرده؛   مسئله‌ای که حساسیت شدیدی برانگیخته:  رابطة آمریکا با ملایان دیگر نمی‌تواند همچون گذشته‌ها،   صرفاً از کانال واشنگتن تنظیم شود.  این روابط می‌باید در کانال‌های پیچ‌درپیچی حل‌وفصل گردد که گروه‌های وسیعی از دیگر کشور‌ها نیز در آن حضور دارند.   البته واشنگتن ترجیح می‌داد که با ایران نیز همچون عراق،   سوریه و افغانستان،  اگر نگوئیم همچون عربستان سعودی برخورد کند:  حملات نظامی،  سرنگونی رژیم،  آوارگی صدها هزار تن و ... و در چنین شرایطی منافع گسترده‌تری برای واشنگتن می‌توانست منظور گردد،   ولی همجواری ایران با فدراسیون روسیه این سیاست را غیرممکن کرده.  در نتیجه،  واشنگتن انگشت‌به‌دهان منتظر است تا فرجی شود.   این «فرج» ظاهراً باید از طریق فردی صورت گیرد به نام حسن روحانی که نه روحانی است،  نه دیپلمات،  نه انقلابی و دولت‌مرد،  و شاید،  نه حتی ایرانی.