۶/۲۶/۱۳۹۶

از پهلوی اول تا سوم!




هفتاد و شش سال پیش،  در شهریور ماه سال 1320،   قوای متفقین به ایران سرازیر شد.  و   رژیم سیاسی کشور که طی دو دهه،  ادعاهای پوچ «استقلال دولت،  و جان بر کف بودن ارتش شاهنشاهی» را به ابزاری جهت سرکوب ملت ایران تبدیل کرده بود،  در تاریخ 16 سپتامبر 1941،   همچون کاخی از پوشال فروریخت.   در این روز «فرخنده»،   ارتش و شهربانی گوش به فرمان انگلیس دست از حمایت دولت برداشت،   و رضا میرپنج،   مسلسل‌چی فوج قزاق که با حمایت سفارت بریتانیا تحت عنوان رضاشاه کبیر در ایران تاجگزاری کرده بود متواری شد!  میرپنج نخست به خانة صارم‌الدوله در اصفهان پناه برد،  و سپس در بندر ماهشهر سوار بر یک کشتی باری انگلیسی به تبعیدگاه خود در آفریقای جنوبی رهسپار شد.    

رضامیرپنج طی دوران حکومت کودتائی خود ـ  چه پیش از تاجگزاری و چه پس از آن ـ  با حمایت انگلستان و بهره‌برداری از صحنه‌سازی‌ و «مدرنیسم» امثال فروغی،   مصدق،  تیمورتاش،   فرمانفرما،  و ... دست به فروپاشانی معدود یادواره‌های انقلاب شکوهمند مشروطیت ایران زد.  در کارنامة سرکوبگری‌‌های دولت میرپنج کم نبودند شاعران و نویسندگان سرشناسی چون میرزادة عشقی و فرخی یزدی که به تیغ جلاد سپرده شدند،   و کم نبودند مخالفان استبداد سیاسی وی که بی‌سروصدا و یا با حکم «اعلیحضرت» در زندان قصر طعمة «دکتر»،  میرغضب دربار می‌شدند.   با این وجود،   مدرنیسم در «میرپنج‌ایسم» یک دروغ تاریخی بود؛   برخلاف تبلیغات استعماری،  حکومت میرپنج جز واپس‌گرائی،  دین‌خوئی و خرافه‌‌باوری هیچ ارمغانی نداشت.  

میرپنج در شرایطی که خود به صورت رسمی چهار همسر «شرعی» داشت‌،  در تبلیغات سفارت انگلستان که آن روزها روی امواج رادیو بی‌بی‌سی «شنوندگان» فراوانی به خود اختصاص می‌داد،  عنوان بنیانگزار ایران نوین،  و آزادکنندة زن ایرانی از اسارت حجاب گرفته بود!  دقیقاً به همان سیاق که بعدها روح‌الله خمینی بر امواج همین بی‌بی‌سی تبدیل شد به «رهبر آزادیخواهان ایران!»  ولی یادآور شویم،   در دوران حکومت میرپنج،  خرید رادیو فقط با اجازة شهربانی،  و صدور جواز‌ «امنیتی» امکانپذیر بود!  در نتیجه،  مشتریان رادیو در دوران وی از جمله نورچشمان رژیم به شمار می‌آمدند؛‌  هم مورد اعتماد شهربانی آیرون ساید بودند،  هم پول کافی جهت خرید رادیو داشتند!

باری میرپنج علاوه بر سرکوب گستردة اجتماعی و سیاسی،  در زمینه فساد مالی و زمین‌خواری نیز سنگ تمام گذاشت.   زمانیکه وی مورد توجه سفارت انگلستان قرار گرفت،  دارائی‌اش از یک رختخواب‌پیچ تجاوز نمی‌کرد،   و بیست سال بعد وقتی از ایران گریخت،  عملاً تمامی املاک مرغوب شمال کشور تحت عنوان املاک خالصه،  پشت قبالة دربار پهلوی بود.   علیرغم ادعای طرفداران‌اش که افتتاح بانک‌مرکزی و بانک‌ ملی،  دادگستری و خط‌آهن و غیره را «خدمات» میر‌پنج می‌خوانند،   واقعیت نشان داد که‌ میرپنج فاقد هر گونه اطلاع و شناخت از مسائل مالی،  اقتصادی و اجتماعی بوده.    وی همچون آتاترک در آنکارا،   صرفاً عامل اجرائی کردن طرح‌‌هائی شده بود که از منظر استراتژیک،  در مناطق جنوبی اتحاد شوروی مناسب حال لندن تشخیص داده می‌شد! 

در عمل،  حرص و ولع میرپنج در غصب املاک شمال کشور به صراحت نشاندهندة بی‌اطلاعی وی از مبانی اقتصاد جدید و صنایع بود.  از منظر نگرش اقتصادی و اجتماعی میرپنج را فقط می‌توان در حد یک روستائی طماع و زیاده‌خواه مورد نظر قرار داد.  ولی اشتباه نکنیم،  تجربه ثابت کرده که عدم آگاهی میرپنج از مسائل کشورداری برای سفارت انگلستان بزرگ‌ترین «مزیت» وی نیز به شمار می‌رفت،  چرا که بعدها در تاریخ کشورمان به صراحت شاهد بودیم که چگونه بی‌مایه‌ترین عناصر ـ  هویدا،   اقبال،  نصیری و ... و خصوصاً خمینی و خاتمی و خامنه‌ای ـ  در مقاطع مشخصی مورد عنایت همین سفارتخانه قرار گرفتند.

ولی شاید مهم‌ترین رخداد در دوران حکومت میرپنج فروپاشی بنیاد سلطنت و تبدیل آن به حکومت فراقانونی و کودتائی باشد.   با کودتای سوم اسفند،  سلطنت با طبیعت سنتی‌اش وداع کرد و تبدیل شد به عارضه‌ای استعماری.   و همزمان با این دگردیسی که ساختار قدرت فئودال و سنتی را در ایران به حاشیه راند،  میرپنج،  تحت نظارت سفارت انگلستان،   و با استفاده از ثروت فرمانفرما که به جرأت وی را می‌باید خزانه‌دار کودتای پهلوی اول خواند،  پس از تاجگزاری دست به افتتاح حوزة علمیة قم نیز زد.   چرا که،  سلطنت کودتائی و مصنوعی نیازمند یک مرکزیت مشروعیت‌بخش «مصنوعی» مذهبی نیز بود.   در عمل،  طی دوران میرپنج ارتباط اندام‌وار بنیاد سلطنت با ارباب دین از میان رفت؛   یک دیانت مصنوعی و یک حکومت نامشروع و کودتائی همچون دو لبة قیچی همزمان در کشور فعال شدند.  این دو مرکزیت تصنعی طی چند سال تبدیل شدند به پدیدهائی که گویا «مجزا» از یکدیگر عمل می‌کردند و همچون احزاب سیاسی وابسته به سفارتخانة انگلستان هر کدام «مرامنامه‌ای» نیز علم کردند.  نهایت امر،   دسیسه‌های مداوم انگلستان، صاحب قیچی،  ایندو ساختار دست‌ساز را در تمامی ابعاد در برابر یکدیگر نشاند،  و این تقابل کاذب،  آیندة سیاسی ایران را آنچنانکه در دوران کودتای 22 بهمن 57 شاهد بودیم،  رقم زد.
  
پس از فرار میرپنج،  آغاز سلطنت پسر ارشد وی محمدرضا پهلوی آغاز شد.   وی نیز توسط عوامل شناخته شدة انگلستان از قبیل فروغی،  مسعودی،  انتظام،  خاندان‌های منصور و علم و ...  پای به میدان سیاست کشور گذارد.  ولی از آغاز کار به صراحت نشان داد که «مرد این میدان نیست!»  در عمل،  پسر ارشد رضامیرپنج نیز به همان اندازه که ایرانیان سرکوب شده بودند،  توسط پدری تندخو سرکوب شده بود.  برخوردهای محمدرضا پهلوی با مسائل کشور،   خصوصاً پس از پایان جنگ دوم نشان داد که او سبک‌سر،  بی‌توجه،  و خصوصاً در برخورد با معضلات دنیای سیاست در کشوری چون ایران بسیار بزدل است.   در دوران طولانی حکومت وی که 37 سال به طول انجامید،   در هیچیک از مقاطع سرنوشت‌ساز،  محمدرضا پهلوی از خود جرأت،  شهامت،  قاطعیت و صداقت لازم را نشان نداد.  رفتار وی نمایه‌ای بود از فرار مداوم و گریز از مسئولیت.   طی چند بحران اساسی که در دوران حکومت وی شاهد بودیم:  ملی شدن نفت،   انقلاب سپید شاه و مردم،  برپائی حزب رستاخیز،   و نهایت امر غائلة ملایان،   موسوم به انقلاب اسلامی،  هر گاه حمایت انگلستان از محمدرضا پهلوی دریغ شد،  وی «کاسة چه کنم» به دست گرفت.

دریدگی و وحشیگری حاکم در دوران میرپنج،  دست در دست 37 سال بزدلی،  بی‌تکلیفی و سبک‌سری در دوران پهلوی دوم،  نهایت امر همان ملایانی را که مشروطه‌طلبان در خیابان‌ به چوب فلک می‌بستند،   با تأئید سفارت انگلستان بر سرنوشت ملت ایران حاکم کرد.  امروز دهه‌هاست که ایرانیان در قید و بند حکومتی قرون‌وسطائی دست‌وپا می‌زنند،  بدون آنکه مفری از این مهلکه در برابر خود ببینند.  و امروز باز هم شاهدیم که شبکة تبلیغاتی غرب،   به همان شیوه‌ که برای شنوندگان رادیوهای «جوازدار» برنامه اجرا می‌کرد،   زمزمه‌هائی جهت تطهیر عوامل خود در خاندان پهلوی و در میان ملایان آغاز کرده.   شاهدیم که هنوز بعضی‌ها آخوند «خوب» و «روحانی منتقد» سراغ دارند،  و برخی دیگر سپاه پاسداران «خدمتگزار» می‌بینند؛  حتی بعضی سلطنت‌چی‌ها نیز با صراحت از خدمات رضاشاه «کبیر» برای‌مان قصه می‌گویند! 

جالب اینکه،  جامعة ایران در این آغازین سال‌های هزارة سوم میلادی،  همچنان در برابر چند سئوال اساسی در جا می‌زند،   و با «پایمردی» در پاسخ به آن‌ها مردد مانده!  ولی باید پرسید،   تکلیف ما ملت با تاریخ معاصرمان چیست؟   قهرمانان‌ ملت ایران را بر اساس کدامین گزینه‌ها می‌باید تعیین نمود،   بر اساس انسان‌ستیزی،  خیانت و گله‌پروری و شارلاتانیسم،  یا بر اساس حمایت‌شان از یک نظم دمکراتیک،  انسان‌محور و مسئول؟  و در این میانه چه افراد و گروه‌هائی را می‌باید خائن به منافع ملت تلقی کرد؟    البته در این نوع «سردرگمی‌های» تاریخی ما ایرانیان تنها نیستیم.  و از آنجا که تاریخ را همیشه برندگان نوشته‌اند،   بسیاری ملل در همین گرداب پرابهام دست‌وپا می‌زنند.  در همسایگی‌مان می‌توان از قهرمانان یا ضدقهرمانانی از قبیل استالین،  صدام حسین و بوتو سخن گفت،   و در دیگر کشورها نقش امثال ژنرال دوگل،   مارشال تیتو و ادنائر آلمانی هنوز در هاله‌‌ای از ابهام فروافتاده.  ولی یک مطلب روشن است؛   خروج از بحران «هویت» که طی سدة اخیر به صور متفاوت در قالبی پیش‌ساخته و تصنعی بر ملت ایران حاکم شده امری است ضروری.    تعیین نوعی «هویت» که هم نمایانگر روندی واقعی از رخدادهای تاریخی و فرهنگی ایران باشد،  و هم در چارچوب آن بتوان تا حد امکان و در برخوردی «عینی» شارلاتان و خادم استعمار را از خادم به میهن تفکیک نمود،  از ضرورت‌های خروج از این بحران یکصدساله‌ است.  امیدواریم استعفای پهلوی سوم،  از ریاست «شورای ملی ایران»،‌ خصوصاً در میعاد 25 شهریور امسال،   روزنه‌ای جهت خروج از این بحران باشد. 
   
   

   
       

هیچ نظری موجود نیست: