نهایت امر دولت آمریکا، هم از زبان وزیر امورخارجهاش و هم در بیانات
شخص ترامپ، برخورد غیرمسالمتآمیز با
حکومت اسلامی شیعیمسلکان ایران را در مقام یک دکترین منطقهای مطرح نمود. در بیانات اخیر ایندو که در واقع مهمترین
مقامات رسمی ایالاتمتحد به شمار میروند، ایجاد
تزلزل در حکومت دینی و پیشکشیدن گزینة «متجددان» در صحنة سیاست و فرهنگ ایران
تبدیل شد به دکترین سیاست ایالاتمتحد! واین
برخوردهای رسانهای دولت آمریکا با حکومت ملایان،
همزمان در داخل و خارج از مرزهای
آمریکا به عکسالعملهای جالبی نیز میدان داد.
در داخل ایالاتمتحد، بنیادهای رسمی از قبیل کنگره، قوة قضائیه و دفاتر دولتی عکسالعمل روشنی در
برابر سخنان ترامپ نشان ندادند؛ اگر تمدید احتمالی محدودیتهای تجاری با سپاه
پاسداران و ... از سوی کنگره قابل پیشبینی باشد،
در مجموع محافل دولتی گزینة سکوت را ترجیح دادند. در
عوض، برخی محافل ایرانینما که وابستگیشان
به سازمان سیا آنقدرها هم از چشم پوشیده نمانده، از قماش
«انجمن تحقیقات استراتژیک ایرانیان آمریکائی» که مقر آن در واشنگتن واقع شده، ضمن نادیده گرفتن تمامی بنبستهای عملیاتی و
استراتژیک دولت آمریکا در تحقق این «شعارها» دست به مجیزگوئی از ترامپ
برداشته، سخنان «محبتآمیز» ایشان را در
مورد ایران و ایرانیان ستودند! پامنبریهای
این حضرات نیز بدون فوت وقت، با توسل به
ارتباط غیرقابل تردید بین مصیبت فعلی ملت ایران با حکومت ملایان، به این
نتیجة ظاهراً منطقی رسیدند که اگر ترامپ و تیلرسون ملایان را به صورت رسانهای «توبیخ»
میکنند، پس موضعی بسیار «مترقی» اتخاذ
کردهاند!
ولی در اروپای غربی، یعنی منطقهای که در آن مهمترین اقمار صنعتی
وابسته به ایالاتمتحد قرار گرفته،
برخورد به نوع دیگری بود. موگرینی،
وزیر امور خارجة اتحادیة اروپا در واکنش به موضعگیریهای ترامپ در مورد
برجام تأکید کرد که رئیسجمهور آمریکا در اینمورد قدرت محدودی دارد! از سوی دیگر،
دولتهای اروپای غربی هر یک به نحوی دست به حمایت از مفاد «برجام» زده، به
آمریکا در مورد نقض احتمالی مفاد آن «اولتیماتوم» دادند! شبکة
رادیوئی بیبیسی، از اینهم فراتر رفت و
رسماً اعلام داشت که مسئلة برجام میتواند به رویاروئی اروپا با آمریکا منجر شود:
«[...] پس از سخنرانی ترامپ، فدریکا
موگرینی، به وضوح به مقابله با موضع ترامپ
پرداخت و گفت که رئیس جمهور آمریکا قدرت زیادی دارد ولی هیچ کشوری به تنهائی اجازه
لغو قرارداد (هستهای) را ندارد. [...] واکنش کشورهای اروپائی [...] به این ظن دامن میزند که ممکن است کار بین آمریکا
و اروپا گره بخورد.»
منبع:
بیبیسی، مورخ 2 آبانماه 1396
ولی در داخل ایران شاهد مواضعی دوگانه هستیم.
دولت روحانی که به قولی خود را «معمار» برجام میداند، تلاش دارد تا سخنان ترامپ را از منظر عملیاتی
بیارزش و خالی از اهمیت جلوه دهد:
«معاون اول رئیس جمهوری گفت: سخنرانی رئیسجمهور آمریکا علیه ایران [...] بیش
از آنکه اقدامی عملیاتی باشد، تلاشی [است]
در جهت متشنج کردن فضای داخلی کشور [...]»
منبع:
سایت آفتاب، مورخ 2 آبانماه 1396
ولی ارتش و سپاه پاسداران که از جمله
متضررترین بنیادهای حکومت از توافق هستهای هستند، با گزافهگوئی در مورد قدرت نیروی نظامی
جمکران، زبان به تهدید نظامی واشنگتن گشودند:
«محمد علی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران چند روز پیش از سخنان
ترامپ تهدید کرده بود که اگر آمریکا تحریمهای جدید علیه سپاه پاسداران ایران را
اجرا کند، "باید پایگاههای منطقهای خود را تا شعاع ۲ هزار کیلومتری برد
موشکهای ایران منتقل کند".»
منبع:
بیبیسی، 2 آبانماه 1394
خلاصه ایادی حکومت ملائی، چه سیاسی و چه نظامی، با نشان دادن واکنش «مطلوب» به سخنپرانیهای ترامپ
و تیلرسون نهایت امر به این نتیجه خواهند رسید که «دشمن» در کمین است تا به حکومت
محبوب و مقتدر اسلامی صدمه زده، اجازه
ندهد اقتدار و استقلال حکومت اسلامی به ظهور آنحضرت بیانجامد و «بشریت» نجات یابد! به
عبارت دیگر، اعلام مواضع آمریکا به شبکة
خبرپراکنی جمکرانی امکان میدهد تا در هر حال پای به همان منجلاب تبلیغاتیای بگذارد
که چهار دهه است در آن میلولد، و مرتباً تکرار
میکند که «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند!»
حال که این موضعگیریهای ظاهراً متفاوت
را به صورتی شتابزده به میانة میدان انداختیم یک پرسش هم مطرح کنیم! به چه دلیل ایالاتمتحد، خصوصاً از زبان رئیسجمهوری که مشروعیتاش به
شدت مخدوش مینماید، عمداً موضعی اتخاذ میکند تا بین واشنگتن و
متحدان صنعتیاش در اروپای غربی از یک سو،
و عمال و دستنشاندگاناش در منطقه
خاورمیانه از سوی دیگر شرایطی بحرانی به وجود آورد؟ به استنباط ما، پاسخ به این پرسش آنقدرها مشکل نیست؛ آمریکا همانطور که در مطالب پیشین نیز عنوان
کرده بودیم فاقد یک دکترین روشن و مشخص است.
و دلیل اینکه چرا واشنگتن نتوانسته و یا نخواسته دکترین مشخصی اتخاذ کند میباید
در فروپاشیهای استراتژیکی جستجو شود که طی چند سال گذشته آمریکا آنها را تجربه
کرده.
به صورت خلاصه بگوئیم، آمریکا در خاورمیانه شرایط بسیار متزلزلی دارد.
در سوریه یک شکست نظامی بسیار سرنوشتساز
متحمل شده؛ در عراق پس از گذشت بیش از یک
دهه اشغال نظامی هنوز نتوانسته یک رژیم سیاسی قابل احترام پایهریزی کند؛ ارتش اسرائیل در مرزهای سوریه، لبنان و حتی مصر به محاصره درآمده و امکان هر
نوع ماجراجوئی منطقهای را از دست داده؛ و
خصوصاً تلاشهای فراگیر واشنگتن طی دوران باراک اوباما جهت تغییر رژیم در
ایران، ترکیه و پاکستان و به قدرت رساندن
رژیمهائی متناسب با نیازهای نوین واشنگتن با شکست روبرو شده. شاهد
بودیم که در ماههای آخر حکومت اوباما حتی طرح حملة ارتش آمریکا به عربستان و
کویت و قطر نیز به روی میز رفته بود!
ولی کار به این مختصر ختم نشده، چرا که پس از گذشت بیش از یک دهه در جا زدن
واشنگتن در خاورمیانه، اروپا تحت تأثیر
فروپاشیهای اقتصادی ناشی از بلاتکلیفی واشنگتن پای در فقری بسیار گسترده گذارده.
و
فقر و از همگسیختگی اجتماعی در اروپا میتواند ستون فقرات استراتژیک در دو سوی
آتلانتیک را خرد کند.
با نیمنگاهی به این «مجموعه» از
واقعیات استراتژیک به صراحت میتوان دریافت به چه دلیل واشنگتن نیازمند یک دکترین
«چندجانبه» شده. دکترینی که به ترامپ و دولت وی اجازه خواهد داد
در هر مقطع، به مصلحت وقت تغییر مسیر بدهد،
و
این تغییر مسیر را که بازتاب ضعف استراتژیک آمریکاست، ابزاری
معرفی نماید جهت حمایت از «متحدان»، و یا
مبارزه با «مخالفاناش!»
جهت درک این دکترین مبهم و «معلق»، یا بهتر بگوئیم «ضددکترین»، چه
بهتر که به مورد ایران و عکسالعمل دو لایة اروپائی و «ملائی ـ ایرانی» نگاهی بیاندازیم. طی چند روز گذشته، ترامپ پس از حملة شدید به حکومت ملائی، اعلام داشت که در برابر تجارت اروپای غربی با
تهران موضعگیری نخواهد کرد! به عبارت
دیگر، به رژیمی که ظاهراً قصد ساقط کردناش
را دارد، اجازه خواهد داد تا با طرفهای اروپائی آمریکا دست
به معاملات گستردة دولتی و صنعتی بزند. ولی همزمان،
ترامپ در داخل آمریکا از معاملات گستردة صنعتی شرکتهای آمریکائی با ایران
جلوگیری میکند، و این موضعگیری را
نشانة مبارزة دولت آمریکا با استبداد و اسلام سیاسی میخواند! به عبارت سادهتر، ترامپ خارج از مرزهای ایران «شانس» را به حساب
خود از همه طرف «محاصره» کرده! هم از
طریق متحدان اروپائیاش خواهد توانست، تحت
عنوان «تجارت» ملت ایران را چپاول کند؛ هم
به بهانة مبارزه با اسلامگرایان مستبد،
آب به آسیاب فدائیان «کورشکبیر» بریزد!
نیازی نیست که بگوئیم هر طرف برنده شود،
آمریکا و متحداناش در همان جبهه «حضور» خواهند داشت!
در مورد حکومت اسلامی، آمریکا حتی سیاستهای داخلی ایران را نیز در
همین رابطه اتخاذ کرده. چرا که واشنگتن در
داخل مرزهای ایران در عمل دو سیاست متقابل را همزمان به پیش میبرد؛ سیاست
حمایت از لاتولوتهای اصولگرا و پاسدارجماعت از طریق ارسال تکنولوژی موشکی و
فراهم آوردن امکان عربدهجوئیهای نظامی،
و سیاست حمایت از دولت به اصطلاح «معتدل» روحانی، و گسترش روابط «حقوقی» با تشکیلاتی که در واقع
نوع شسته رفتة همین لاتهاست. به عبارت
دیگر، اگر قرار بر این شود که حکومت اسلامی سر پا
بماند، چه اصولگرا پای پیش گذارد و چه
اصلاحطلب، دست پرمحبت آمریکا پشت سرش باقی خواهد ماند.
با این
وجود، شواهد نشان میدهد که دکترین «معلق»
آمریکا راه بجائی نخواهد برد. چرا که
علیرغم حضور گستردة ابوابجمعی آمریکا ـ
اروپا، آسیا و اعراب ـ در اقتصاد دولتی جمکران، وزنة تحولات اقتصادی، تا چند سال دیگر حداقل در خاورمیانه بیشتر چرخش
به سوی مجموعة «هند ـ چین ـ روسیه» نشان
میدهد، تا اروپا و آمریکا. به طور
مثال، یوآن نفتی چین میرود تا جایگزین
دلار نفتی آمریکا شود؛ مشکل میتوان تصور
کرد که آمریکا بتواند از این تحولات غیرقابل اجتناب جلوگیری کند.
از سوی دیگر
همین دکترین معلق را در اروپا و خاورمیانه میبینیم؛ بحرانهای «سیاسی» در کردستان و کاتالونیا که
به سرعت میتواند تبدیل به بحرانهای «نظامی ـ امنیتی» شود، فقط یک نمونه است. همانطور که میدانیم آمریکا با رفراندومهای
استقلال در کردستان و کاتولونیا رسماً «مخالفت» کرده، هر چند این سئوال بیجواب مانده که اگر
واشنگتن مخالف است، دولتهای اقلیم
کردستان و کاتالونیا که تا مغز استخوان وابسته به سازمان ناتو هستند با حمایت چه
کشوری توانستهاند دست به برگزاری رفراندوم بزنند؟ در ثانی اقلیم کردستان و کاتالونیا که در عمل
استقلال کامل داشتند، به چه دلیل پای به
نمایش «رفراندومی» گذاردهاند که تنها نتیجهاش نابودی استقلالشان خواهد
بود؟ همانطور که ملاحظه میشود در این دو
مورد ویژه دکترین معلق واشنگتن حتی دست به تهدید نظامی متحدان خود یعنی اتحادیة
اروپا و عراق زده.
با این وجود، در مورد ایران، سیاستهای جنگافروزی به طور کلی منسوخ مینماید؛ به استنباط ما روسیه این مسئله را با آمریکا
«نهائی» کرده. به عبارت سادهتر، جنگ در سواحل دریای خزر خارج از استراتژیهای
محتمل قرار گرفته. به همین دلیل نیز
ترامپ بیشتر بر کورش کبیر و خلیج عربی و آنچه «فرهنگ ملت بزرگ ایران» میخواند
تکیه میکند، تا بر بمبافکنهای ب
ـ52! ولی در کردستان و کاتالونیا گویا
هنوز طبل جنگ از منظر واشنگتن قابل کوبیدن است،
و از آنجا که سیاست جنگافروزی و بحرانسازی از دیرباز در قلب استراتژیهای
جهانی آمریکا از مقام شامخی برخوردار بوده، احتمال درگیری در این مناطق را نمیباید منتفی
دانست. با این وجود،
این مطلب را نیز نباید فراموش کرد که آمریکای امروز با دوران آقائی تاریخیاش
فاصلة زیادی دارد. تجربة سالهای اخیر
نشان داده که در روزگار پساشوروی، آمریکا
مشکل میتواند بحران و جنگ خلق کند. و اگر
تلاشی هم در این زمینه به خرج دهد، و همچون
نمونههای سوریه و ترکیه دست به ماجراجوئیهای نظامی و کودتائی بزند، ناکام میماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر