۶/۰۲/۱۳۹۷

مذاکره و مذاکره!



طی چند روز گذشته بار دیگر بحث‌های تند و داغ ملایان پیرامون «مذاکره با آمریکا» پای به میدان گیس‌کشی‌های داخلی گذاشته.   و از آنجا که اپوزیسیون‌نمایان این حکومت،   همواره جز پیروی از غوغا و هیاهوی داخلی کاری نکرده‌اند،  همین بحث‌ها سریعاً ابزاری شده جهت سیاست‌بازی‌های نمایشی توسط همین شبه‌اوپوزیسیون.   گروهی از اینان خواستار مذاکره با آمریکا شده‌اند،  و گروهی دیگر از اینکه آمریکا «پدر این‌ها را در می‌آورد» ابراز شادمانی کرده‌اند!   ولی واقعیت سیاسی جز این‌هاست،   و در مختصری که امروز ارائه می‌شود تلاش خواهیم داشت تا این واقعیت را تا حدی بشکافیم.  پس نخست سخن از «مذاکره» بگوئیم و سپس برویم به سراغ مذاکرة ملا با یانکی.

بی‌رودربایستی بگوئیم،  در دنیای سیاست مذاکره اصل و اساس به شمار می‌رود.   در عمل،  سیاست بدون مذاکره هیچگاه موجودیت نداشته و ندارد؛   مذاکره با هم‌پیمانان،  دشمنان،  نیروهای متجاوز نظامی،  و حتی سردمداران مناطق اشغالی،  و ... پیوسته در کار است.  چرا که سیاست بر خلاف آنچه ادعا می‌شود،  نه اخلاقیات دارد و نه ایدئولوژی.  سیاست نه علم است و نه اخلاق؛   نوعی کارورزی است که در قلب آن گروهی معدود جهت حفظ منافع شخصی و گروهی‌شان دست به ساخت‌وپاخت با دیگر محافل قدرتمند داخلی و خارجی می‌زنند.  اگر سیاست‌بازان پیوسته از ایدئولوژی‌ها ـ  در مورد ملایان از اسلام و تعالیم والای محمدی و توحیدی و غیره ـ  دم زده‌اند،   فقط و فقط جهت تحمیق عوام و بهره‌برداری از کم‌شعوری مخاطبان‌شان بوده.

کارل فون کلاوسویتز،   ژنرال ارتش پروس،  در آغازین دهه‌های قرن نوزدهم کتابی تحت عنوان «در باب جنگ» به رشته تحریر درآورد که شاید یکی از مهم‌ترین آثار در بررسی استراتژی‌های نظامی به شمار آید.   تحلیل‌گران جهان سیاست،   عملکرد تمامی نظریه‌پردازانی را که پس از کلاوسویتز پای به میدان سیاست گذارده‌اند،   از لنین و مائوتسه‌تونگ گرفته تا آیزنهاور و کیسینجر تحت تأثیر تعالیم استراتژیک وی می‌دانند.  و مهم‌ترین ایده‌ای که کلاوسویتز مطرح کرده این است که،   «جنگ،   فی‌نفسه دنباله‌ای است بر مذاکره؛  جنگ همچون مذاکره است،  و مجموعة جنگ ـ مذاکره  هر گاه آغاز ‌شد،  ادامه خواهد داشت!»   به عبارت ساده‌تر،  آن زمان که پای در سیاست گذاردیم،‌  جنگ و مذاکره را نیز همزمان آغاز کرده‌ایم.   این مختصر را از این نظر عنوان کردیم،   تا هم‌وطنان آگاه باشند؛   بدانند که عربدة «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم»،   در واقع معانی بسیار در خود دارد.  حال که تا حدودی از مفاهیم عملی «مذاکره» پرده‌برداری شد،  شاید بهتر باشد نیم‌نگاهی به مسائل داخلی ایران بیاندازیم.  
            
حکومت ملایان،  که توسط کودتاچیان 22 بهمن 57،   با تکیه بر سرنیزة ارتش شاهنشاهی و سرکوب ساواک آریامهری بر ملت ایران تحمیل شد،   بر پایة چند «توهم جمعی» شکل گرفته.  توهماتی از قماش اسلام رحمانی،  روحانیت مترقی،  اسلام ضداستبداد،  انقلاب ضدامپریالیستی و ... و یکی از مهم‌ترین توهمات در پایه‌ریزی این کودتا،  ضدیت رسانه‌ای ملا با آمریکا  و عدم مذاکره با «شیطان بزرگ» است!   فراموش نکرده‌ایم،   شخص خمینی آمریکا را شیطان بزرگ نامید و هر گونه مذاکره با دولت آمریکا را ممنوع اعلام نمود! 

حال باید پرسید طی چهار دهه که از این کودتا می‌گذرد،  حکومتی که ادعای عدم مذاکره با آمریکا دارد،   چگونه توانسته نیازهای خود را در زمینة قطعات جنگ‌افزار،  ماشین‌آلات،  گندم،  برنج و دیگر واردات و خدمات مالی و صادرات نفتی در ارتباط با آمریکا اداره کند؟   مسلم است که برای چنین پرسشی ملایان پاسخی نخواهند داشت.   چرا که در عمل،   ادارة کشوری چون ایران که تا مغز استخوان به اقتصاد و تولیدات جهان غرب وابسته است،  بدون همکاری و هم‌دمی با کاخ‌سفید امکانپذیر نبوده و نیست.   و اگر تا به امروز،   ملا بر اریکة قدرت باقی مانده فقط و فقط از قِبَل همکاری با آمریکاست.   در نتیجه می‌باید معنای عبارت «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم» را بیابیم؛  می‌باید به معنای واقعی این شعار دست یافت،    معنائی ورای آنچه صرف کلمات القاء می‌کند.    

با بررسی مسیر رشد «انقلاب اسلامی» شاید بتوانیم به این معنا دست بیابیم.  چرا که دیدیم روح‌الله خمینی در فرانسه،   یکی از مهم‌ترین لنگرگاه‌های امپریالیسم جهانی بر علیه محمدرضا شاه پهلوی چه تبلیغاتی به راه انداخته بود.  و دیدیم که امروز پس از گذشت چهار دهه،   ارتباط همکاران و هم‌نشینان وی با سازمان‌های اطلاعاتی غرب دیگر علنی شده.  در نتیجه،  از همان روزها روح‌الله خمینی با آمریکا در مذاکره بوده؛  هواپیمای شرکت ایرفرانس نیز وی و همراهان‌اش را به تهران آورد.   پس عبارت «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم!»  این معنا را می‌دهد که مذاکرات‌مان را کرده‌ایم؛   تعهدات‌مان را تقبل کرده‌ایم؛  حمایت‌مان را هم دریافت داشته‌ایم؛   اجازه نخواهیم داد تا افراد دیگری،   از طریق مذاکره با این و آن محفل،  مذاکرات و «تعهدات» ما را به زیر سئوال برند! 

ولی جزئیات این «تعهدات» که امروز بر آن نام «حکومت اسلامی» گذارده‌اند،   نه از سوی روح‌الله خمینی و دیگر اوباش،  که از سوی کاخ‌سفید مشخص ‌شده بود.  جماعت «شورای انقلاب» در شرایطی نبود که چنین تعهداتی را مشخص کند.  و امروز علی خامنه‌ای،  زمانیکه می‌گوید «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم» در واقع به همان آمریکا اطمینان می‌دهد که بازنگری در تعهداتی که آنزمان مطلوب کاخ‌سفید بوده،  صورت نخواهد گرفت.   به آمریکا اطمینان می‌دهد که حتی به قیمت گرسنگی ملت ایران،   کوچ دادن میلیون‌ها ایرانی به خارج از مرزها،  سرکوب روزمرة ایرانیان در کوی و خیابان،  سانسور و خفقان و دین‌خوئی و وحشی‌گری و ... روحانیت شیعة اثنی‌عشری به این «تعهدات‌» پایبند خواهد ماند.  حال باید پرسید این «تعهدات» چیست که به چنین بهای گزافی می‌باید بر یک ملت تحمیل شود؟ 

در واقع،  این «تعهدات» دو لایه دارد؛  عوام‌پسندانه و استراتژیک.   نخست لایة عوام‌پسندانه را بشکافیم، که سفره‌ای است به گسترة فلات تاریخی ایران ـ  شامل کشورهای افغانستان،  تاجیکستان،  آذربایجان،  ترکمنستان،  عراق،  شیخ‌نشین‌ها،  و ... ـ   بر این سفره عوام نشسته‌اند،  و لقمه برمی‌دارند.   حکایت حسین است که به خون نشسته،  و حسن که گویا اهل این «حرف‌ها» نبوده.   حکایت زین‌العابدین است که بیمار شده،   و آن امام رضای عربی که ایرانی برای‌اش اشک می‌ریزد،   چرا که در ایران «غریب» بوده!   حکایت خدیجه‌ای است که در 60 سالگی بچه‌دار شده،   و فاطمه‌ای که در 9 سالگی به حجله رفته؛   چند شکم زائیده؛  اگر هم آرامگاه ندارد،   12 معصوم از او بجای مانده‌اند،   و ... و خلاصه حکایت آن آخرین طفل است که گویا رفته تا روزی بازگردد،  و همچون «اصلاح‌طلبان»،  جهان را اصلاح کند!   بله،  این لایة عوام‌پسندانه است،   ملایان چنین تبلیغ می‌کنند که آمده‌اند تا ایرانیان هر یک نمونه‌هائی باشند همچون این «قدیسان!»
      
ولی همانطور که گفتیم،  این تعهدات لایة استراتژیک نیز دارد،  هر چند  از آن کم‌تر سخن می‌گویند.   چرا که جزئیات‌ استراتژیک،   لایة عوام‌پسندانة کودتاچیان 22 بهمن را مخدوش خواهد کرد.   در لایة استراتژیک سخن از به جوش آوردن دیگ تعصبات و کوردلی‌های مذهبی و فرقه‌ای در کشورهای مسلمان‌نشین به میان می‌آید.  اشتباه نکنیم،  «تعهدات» استراتژیک برای عوام سفره‌ای پهن نمی‌کند،   بر سر این سفره کیسنجرها،  بولتون‌ها،  اوباماها و ... نشسته‌اند.   راهکارشان چنین است:   از ملا حمایت کنیم تا با مشتی قصه دیگ تعصبات عوام را به جوش آورد؛   عوام‌گرائی را به ابزاری جهت تهدید ملت‌های منطقه تبدیل کند؛   ثروت‌های منطقه را به جیب عموسام و بانک‌های‌اش بریزد؛   با هیاهو و جنگ و تهدید به جنگ و ... بهای نفت را به نفع ما تعیین کند؛   تهدیدی باشد برای قدرت‌های دیگر جهانی ـ  روسیه،  چین،  هند ـ  تا منافع‌مان در این منطقه مورد تهدید قرار نگیرد.   بله،   طی چهار دهه،   ایندو لایه از «تعهدات»،   همزمان هم ملت‌های منطقه را نابود کرده،   هم آمریکا و شرکای‌اش را پولدارتر کرده،   و هم ملا را در قدرت باقی نگاه داشته.   حال زمانیکه خامنه‌ای می‌گوید «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم!»  معنای آن به روشنی در برابرمان قرار می‌گیرد.

«مذاکره نمی‌کنیم!» یعنی ایندو سفره را که محفل «کارتر ـ برژینسکی» از  22 بهمن 1357 در منطقه خاورمیانه یکی برای عوام،  و دیگری برای عموسام پهن کرده‌،   جمع نخواهیم کرد.   به سرکوب و سانسور و آدمکشی و فراری دادن نیروی کار در ایران ادامه می‌دهیم؛   هر گاه آمریکا اراده کند پول رایج کشور ارزش خود را از دست خواهد داد؛  و ...  و دنیا به کام عموسام خواهد بود.   با این وجود،  در برابر خوشخدمتی ملا برای یانکی مشکل دیگری در کار آمده؛   مشکلی به نام روسیه!  

کرملین با هر دو لایه از «تعهدات» 22 بهمنی ملایان،   به دلائل مختلف سر ناسازگاری دارد.  نخست از لایه «تعهدات» عوام‌پسندانة ملایان بگوئیم که سخت مورد علاقه عموسام است.  چرا که این لایه می‌تواند برای روسیه مشکلات اجتماعی عمده به وجود ‌آورد.   گسترش دین‌خوئی در منطقه همچون ویروسی مهلک به جان جمهوری‌های مسلمان‌نشین جنوب روسیه و کشورهای پساشوروی خواهد اوفتاد،  و از این راه فضای اجتماعی را در این منطقه به سوی جنگ مقدس «اسلام ـ ارتدوکس» و درگیری‌های فرقه‌ای می‌کشاند.  در واقع تکیة هر چه بیشتر آمریکا بر اسلام،  و پایه‌ریزی دکان بهارعرب نیز به نوبة خود تهدیدی بود بسیار جدی بر علیه فدراسیون روسیه.           

از سوی دیگر،  کرملین نمی‌تواند با لایة استراتژیک «تعهدات» کودتاچیان 22 بهمنی نیز کنار آید.   چرا که چپاول گستردة منابع منطقه،  گسترش فقر و آوارگی و انتقال ثروت‌ها به غرب می‌تواند زمینه‌ای فراهم آورد برای پایه‌ریزی تحولاتی غیرقابل پیش‌بینی؛   انقلابات؛  کودتاها و فروپاشی‌ها.  تحولاتی غیرقابل کنترل که منطقه را به آتش خواهد کشاند.  البته این تحولات می‌تواند،   در راستای منافع غرب تحلیل ‌شود.  و به دلیل فاصلة بعید جغرافیائی،   پایتخت‌های غربی از چنین شرایطی صدمه‌ای نمی‌بینند.  ولی روسیه با گسترش ناامنی در مرزهای جنوبی‌اش روبرو خواهد شد.   در نتیجه،  مذاکراتی که محفل جیمی‌کارتر با ملایان و اوباش «نهضت‌عاظادی» صورت داد،  و «تعهداتی» که اینان در قبال حمایت غرب بر عهده گرفته‌اند،   امروز در لایة عامیانه و استراتژیک‌اش به بن‌بست‌ رسیده.   به استنباط ما،  ملاجماعت مشکل بتواند از این بن‌بست جان سالم به در برد.

حال که بن‌بست ملاجماعت را با صراحت نشان دادیم،   چه بهتر که نیم‌نگاهی به مواضع سیاسی موجود ـ خصوصاً مواضع اوپوزیسیون ـ  در داخل و خارج کشور بیاندازیم.   در کمال تأسف طیف سیاست‌باز ایرانی که عموماً نانخور محافل سرمایه‌داری غرب باقی مانده تصویر درستی از مسائل استراتژیک جاری ندارد.   این طیف با کوچک‌ترین «در باغ ‌سبزی» که واشنگتن نشان‌‌اش می‌دهد پای در میدان مک‌کارتیسم دوران جنگ‌سرد گذارده،  بر این تصور است که با فحاشی به روسیه خواهد توانست مجموعه «تعهداتی» در برابر  واشنگتن تقبل کرده و همچون دوران روح‌الله خمینی و میرپنج و آریامهر،  آناً از حمایت همه‌جانبة غرب برخوردار شود!  ولی چنین صورتبندی‌ای نمی‌تواند واقعیت داشته باشد؛   دوران جنگ‌سرد سپری شده،   و به هیچ عنوان بازنمی‌گردد.   اگر امیدی به بازگشت آن دوران وجود می‌داشت،   تلاش‌های ممتد و پیوستة‌ آتلانتیسم در ایران،  در راه جایگزینی استبداد خمینی‌ایسم با اصلاح‌طلبی،   جنبش‌سبز و حتی کودتاچی‌گری سلطنت‌طلبان تاکنون به نتیجه رسیده بود. 

خلاصه بگوئیم،  دوران جدید نیازمند برخورداری از درک مسائل جدید است،   و نهایت امر سیاست‌مدارانی جدید می‌طلبد.   چرا که،  واشنگتن علیرغم تمامی فشارهای داخلی و خارجی بالاجبار می‌باید پیرامون مسائلی بیشمار در سطح جهانی با کرملین به توافق برسد.  در غیراینصورت صلح‌جهانی در خطر می‌افتد،  و برنده‌ای در این میانه نخواهد بود.  آمریکا حتی به قیمت قبول فروپاشی‌های داخلی،  که ورود دونالد ترامپ به کاخ‌سفید در عمل آغازگر آن بود،   می‌باید خود را به سیاست‌های جهانی روسیه نزدیک کند،‌   و این سیاست‌ها بیش از هر منطقة‌ دیگر شامل ایران،  ترکیه و پاکستان خواهد شد.  و اگر ورود ترامپ به کاخ‌سفید،  همانطور که گفتیم آغازگر تحولات تلقی می‌شود،  به هیچ عنوان پایان آن نیست.  تلاطم‌هائی به مراتب گسترده‌تر از ریاست‌جمهوری ترامپ در انتظار آمریکاست.   پر واضح است که در چنین شرایطی سیاستگزاری در داخل مرزهای ایران نیازمند برخوردی به مراتب پخته‌تر از دوران میرپنج،  آریامهر و روح‌الله خمینی خواهد بود.   حال باید دید در میان آن‌ها که امروز هیاهوی «ایران،  ایران» به راه انداخته‌اند،  چه افرادی از چنین نگرش پخته‌ای برخوردارند.   در کمال تأسف اگر چنین افراد و گروه‌هائی موجودیت واقعی داشته باشند،   هنوز در صحنة سیاست داخلی و خارجی کشور آفتابی نشده‌اند.   و تا زمانیکه چنین حضوری محقق نشود،  و اینان به صورتی مؤثر،  حداقل در مرحلة نظریه‌پردازی پای در صحنة سیاست ایران نگذارند،  کشور در تعلیق سیاسی باقی خواهد ماند. 

بالاتر به صراحت گفتیم که ملاجماعت در بن‌بست است،   ولی این را هم بگوئیم که در بن‌بست قرار گرفتن اینان فی‌نفسه به معنای خروج خودبه‌خود کشور از رژیم ولایت‌فقیه نخواهد بود.   چرا که نخست می‌باید نظریه‌پردازی مناسبی در کار آید که پاسخی به نیازهای استراتژیک امروز در آن منظور شده باشد.  آن زمان می‌توان انتظار داشت تا کشور بتواند از این بن‌بست راه به بیرون باز کند.  ولی هنوز ابزار کافی ـ  نه در مرحلة‌ کارورزی و نه در حد نظریه‌پردازی ـ  در دست اوپوزیسیون ولی‌فقیه نمی‌بینیم.  



هیچ نظری موجود نیست: